و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

سیری در اندیشه سیاسی عرب 3

محمد رشيد رضا يکي از پيروان محمد عبده، اصلاً سوري بود و تحصيلاتش را در طرابلس و سپس يکي از مدارس دولتي عثماني به انجام رسانيد. کوششهايش در جنبش عرب او را به شهرت رساند و در سال 1920 به رياست کنگره ملي سوري برگزيده شد. پس از تسلط فرانسويان بر سوريه به مصر رفت و در شمار پيروان عبده در آمد. او هر چند فقط يک بار اروپا را ديد اما به خاطر نوع تحصيلاتش بيش از عبده از اروپا مي دانست. مجله المنار را در قاهره تأسيس کرد و تا سي و پنج سال براساس آموزه هاي سيدجمال و عبده به نقد معارف اسلامي و عقايد رايج پرداخت. انجمني به نام جمعية الدعوة و الارشاد تأسيس کرد تا هم به تبليغات هيئتهاي مذهبي مسيحي پاسخ دهد و هم آموزگاراني جوان براي تبليغ شعائر اسلامي تربيت کند. او اصرار داشت خلافت سني به شکلي که در صدر اسلام معمول بود اصلاح شود. او خلافت را مظهر پيوستگي دين و دولت در اسلام مي دانست. او ناسيوناليسم را محکوم مي کرد و به دنبال وحدت اسلامي از طريق خلافت بود. مخالفان او دو گروه بودند؛ يکي روشنفکران فرنگي مآبي که نه تنها خلافت بلکه سراسر ميراث سياسي و اجتماعي اسلام را محکوم مي کردند و ديگري ميهن پرستان مصري که آرمانهاي او را مايه انحراف ملت مصر از مسائل محسوس داخلي به سوي آرزوهاي مبهم و نشدني ديني مي دانستند.

عبدالرحمن کواکبي نيز از اهالي سوريه و هوادار عبده بود و به بيداري فکر ديني در ميان مصريان عرب بسيار کمک رسانيد. او از کودکي آموختن ترکي و فارسي را نيز شروع کرده بود. در مدرسه اي محلي در حلب تحصيل کرد و با علوم جديد آشنا شد. روزنامه هاي ترکي چاپ استانبول را مي خواند و با انديشه هاي غربي تا اندازه اي آشنا مي شد. در يک روزنامه محلي مي نوشت و خود روزنامه جديدي نيز تأسيس کرد که به خاطر مخالفت با خودکامگي سلطان عبدالحميد، حاکم ترک حلب آن را پس از چندي بست. در حالي که براي روزنامه هاي بيروت و استانبول مقاله مي فرستاد، فعاليتهاي مختلفي در سازمانهاي آموزشي، مالي، بازرگاني و حقوقي داشت. شهرت او به حدي رسيد که شهردار حلب شد. در مناصب مختلف خود با زورگويي ترکان و فساد توانگران سوري مبارزه مي کرد. شايد ناکامي او باعث شد در آخرين روزهاي قرن نوزدهم و در سن چهل و هفت سالگي سوريه را به مقصد مصر ترک کند. به زودي به حلقه روشنفکران مصري پيوست و به نوشتن مقالات روزنامه ها و کتاب و ارتباط با سوريان ميهن پرست ادامه داد. از سوي خديو مصر سفرهايي به عربستان، يمن، سودان، زنگبار و هند داشت و با اوضاع سياسي و اقتصادي آنجا آشنا شد. او که به خاطر مقاله ها و کتابهايش از پيشتازان تجدد فکر ديني شناخته مي شد، در اوج شهرت و نابهنگام در سال 1902 در قاهره درگذشت. طبايع الاستبداد کتابي متشکل از مقاله هاي او در روزنامه مصري المؤيد است که براي اولين بار در ادبيات معاصر عرب سراسر به موضوعي سياسي اختصاص دارد. شارحان زندگي و انديشه او درباره اين که چقدر از اين نوشته ها حاصل انديشه خود او و چقدر اقتباس و ترجمه نوشته هاي غربي بوده است بحث کرده اند. در مجموع به نظر مي رسد بسياري از مطالب او در اين کتاب از مقالات الفيري نويسنده ايتاليايي قرن هيجدهم اقتباس شده است که با يادآوريهايي از تاريخ اسلام و آيه هايي از قرآن متناسب ذوق خوانندگان مسلمان و عرب ارائه شده است. اين کتاب به زودي آوازه اي بلند در ميان عموم کتاب خوانان مسلمان يافت. ترجمه فارسي اين کتاب در شمار رساله هاي تبليغي مهم انقلاب مشروطيت شمرده شده است. کواکبي مقصود خود را از نوشتن اين رساله رسوا کردن استبداد عثماني گفته است. انحلال پارلمان بوسيله عبدالحميد و اخراج نمايندگان منتقد آشکارگوي آن، هرچند براي خود ترکان چندان جلب توجه نکرد اما براي اعراب لبنان و سوريه که نمايندگان برجسته خود را از استانبول رانده شده يافتند اهانتي بزرگ شمرده شد. از آن تاريخ احساسات ضدترکي در ميان اعراب بالا گرفت. کواکبي در ابتداي کتاب يادآور مي شود پيش از اين بحث از سياست هميشه به مباحث مذهبي و اخلاقي و ادبي و تاريخي و حقوقي آميخته بود و شکايت مي کند که هرچند ترکان اخيراً درباره آن کتاب نوشته اند اما اعراب در نوشتن در امور سياسي کم شمار بوده اند. استبداد به معناي مطلق، وصف حکومت افسارگسيخته اي است که در شؤون رعيت به هرگونه که دلخواهش باشد و بدون ترس بازخواست تصرف کند. تا اجرا کنندگان نزد قانون نهندگان مسؤول نباشند و قانون نهندگان خود را نزد ملت مسؤول ندانند و ملت نداند چگونه مراقب ايشان باشد و از ايشان حساب خواهد، قيودي چون مشروطه به دين يا قانون نمي تواند رفع استبداد کند. مستبد بر شؤون مردم نه به اراده آنان و مطابق شريعت آنان بلکه به اراده خود فرمانرواست و خود مي داند که غاصب و متعدي است بدين جهت لاجرم پاشنه پاي خويش بر دهان ميليونها نفوس گذارد که دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق يا مطالبه حق نتوانند. بر رعيت است که مقام خويش بشناسد تا از بهر خدمت مستبد خلق شده يا مستبد از بهر خدمت او بيامده و او را به خدمت بازداشته. مدققين سياسي را رأي بر آن است که سياست با دين دوش به دوش راه سپرند و اعتبار نمايند که اصلاح دين از بهر اصلاح سياسي سهلترين اسباب و نزديکترين راه باشد. حال مستبد حال وصي خيانتکاري است که بر جمع يتيمان توانگر سرپرستي کند، مادامي که ايشان به بلوغ نرسيده اند در مال و جان ايشان بر حسب هواي خويش تصرف نمايد. همچنان که مصلحت آن وصي مقتضي نيست که اين يتيمان به حد رشد برسند، موافق غرض مستبد نيست که رعيت به نور علم منور گردند. مستبد را ترس از علوم لغت نباشد و از زبان آوري بيم ننمايد، مادامي که در پس زبان آوري حکمت شجاعت انگيزي نباشد که رايتها برفرازد يا سحر بياني که لشکرها بگشايد، چه او خود آگاه است که روزگار از امثال کميت و حسان شاعر را زادن بخل ورزد که با اشعار خويش جنگها برانگيزند و لشکرها حرکت دهند و همچنين مونتسکيو و شيلار. اگر بعضي از ايشان در علم دين مهارتي يافته در ميان عوام شهرتي حاصل نمايند از بهر مستبد وسيله قحط نيست که ايشان را در تأييد امر خويش به کار افکند بدين گونه که دهانشان را به لقمه اي چند از ريزه هاي خوان استبداد فرو بندد. ثروت به اندازه حاجت پسنديده است به شرطي که جمع آوردن مال به شيوه مشروع و حلال باشد. و دوم آن که تمول موجب تنگي لوازم و معاش ديگران نگردد. و سوم آن که از قدر حاجت تجاوز ننمايد. ثروتي که اين سه شرط در گردآوردن آن برنيامده باشد يکي از آن عواملي است که به بقاي استبداد ياري مي کند. مسأله برخورد نظم اجتماعي با آزادي افراد در آثار متفکران سني چون ماوردي و غزالي و ابن جماعه به سود اطاعت از حاکم به نام حفظ ثغور و نظم اجتماعي مسلمانان حل شد. فقيهان روزگاران اخير نيز زماني که پذيرفته اند به حکم ضرورت عدل را مي توان فداي نظم اجتماعي کرد به طريق اولي به فدا کردن آزادي در راه برقراري نظم اجتماعي فتوي مي دهند. کواکبي بر عکس در همه حال آزادي را بر استبداد فزوني مي نهد و عقيده دارد که اصول اعتقادي اسلام نيز در خور آزاد گذاشتن مردم در حدود شريعت است. کواکبي از نخستين نويسندگان مسلمان عرب است که خواهان يگانگي همه آنان صرفنظر از بستگيهاي دينيشان بود. اين دعوت به طور ضمني دعوت به جدا کردن دين از سياست است زيرا پيداست که مسيحيان شام با خاطره هايي که از کشاکشهاي خونبار خود با مسلمانان داشتند هيچگاه خرسند نمي شدند که با آنان دولتي واحد تشکيل دهند مگر آن که آن دولت بر بنياد برابري همه اديان استوار باشد. او از تناقضي که در ارتباط با علمانيت و اسلام در آراي سياسيش پديد مي آيد به سادگي مي گذرد. ولي روي هم رفته اين رساله در نشان دادن زيانهاي استبداد و تضاد آن با پاره اي از مفاهيم اساسي فکر اسلامي پرارج است. ام القري کتاب ديگر کواکبي است که گزارشي از يک کنگره خيالي در مکه بين نمايندگان مسلمان براي رايزني درباره علل مشکلات مسلمانان است. او در اينجا سخن تازه اي بر مطالب سيدجمال و عبده نيفزوده است. يکي از شرطهاي اصلاح فکر ديني از نظر او اثبات سازگاري علم و دين است. سخنان او در اين بخش به مطالب سرسيداحمدخان هندي شباهت دارد. از آن جمله به اين موضوع اشاره مي کند که قرآن پيش از اين از بسياري از اکتشافات علمي خبر داده بوده است. اين گونه تطبيق دادن دين با علم و فلسفه کار جديدي نيست و فارابي و رازي و ابن سينا و بيروني و ابن باجه و ابن رشد کم و بيش به اين روش نوشته بوده اند. اما در اسلام برخلاف مسيحيت حساب علم و فلسفه تا حدود زيادي از دين جدا شده بود. به اين ترتيب زماني که مابعد الطبيعه ارسطو و هيئت بطلميوس به صورت ارکان معارف دين مسيح درآمد، آباي کليسا در اوائل قرون مدرن مجبور شدند در برابر تغييرات جديد فلسفي و علمي مقاومت کنند. پس از فروپاشي عثماني هر کشور عربي به دنبال استقلال و حاکميت سياسي خود رفت. با اين حال انديشه همبستگي و همدردي مسلمانان روز به روز در ميان جوانان روشنفکر مصر و عربستان و فلسطين و سوريه خواستاران تازه يافت. انجمن جوانان مسلمان در سال 1927 در قاهره تشکيل شد که سازمان آن به تقليد از انجمن مردان جوان مسيحي ترتيب يافته بود. هدف آموختن اصول اخلاقي و انساني و پيکار با روحيه نفاق افکني و نيز اقتباس همه جنبه هاي مثبت فرهنگهاي شرقي و غربي و رد جنبه هاي منفي آنها بود. فعاليت آن در عمل بيشتر در ارتباط با آگاهي بخشي در زمينه مقام خلافت در جهان امروز و فعاليتهاي مبلغان مسيحي بوده است.

علي عبدالرزاق در سال 1888 در مصرعليا زاده شد. تحصيلات متوسطه و عالي خود را در الازهر گذرانيد. به خاطر دوستي پدرش با عبده، با او و بسياري از علماي معروف آشنا شد. در کلاسهاي درس ادبيات و تاريخ فلسفه استادان خارجي دانشگاه مصر هم حضور مي يافت. پس از پايان تحصيلات در الازهر مدتي در همان جا تاريخ درس داد. مدتي به انگيس رفت و اقتصاد و علوم سياسي خواند. به مصر بازگشت و قاضي محکمه شرع شد. در سال 1925 کتابي درباره تاريخ قضا و خلافت در اسلام نوشت. خلاصه عقيده او در اين کتاب اين است که خلافت جزء اصول دين و ارکان شريعت نيست و در اسلام سياست از دين جداست و از اين رو ملتهاي مسلمان در اين عصر بايد ارباب دين را از دخالت در سياست بازدارند. خلافت مقيد به حدود شرع است و خليفه و سلطان اگر از اين حدود فراتر روند بايد از مقام خود برکنار شوند. ملک داستان جدايي داشت که عبارت بود از حکومت به مقتضاي غرض و شهوت يا نظر عقلي ولي ارتباطي به خصلت ديني و منشأ آسماني نداشت. همچنان که ابن خلدون هم گفته است خلافت تنها تا زماني که از عصبيت عرب نيرو مي گرفت برقرار بود و پس از ايشان دودمانهاي شهرياران ايران تنها از روي تبرک خود را فرمانبردار خليفه مي دانستند. از نظر عبدالرزاق هيچ آيه و حديثي در باب ضرورت خلافت در اسلام وجود ندارد. حتي اجماع در فقه سني که خلافت را عقدي مي داند که بوسيله بيعت اهل حل و عقد با کسي که برگزيده آنان است صورت مي بندد هيچ گاه در عمل به صراحت در تاريخ روي نداده است بلکه خلافت صرفنظر از برخي استثنائات هميشه بر قهر و غلبه و زور و ارعاب و ستم استوار بوده است و علت عقب ماندگي علم سياست و ندرت نوشته هاي سياسي در بين مسلمانان همين موضوع بوده است. در قرآن و شريعت از شکل و سازمان حکومت سخني نرفته است. رفتار سياسي پيامبر هم در ارتباط با اداره شؤون دنيوي مسلمانان بوده است و از دايره رسالت و دعوت اسلام خارج بوده است. عبدالرزاق از اين بحث چنين نتيجه مي گيرد که مسلمانان درباره اصول حکومت به هر گونه که صلاح مي دانند مي توانند بحث کنند و تصميم بگيرند. فرمانروايان به نام حفظ اصول دين و رعايت شؤون مسلمين براي سرکوب مخالفين به حکومت جنبه ديني داده اند. به همين دلايل عبدالرزاق خلافت و حکومت اسلامي را به قوميت عرب وابسته نمي داند. از نظر او هيچ چيز مسلمانان را از آن باز نمي دارد که در علوم اجتماعي و سياسي برملتهاي ديگر پيشي گيرند و آن نظام عتيقي را که مايه خواري و زبوني آنان شده است از ميان ببرند و آيين کشورداري و نظام حکومت خويش را بر بنياد تازه ترين نتايج خرد آدمي و استوارترين اصولي که به حکم تجارب ملتها بهترين آيين حکومت شناخته شده است برپا کنند. بيدرنگ پس از انتشار کتاب علماي مصر سخت بر آن حمله کردند و عبدالرزاق را خدانشناس و دشمن سلام خواندند. در يک محکمه عبدالرزاق از گواهينامه الازهر و منصب قضا محروم شد. پس از عبدالرزاق ديگر جنبش نوانديشي ديني آن شتاب ديرين را نيافت و در اين ميان عواملي مانند پيدايي خطر صهيونيت و گسترش هجوم استعمار غرب از آن رو که احساسات مذهبي عامه را برانگيخت اردوي سنت پرستان را نيرومندتر کرد. شايد هم بهره گيري خودپرستانه سلطان عبدالحميد از انديشه يگانگي اسلامي که يکي از آرمانهاي برجسته تجددخواهان بود آنان را نزد استقلال طلبان عرب بدنام کرد.

رواج مفاهيم وطن و وطن پرستي در ميان اعراب و پيدا شدن بعدي مفهوم وطن عربي که يکي از پايه هاي ناسيوناليسم عرب است از نتايج جنبش وطن پرستي در مصر بود. گسترش واقعي آگاهي قومي و وطن پرستي از زمان قيام عرابي پاشا و اشغال مصر به دست انگلستان روي داد. عبدالله نديم پيشواي ادبيات وطني در دوره قيام عرابي پاشا در مصر بود. او به سبب شرکت در نهضت عرابي پاشا به استانبول تبعيد شد. مقاله او در مجله التنکيت و التبکيت در شرح معني وطن از نخستين مقالات جدي در زبان عربي در اين مبحث است. او بزرگترين رکن شعور وطني را زبان مي داند و بر تأسيس مدارس هرچه بيشتر براي آموزش درست زبان عربي تأکيد مي کند. نوشته اند که او اين عقيده را از نامق کمال نويسنده ترک گرفته است اما درست تر آن است که اين هر دو عقيده خود را مستقيم يا غيرمستقيم از متفکر آلماني قرن هيجدهم هردر گرفته اند. آراي او در قرن نوزدهم در ميان روشنفکران ناسيوناليست اروپايي و ترکان اروپا رفته رواج فراوان داشت. نديم نمايشنامه اي به نام وطن نوشته که گزارشي از گفتگوي يک مصري تجددخواه و يک مصري سنتي است که باز هم از نمايشنامه اي به همين نام از نامق کمال اقتباس شده است. اجراي نمايشنامه ترکي که ارزش ادبي بيشتري از نمونه عربي خود داشت در سال 1876 در استانبول با ابراز احساسات توده مردم برعليه حکومت استبدادي همراه شد. شيخ حسن المرصفي نويسنده ديگري بود که با کتاب هشت کلمه خود در گسترش انديشه وطن پرستي در اين دوره اهميت زيادي داشت. او استاد الازهر بود و در کتابش به هشت واژه مهم سياسي امت، وطن، حکومت، عدل، ظلم، سياست، حريت و تربيت پرداخته بود. مفهوم او از حکومت به مفهوم ليبرالهاي اروپايي قرن نوزدهم نزديکتر است تا به مفهوم مسلمانان از خلافت و حکومت؛ حکومت اقتداري است براي حمايت وطن و نگاهداري افراد آن از آزار و دست درازي آنان به حقوق يکديگر به روشي نزديک به رضايت مردم. آزادي متشکل از سه عنصر آگاهي، سربلندي و مسؤوليت است. هرچند آشکار است که مرصفي در رساله اش از ترجمه هاي نوشته هاي آزاديخواهان کشورهاي گوناگون اروپايي مايه بسيار گرفته ليکن از هيچ کدام نام نمي برد و همه جا به آيات و احاديث و روايات استناد مي کند.
تاريخ واقعي جنبش وطن پرستي در مصر با نام مصطفي کامل آغاز مي شود. او عمر کوتاه خود را بيشتر در عرصه سازماندهي و پيکار گذرانيد ولي شور و شوق او در برانگيختن احساسات وطن پرستانه مردم به گونه اي موجب محبوبيتش شد که تا مدتها پس از مرگش نقل سخنان او در هر زمينه اي براي مصريان حجت بود. او در سال 1874 در قاهره زاده شد. از طريق مدرسه حقوق قاهره براي تکميل تحصيلات به فرانسه رفت. او در طرز فکر سياسي از عبدالله نديم بسيار اثر پذيرفت. او از قيام عرابي پاشا سه نتيجه گرفت؛ نخست اين که وطن پرستان مصري نبايد در مبارزه براي استقلال فقط به ارتش تکيه کنند بلکه وسيله اصلي آنان تربيت اخلاقي و پرورش خوي وطن پرستي است. دوم آن که دسايس انگليس مانع اصلي پيشرفت در مسير استقلال مصر است. سوم آن که پيروزي مليون در آتيه وابسته به همکاري و تفاهم آنان با خديو است. او در خلال مسافرتهاي مکرر به اروپا با تمدن اروپايي آشنايي پيدا کرد و اين عاملي در شکل گيري عقايد سياسيش بود. با جمعي از روزنامه نگاران و روشنفکران فرانسوي آشنا شد و در محافل گوناگون سياسي فرانسه شهرتي يافت به خصوص که سياست استعماري فرانسه در آن زمان براي مخالفت با انگليس مبتني بر اعلام حمايت از جنبشهاي ملي مصر بود. پس از بازگشت به مصر زندگي خود را سراسر وقف پيکار در راه وطن نمود. دو مقاله در الاهرام نوشت که افکار عمومي مصر را برعليه انگليس بسيج کرد. در يکي با برادر لرد کرومر مصاحبه کرده بود و در ديگري به تأسيس دادگاههاي اختصاصي رسيدگي به ارتکاب جرم برضد قواي مسلح انگليس در مصر اعتراض کرد. در پاريس و تولوز سخنرانيهايي در نکوهش انگليس و ستايش فرانسه ايراد کرد و چشمداشت مليون مصر را به پشتيباني دولت و ملت فرانسه در پيکار با استعمار انگليس ابراز نمود. البته به زودي انگليس و فرانسه با عقد قرارداد تفاهم 1904 به اختلافات خود پايان دادند و در غارت ملتهاي شرق با هم شريک شدند. کامل در سال 1900 روزنامه اي به نام اللواء منتشر کرد که به زودي رهبر مبارزات ضدانگليسي مردم مصر شد. برجسته ترين اقدام او تأسيس حزب الوطني در سال 1907 بود که بر طبقه خاصي از جامعه تکيه نداشت و شايد تنها هدفش بيرون راندن انگليس از مصر بود. براي رقابت با آن به تشويق لرد کرومر حزب ديگري به نام حزب امت مرکب از وطن پرستان اعتدالي بنياد گرفت. حزب ديگري هم به نام اصلاح قانون اساسي وجود داشت که از پس رقابت با حزب وطني برنمي آمد. تنها چهار ماه پس از تأسيس حزب مصطفي کامل به بيماري سل در گذشت.مردم مصر مراسم تشييع جنازه او را در سال 1908 به نمايش بزرگي از احساسات وطن پرستي و ضداستعماري خود تبديل کردند. درباره مفهوم ملت او معتقد بود خودي دانستن بيگانگان هيچ شرطي جز اقامت ممتد در ميان ملتي معين نمي خواهد. اين رأي او که مليت فراورده اشتراک در محيط طبيعي است به نظريه لودويگ فوئرباخ فيلسوف دهري آلماني قرن نوزدهم شبيه است. پس از آن که فرانسويان به خاطر واقعه فاشودا شکستي سياسي خوردند مجبور شدند در رابطه با منافع خود در مصر در سال 1904 با انگليس مصالحه کنند. کامل نوشت ما تا امروز مي انديشيديم که هدف تمدن اروپا برابري و عدالت راستين است يک قرن تمام اروپائيان را مي ستوديم و علوم و حکمت آنان را با شوق فرا مي گرفتيم ولي آنان به ما نيرنگ زدند و ما را ناتوان و بي آبرو کردند. اکنون او برخورد شرق و غرب را حاصل برخورد اسلام و مسيحيت مي دانست و عقيده داشت سياست ضدانساني غرب در برابر شرق از دشمني آنان با اسلام برمي خيزد. کامل اندک اندک با جنبه هاي مادي تمدن غرب مخالف شد و چيرگي آن را بر ذهن مسلمانان ريشه تباهکاري استعمار دانست و معتقد بود تا زماني که غرب از اخلاقيات و معنويات غافل است اين تباهکاري ادامه دارد. به اين ترتيب کامل اگرچه در زمان مرگ مردي نوميد و شکست خورده بود اما جنبش ملي مصر پس از مرگ او همچنان رو به گسترش داشت. ده سال بعد حزب وفد بوجود آمد که در رهبري و بسيج نيروهاي ملي و حصول استقلال مصر سهمي نمايان داشت. بدينسان جنبش ميهني مصر چه در زمان عرابي پاشا و چه در زمان کامل مانند نوانديشي ديني واکنشي در برابر استعمار غربي بود. هدف اصلي آن استقلال از انگليس بود. زماني که مصريان به استقلال خود دست يافتند به تقليد از راه و رسم ليبراليسم غربي، ساز و نهاد دموکراسي يعني احزاب و مجلس و مطبوعات آزاد را فراهم کردند. ولي روح و جوهر دموکراسي که اگاهي مردم از حقايق سياسي و آمادگي آنان براي پذيرش مسؤوليت و برقراري روحيه تساهل در برابر عقائد خلاف عرف است چيزي نيست که بتوان در ظرف يک يا دو دهه در مردم آفريد. چنان شد که دموکراسي در مصر با آشوب و چنددستگي همراه شد و بتدريج گروههايي از اصلاح طلبان ميهن پرست در ارزش دموکراسي و آزاديهاي سياسي ترديد کردند. کم وبيش همه آن ملتهاي عرب که در عرض يک قرن اخير براي برقراري دموکراسي در جوامع خود کوشيده اند طي بحران دموکراسي به همين ناکاميها و دودليها دچار شده اند و در نتيجه به شيوه هاي ضدحکومت دموکراسي و از آن جمله استبداد تماميت خواه و ارتش سالاري روي آورده اند. هم در انقلاب مشروطه انگلستان در 1688 و هم در انقلاب کبير فرانسه در اواخر قرن هيجدهم هدف اصلي رهبران برانداختن استبداد بود. اين امر به اضافه دو جنبش بزرگ رنسانس و پروتستانتيسم که از مدتها پيش نگرش اروپائيان را درباره فرد انسان و رابطه اش با خدا و نيز حقوق و تکاليفش با قدرتهاي زميني دگرگون کرده بودند پيروزي آن انقلابها را آسانتر و نتايج آنها را ريشه دارتر کرد. آزاديخواهان در کشورهايي چون مصر در يک زمان در دو جبهه ضداستبداد و ضداستعمار مي جنگيدند. تلاشهايي اسلامي که بتوانيم آنها را معادل رنسانس يا پروتستانتيسم بدانيم نارسا و محدود بودند. نوانديشان ديني ناگزير مسائل سياسي و مبارزه عليه استعمار را بر ملاحظات مربوط به فلسفه دين مقدم داشته بودند.

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

سیری در اندیشه سیاسی عرب 2

نخستين رهبر تجددخواهي ديني سيد جمال الدين اسدآبادي بود. در دهه هاي اخير شدت يافتن بحران سياسي رابطه دولتهاي عرب و غرب و اوج گرفتن مبارزات ضداستعماري در اين کشورها زندگي سيد را مجدداً در مرکز توجه قرار داده است. مليت و مذهب سيد مورد مناقشه بوده است. عبده که نخستين شرح حال نويس اوست براساس گفته هاي خود او مليتش را افغاني ثبت کرده است. اما در سالهاي بعد انتشار گزارشاتي باعث شد تا نويسندگاني ايراني و اروپايي در بسياري از مطالبي که از ديرباز درباره او مسلم دانسته مي شد تشکيک کنند. گسترش نهضت ضداستعماري و حس وطن دوستي در مصر قرن سيزدهم به رهبري او و مريدانش روي داد. تمامي نويسندگان امروزي عرب او را يکي از پايه گذاران اصلي جنبش عرب در راه يگانگي و استقلال مي دانند. ظهور فکر مشروطه خواهي و ترقي خواهي در ترکيه به خصوص در آموزش و تربيت با ذکر مکرر نام او همراه است. مورخان در ايران جملگي قدر و مقام او را در ظهور انقلاب مشروطيت مورد توجه قرار داده اند. او در سال 1838 در اسدآباد همدان متولد شد و در قزوين، تهران و سپس نجف و کربلا درس خواند. در شانزده سالگي به ايران بازگشت و از بوشهر راهي هند شد. در آنجا براي اولين بار با علوم و آداب اروپائيان آشنا شد. انديشه هاي انقلابي و اصلاحي او درباره رابطه دين و جامعه در اينجا اوج گرفت. از هند با توقفهايي به مکه رفت و سپس احتمالاً با گذر از ترکيه در سال 1866 وارد افغانستان شد. در آنجا با عنوان سيد رومي وارد کشاکشهاي سياسي شد. مقامات انگليسي وي را که به شدت با سياستهاي انگليس مبارزه مي کرده است متهم به تشويق حکومت افغانستان براي اتحاد با روسيه کرده اند. اعظم خان که مورد حمايت سيد بود در رقابت با برادرش براي تصاحب حکومت افغانستان شکست خورد و در راه فرار به ايران در گذشت. سيدجمال در افغانستان ماند و کوشيد شيرعلي را که مورد پشتيباني انگليس بود به خود جلب نمايد اما توفيقي نيافت و اخراج شد. سيد از آنجا به بمبئي، قاهره و سپس استانبول رفت. در آنجا با عنوان سيد افغاني شناخته مي شد. او در آنجا با برخي از پيشروان تنظيمات اصلاحي عثماني آشنا بود و آشنايي دوگانه او با معارف اسلامي و علوم اروپايي فرصت مغتنمي براي ترکان تحول طلب بود تا برنامه هاي اصلاحي خود را براي در امان ماندن از نکوهش در قالب شعائر اسلامي ارائه کنند. سيد به عنوان عضو شوراي عالي آموزشي که قرار بود سازمان فرهنگي عثماني را تجديد سازمان کند به خاطر بخشي از يک سخنراني خود به مناسبت گشايش دارالفنون استانبول مورد هجوم روحانيون ارتجاعي قرار گرفت. اين اقدامات احتمالاً از ترس از دست رفتن انحصار آموزش عالي از سوي روحانيون انجام مي شده است. سيد از استانبول اخراج شد و در بهار 1871 به قاهره وارد شد تا پرثمرترين دوره زندگي خود را آغاز کند. گروه پرشماري از نويسندگان و روشنفکران مصري و سوري اعم از مسلمان و مسيحي تحت تأثير افکار سيد بوده يا در شمار پيروان او بوده اند. طي دوران هشت ساله سکونت سيد در مصر جنبش ميهن پرستانه مصريان بر ضد دخالتهاي انگليس و فرانسه اوج گرفت و به قيام عرابي پاشا انجاميد. بخشي از فعاليتهاي سيد در مصر که مورد گفتگو و مناقشه است عضويت او در جمعيت فراماسونري مصر است. از جايي که چنين تشکيلاتي به عنوان يکي از عوامل سياست استعماري شناخته شده است، مخالفان اين عضويت را بهانه اي براي عيب جويي يافته اند ولي پيروان سيد آن را يک تدبير سياسي هوشمندانه و امکاني براي اشاعه افکار ضد انگليسي مي دانند. او پس از چندي به اتهام الحاد و عقايد سوسياليستي و نهيليستي از فراماسون رانده مي شود و بعداً در لژ کوکب الشرق در سال 1878 به رياست مي رسد. در لژ با اعضاي آن بر سر حمايت سياسي از کانديداهاي فرمانروايي مصر دچار اختلاف مي شود. در نتيجه اين اختلافات از مصر به هند مي رود. سياست استعماري انگليس در هند براي ايجاد دو دستگي مبني بر امتياز بخشيدن به مسلمانان در برابر هندوان براي مناصب دولتي و امور تجاري بود. اما مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به مدارس دولتي که آموزگاراني هندو و مسيحي داشت ابا داشتند. در اين ميان پيشوايان برجسته تجددخواهي همچون سر سيد احمدخان ظهور کردند که فراگيري فنون و علوم نوين را به مسلمانان توصيه مي کردند تا از عقب ماندگي رهايي يابند. سرسيداحمدخان کتابي درباره آثار باستاني دهلي نوشته بود که مورد توجه شرق شناسان و دولت انگليس قرار گرفت. بعداً در شرح قيام هند از سياست انگليس به شدت انتقاد کرد. در سفري که به انگليس داشت سخت تحت تأثير قرار گرفت و براي زمينه سازي پيشرفت هند همت خود را در ترجمه آثار فرنگي نهاد. به اين ترتيب او در نظر مليون هندي صبغه اي فرنگي پيدا کرد. سيدجمال در چنين شرايطي هم در جبهه سياسي و هم در جبهه فرهنگي با مظاهر نفوذ انگليس به مبارزه پرداخت. از اين رو انديشه هاي فرهنگي سيدجمال در اين دوره در جهت مقابل عقايد سيد احمد قرار مي گرفت. نوشته او درباره مذهب نيچري که در پاسخ به سؤال يکي از اهالي دکن نگاشته شد، نظم و تفصيل و شهرت بيشتري از ساير نوشته هايش در هند داشته است. او در اين رساله مي گويد که دين سه عقيده در انسان پديد مي آورد؛ عقيده به اين که انسان اشراف مخلوقات است، عقيده به اين که امت او اشرف امم است و بقيه بر باطل اند، عقيده به اين که انسان براي استحصال کمالات به اين عالم آمده تا به عالم افضل منتقل شود. عقيده اول منجر به پرهيز از خصلتهاي حيواني مي شود و صفت حيا را پديد مي آورد. عقيده دوم منجر به رقابت در ميدان فضائل با ساير ملل مي شود و صفت امانت را در معاملات و ارتباطات انساني پديد مي آورد. عقيده سوم منجر به تلاش بشر براي تحصيل معارف حقه و علوم صدقه شده و صفت صداقت را در انسان بوجود مي آورد تا از آن طريق بتواند به راهنمايي و ياري ديگران اعتماد کند. کوشش مادي مذهبان بر اين است تا اين قصر مسدس الشکل سعادت انساني را ويران کنند. دهري مذهبان با خرافت قلمداد کردن اديان، الوهيت را نفي کرده و براي اباحت و اشتراک تبليغ مي کنند. از نظر سيد نيچريان در تمدنهاي مختلف تاريخي زمينه ساز انحطاط يونان (اپيکور، کلبيان)، ايران (مزدکيان)، اسلام (باطنيه، خداوندان الموت)، اروپا (ولتر، روسو و سوسياليستها) و عثمانيان بوده اند. سيدجمال و سيداحمد هر دو از نظر مخالفت با خرافات، لزوم فراگيري علوم جديد و عقلي مشربي در حقيقت متفق القول بودند ولي چون نتيجه سياسي فعاليتهاي سيداحمد در حمايت از انگليس بود سيدجمال اصرار داشت با هرگونه اظهارنظر او مخالفت ورزد و تکيه او را بر روي فطرت و طبيعت انسان به معناي دهريگري و تلاش براي تضعيف اسلام تلقي کند. سيد چهار شرط را براي پيشرفت ملتها لازم مي دانست که معتقد بود در اسلام جمع است؛ زدودن کدورت خرافات و عقايد باطل، اتصاف هر فرد از ملت به نهايت شرافت و رتبه انساني، لزوم اين که آحاد هر ملت عقايد خود را بر ادله محکم و نه تقليد آبا تأسيس کند، لزوم اين که در هر ملتي گروهي پيوسته به آموزش و تربيت اخلاق مردم بپردازند. در پاسخ به اين که چرا با وجود چنين شرايطي مسلمانان امروزه از پيشرفت باز مانده اند به اين آيه استناد مي ورزد که ان الله لايغير مابقوم حتي يغيروا ما بانفسهم. استدلال ضمني او اين است که اعتقاد جبري به نيروي کور و بيرحم و بي دليل سرنوشت بزرگترين عامل واماندگي و اسارت مسلمانان در دست حکام جبار و استعمارگران بيگانه بوده است. اين گزارش از رساله حقيقت نيچري در واقع متضمن تمامي عناصر انديشه تجددخواهي ديني است که سيدجمال در صدد تبيين آن بود. از همين رساله هم ناکامي تجددخواهي ديني در ايجاد تحولي عميق در فکر ديني آشکار است. علت آن اشتغال خاطر عمده نويسندگان به مبارزه با استعمار بوده است. حکام هندي و مقامات انگليسي در سال 1882 سيد را به کلکته فرا خواندند و او را تنها پس از در هم کوبيدن قيام عرابي پاشا در مصر آزاد کردند. او از هند به انگليس و سپس فرانسه رفت. در آنجا روزنامه عروه الوثقي را با همکاري شيخ محمد عبده در سالهاي 83 و 84 منتشر ساخت. بررسي سياست دولتهاي بزرگ در کشورهاي اسلامي، آشکار کردن علل ناتواني مسلمانان و برانگيختن ايشان به اصلاح اوضاع خويش و از همه مهمتر يگانگي ملتهاي مسلمان موضوعات نوشته هاي اين روزنامه بود. از شيوه انقلابي مقالات در برانگيختن احساسات مسلمانان پيداست نوشته هاي روزنامه بيشتر از انديشه سيدجمال و نه محمد عبده که منشي اصلاح گرايانه و مسالمت آميز داشت تراويده باشد. دولت فرانسه تحت فشار انگليس سرانجام اين روزنامه را که بوسيله خوانندگان به خاطر کمياب شدن مورد رونويسي قرار مي گرفت تعطيل کرد. در شرايطي که انگليس در آسيا پيروزيهاي پياپي به دست مي آورد (شکست ايران در جنگ هرات 1856، شکست شورش هند 1857، اشغال مصر 1882) سيد مصمم بود با رهايي بخشيدن مسلمانان از احساس نوميدي، ايشان را از عقده بيچارگي در برابر استعمار برهاند و در مبارزه با انگليس قويدل و يگانه سازد. سيد انگليس را نه فقط يک استعمارگر که يک دشمن صلبي و مخالف اسلام مي دانست. او همانند ساير مليون مصر در برابر انگليس به حمايت فرانسه دلگرم بود هرچند فرانسه درباره فعاليتهاي انگليس در مصر کاري بيشتر از درگيري لفظي انجام نمي داد. هيچ سخني درباره اقدامات فرانسه در الجزاير در عروه الوثقي گفته نمي شد. سيد روي فريضه جهاد تأکيد بسيار داشت، تعصب ديني را در حد اعتدال تبليغ مي کرد و در حمايت از روح پيکارجويي اسلامي عليرغم اين که از تعارض عقيدتي آن جنبش با عقايد شيعه و سني خبر داشت، اما در هر شماره روزنامه درباره قيام مهدي در سودان مطلبي مي نگاشت. او در پاريس با روزنامه هاي فرانسوي ارتباط داشت و مطالبي درباره رخدادهاي جهان اسلام براي آنها مي فرستاد. ارنست رنان در يک سخنراني با عنوان اسلام و علم گفته بود که اسلام با روح علمي و فلسفي مخالفت اساسي دارد و خاصه اعراب از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند. عده اي از متفکران مسلمان به اين سخن واکنش نشان دادند. پاسخ سيدجمال انعکاس وسيعتري يافت. بنياد استدلالي سيد که بيش از گفته هاي خود رنان با طرز فکر علمي اروپائيان در روزگار او سازگار بود بر اين است که تاريخ هر قوم را بايد به صورت جنبشي پايدار با مراحل گوناگون تلقي کرد و هيچ رفتار و خصلتي را نبايستي ذاتي آن دانست. سيد مي گويد تمامي اديان در آغاز کار خود از دلايل عقلي محض و علم و فلسفه روي گردانند و چنين خصوصيتي اختصاصيتي به اسلام ندارد. پيامبران که از ميان جامعه بشري برخاستند چون در کوشش خود براي پيروي مردم از فرمان عقل ناکام ماندند لاجرم پيام خود را به خدا نسبت دادند. او مي گويد من مي پذيرم که اين فرمانبرداري يکي از حقارت آورترين يوغها براي انسان است ولي انکار نتوان کرد که در پرتو همين تربيت ديني بود که همه ملتها خواه مسلمان و خواه مسيحي از درنده خويي رستند و به سوي مدنيتي پيشرفته تر شتافتند. سيد پيش افتادن اروپا را به اين دليل مي داند که تاريخ دينداري آنان شش قرن پيشتر از مسلمانان آغاز شده و لاجرم مرحله بلوغشان زودتر از مسلمانان فرا رسيده است. مؤمن چون يقين دارد تنها دين او شامل همه اصول اخلاقي و حکمتها و علوم است براي گذشتن به ماوراي دين خويش هيچ نمي کوشد و از اين روست که علم را خوار مي دارد. او همچنين مي گويد تمدن عربي به سرعتي شگفت آور علوم ايراني و يوناني را که تکامل آنها چندين قرن زمان گرفته بود در خود هضم کرد و به يمن قدرت عرب اين علوم که همچنان در سايه حکومت عرب به پيشرفت خود ادامه داده بودند از شرق به غرب منتقل شدند. درباره اين که چرا تمدن اسلامي پس از آن گذشته درخشان دچار رکود شد خود با پرسشي جديد پاسخ مي دهد؛ آيا مسؤوليت به عهده دين و مذهب است؟ او درباره نسبت فلسفه و دين مي گويد تا زماني که بشر در جهان است پيکار ميان پژوهش آزادانه و احکام جزمي دوام خواهد داشت. توده مردم از عقل بيزارند و تنها خواص و هوشيارانند که از آن بهره مندند و علم هرچند که لذتبخش باشد آدمي را سيراب نمي کند زيرا او جوياي کمال مطلوب است و خوش دارد که در جهانهاي تاريک و دوردستي زيست کند که فيلسوفان نه آنها را درک مي کنند و نه مي جويند. به خاطر برخي مفاهيم راديکال، پاره اي از شاگردان در انتساب لااقل بخشهايي از اين نامه به سيد شک کرده اند. چنين تفاوتي که سيد بين فلسفه و دين مي نهد در ميان متقدمين مسلمان بيسابقه نبوده است و از جمله ابن خلدون در مقدمه درباره آن بحث کرده بود. سيدمحمدحسين طباطبايي متفکر معاصر نيز معتقد است اگر آزادي عقيده را خارج از سه اصل مسلم توحيد، نبوت و معاد جاري بدانيم دين را از اصل ويران کرده ايم. سيد در يکي از مقالات عروه الوثقي از فرنگي مآبي رهبران تنظيمات عثماني انتقاد مي کند و آن را عامل آشفتگي بيشتر مي داند. او مي گويد مسلمانان صدر اسلام تنها هنگامي به فراگرفتن علم و فلسفه يونان همت گماشتند که پايه هاي ايمان خود را استوار ساختند. سيد سپس از فرانسه به انگليس رفت و مدتي کوشيد به ميانجيگري يک نويسنده انگليسي دوستدار عرب، بر سياست انگليس به سود مسلمانان و به خصوص مصر تأثير گذارد. چون ناکام ماند به ايران و سپس روسيه رفت. پس از بازگشت به ايران به مبارزه اي دليرانه بر ضد استبداد ناصرالدين شاه برخاست و در آگاهانيدن مردم ايران و رسوا کردن سياست استعماري روس و انگليس کوشيد. کارنامه زندگي سيد در ايران شايد درخشانترين فصل داستان مجاهده او در راه آزادي ملتهاي اسلامي باشد زيرا در قرن سيزدهم هجري کمتر کشور اسلامي همچون ايران در گمراهي و بيخبري سياسي به سر مي برد و اگر ميزان تأثير يکايک رهبران سياسي و فکري ايران آن روزگار را در بيداري مردم با هم بسنجيم بيگمان سيدجمال بيش از هر رهبر ديگر در اين بيداري مؤثر بوده است. فعاليتهاي او در ايران در حوزه بررسي اين کتاب قرار نمي گيرد. زماني که از ايران رانده شد به عراق و سپس انگليس رفت و فعاليتهاي خود را برعليه ناصرالدين شاه ادامه داد. به دعوت سلطان عبدالحميد به استانبول رفت. در آنجا گرفتار دسائس او شد و عملاً زنداني بود تا آن که در سال 1897 درگذشت. ميراث سيد را براي جهان اسلام در پنج اصل فکري مي توان خلاصه کرد؛ اعتقاد به توانايي ذاتي دين اسلام براي رهبري مسلمانان، مبارزه با روحيه تسليم به قضا و قدر، بازگشت به منابع اصلي فکر اسلامي، تفسير عقلي تعاليم اسلام و دعوت به فراگيري علوم نو، مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي اين ملل. اين افکار بوسيله متفکراني چون طهطاوي و مدحت پاشا، پيش از او ابراز شده بودند اما تلاش و رنج او در راه مبارزه با استعمار و استبداد در بين رهبران طراز اول فکري بي سابقه بوده است. جاذبه شخصي و نفوذ کلام هم از عوامل ديگر تمايز او از همقطاران فکريش بوده است.

محمد عبده در سال 1849 در روستايي در مصر زاده شد. اصلاحات محمدعلي به آوارگي خانواده او منجر شده بود. در آغاز دلبسته بازيهاي پهلواني بود اما به اجبار پدرش به جامع احمدي در طنطا فرستاده شد. دروس قديم آنجا او را از درس بيزارتر کرد و از آنجا گريخت. دايي او که به طرابلس سفر کرده بود و تحت تأثير عقايد سنوسيان بود او را در خط فکري و اخلاقي تازه اي انداخت. نکات اخلاقي شيخ و انگيزش او براي بازگشت به اسلام پرهيزکارانه روزگار پيامبر او را متحول ساخت. او درس خود را در جامع احمدي ادامه داد و به الازهر رفت. محيط فکري الازهر که مخالف هر عقيده نو و بي ارتباط با زندگي واقعي مردم بود او را به گوشه گيري متمايل ساخت. شيخ درويش دوباره او را که هر سال دو ماهش مي ديد به جهد و آموزش علوم تشويق مي کرد. حسن الطويل تنها استاد الازهر بود که رياضيات و فلسفه مي آموخت و دليرانه درباره سياست سخن مي گفت. سيدجمال که در مسير سفر خود به ترکيه از قاهره مي گذشت در اولين ديدار محمد عبده را شيفته خود کرد. شيوه تفسير سيد و ذوق عرفاني و فلسفي و اخلاق اجتماعي او چشم عبده را به چيزي گشود که الازهر آن را پوشيده داشته بود. سيد زماني که به مصر بازگشت در حلقه دوستان، عبده از همه به او نزديکتر بود. سيد او را به مطالعه فلسفه تشويق کرد. او در دوران دانشجويي در اولين شماره هاي الاهرام در همراهي با جنبش ميهن پرستي مصر مي نوشت و پس از فارغ التحصيلي به معلمي در الازهر و دارالعلوم پرداخت. او در دوره هايي مورد غضب حکام قرار مي گرفت و زماني دوباره به پايتخت بازمي گشت. عبده روزنامه وقايع مصريه را وسيله اي براي تبليغ عقايد اصلاحي خود کرد و درباره اصلاح نظام آموزشي و عادات اجتماعي و پاره اي عقايد نادرست مصريان نوشت. منش او محافظه کارانه و اعتدالي بود و تربيت اخلاقي و فکري را بر مبارزه سياسي مقدم مي داشت. در همين دوران انقلاب عرابي پاشا به ظهور رسيد. اين انقلاب نتيجه به هم پيوستن سه جريان سياسي بود؛ نارضايي افسران مصري از اين که حقوق کمتري نسبت به افسران چرکسي و ترک دارند، مبارزات مشروطه طلبان و آزاديخواهان که مخالف سياستهاي خديو توفيق و خواهان تشکيل مجلس ملي بودند، احساسات همگاني مردم مصر برعليه دخالتهاي استعمارگران انگليسي و فرانسوي. انقلابيون به رهبري عرابي پاشا که يک افسر بسيار محبوب مصري بود به توفيقاتي رسيدند و تنها با محاصره کاخ خديو توانستند او را مجاب به تشکيل مجلس ملي کنند. فرانسه و انگليس از خديو حمايت و بر اختيارات ناظران مالي خود تأکيد کردند. مجلس نظر آنان را در امور مالي نپذيرفت و نخست وزير که پافشاري در برابر دو قدرت را صلاح نمي دانست استعفا داد. در سال 1882 و در دوران نخست وزير جديد انقلابي، انگليس دست به حمله نظامي زد و نيروهاي عرابي پاشا که وزيرجنگ بود شکست خوردند. او به فرمان خديو که خود را تحت حمايت دولت انگليس قرار داده بود به سيلان تبعيد شد. عبده در اين ميان معتقد بود آگاهي اجتماعي و سياسي مردم به اندازه اي نيست که از نظام پارلماني به درستي استفاده کنند و تربيت مردم براي اين مقصود نبايد به دست نظاميان بيفتد. با اين حال در طول انقلاب او از آن حمايت مي کرد. به جرم شراکت در انقلاب براي سه سال از مصر تبعيد شد که ابتدا در لبنان و سپس در فرانسه گذرانيد. و اين همان زماني بود که با سيدجمال در نشر عروة الوثقي همکاري مي کرد. پس از تعطيلي آن روزنامه به بيروت بازگشت. سه سال در آنجا تدريس کرد و نوشت. پس از شش سال دوري از وطن اوضاع براي بازگشت او مناسب شد و دوستانش نزد خديو وساطت کردند. او با موافقت لرد کرومر به شرط عدم فعاليت سياسي به مصر بازگشت. عبده در هر حال اهل فعاليت سياسي نبود و از آن نوميد و دلگير بود. خديو که مخالف تدريس او بود مجبورش کرد به کار قضا بپردازد. او در قضاوت به موازين نانوشته عدل و انصاف بيش از نص قانون پايبند بود. سفرهايي به فرانسه و سوييس داشت و رسالاتي از فرانسوي ترجمه کرد. در دوران خديو بعدي به او نزديک شد و در صدد اصلاح در اموري همچون دانشگاه الازهر، اوقاف و دادگاههاي شرعي که از سوي انگليسيها حساسيتي بر نمي انگيخت برآمد. خديو که از تيرگي رابطه خود با علما مي هراسيد چندان نمي توانست با او همراهي کند. بحث و گفتگوي دائم عبده با علماي الازهر اما در هر حال آن را آماده نوخواهي کرد و تا پنجاه سال پس از درگذشت او رؤساي الازهر از شاگردان او بودند. مفتي مصر بر سر اختلافي با مجلس استعفا کرد و اين مقام به عبده رسيد. او از اين پايگاه مي توانست به اصلاح بينش ديني مردم و اصلاح کار دادگاههاي شرعي بپردازد. او برخلاف پيشينيان، خود را فراتر از يک مشاور حکومتي مي دانست و آموزگاري و رهبري مردم را نيز وظيفه خود مي شمرد. فتاوي او که در واقع به مسائل کوچک و جزئي مي پرداخت در عمل نظر گروه بزرگي از طبقات شهري را درباره رابطه اسلام و زندگي امروز تغيير داد. او هميشه از جانب کهنه انديشان که مخالف آراي جديدش بودند و نيز پيکارجويان ميهن پرست که مخالف مسالمت جويي او با دولت استعماري بودند مورد سرزنش و بدگويي بود. در اواخر عمر رابطه او با خديو تيره شد و از اين مقام کناره گيري کرد. شيخ محمد عبده در سال 1905 در گذشت. محمد رشيدرضا مشهورترين شاگرد او بود که زندگينامه اش را به تحرير درآورده است. نوشته هاي عبده برخلاف سيدجمال فراوان است. او با شناختي که از تاريخ اروپا و اصلاحات مذهبي داشت معتقدتر شده بود که اصلاح فکر ديني زمينه ساز اصلاح نظام سياسي و اجتماعي خواهد شد. عبده در رساله التوحيد که تقريري از درسهاي او در مساجد لبنان است مي گويد بناي ابتدايي دين اسلام برخلاف اديان پيشين بر عقل بوده است. طلب برهان، بيان ادعاي مخالفان و انديشه در خلقت جا به جا در قرآن ذکر شده است اما حوادث بعدي در تاريخ اسلام منجر به اين شد که در ارتباط با پيروي از عقل مسلمانان به افراط (لاقيدي و هرزگي اخلاقي) و تفريط (ارتجاع و جمود فکري) کشيده شوند و در نهايت باب اجتهاد بسته شود. او پيامبران را همچون گوش و چشم بشر مي داند که در عين آگاهي رساني قادر نيستند تا زماني که مردم نخواهند ايشان را نجات بخشند. حکايت مسلمانان امروز همچون طبيب بيماري است که زماني بسياري را شفا مي داد اما امروز با بي توجهي به دوايي که خود در اختيار دارد به انتظار مرگ يا معجزه نشسته است. عبده اصلاحات را که در راه بود مفيد به حال ملت مي دانست اما از دو جهت نگراني داشت؛ اول اين که مبادا اهل دين نتوانند خود را با اصلاحات هماهنگ سازند و رهبري اجتماعي را از دست بدهند و دوم اين که پيشرفت اصلاحات منجر به دو دستگي اجتماعي و کشاکش بين طبقات سنتي و مدرن شود. او راه حل هر دو را بازگشت به سرچشمه هاي اصلي شريعت اسلامي و مبارزه با تقليد مي دانست. او براي تطبيق شريعت اسلامي با احوال جهان امروز اجراي دو اصل را لازم مي ديد؛ اول استصلاح يعني اگر قاعده اي که از قرآن و سنت براساس قياس گرفته شده است چنانچه به حال مسلمانان زيان آور باشد به حکم مصلحت مي توان آن را کنار نهاد. دوم تلفيق يعني قاضي در تفسير قواعد فقهي مي تواند از هر يک از مذاهب چهارگانه در موارد معين تبعيت کند بلکه حتي تعاليم حقوقداناني را که به هيچ يک از اين مذاهب تعلق ندارند مي توان به طور منظم با يکديگر مقايسه نمود و مجموعه اي از بهترين آراي حقوقي را گرد آورد. اين روش عبده در مقام مفتي سرآغاز تحول مهمي در نظام حقوقي اسلام بود. به همين دليل قانون مدني مصر که در سال 1948 نگاشته شد شريعت اسلامي را فقط به عنوان يکي از منابع خود علاوه بر عدالت فطري، عرف و حقوق اروپايي پذيرفت. نشانه اي پرمعني از تساهل عبده درباره ساير مذاهب به خصوص در روزگار سخت گيريهاي عثماني شرح او بر نهج البلاغه است. او هرچند گفته است آشنايي او با نهج البلاغه تصادفي بوده است ولي شايد آشنايي با سيدجمال در بروز اين تصادف بي تأثير نبوده است. البته در اين نگاشته بيشتر تأکيد او بر جنبه فصاحت و شرح لغات نهج البلاغه بوده است. ارزشهاي اخلاقي در نظر عبده جايگاه والايي دارند و درباره جامعه اسلامي منحط مصر چنين مي انديشد که جز پوسته اي از مناسک چيزي از اسلام باقي نمانده است. او غايت اساسي دين را آن مي دانست که انسان را بلندمنش و پاکدل کرده و از چنگ هوسهاي پليد برهاند و نه تنها رستگاري در جهان ديگر که بهروزي و آسايش اين دنيا را پيش آورد. براي اين هدف يک آموزه اساسي اعتقاد به اختيار و آزادي انسان است در غيراين صورت مؤمن تنها در صدد تطابق ظاهري رفتار خود با دستور دين خواهد بود. در جدال بين جبر و اختيار جانب اختيار را مي گرفت اما براي حفظ تعادل در آن، به مفهوم کسب که متکلمين اشعري آن را وضع کرده بودند مي آويخت. به اين معني که قدرت و اختيار انسان از خدا کسب شده است. او از تصوف به خاطر اين که به پرستش اوليا الله و کرامات آنان روي آورده است و معتقدان خويش را چنان به کار پيراستن نفس براي جهان ديگر واداشته که آنان را از تکاليف اين جهاني خود غافل ساخته و نيز با رسم مريدي شخصيت فردي مؤمنان را تضعيف مي کند انتقاد مي کرد. او معتقد بود خلافت بايستي از ترکان به اعراب بازگردد. عثمانيان ديرتر از اقوام ديگر به اسلام گرويدند و حقيقت آن را درک نکردند و براي حفظ حکومت خود، بيش از حکومتهاي پيشين با تبهکاري کوشيدند مؤمنان را مقلد و قشري بار آورند. عبده نيز مانند ساير مصلحان عرب بين دو آرزوي يگانگي سياسي امت و يگانگي ملت مصر گرفتار شده بود و شايد پيشنهادش اين بود که خليفه در مقام مجتهد اعظم مسلمانان عمل کند و از دخالت در کارهاي سياسي امت بپرهيزد. ولي از جدايي دين از سياست يا به گفته عربان، علمانيت هيچ گاه دفاع نکرد. او ميان تئوکراسي اروپايي و خلافت اسلامي تفاوت قائل بود؛ در شيوه اروپايي احکام حاکم همان احکام شريعت است که از سوي خدا به او رسيده است و سخن حاکم معيار تشخيص حکم شريعت است ولي در اسلام اطاعت از حاکم گناهکار روا نيست و اگر حاکم پيوسته مخالف اصول شرع رفتار کند مسلمانان بايد به اقتضاي مصالح جامعه او را برکنار کنند. امت و نمايندگان آن او را برمي گمارند و حق نظارت بر او را دارند و در صورت صلاحديد او را برکنار مي کنند. از اين رو او از هر حيث در حکم حاکم مدني است. هرچند در عمل حاکمان به اين روش عمل نکردند و با فريبکاري و همراهي علما اطلاعت از خليفه در همه احوال فريضه پنداشته شد. او گرايش وطنخواهانه نيز بروز مي داد. وطن از نظر سياسي جايي است که فرد بدان خوانده شده و در آنجا حقوقش محفوظ و اموالش ايمن ماند. لابرويي فرانسوي گفته است: اگر من در وطنم اندوهگين و زبونم چه سود که وطنم بزرگ و نيرومند است. از قرار معلوم اختلاف سيدجمال و عبده بر سر اولويت مبارزه سياسي يا اصلاحات فرهنگي در اواخر عمر باعث سردي روابط آنان شده بود. عبده وابستگي سياسي به انگليس را بهتر از دلبستگي فرهنگي به فرانسه تحمل مي کرد و اين موجب اختلافش با مليون مصر شده بود. نتيجه کار سيدجمال و عبده در عمل مکمل يکديگر بوده است.

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶

سیری در اندیشه سیاسی عرب 1

آنچه از پي مي آيد خلاصه اي گزينشي از کتاب آقاي حميد عنايت با عنوان سيري در انديشه سياسي عرب، انتشارات اميرکبير، چاپ دوم 1358 است. چاپ اول کتاب مربوط به سال 1356 بوده و چاپهای مجدد همین کتاب رو که مربوط به سالهای اخیر بوده در نمایشگاههای کتاب دیده ام. نثر زیبا و اصیل و در عین حال ساده و روان نویسنده به علاوه احاطه خوب و پوشش فراگیر موضوع و نیز درک اجتماعی و تاریخی پخته و اندیشمندانه نویسنده، خوندن کتاب رو از خوندن هر متن ادیبانه و عالمانه دیگه ای که در سالهای اخیر در این حوزه جسته و گریخته از اهل قلم خونده ام متمایز کرده است.

بني اميه در تاريخ قوميت عرب مقامي برجسته دارد و سرآغاز شعور و احساس قومي عرب ناميده مي شود. نويسندگان قومي مسلک عرب هرچند به نتايج درخشان همکاري و برابري مسلمانان در زمان خلفاي عباسي در زمينه فرهنگ و فلسفه اسلامي معترفند روي هم رفته آن دوره را سرآغاز ناتواني و سرشکستگي عرب مي دانند. از اين زمان تا برچيده شدن امپراطوري عثماني پس از جنگ جهاني اول فترتي به مدت هفت قرن در تاريخ شعور قومي پديد آمد. برخي از نويسندگان عرب به ويژه آنان که اسلام را دين عرب مي دانند ميان ناتواني عرب و زبوني فزاينده مسلمانان در قرنهاي بعد در برابر غرب نوعي رابطه علت و معلولي قائل شده اند. نويسندگان امروزي عرب سرگذشت دو جنبش ديني را که در همان دوره بيخبري و ناتواني عرب به وقوع پيوست داراي اثر و اهميت فراوان قلمداد مي کنند؛ جنبش وهابيه در جزيره العرب و جنبش سنوسي در شمال آفريقا. محمد بن عبدالوهاب که در قرن دوازدهم قمري ظهور کرد هدفش بازگرداندن اسلام به خلوص اوليه و پيکار با بدعت بود. او پس از اتمام تحصيلات در مدينه، سفري طولاني به سرزمينهاي اسلامي حوزه ايران را آغاز کرد و پس از بازگشت به نجد مذهب خود را که در واقع اعلام جنگي بر عليه تمامي مذاهب اسلامي (به جز حنبلي) بود آشکار کرد. اين مخالفت لاجرم شکلي سياسي گرفت و محمد علي پاشا، خديو مصر از جانب عثمانيان جنبش هواداران سعودي وهابيه را در هم شکست. آل سعود در دهه سوم قرن بيستم در شرايط جديد بوجود آمده، دوباره قدرت خود را در نجد و عربستان گسترش دادند. مسلک وهابيه که در صدد بازگرداندن اسلام به شيوه سلف صالح بود در عمل با واپس گرايي تبديل به يکي از موانع پيشرفت انديشه مسلمانان شد و کشتار و ويراني آن بر آتش کشاکشهاي فرقه اي اسلام افزود. محمد بن علي سنوسي ادريسي در قرن سيزدهم در الجزاير ظهور کرد. او از نوادگان ادريسيان از فرمانروايان مغرب اقصي بود و نسب خود را به علي بن ابيطالب مي رساند. او نيز پس از پاره اي مسافرتها در آفريقا و حجاز در صدد اصلاح انحراف مسلمانان از اصول اوليه اسلامي برآمد. مهدي پسر او ادعاي مهدويت کرد و در ليبي الجزاير و سودان پيروان فراواني يافت. زماني که ليبي توسط ايتاليا در اوائل قرن بيستم اشغال شد اين جنبش هم در هم شکست. مشکلاتي که در سرزمين عثماني رخ نموده بود اولين بار باعث شد تا سه سلطان عثماني در طي قرن نوزدهم دست به اصلاحات و صدور فرمانهايي بزنند. مهمترين مرحله اين اصلاحات با عنوان تنظيمات شناخته مي شود. فرماني به نام خط شريف گلخانه در سال 1839 همه اتباع را در برابر قانون برابر مي شمرد. فرمان خط همايون در سال 1856 صادر شد. عبدالحميد در سال 1876 قانون اساسي عثماني را اعلام کرد. آزادي مذهبي، آزادي مطبوعات و تشکيل پارلمان از جمله مضامين آن بود. سلطان اما پس از چندي قانون اساسي را مطابق طبع خود نيافت و آن را زير پا نهاد. مفاهيم آزادي، قانون و حرمت شخصيت انساني که از ديرباز در فرهنگ اسلامي وجود داشت اما به همت خودسري فرمانرويان و خودفروشي فقيهان از ياد رفته بود به موجب چنين اصلاحاتي دوباره در ميان مردم مطرح شدند. مصر اولين کشوري بود که ناتواني و انحطاط عثماني را غنيمت شمرد. محمدعلي پاشاي آلبانيايي تبار که براي دفع فرانسه از مصر از سوي عثماني فرستاده شده بود پس از خروج آنان، عملاً روال امور را در آنجا به دست گرفت و تنها به طور اسمي نسبت به سلطان وفادار بود. او به تقليد از اصلاحات عثمانيان و نيز براساس چيزي که به طور غيرمستقيم از فرانسويان آموخته بود اقدام به اصلاحات بزرگ اداري و اجتماعي نمود. او افکار بلندپروازانه اي داشت و به عبارتي در صدد بود تمامي اعراب را در حکومت واحدي گرد هم آورد و در زمينه تسليحات هزينه هاي گزافي مي پرداخت. رسم اجاره ماليات را لغو کرد، سازمانهاي آبياري بنياد نهاد، دولت خود محصولات کشاورزي را مي خريد و به سوداگران مي فروخت، اولين صنايع و کارخانه هاي عرب به مصر آمدند. منسوجات پنبه اي، پشمي، ابريشمي و قند، شيشه، چرم و فرآورده هاي شيميايي در مصر توليد مي شد و کارخانه گداخت آهن براي رفع نياز قشون وجود داشت. سيصد دانشجو به اروپا رفتند و آموزش ابتدايي و عالي در خود مصر گسترش يافت و هيئتهاي علمي و مذهبي اروپايي در مصر اجازه فعاليت يافتند. اقدامات او از طرف ديگر باعث اعمال نفوذ مالي اروپائيان شد و فشار زيادي به برزگران وارد کرد. زندگي شهري اما پيشرفت کرد و مجالي براي گسترش افکار جديد پيدا شد. جانشينان او در ميانه هاي قرن نوزدهم راه آهن احداث کردند. شاخه هاي نيل در تمام سال قابل کشتيراني بودند. کانال سوئز و بانکهايي که واسطه مالي انگليس و فرانسه بودند نيز احداث شدند. کم کم اثر فساد اداري و سياستهاي غلط اقتصادي آشکار شد و امتياز کاپيتولاسيوني که عثماني با دولتهاي اروپايي امضا کرده بود نيز سبب شد سوداگران بيگانه در مقايسه با مصريان به موقعيت بسيار مناسبتري داشته باشند. تناقضها و کشاکشهاي اين دوره درس خواندگان و فرنگ رفتگان را به حرکت واداشت و قاهره به مرکز جنبش فکري عرب تبديل شد. منطقه مهم ديگر در بلادهاي عربي شام بود که شامل سوريه و لبنان و فلسطين و اردن مي شد. در اين منطقه به طور تاريخي زندگي شهري رونق داشته و بر زندگي روستايي غلبه داشت. ارتباط تجاري اروپا از دير باز با اين منطقه و نيز حضور اقليتهاي مذهبي که پايگاهي براي نفوذ و حضور تجاري و فرهنگي فرنگيان در منطقه بودند از عوامل تکاپوي زودرس اجتماعي و فکري مردم اين منطقه بود. جنگ داخلي لبنان در سال 1860 حتي منجر به لشکرکشي مستقيم فرانسويان به منطقه شد تا از مسيحيان در برابر مسلمانان حمايت کنند. رقابت بين هيئتهاي مذهبي کاتوليک و پروتستان از فرانسه و آمريکا خود بر شدت فعاليتهاي فرهنگي اروپائيان مي افزود. مدارس اين گروههاي تبليغي بعداً به دانشگاههايي تبديل شدند که اساتيد اروپايي و آمريکايي در آن تدريس مي کردند و دانشجويان خود را براي تکميل تحصيلات به اروپا مي فرستادند. به اين ترتيب در مجموع بيروت همچون قاهره به مرکزي براي فعاليت نويسندگان و متفکران عرب منطقه تبديل شد. مسأله پيش روي متفکران مصري به خصوص پس از اشغال مصر توسط بريتانيا در سال 1882 عمدتاً تلاش براي رهايي سرزمينشان از سلطه اقتصادي وسياسي اروپائيان بود ولي روشنفکران شام که عمدتاً مسيحي بودند در انديشه مقاومت در برابر فشار مسلمانان و به خصوص عثمانيان بودند. مسيحيان عرب در اين منطقه براي اين مشکل سه راه در پيش گرفتند؛ ياري جستن از دولتهاي غربي چندان دورانديشانه نبود و باعث شدت گرفتن بدبيني مسلمانان در حق ايشان مي شد، راه ديگر اين بود که بکوشند بر يگانگي و همکاري مسلمانان و مسيحيان تأکيد کنند، راه سوم هم ترک اين منطقه بود. بسياري از ايشان به مصر و جمع بيشتري به آمريکاي شمالي و جنوبي رفتند. در شام تأکيد بر روي سياست و دين مايه پراکندگي بود و تأکيد بر فرهنگ و ادب عرب مايه نزديکي مسيحيان و مسلمانان عرب مي شد. به اين ترتيب اولين بار اين اعراب مسيحي بودند که براي بيدار کردن وجدان قومي عرب کوشيدند و به پيشرفت علوم و فنون در ميان مردم عرب همت گماشتند. انديشه استقلال و يگانگي سياسي عرب در سالهاي بعد بر انديشه چنين پيشتازاني بنا شد. جنبش وحدت طلبي عربي که در دهه هاي اخير نماينده اصلي بيداري عرب بوده است محصول به هم پيوستن سه جريان بود؛ پيروي از تمدن غرب، تجددخواهي ديني، ميهن پرستي مصري. ناکامي نظامي ترکان در برابر غرب اولين بار موج اصلاح طلبي را در امور نظامي و سپس ساير زمينه هاي اجتماعي گستراند. ايمان طبقات بالا و متوسط نسبت به نهادها و سنتهاي ديرين اجتماعي متزلزل شد و راه براي تجدد ديني هموار شد.

حمله ناپلئون به مصر در سال 1798 بيگمان نشانه آغاز غربگرايي مصريان بود. پيروي مصر از تمدن غرب تا اندازه اي از کوشش فرانسويان در گسترش فرهنگ خويش و تا اندازه اي از کوشش مصريان در فراگرفتن فرهنگ غربي برخاست. همراه با سپاه ناپلئون مظاهري از صنعت غرب به مصر راه يافت که از ديگاه فرهنگي شايد مهمترين آن صنعت چاپ بود. تأسيس بنياد مصر به دست ناپلئون که به ظاهر انجمني علمي براي پژوهش در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود به تقويت سياست فرهنگي فرانسه در مصر ياري فراوان کرد زيرا تبديل واسطه اي براي ورود و فعاليت متفکران پرشور فرانسوي در مصر شد. گرايش به فرانسه در مصر را به دو طريق مي توان توجيه کرد؛ يکي اين که احساس فروتري فرمانروايان مصر در برابر فرانسوياني که ايشان را به زانو در آورده بودند به طور متناقضي ايشان را به تقليد کورکورانه از فاتحان واداشت. اين وضعيت در مورد رهبران و نخبگان بسياري از کشورهاي آسيايي و آفريقايي نسبت به آن کشورهاي استعمارگر اروپايي که سابق بر اين مورد استعمارشان بوده اند صدق مي کند. دوم اين که فرانسه برخلاف انگليس که سوداگري آزمند و افزون طلب بود، سياست فعال فرهنگي در پيش گرفته بود. محمدعلي پاشا مردي اهل رواداري بود و در زمان او هيئتهاي مبلغ مذهبي از فرانسه، آمريکا، ايتاليا، يونان و آلمان هفتاد و هشت مدرسه در مصر تأسيس کردند. بيش از نيمي از محصلان اين مدارس مصري بودند. در سال 1872 دانشگاهي به سبک اروپايي به نام دارالعلوم افتتاح شد و انحصار آموزش عالي را از دست الازهر خارج کرد.

رفاعه رافع طهطاوي (1801-1872) از مردان ادب و فرهنگ در دوره محمدعلي بود. وقتي نظام اجاره ماليات برچيده شد خانواده او در مصر سفلي از ثروت خود محروم شد. او نيز راهي قاهره شد و همچون اجداد خود براي تحصيل به الازهر رفت. الازهر به جز علوم کهن چيزي نمي آموخت اما حسن العطار از علماي نامدار آنجا بود که در بنياد مصر درس خوانده بود و با معارف تازه اروپايي آشنا بود. طهطاوي در قالب قاضي ارتش يکي از اولين دانشجوياني بود که بوسيله محمدعلي به اروپا فرستاده شد. او پنج سال در پاريس ماند و مترجمي آموخت. انديشه هاي متفکريني چون ولتر، روسو و مونتسکيو اثري ژرف بر او نهاد. او درباره مفاهيم ملت، وطن و ميهن پرستي به خصوص تحت تأثير مونتسکيو بود. مطالعه نوشته هاي شرق شناسانه فرانسويان و آگاهي او از تمدن درخشان مصر باستان او را در ميهن پرستي دلگرم نمود. در مصر مدرسه مترجمي راه انداخت و در آن تاريخ اروپا و فقه اسلامي هم درس مي داد. او مدتي سردبير روزنامه رسمي مصر بود. ظاهر کلام طهطاوي صبغه اسلامي دارد. او آموختن علوم دوران را به نفع کشور مي دانست و تشويق مي کرد. از پاکيزگي و درستکاري و خردمندي کشورداران فرانسوي سخن مي گفت. او معتقد بود که علت پيش افتادن مسيحيان در علوم اين بود که ايشان به علوم معقول روي آوردند و در عوض جامع الازهر، جامع اموي و جامع زيتونه همگي با علوم منقول سروکار داشته اند. او در طرح ريزي برنامه هاي آموزشي و فرهنگي حکومتي مصر فعاليت داشت و بر سياستهاي چاپخانه دولتي اثر مي نهاد. از جمله تأليفات او کتاب چند جلدي تاريخ مفصل مصر بود. او غرض از پديد آوردن جامعه را دو چيز مي دانست؛ يکي به جاي آوردن فرمان خدا و ديگري فراهم آوردن ساز و برگ سعادت آدمي. مقصود او از سعادت تنها فضائل معنوي نبود و به وسائل مادي زيست آسوده نيز نظر داشت. بسياري از متفکران بعدي عرب چه مسيحي و چه مسلمان به مذهب عقل و علم غربي دل بستند و در صدد برآمدند تا سازگاري آن را با اسلام ثابت کنند. طهطاوي اما بيشتر در انديشه ناسازگاري اين دو بود. او در ضمن گفتگو از ضرورت پيشرفت اقتصادي به بحث از ماهيت حکومت مي پردازد. او از يک طرف حاکم را نماينده خدا مي داند و تنها داور او را وجدان خودش مي شمرد و از طرف ديگر به حقوق و وظايف متقابل حاکم و محکوم اشاره مي کند. آموزش سياسي افراد و اطلاع آنان را از حقوق و تکاليف خود موضوع مهمي در جامعه و زندگي امروزي مي شمرد. او به طور بي سابقه اي در نوشته هاي خود پي در پي از واژگان وطن و حب الوطن استفاده مي کند تا حس وابستگي به جامعه اي بزرگتر و وظايف افراد را در برابر آن يادآور شود. در برابر اين وظايف، افراد در ميهن خود حق دارند آزاد باشند زيرا تنها آزادي مي تواند جامعه اي راستين پديد آورد. انديشه وطنخواهي اما مي توانست با اصول ديني مثل اسلام که فارغ از ضوابط قومي و نژادي و سرزميني به برابري همه پيروان خود نظر دارد مطابق نباشد. طهطاوي برادري ديني و برادري ميهني را با يکديگر جمع مي کرد و براي توصيف و تشريح همبستگي ميهني از مفهوم اخوت ديني سود مي جست. آميختگي عقيده اسلامي با غرور مصري که ريشه در تمدن باستان مصر داشت از خصوصيات عمومي نوشته هاي اوست. او ظهور اسلام را بزرگترين رويداد تاريخ و حدفاصل دوران باستان و نو مي شمرد. او تقصير انحطاط مصر باستان را به گردن بيگانگان مي اندازد و مماليک را محکوم مي کند اما در اين رابطه چيزي درباره تهاجم اعراب نومسلمان نمي گويد. اين تلقي از علل انحطاط مصر سرمشق نويسندگان مصري پس از او شد. مثلاً پس از کودتاي افسران آزاد در سال 1952 خود محمدعلي و جانشينانش که طهطاوي به ايشان دلبستگي داشت بيگانه تلقي شده و موجب عقب ماندگي مصر محسوب شدند. دلبستگي او به غرب چگونه با تبري جستن او از بيگانگان جور در مي آمد؟ او شايد تقليد فرهنگي از غرب را چيزي جدا از تسلط سياسي بعدي آن مي شمرده است و قادر نبوده است نتايج نامطلوب سياسي گريزناپذير نفوذ فرهنگي غرب را براي جامعه ضعيفي مثل مصر پيش بيني کند. قرن نوزدهم هرچند آغاز دوره کنار نهادن افسانه هاي بدخواهانه ديرين از سوي اروپائيان درباره مسلمانان و شروع شناخت حقيقت اسلام از سوي مسيحيان بود اما از نظر سياسي براساس وقايعي که در الجزاير، هند، ايران و مصر در جريان بود مطامع استعماري غرب درباره مسلمانان پوشيده نبود.

پس از طهطاوي نويسندگان نوانديشي که به تازگي با انديشه و فنون غربي آشنا شده و شيفته آن شده بودند، از سوي ديگر با وجود فشار استعمارگران انگليسي و فرانسوي که از نيمه قرن نوزدهم فزوني گرفته و در نهايت به اشغال مصر توسط انگليس منجر شده بود دچار تناقض شده بودند. در زمان حمله ناپلئون چنين گروه کثيري از روشنفکران وجود نداشتند تا با نوشته هاي خود چنين تناقضي را در همان سالهاي اول آشنايي مصر با غرب آشکار سازند. در نوشته هاي مصري و سوري اين دوره آميخته اي از مهر و کين نسبت به غرب ارائه مي شود. يک روش براي حل اين تناقض اين بود که بين دول گوناگون غربي فرق بگذارند؛ انگليس دشمن اصلي به شمار مي آمد و فرانسه هم به خاطر تأثير فرهنگي و هم به خاطر سياست دغل کارانه اش در حمايت از مبارزه مردم مصر با انگليس حامي آنان شمرده مي شد. اين تمايل عمومي روشنفکران به فرانسه دوستي تا جنگ اول دوام آورد هرچند گاهي جاي خود را به دلسردي و رنجش مي داد. در اين دوره روزنامه نگاري مورد حمايت دولت بود و نيز از سوي مسيحياني که از برابر عثمانيان از شام مي گريختند مطبوعات در مصر رونق فراوان يافتند.

يعقوب بن رفائيل صنوع از مريدان سيدجمال و از محبوبترين روزنامه نگاران اين دوره بود که دلبستگي به فرهنگ غربي را با ميهن پرستي توأم مي کرد. پدرش يهودي و مادرش ايتاليايي بود و در تربيت از سنن يهودي و اسلامي بهره برد. او بنيانگذار روزنامه نويسي فکاهي و از مروجان نمايشنامه نويسي بود که نفوذي عميق در ميان باسوادان مصري داشت. او عليرغم وابستگي نزديک به فرهنگ يهودي و اروپايي به سنن اسلامي احترام مي گذاشت و نمودي از همکاري گروههاي گوناگون مردم مصر بر عليه استعمار انگليس بود. دو انجمن مخفي به نام دوستان دانش و حلقه ترقيخواهان در مصر برپا کرد تا انديشه هاي سياسي نو را در بين ارتش، روحانيون و دانشجويان اشاعه دهد. اعتراضات او بر عليه دستگاه فاسد دولت و دخالت انگليس (در سال 1878) منجر به تبعيد او شد. او به پاريس رفت و تا پايان عمر آنجا ماند. دلخوشي او به حمايت فرانسه از مبارزات ضدانگليسي مصر باعث شده است تا تبليغات او درباره اتحاد فرانسه و ملل شرق در دوران اوج مبارزه با استعمار انگليس، در دوران بعد خنده آور به نظر برسد. صنوع در اين دوره يکي از پيشتازان معدود يگانگي عرب در ميان نويسندگان مصري بود. بدهکاري مالي قابل توجه مصر به دولتهاي اروپايي زمينه ساز دخالت سياسي آنان شد. از سوي ديگر ناتواني سلطان عثماني در برابر اعمال فشار قدرتهاي اروپايي زمينه ديگري براي اعمال نفوذ سياسي اروپاييان در احوال مصر بود. از سوي ديگر آشوب و کشاکشهاي گوناگون ديگر در کشور باعث شد تا دولتهاي فرانسه و انگليس در سال 1879 رسماً نظارتي دوگانه بر مصر اعمال کنند. عرابي پاشا يک افسر مصري بود که به عنوان رهبر جنبش ضداستبدادي و ضداستعماري مصر تحت فشار افکار عمومي وزارت جنگ و سپس عملاً اداره دولت را به دست گرفت اما ناخرسندي شرکتهاي مالي اروپايي در نهايت منجر به مداخله نظامي و اشغال مصر بوسيله انگليس شد. به اين ترتيب از نظر ميهن پرستان، انگليس نماد همه موانعي شد که در سر راه سعادت و آزادي مصر وجود داشت. اين اشغال اما اثر ديگري نيز داشت و آن دلير شدن خواستاران تقليد از غرب در بيان نظراتشان بود.

شبلي شميل (1850-1917) اهل شام و فارغ التحصيل دانشگاه آمريکايي بيروت بود. در پاريس پزشکي خواند و سپس تا پايان عمر در مصر ماند. او معروفترين نويسنده اي بود که با مغتنم شمردن حضور ارتش انگليس در مصر آشکارا سنن و عادات کهنه فکري و اجتماعي را مورد حمله قرار داد. مقالات او در مجله المقتطف که به هدف آشنايي عرب زبانان با علوم نو منتشر مي شد شهرت يافت. اما ميهن پرستان به خاطر ستايشي که در اين مجله از برخي اصلاحات کرومر، فرماندار انگليسي مصر انجام مي شد براي آن اعتباري قائل نبودند. مقالات اين مجله تأثير انکارناپذيري بر بيداري اعراب و حتي روشنفکران ايراني مانند طالبوف داشته است. شميل از نخستين نويسندگان عربي بود که در تطبيق علوم دقيقه (مانند نظريه تکامل داروين در علوم زيستي) با مسائل اجتماعي کوشيد هرچند نظام واحد و يکدستي در مجموعه افکار او استنباط نمي شود. او تحت تأثير روشنفکران اروپايي قرن نوزدهم ايماني بي پايان نثار علم مي کرد و آن را مؤثرترين چاره مشکلات اجتماعي قلمداد مي نمود. معارف ادبي و علوم نظري مسلمانان را سرزنش کرده و ايشان را به علوم دقيقتر فرا مي خواند. او حتي از ستايش سردار انگليسي که در سودان هواداران مهدي را شکست داده بود براي تبيين نظريه خود درباره اهميت اصل تنازع انواع در درگيريهاي جوامع بشري چشم پوشي نکرد. مخالفت با قانون داروين حتي در دانشگاه امريکايي بيروت باعث شده بود تا نويسندگان مقتطف با بياني احتياط آميز و شاره به سابقه چنين اعتقاداتي در ميان دانشمندان هندو و مسلمان و با استناد به نظريات اجتماعي ابن خلدون يا نظريه ابن سينا درباره تأثير آب و هوا بر ساختمان تن آدمي نوشته هاي خود را مستند سازند. فلسفه اسپنسر نيز بر شميل تأثير نهاده بود. طبق اين نظر همه چيز در عالم حتي صور و امور معنوي از تطور ماده پديد آمده اند و پيدايي انسان برترين مرحله سراسر جريان تطور است. نيرو و انگيزه اين تحول از جايي در درون خود ماده حاصل شده است. عليرغم اين اعتقادات شميل نه تنها از مسيحيت دفاع مي کرد بلکه از حقيقت آموزشهاي اسلام نيز ستايش مي نمود. شميل خواهان جدا کردن دين از سياست بود. او همبستگي و همکاري اجتماعي را براي مصلحت عامه لازم مي دانست و حکومت استبدادي را مخالف همکاري، اراده عامه و آزادي انديشه مي دانست. از اين جهت سلطان عثماني را مورد حمله قرار مي داد و از حرکت ترکان جوان حمايت مي کرد. او معتقد بود به جاي حکومت روحانيون مسلک قوميت جايگزين مناسبي است زيرا زمينه ساز همکاري و يگانگي اجتماعي خواهد بود. او از تعصب ملي همچون خرافه هاي مذهبي پرهيز مي داد و با خوش بيني نهايت عملي آرمان ملي را جهانشهري و مکتب بين المللي مي دانست. او بهترين آييني را که مايه هماهنگي و همکاري اجتماعي مي شود سوسياليسم مي دانست. سوسياليسم از نظر او نه يک مرحله تکاملي تاريخي که يک خواسته کهنه بشر است که با عمت و همکاري نخبگان و توانگران جامعه امکان عملي شدن مي يابد. تعديل اختلاف طبقاتي و تأمين اجتماعي بدون الغاي مالکيت خصوصي مورد نظر او بود. فضيلت شميل بر بسياري از متفکران پس از خودش اين بود که عليرغم آشنايي عميق با غرب دلبستگي خود را از فرهنگ بومي خود نگسست.

طه حسين بزرگترين متفکر عرب معاصر در خانواده اي تهيدست در سال 1889 در مصر عليا زاده شد. تحصيل چند ساله دروس سنتي الازهر را خوش نداشت اما در آنجا درک محضر بزرگان نوانديشي از قبيل عبده را نيز غنيمت شمرد. از آنجا به دانشگاه مصر که اساتيدي اروپايي داشت رفت و در آنجا از رساله دکتراي خود دفاع کرد. در اين مدت آثار و مطبوعات نوانديشان مصري را با علاقه مي خواند. سپس از طرف دانشگاه چند سالي را در مونت پليه و پاريس گذرانيد و دروسي در زمينه تاريخ و ادب و جامعه شناسي و فلسفه خواند. در سال 1919 به مصر بازگشت و تدريس در دانشگاه و نوشتن در مطبوعات را آغاز کرد. في الشعر الجاهلي اولين کتاب او بود که مناقشه اي عظيم برانگيخت. او در آنجا گفته بود که اشعار عربي که به اسطوره هاي ادبي عرب در دوره پيش از اسلام نسبت داده شده است در حقيقت جعلياتي هستند که نويسندگان مسلمان با انگيزه هاي قومي و سياسي ساخته و به دوران پيش از اسلام نسبت داده اند. در واقع بخشي از مخالفتها از جهت اين نگراني بود که با تداوم اين روش استناد بسياري از منابع ديني و مذهبي که سالها مورد وثوق بوده اند نيز به زير سؤال خواهد رفت. طه حسين در عوض چنين از خود دفاع مي کرد که طبق روش دکارت محقق بايستي تعصبات و علائق قومي و مذهبي خود را کنار نهد و تنها به دنبال کشف حقيقت باشد. او کنار نهادن ملاحظات احساسي را براي تداوم فعاليت عقلاني و رسيدن به پيشرفت علمي و فرهنگي ضروري مي دانست. تشکيک طه حسين در اصالت اشعار کهن عرب البته بي سابقه نبود و خود اشاره کرده بود که نويسندگان مسلمان قرون وسطي و نيز مستشرقان قرون جديد درباره آن نوشته اند. کتاب مهم بعدي مستقبل الثقافه في مصر بود که بيش از هر چيز نشانگر دلبستگي او به تمدن غرب است. در فاصله بين دو جنگ، رهبران جنبشهاي ملي مصر همچون سعد زغلول رهبر حزب ميهني وفد بيش از پيش به روش سياسي اروپايي علاقه مند شده بودند و در واقع استقلال را براي پيشرفت در اروپايي مآبي مي خواستند. با فروپاشي عثماني و ظهور جمهوري ترکيه علاقه به جدايي دين از سياست در ميان نويسندگان مسلمان شدت بيشتري گرفت. در همين دوران و با خارج شدن انگليس از مصر در سال 1922 صنايع ملي مصر و فعاليتهاي مالي توسعه يافتند. بورژوازي مصري به اندازه کافي نيرومند شده بود که اميدوار باشد خود مستقلاً در سالهاي بعد امور کشور را به دست گيرد. احمد امين، عباس محمود العقاد، محمد حسين هيکل، توفيق الحکيم و شاخصتر از همه طه حسين نويسندگاني بودند که گذشته از استادي در ادب عربي و تاريخ اسلام از فرهنگ اروپايي بهره فراوان داشتند و به ترسيم چشم اندازهاي آينده مي پرداختند. در مقدمه کتاب نويسنده چنين بحث مي کند که مصر به طور تاريخي پيوند فرهنگي عميقتري با حوزه مديترانه و غرب داشته است و پيوند آن با شرق از حدود بين النهرين پيشتر نرفته است. گناه جدا افتادن از اروپا هم بر شانه ترکان عثماني بوده است ولي دوران تاريکي مصر برخلاف اروپا کوتاه بود. اين موضوع که اروپا مسيحي و مصر مسلمان است بر لزوم و امکان پيروي مصر از تمدن غرب تأثيري ندارد چون اولاً اين دو دين برادر بوده اند و ثانياً طبق مباني تمدن امروزي دين بايستي از سياست جدا باشد. اسلام همچنان که تمدن يوناني و ايراني را در خود هضم کرده است قادر است تمدن اروپايي را نيز در خود هضم کند و مسلمان شدن مصر هم باعث جدا افتادن آن از اروپا نشده است. از فحواي کلام او برمي آيد که شيفته فرهنگ فرانسوي است. او براي چاره سازي براي آينده مصر به اصلاح نظام آموزشي و فرهنگي مصر اشاره مي کند و نوک تيز حملات خود را متوجه الازهر مي کند. او معتقد است دولت بايستي زعامت امور آموزشي را به دست گيرد و آموزش ديني و مدني را ادغام و همگن سازد. او پرورش شخصيت قومي و ايجاد توانايي براي حفظ دموکراسي و استقلال ملي را از شروط اساسي که بايستي در آموزش ابتدايي مدنظر باشد مي دانست. زبان عربي را نه به عنوان زبان دين و ادبيات کهن بلکه به عنوان زبان نسلهاي آينده بايستي تدريس کرد و آن را بايد از انحصار الازهر خارج کرد. دانشگاهها بايستي از حداکثر استقلال مالي و برنامه هاي آموزشي برخوردار باشند. او گويا در راه تجدد تنها به اصلاح نظام آموزشي مي انديشد و به ريشه هاي اجتماعي و اقتصادي پسگرايي فکري توجهي ندارد. عليرغم اين نظريات مناصب دولتي و فرهنگي او تغييرات انقلابي گسترده اي به دنبال نياورد. از زمان نگارش کتاب تحولاتي چون کودتاي افسران آزاد در سال 1952، بحران سوئز 1956 و جنگ شش روزه 1967 تحولاتي بوده اند که مصريان را برخلاف نظر طه حسين نسبت به تمدن غرب سخت بدگمان کرده است. بخش عمده کوشش علمي طه حسين به تحقيق و تأمل در تاريخ اسلام سپري شد. روش روشن بينانه او درباره وقايع زمان پيامبر و خلفاي راشدين در کتاب دو جلدي الفتنه الکبري که به وقايع دوران عثمان و علي مي پردازد در خور توجه است. او حوادث آن دوران را نتيجه اوضاع و احوال نامساعد و نه بدخواهي و کج انديشي اين دو نفر دانسته است. او از بررسي حوادث اين دوران علل انحطاط جامعه اسلامي را پيجويي مي کند. مايه قوت ابتدايي نظام اسلامي وجدان ديني و شايسته سالاري بود که براساس نزديکي به پيامبر شکل گرفته بود. ضعف در اين هر دو مورد به انحطاط بعدي اين نظام انجاميد. يک وجه ممتاز نوشته هاي طه حسين انصاف و وارستگي او از تعصب مذهبي درباره گزارش وقايع روزگار خلافت علي است که او را حتي از تجددخواهاني چون عبده، کواکبي و عبدالرزاق متمايز مي سازد. انصاف در حکومت و اصرار در نگاهداشت اصول دين از جمله خصوصيات علي است که مورد توجه طه حسين قرار مي گيرد. با اين همه قهرمانان اصلي داستان او از صدر اسلام عمر و ابوبکر هستند که در کتاب الشيخان به آنها پرداخته است. رويکرد طه حسين به دين نوعي دوگانگي نشان مي دهد؛ او از يک طرف از جدايي دين از سياست مي گويد و از سوي ديگر اهميت فردي و اجتماعي دين را مورد اقرار قرار داده و سرسختي دينداران يکدل را الگويي ضروري براي تربيت اخلاقي افراد دانسته است. او اسلام را به عنوان بخشي از عناصر قوميت مصري در همان کتاب مستقبل الثقافه مورد اشاره قرار داده بود. در هر حال در تاريخ معاصر بيشتر کشورهاي اسلامي، روشنفکراني که از روي صميميت و ژرف نگري کافي درباره مسائل سياسي و اجتماعي ملتهاي خود انديشيده اند با گذشت عمر بيش از پيش درباره دين مي انديشيده و از پيروي تمدن غرب به سوي گرايش به دين متمايل مي شده اند. در نظر ايشان آگاهي از زمينه ديني زندگي ملتهايشان براي شناخت درست قضاياي اجتماعي سياسي اين جوامع لازم مي آمده است.

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۶

دوهزار سال تاریخ خاورمیانه 4

مسلمانان قرنهاي متمادي عادت به اين ديد تاريخي داشتند که خود را مظهر نيت الهي بر روي زمين بپندارند. نويسنده ترک قرن شانزدهم زماني که درباره آمريکا مي نوشت از سر ايمان ابراز اميدواري مي کرد که آن ديار هم به موقعش به نور اسلام منور گشته و به قلمرو عثماني بپيوندد. پيروزيهاي بزرگ عثماني در قرن پانزدهم و شانزدهم و موفقيتهاي نظامي گاه گاه مسلمانان در قرن هيجدهم اين باورهاي موروثي قرون وسطايي را زنده مي کرد. اما پذيرش گردش نامراد روزگار براي ايشان دردناک و کند اتفاق مي افتاد. شکستهاي نظامي عثماني باعث شده بود ايشان راه حل را در بهبود روشهاي نظامي خود با استفاده از کارشناسان نظامي اروپايي ببينند. اما دانشجوياني که در حضور اين اساتيد فرنگي درس مي آموختند با فراگرفتن زبان فرنگي بتدريج در ميان مطالب خواندني اروپايي به افکار حيرت انگيزتري از آن چه در رسته توپخانه آموخته بودند برخوردند. چاپخانه اي که در اوائل قرن هيجدهم فعاليت مي کرد موانع فرهنگي بيشتري را برداشت. ورود کالاهاي اروپايي بر ذائقه مسلمانان ترک اثر مي گذاشت و اين در معماري مسجد نور که در 1755 بنا شد و ساير بناهاي بعدي تأثير خود را نشان داد. تزئينات ايتاليايي در داخل مسجد سلطنتي نشانه روشني از خلل در اعتماد به نفس مسلمانان بود. قصر دلمه باغچه که در 1853 ساخته شد ضمن اين که نشان مي داد ديگر سلاطين به جاي مسجد همت خود را در بناي کاخها صرف مي کنند نشانگر فروپاشي تمامي معيارهاي سنتي و آميزه اي درهم ريخته از مضامين فرنگي است. بناي اين قصر آشکارکننده اهداف جاه طلبانه و رهنمودهاي پريشان اصلاحات قرن نوزدهم است. عثمانيان توفيقاتي در قرن هيجدهم به دست آوردند و اين از شدت ضربه اوليه فرهنگي غرب کاست اما پيمان کوچک قينارچه، از دست رفتن کريمه و اشغال مصر بوسيله فرانسه روندي بازگشت ناپذير را آغاز کرد. محمدعلي پاشا حاکم مصر در نيمه اول قرن نوزدهم به مبارزه سياسي و نظامي با سلطان عثماني پرداخت و اگر دخالت اروپايي نبود وي را کاملاً شکست داده بود. سلطه غرب بر خاورميانه از اواخر قرن هيجدهم تا اواسط قرن بيستم تغييراتي دامنه دار در تمامي وجوه حيات اين منطقه به جاي گذارد. زمامداران و مشاوران غربي احتياط آميزتر رفتار مي کردند ولي تغييرات اساسيتر نتيجه فعاليتهاي غربگرايان خود خاورميانه بود. زمامداران منطقه در اوائل قرن نوزدهم مي کوشيدند با دخالتهاي اقتصادي به سرعت به سمت صنعتي شدن که آن را رمز موفقيت غرب دانسته بودند حرکت کنند ولي اين حرکت اثر پايداري نداشت. در نيمه دوم قرن نوزدهم زمامداران در عوض توجه خود را معطوف به سرمايه گذاري زيربنايي کردند و فعاليتهاي توليدي را به بخش خصوصي که در عمل متشکل از فرنگيان و اعضاي اقليتها بود سپردند. حکومت مرکزي دو هدف اصلي دنبال مي کرد؛ نوسازي ارتش و تمرکز اداري. اين دو هدف انبوهي الزامات ديگر از قبيل اصلاح آموزش و پرورش، اصلاح سازمان اداري، اصلاح اقتصاد و ايجاد کارخانه ها و اصلاح نظام پولي پيش آوردند. اين تغييرات مسير را براي مراوده فکري و فرهنگي و گشودن سد ديرين افتراق اسلام و مسيحيت آماده و به فروپاشي نظام قديم کمک کردند. نارضايتي ژرفي که در جامعه اسلامي در نتيجه ضربه سلاح غربي پيش آمده بود خواستار محدود شدن واردات غرب در حوزه تکنولوژي بود اما اين سيلي نبود که قابل کنترل باشد. واکنش ابتدا چهره مذهبي داشت و خواستار اصلاح آنچه فساد دروني اسلام تلقي مي شد بود. در قرن هيجدهم فرقه اصلاح شده دراويش نقشبندي از هند به دنياي عرب و سپس عثماني و قفقاز آمدند. عالمان هندي نقشبنديه در مصر و عربستان به دنبال احياي تعليم و تعلم عربي و يادآوري خلوص اسلام اوليه بودند. همين تحرکات شايد جنبش بعدي را در عربستان که عبارت بود از وهابيگري تحريک نمود. قدرت نظامي وهابيان در ابتداي قرن نوزدهم از بين رفت اما افکار آنان باقي ماند. حس عمومي رزمجويي ايشان بر مبارزات بسياري از کشورهاي اسلامي در برابر مهاجمان اروپايي تأثير نهاد. مرحله بعدي واکنش اسلامي نوعي سازگاري و همکاري بود که بيشتر از هرجايي در کشورهايي که تحت استعمار مستقيم اروپائيان قرار داشتند ديده شد؛ هند تحت استعمار انگليس، آسياي مرکزي تحت استعمار روسيه و شمال آفريقاي تحت استعمار فرانسه. در اين مناطق رهبراني ظهور کردند که از مردم خود خواستند زبان حاکمان جديد را بياموزند و به کسب دانش بپردازند. در کشورهاي مرکزيتر خاورميانه روشنفکراني بوجود آمدند که از اين رفتار تبعيت کردند. جنبشهاي اصلاح طلبي قرن نوزدهم که تحت تأثير اروپا بودند دو گرايش عمده داشتند. يکي به تبعيت از روال سياسي اروپاي شرقي طرفدار حکومتهاي متمرکز اقتدارگرا و قيم مآب بود و ديگري به تبعيت از اروپاي غربي هوادار آزاديخواهي سياسي و تا حدي کمتر اقتصادي بود و منبع اصلي قدرت اروپا را آزادي مي دانستند. آزادي به معناي مصونيت شهروندان در برابر اعمال اراده غيرقانوني حکومت و بعدها به معني تصميم گيري در امور سياسي بود. زمامداران ترکيه و مصر در اين مسير در اوائل قرن نزودهم مجالس مشورتي انتصابي بوجود آوردند. در ميانه قرن نوزدهم در ترکيه حتي مجلس نمايندگان تشکيل شد اما به زودي تعطيل شد. در ايران هم مدتي بعد روال مشابهي اتفاق افتاد. در دهه هاي 1860 و 1870 به نظر مي رسيد مشروطه خواهي رونق گرفته. براي اولين بار حکمران تونس در اين دوره اعلام مشروطيت کرد هرچند قانون اساسي جديد چند سال بعد معلق شد. فرمانرواي مصر هم نوعي مجلس نمايندگان کوچک بوجود آورد. مشروطه خواهان ترکيه که مدتي پناهنده انگليس و فرانسه شده بودند سرانجام در سال 1876 قانون مشروطه اي در ترکيه به سلطان تحميل کردند. اما بعد از مدت کوتاهي به دستور سلطان پارلمان منحل شد. نشست بعدي پارلمان سي سال بعد برگزار خواهد شد. مجالس مصر اما تا آغاز جنگ اول دوام آوردند. پس از پيروزي نظامي ژاپن آسيايي مشروطه بر روسيه اروپايي مستبد در سال 1905 پيام روشني درباره اهميت مشروطيت به کشورهاي خاورميانه و خود روسيه ارسال شد. ايران در اين موج نو پيشگام بود. يک قانون اساسي ليبرال متضمن تشکيل مجلس ملي در تابستان 1906 بر شاه تحميل شد. دو سال بعد گروهي از افسران نظامي در ترکيه مشهور به ترکان جوان سلطان را مجبور کردند قانون اساسي سي سال قبل را به اجرا بگذارد. اين تغييرات ضمن اين که در تلاش براي رسيدن به موقعيت برابر در رويارويي با اروپا انجام مي شد همچنين هدفي در جهت جلب رضايت و تحصيل وام و رهايي از مداخله و اشغال داشت. اما چنين اقداماتي مانع از ورشکستگي، بي نظمي و تسلط و اشغال خارجي نشد. با پيشروي بيشتر اروپا در منطقه واکنش دوباره رنگي مذهبي گرفت و به شکل انديشه اتحاد اسلامي در دهه هاي 1860 و 1870 ظاهر شد. اين شايد تحت تأثير توفيق ايتاليا و آلمان براي متحد کردن ملتهاي خود نيز بود. عده اي در همين زمينه نقش عثماني را براي وحدت ملل مسلمان کليدي مي دانستند. در آن زمان مسأله نژاد، قوميت، زبان و خاک مشترک هنوز در ميان مسلمانان خريداري نداشت. بلکه برعکس ترکان و اعراب مسلمان شهرنشين تنها در مورد روستائيان بي فرهنگ و باديه نشينان از عناويني مثل ترک و عرب استفاده مي کردند و هرگز خود را ترک يا عرب نمي ناميدند. ايده اتحاد اسلامي در عثماني در نهايت تحت تأثير انديشه هاي ليبراليستي و وطن گرايانه نخبگان راديکالتر که به اروپا گرايش داشتند قرار گرفت.

ورود انديشه ملي گرايي به خاورميانه به طور مشخصي در ارتباط با انقلاب فرانسه بود. ارتباط فکري قبل از اين چندان گسترده و عمومي نبود. رنسانس، اصلاحات مذهبي، روشنگري و انقلاب علمي در حالي در غرب روي مي داد که کسي در ديار مسلمانان به آن توجهي نداشت. عالم مسيحي براي مسلمانان نمايانگر يک دوره تاريخي منسوخ شده بود و اروپا غير از زمينه هاي چندي مانند امور نظامي و جغرافيايي شايسته توجه نبود. شايد مهمترين دليل در تأثيرگذاري قابل توجه انقلاب فرانسه بر خاورميانه اين بود که براي اولين بار براي تبيين جنبش، ديگر از اصطلاحات مسيحي استفاده نمي شد بلکه ضدمسيحي هم جلوه داده مي شد. به خصوص که همه دشمنان سابق عثماني هم با آن مخالف بودند. فرانسويان خود نيز براي اشاعه افکار خود در ميان مردم خاورميانه بسيار مي کوشيدند. شعارهاي انقلاب تحت عنوان برادري، برابري و آزادي تبليغ مي شد. آزادي در سنت اسلامي تنها در مفهومي حقوقي و اجتماعي به معناي برده نبودن يا آزادي از تکاليف شاق استفاده شده بود. معکوس استبداد در سنت اسلام عدالت بود نه حريت. شهروندي به معني غربي تحت تأثير ضربه فرانسه انقلابي به منطقه راه يافت. عثماني در ابتدا از دوستان انقلاب بود. اما زماني که طي معاهده صلح بين فرانسه و اتريش بخشي از سرزمينهاي تحت حاکميت ونيز براي مدتي کوتاه در اختيار فرانسويان قرار گرفت و فرانسه در عمل همسايه عثماني شد، ساکنان يوناني آن منطقه مسير مهمي براي تزريق افکار انقلابي به يونانيان داخل امپراطوري عثماني بوجود آوردند. مطرح شدن آزادي، برابري، انتخابات و به خصوص تجديد خاطره يونان و روم باستان در بين رعاياي سلطان براي امپراطوري خوشايند نبود. اشغال مصر و شيوع اين سخنان در آنجا نگران کننده تر هم بود. آزادي نه به تنهايي ولي در ترکيب با انديشه هاي وطن پرستي و ملي گرايي در بين اقليتها وسوسه انگيز و پرمخاطب بود. برابري بين مسلمانان و غيرمسلمانان براساس حکومتي اسلامي نمي توانست معنادار باشد. در چنين حکومتي بي معناست انها که آيات الهي را قبول کرده اند و آنها که آگاهانه آن را رد کرده اند به يک نحو مورد برخورد قرار گيرند. اقليتهاي ديني مورد حمايت اسلام حقوق تعريف شده اي طبق شرع داشتند اما با مسلمانان برابر نبودند. در حکومت عثماني اينها سه گروه يونانيان، ارمنيان و يهوديان را تشکيل مي دادند. انديشه ناسيوناليسم اروپايي طبعاً ابتدا در بين اقوام مسيحي امپراطوري عثماني نفوذ کرد. يونانيها، صربها، مردم بالکان، ارمنيها و حتي يهوديان يکي پس از ديگري تحت تأثير قرار گرفتند. خاخامي يهودي از سارايوو در سال 1843 کتابي نوشت و گفت که يهوديان نبايد منتظر گشايش الهي بمانند بلکه بايستي خود به ارض مقدس رفته و با تلاش خود آنجا را بسازند. يهوديان با پيشرفت اروپاي عيسوي و عقب ماندگي حامي عثماني خود در عمل در برابر اقليتهاي مسيحي دچار ضرر و عقب ماندگي شده بودند. هدف اول اقليتها موقعيت شهروندي برابر در دولت عثماني بودند. دولتهاي اروپايي هرچند در سرزمينهاي خود چنين حقي به اقليتهاي خود نمي دادند اما از اين ادعاهاي اقليتها هواداري مي کردند. اصلاح طلبان ترک هم چنين نابرابري را شايسته نمي دانستند. برتري اقتصادي نوپديد اقليتها نيز اين شرايط نابرابر را غيرقابل تحملتر کرده بود. فرامين اصلاحي مهمي براي يکسان کردن حقوق افراد در قرن نوزدهم صادر شد. اما اين برابري گاهي براي اقليتهاي متمول و تحصيل کرده به طور متناقضي در جهت معکوس عمل مي کرد. در اين رابطه خاندان يوناني فنار به نوعي همزيستي با امپراطوري رسيده بود. ديلماج که در واقع مترجمي بيش نبود اما در عمل کليه امور خارجي عثماني در ارتباط با اروپا در دست او بود از اعضاي اين خاندان بود. او همراه هر سفير يک فرستاده از سوي تشکيلات خود گسيل مي داشت که عملاً غالب کارهاي سفارت را انجام مي داد. هدف دوم مسيحيان استقلال يا خودگرداني در قلمرو ملي خودشان بود. صربها و يونانيها و ساير اهالي بالکان طي دهه هاي پاياني عمر عثماني به چنين خواستي رسيدند ولي همچنان درباره اراضي همجوار ادعاها داشتند. اما ارمنيها که در هيچ سرزميني اکثريت نداشتند کار مشکلي داشتند. آنها هيچ وقت خودمختاري محلي نداشته اند. آنان از ديرباز هم از نظر خود ترکان و هم از نظر ناظران اروپايي وفادارترين اقليت شمرده مي شدند. آنها از جمله در تحولات داخلي امپراطوري به ترکان جوان کمک رساندند. از طرف روسيه ايشان تشويق به خرابکاري و انقلابيگري و از طرف غرب تحريک به اعتماد به نفس مسيحي و کسب استقلال و اتخاذ مواضع ليبرال دموکراتيک مي شدند. استقلال طلبي اقوام مختلف از جمله يونانيان به پايگاه آن کارمندان دولتي که از اعضاي اين اقليتها بودند آسيب جبران ناپذيري وارد کرد. هدف سوم اقليتها هم که اغلب غيرعلني دنبال مي شد حفظ حقوقي بود که پيش از اين در اختيارشان بود مانند حفظ و اجراي احکام مذهبي، خودگرداني آموزشي و قضايي، استفاده از رسم الخط منطقه اي و حفظ فرهنگ محلي خود. معافيت از خدمت نظام اجباري هم مورد جديدي در کنار ساير موارد قديمي بود. هرچند دولت عثماني طبق پيمان برلين متعهد به بهبود وضع ارمنيان شده بود اما سرانجام آشوبهاي ارمني به عمليات مسلحانه کشيد و در سالهاي آخر قرن نوزدهم دور شورش و سرکوبي و ترور و قتل عام ايشان گرما گرفت. حميديه نيروي نظامي نامنظمي بود که سلطان براي پيگرد شورشيان ارمني بوجود آورده بود. تهاجم و زد و خورد در بين همسايگان روستايي و کوچ نشين مسلمان و ارمني هر روز اتفاق مي افتاد. سرزمينهاي اصلي و پايتخت کهن ارمني اکنون در سرزمينهاي روسيه قرار داشت و همين روسها ايشان را به خرابکاري بيشتر تحريک مي کردند. افکار اروپايي اکنون بر روي خود مسلمانان هم تأثيرگذار بود. در مرحله اول ميهن دوستي از اروپاي غربي و در مرحله دوم استقلال طلبي از اروپاي شرقي و مرکزي آمدند. اين افکار به روشني ساختار و مشروعيت سنتي نظام سياسي بيعت را ويران مي ساخت. حس هويت ملي و محلي برپايه زبان و ادبيات، تاريخ و فرهنگ و تبار فرضي مشترک البته در دنياي کهن اسلامي و در مورد اعراب، ترکان و ايرانيان وجود داشت. عشق به وطن و غرور محلي و غم غربت هم آشنا بود. اما اينها هيچ معناي سياسي نداشت. هويت و حاکميت سياسي مسلمانان همان دينشان بود. ميهن پرستي اما در يونان و روم باستان معاني سياسي داشت. اين انديشه در بريتانيا، فرانسه و ايالات متحده با دو انديشه اتحاد عناصر گوناگون جمعيت و اين که منشأ راستين حکومت، مردم و نه کليسا يا دولت هستند در تنيده شد. در بين مسلمانان حتي مصريان که طي هزاره ها هويت بي وقفه اي داشته و عنصر وحدت بخش دلتاي نيل و قدرت طلبي خديوهاي محلي به شکل گيري انديشه ميهن پرستي کمک مي کرد چنين انديشه اي به کندي پيشرفت کرد. اما ميهن پرستي در شرايط نيمه دوم قرن نوزدهم که همراه با تجزيه و تلاشي آلمان، اتريش، مجارستان و سرزمينهاي تزار در اروپاي شرقي و مرکزي بود براي اين مردم جذابيتي نداشت و به معناي حفظ وضع موجود بود. انديشه ملت براساس زبان و فرهنگ و تبار مشترک بيشتر با واقعيات زندگي آنان همخواني داشت. افکار جديدتر با گذر از روسيه و عثماني، ديرتر به ايران رسيد. اقليتهاي مذهبي و زباني نسبت به عثماني، اهميت بسيار کمتري در ايران داشتند. تفاوتهاي قومي در حقيقت در ايران به مراتب ناچيزتر از عثماني بود. پيوندهاي مذهبي و قرهنگي اين اقوام قويتر از انديشه نوين مليت بود که از غرب رسيده بود. ايران اما جاي مناسبي براي رشد انديشه ميهن پرستي بود.

حکمرانان نيمه مستقل عثماني در مصر و عراق و سوريه در حالي که بر بلاد عرب حکم مي راندند خود غيرعرب، عثماني ترک زبان داراي اصل و نسب بالکاني يا قفقازي بودند. زمامداران عربي زبان فقط در دو ناحيه توانستند تا حدي خودمختاري منطقه اي به دست آورند؛ اول لبنان و نواحي مجاور، دوم عربستان و نواحي خليج فارس با نفوذ هرچه بيشتر بريتانيا. ناکارآمدي عثماني در برابر توسعه طلبيهاي روسيه مشکلي براي کشورهاي قدرتمند اروپاي غربي پيش آورد که به مسأله شرق مشهور شد. در رويارويي با روسيه، عثمانيان شايد مهمتر از نيروي سربازان خود بايستي اميدوار به شناخت رقابتهاي قدرتهاي اروپايي با يکديگر و بهره گيري از اين فرصت مي بودند. رقابت قدرتهاي اروپايي شامل فرانسه و بيشتر روسيه و انگليس در ايران هم در جريان بود. تصرف ايالتهاي ارمني در شمال ايران بوسيله روسيه شايد عاملي محافظتي شد تا در نتيجه تحرکات ملي گرايانه ارمنيها، چنين احساساتي در بين ايرانيان چندان به اشتعال در نيايد. ايرانيان مي کوشيدند با درگير کردن استعمارگران با يکديگر استقلال مملکت خود را حفظ کنند. اما در مجموع توفيقات ايرانيان و حوزه عمل آنان نسبت به عثمانيان محدود بود. روسها بيشتر استراتژي نظامي داشتند و از ايالتهاي شمال ايران نفوذ خود را تا پايتخت توسعه مي دادند. انگليسيها بيشتر در کار تجارت و ديپلماسي بودند اما واهمه اي نداشتند گاه از هند نيروهاي نظامي را از مرزهاي جنوبي وارد کشور کنند. در ابتداي قرن بيستم هرچند مشروطيت ايران به پيروزي رسيد اما واهمه از قدرت آلمان دو استعمارگر ديرين را به ضرر ايران متحد کرد. در قرارداد 1907 ايران بين اين دو تقسيم شد. در حالي که جنگ اول در حال آغاز شدن بود تصرف ايالتهاي شمالي بوسيله روسيه در حال تکميل شدن بود. پس از نهضت مشروطه عثماني در سال 1908 پاره اي ايالات يا مستقل شدند يا به ممالک همجوار ضميمه شدند. يک جنبش ضدانقلابي خونين نيز اتفاق افتاد. ايتاليا که دير به قافله پيوست در سال 1911 با هماهنگي قبلي با ديگر قدرتهاي اروپايي به طرابلس حمله کرد. در جنگهاي بالکان در 1912 متحدان بالکان مناطق وسيعي از عثماني بازپس گرفتند. در جنگ دوم بالکان که بين خود اين قدرتها درگرفت عثماني با استفاده از فرصت اندکي از سرزمينهاي سابق خود را بازپس گرفت. در سال 1913 طي يک کودتا نوعي ديکتاتوري نظامي عمر انقلاب مشروطه را به پايان برد. ترکان جوان به طور کورکورانه در سال 1914 به حمايت از آلمان و دول مرکزي به جنگ اول پيوستند تا در برابر دوستان و دشمنان سنتي خود بجنگند. سلطان عثماني در مقام خليفه اعلام جهاد کرد و اميدوار بود خيل عظيم مسلمانان هند، آسياي مرکزي و شمال آفريقا برعليه اربابان انگليسي، روسي و فرانسوي خود به پا خيزند اما چنين نشد. عثمانيان ابتدا توفيقاتي داشتند اما پيروزيهاي بعدي با متفقين بود. سربازان انگليسي و استراليايي در اطراف تنگه بوسفور و داردانل پياده شدند تا خود را به متحدان روسي خود در درياي سياه برسانند و تهديدي جدي بر عليه پايتخت انجام دهند. اما ارتش سلطان دوباره شرايط را به دست گرفت. انگليسيها در عراق تسليم شدند و حرکت عثماني به سوي سوئز از سر گرفته شد. بعد از 1917 که روسيه از جنگ کنار کشيد پيشروي انگليس از جنوب ديگر توقف ناپذير بود. به جز ارمنيها و اعراب عربستان ساير رعاياي عثماني وفادار ماندند. با اشغال نواحي ارمني نشين آناتولي، امپراطوري تصميم به انتقال ارمنيها از منطقه گرفت. مقصد ازمير و استانبول بود. در شرايط ناامني و در مسير تبعيد انبوهي از ارمنيها شايد متجاوز از يک ميليون نفر تلف شدند. علت اين تلفات شامل تأثير عوامل طبيعي و نيز کشتارهايي بود که بوسيله مردم محلي و در همکاري با سربازان محافظ تبعيديان انجام مي شد. حکومت مرکزي در صدد بود جلو اين کشتارها را بگيرد. همکاري نزديک انگليسيها با اعراب عربستان و رد مشروعيت سلطان عثماني از سوي حاکم حرمين شريفين براي انگليس و فرانسه که بر انبوهي از مسلمانان حکومت مي کردند اهميت زيادي داشت. پس از آن که دو لشکر بريتانيايي از خليج فارس و مصر در اکتبر 1917 به دمشق رسيدند، چند روز بعد در عرشه يک کشتي انگليسي قرارداد آتش بس امضا شد. ترکها با کشمکش فراوان تنها توانستند در آسياي صغير در برابر فاتحان بايستند. در تاريخ اروپا سالهاي بين 1918 تا 1939 دوره بين دو جنگ يا ترک مخاصمه اي در ميان دو مرحله يک جنگ تلقي مي شود. با از بين رفتن عثماني رقابتهاي امپرياليستي شکل جديد و مستقيمتري پيدا کرد. در مرحله اول، نمايشنامه اصلي رقابت فرانسه و انگليس بود. بعد در دهه هاي 1930 و 1940 ايتاليا و آلمان در روند امور چالشهايي بوجود مي آورند. در مرحله سوم در جنگ دوم اين دو از بين مي روند. در مرحله پس از جنگ دو قدرت انگليس و فرانسه هم ضعيف شده و دو قدرت تازه نفس ايالات متحده و اتحاد شوروي به ميدان مي آيند. دوره کوتاهي از اميد به اقتدار دولتهاي ملي آزاديخواه در آسياي ميانه و سرزمينهاي عربي وجود داشت اما پس از اندکي دوباره قدرت اروپا استقرار يافت. بازوي غربي، عراق تحت قيموميت انگليس به يکي از پسران شريف حسين والي عربستان واگذار شد. بخش مرکزي و شمالي در بازوي شرقي به فرانسه سپرده شد که خود به دو قسمت لبنان و سوريه تقسيم شد. بخش جنوبي به نام فلسطين به انگليس سپرده شد و بعداً خود به دو قسمت شرقي به نام ماوراء اردن که به پسر ديگر شريف حسين واگذار شد و بخش غربي با نام فلسطين تحت نظارت مستقيم بريتانيا باقي ماند. در شبه جزيره به استثناي يمن و شيخ نشينهاي حاشيه خليج فارس که مدتها از انگليس فرمان مي بردند قسمت اصلي و مرکزي شبه جزيره عملاً مستقل بود. وهابيگري دوباره در عربستان بالا گرفته بود. آل سعود که در طول جنگ در برابر عثمانيان از کمک انگليسيها برخوردار بود هوادار اين نهضت بود. او در سالهاي بعد بر شريف حسين والي مکه و مدينه و جده غلبه نمود. سرزمينهاي او بعداً نام عربستان سعودي را گرفت. دو کشور ايران و ترکيه نيز در معرض از دست دادن کامل استقلال خود بودند. ايران عليرغم اعلام بيطرفي از سوي ارتشهاي ترکيه، روسيه، آلمان و انگليس چنان مورد تاخت و تاز بود که گويا دولت مرکزي در اينجا وجود ندارد. وضعيت ترکيه هم بهتر نبود. مصطفي کمال پاشا از ترکان جوان در قلب آسياي صغير ظهور کرد و کشور را از حضور اشغالگران آزاد نمود. قرارداد ظالمانه فاتحان را لغو کرد و چون سلطان همراهي نکرده بود، سلطنت را لغو نمود و اعلام جمهوري کرد. تحت رهبري او برنامه جامعي از نوسازي و جدا کردن دين و دولت اجرا شد که در جهان اسلام امري بي سابقه ماند. در ايران هم در حالي که همچنان رقابتها و مداخله جويي روس و انگليس در جريان بود پس از دوره اي هرج و مرج رضا خان قدرتش را تثبيت کرد و دودماني جديد تأسيس کرد. غير از اين سه کشور مستقل بقيه منطقه خاورميانه تحت استيلاي فرانسه و انگليس بودند هرچند ايشان در اين دوره دچار ضعف اقتصادي و يأس اخلاقي شده بودند و ديگر انگيزه و تواني براي امپراطوري سازي نداشتند. در تمامي کشورها، درگيري خونين مردم با اربابان خارجي آنان را وادار کرد تا به دنبال اعمال قدرت غيرمستقيم باشند و اين هم چندان کارآمد و رضايتبخش نبود. عراق و مصر به زودي استقلال نسبي سياسي يافتند. لبنان وضعيت ويژه اي داشت. اين منطقه در طول ساليان متمادي عليرغم دولت عثماني نوعي خودمختاري متمايزي داشت. مسيحيان شمال بيروت نماينده نوعي احياي فرهنگ عرب بودند ولي بعد از قدرت گرفتن ملي گرايي عربي کم اهميت شدند اما همچنان کثرت گرايي فرهنگي و مذهبي و آزادي اقتصادي و سياسي در اين منطقه متمايز بود. اعلاميه بالفور از طرف انگليس در فلسطين به صهيونيستها اجازه تأسيس نوعي موطن ملي براي يهوديان داد و طبق موازين قيموميت بريتانيا بر فلسطين، از سوي جامعه ملل به رسميت شناخته شد. در خلال دهه 1930 قوت يافتن آلمان و ايتاليا چالش جديدي در منطقه در برابر نهادهاي ليبرال غربي قرار مي داد. چنين نهادهايي در منطقه چندان کارآمد نبودند، نفوذ چنداني نيافته بودند و هيچ منظر اميدبخشي هم در برابر قرار نمي دادند. اما دو دولت تازه تأسيس آلمان و ايتاليا که مخالف استراتژيک بريتانيا و فرانسه بودند براي بسياري از رهبران منطقه حس همدلي و همراهي برمي انگيختند. اين رهبران در سالهاي بعد به شهرت رسيدند. اما اين حمايت از آلمان و مخالفت با انگليس در حالي بود که آلمان زمينه ساز اخراج يهوديان از اروپا به سمت فلسطين و انگليس در تلاش براي ممانعت از ورود يهوديان به فلسطين بود. نازيها روي اين حالت رواني اعراب براي تبليغات برعليه يهوديان سرمايه گذاري کردند. دشمني با غرب جاذبه اصلي دول محور بود و همين انگيزه بعداً سرزمينهاي منطقه را با اتحاد شوروي همراه کرد. لژيون عرب اردن حکومت حامي محور را در بغداد عليرغم کمکهاي ارسالي از سوريه به آن کشور سرنگون کرد. لژيونهاي بي اهميت ديگري نيز از سوي طرفين جنگ تشکيل شدند. نازيها بيشتر به فکر ارضاي ياران اروپايي خود، ايتالياي فاشيست، فرانسه ويشي و اتحاد شوروي بودند. طرفهاي اصلي متخاصم براي کسب حمايت اعراب در طرح انديشه هاي ملي گرايي بر يکديگر پيشي مي گرفتند و هر دو در اين سرزمينها براي خود پايگاه مي ساختند. اکتشاف نفت اولين بار در حدود نيمه قرن نوزدهم در آذربايجان بوسيله روسيه آغاز شد. صنعت نفت تقريباً به طور همزمان با اين منطقه در پنسيلوانياي آمريکا آغاز شده بود. در آغاز قرن بيستم تکاپوي اروپائيان و آمريکائيان براي نفت منطقه، با امتياز ناکس دارسي در ايران شروع شد. نفت تحولات مهمي در صنعت، حمل و نقل و زمينه هاي مرتبط از جمله چاپ در منطقه پيش آورد. هدف فرانسه و انگليس از حضور در منطقه در اين مدت بيشتر حراست از ثبات و امنيت در مستعمراتشان در شمال فرانسه و هند بود. فرانسويان برخلاف انگليسيها ادعاهاي فرهني و فکري هم داشتند. عوامل اقتصادي بر خلاف آنچه زماني تصور مي شد چندان انگيزه مهمي براي حضور در منطقه نبود. نتيجه مثبت حضور فرانسه و انگليس در خاورميانه شايد بيش از هر چيز ديگري تغيير در سطح زندگي و تسهيلات رفاهي بود. اين تغييرات در هند و شمال آفريقا چشمگيرتر از خود خاورميانه بود. هرچند اين خاورميانه بود که بسياري از مصائب امپرياليسم را متحمل شد. در عوض در طول جنگ متفقين از منطقه بر عليه دول محور استفاده کردند.

مهمترين تحولات بعد از جنگ دوم پيشروي شوروي در اروپاي شرقي و مرکزي و عقب نشيني اروپائيان از آسياي جنوبي و جنوب شرقي بود. مشکلات خاورميانه در اين ميان اهميت کمتري داشت هرچند در عمل با اقدامات ديپلماتيک به همان خوبي رفع و رجوع نشد و دوام آورد. از دهه 1950 که امپراطوريهاي غربي از مستملکات خود در آسياي جنوب غربي و مصر عقب نشستند تا سال 1971 که شيخ نشينهاي خليج فارس به استقلال رسيدند، همه کشورهاي خاورميانه و شمال آفريقا به استقلال رسيدند. اين استقلال تنها در دو مورد الجزاير و يمن با درگيري قابل توجهي همراه شد. در ميان کشورهاي استقلال يافته تنها مصر و مراکش موجوديت تاريخي کهن و هويتي متحد داشتند. در بين بقيه کشورها تنها عربستان بود که بافتي متجانس داشت. در بقيه دول جديد رقابتها و عداوتهاي داخلي تهديدکننده بود. يکي از طولاني ترين اين کشمکشها در لبنان در جريان بوده است. ناحيه ديگري که جنگهاي طولاني و با دخالت همسايگان در آن جريان داشت يمن بود. ترکيه عليه کردها و عراق علاوه بر کردها عليه شيعيان دست به اقدامات نظامي زد. در سودان مسلمانان شمال با غيرمسلمانان جنوب درگير بودند. رهبري فلسطينيها در اردن در سال 1970 برعليه پادشاه آن کشور به جنگ آغازيد و شکست خورد. نهضت نيرومند بنيادگرايي اسلامي در الجزاير در اوائل دهه 1990 مشروعيت دولت را به چالش کشيد. مصر و سوريه براي دوره اي به هدف ايجاد اتحاد مستقيم به هم پيوستند اما اين طرح سرانجام شکست خورد. عليرغم هويت مصنوعي کشورهاي عربي پس مانده امپرياليسم، اين کشورها به خوبي توانسته اند هم موجوديت خود را حفظ کنند و هم به استثناي يمن هيچ وقت به هم نپيوسته اند.

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

دو هزار سال تاریخ خاورمیانه 3

خاورميانه يکي از کانونهاي تمدن باستان جهان است که در مقايسه با ساير تمدنهاي قديم هزاره ها مانند هند و چين از دو جهت تفاوت اساسي دارد. خاورميانه گوناگوني و گسستگي نشان مي دهد. به عنوان مثال در تاريخ چين از ادوار نخستين تا همين اواخر عنصري از پيوستگي به چشم مي آيد. در آنجا عناصر قابل شناسايي از زبان، خط، دين و حکمت باستاني در تمامي ادوار موجود بوده است و نوعي خودآگاهي مستمر وجود دارد. همين مشخصات به ميزان کمتر در مورد هند صدق مي کند. هرچند تمدن هند به همگني چين نيست اما باز هم کيش هندو، خط نگري، آثار کهن و متون مقدس سانسکريت عنصر نيرومند و چيره اي بوده است که هوشياري اين شبه قاره را به صورت ممتد از عهد عتيق تا امروز حفظ کرده است. دگرگوني سنتهاي باستاني خاورميانه نتيجه سلسله اي از استحاله هاي پي در پي يوناني، رومي، مسيحي و اسلامي بود که در کنار هم بخش اعظم فرهنگ نوشتاري خاورميانه کهن را از بين بردند. با اين وجود تمدن خاورميانه اين برتري را نسبت به همسايگان کهن شرقي خود نشان داده است که ماهيتي فرارونده از منطقه جغرافيايي خاص و محدوده قومي مشخص داشته است. خاورميانه را با اروپا هم مي توان مقايسه کرد. زماني که بربرها به روم هجوم بردند دين ايشان را اخذ کردند و کوشيدند با اتخاذ روشهاي حکومتي و سنن رومي مشروعيت خود را حفظ کنند اما زماني که اعراب روانه سرزمينهاي باستاني بيزانس و ايران شدند دين جديد، زبان جديد و ارزشهاي اجتماعي جديدي آوردند هرچند در طول زمان لاجرم از فرهنگهاي باستاني منطقه نيز سخت تأثير پذيرفتند. زبان عربي خود از زبانهاي قديم منطقه تأثير پذيرفته است؛ اصطلاحات ديني اغلب از سرياني و عبراني، اصطلاحات علمي و فلسفي از يوناني، اصطلاحات حقوقي و ديواني از لاتين و اصطلاحات فرهنگي و اجتماعي بسيار از ايراني ميانه بخش اعظم اين لغت نامه برجا مانده را تشکيل مي دهد. در استنباط کلاسيک تنها ادبيات جزء هنرهاي متمدن محسوب مي شد و موسيقي اگر با شعر همراه مي شد ارزش مي يافت و در غير اين صورت نوازنده يا آهنگ ساز از طبقه زيردستان اجتماعي بودند. خطي براي نوشتن موسيقي ابداع نشد و مجموعه موسيقي کلاسيک قابل قياسي با سنت موسيقي اروپايي وجود ندارد. در دوره هايي که تصويرگري مردود بود استادکاران محدودي که اغلب از ممالک مفتوحه بودند به اين کار اشتغال داشتند اما در عثمانيان و صفويان نقاشان مقام محترمي يافتند و مکاتبي هم از خود به جا گذاشتند. معمارها که در دوره عثماني ارتشي بودند اقتدار قابل ملاحظه و حقوق گزافي دريافت مي کردند. ايشان کاخ، دژ، مسجد، صومعه، مدرسه، پل، گرمابه، بازار، مسافرخانه و خانه هاي گوناگوني مي ساختند. ميز و صندلي مرسوم در خاورماينه قديم ديگر در قرون وسطي به کار نمي رفت. به جاي آنها فرش و تشک و بالشتک و مخده وجود داشت که همه از پشم و چرم بودند. انواع گوناگون اشيا فلزيف شيشه اي و سفالي کاربرد داشت. فلزکاري حکاکي شده و ظروف سفالين و بلورين منقوش بخش مهمي از صنايع هنري اسلام بود. مهمتر از اينها فراورده هاي گوناگون نساجي بود که با ديواره و حائلهاي بسيار ظريف چوبي حکاکي شده استفاده مي شدند. نقاشيهاي دوران بني اميه ضمن اين که استمرار فرهنگ نيرومند بيزانس و ايران را نشان مي دهد اما نشانگر ادغام تدريجي سنتهاي پيشين و بازآفريني جديد آن بود که ضمن بهره وري از سنن باستاني تحت سلطه آن درنيامد و مطابق با فضاي فرهنگي جديد شکل گرفت. با گذشت زمان هنرهاي تزئيني از قبيل خطاطي و نقوش اسليمي و هندسي منظم جايگزين چهره پردازيها شد. تصويرگري در کتابها ابتدا در ايران صفوي و سپس در ترکيه عثماني رواج يافت. سفير عثماني در فرانسه از شاه خواسته بود به جاي تصوير الماس نشان خود هديه ديگري به او دهد و در بازديدي که از تالار نقاشي داشته است تنها توصيف کوتاهي از نقاشي ها در گزارش خود ذکر مي کند اما در عوض بياني شيوا و هنرمندانه درباره پرده هاي زربفت آنجا به کار مي برد. او طبق آشنايي فرهنگ خود آثار هنري مختلف را ارزيابي مي کرده است. اصالت بسياري از اشعار کهن عربي دوره جاهليت و صدر اسلام مورد شک مي باشد. اولين مجموعه اشعار بي ترديد اصيل عربي، مربوط به قرن هشتم ميلادي و نهضت نوکلاسيک يا رمانتيک دوران اموي است. قصايد اوليه در واقع نوعي رجزخواني و ستايش از قبيله شاعر و چهارپايانش بود. اينها در دوران خلافت به مديحه سرايي ولي نعمت تبديل شد. هنگام کوچ فصلي قبايل قبل از جمع کردن خيمه ها، نوعي همايش شعري برگزار مي شد و اين اشعار خوانده مي شد. شاعر با نگريستن به محل متروک چادرها ياد ايام خوشي را که قبيله او و قبيله دلبرش کنار يکديگر بودند گرامي مي داشت و در ضمن آن به مفاخرت درباره قبيله خود مي پرداخت. ياران شاعر عاشق در برابر اشک حسرتش وي را تسلي مي دهند يا اندوه بيهوده اش را نکوهش مي کنند. شاعر از به درازا کشيدن شب فراق شکايت مي کند و با شبح معشوق سخن مي گويد. شاعر گاه با به خطر انداختن جان خود شبانه و مخفيانه به محل قبيله معشوق مي رود و پشت تلماسه اي با او ديدار مي کند. آنان بايد نگران مردان قبيله معشوق و سخن چيناني باشند که قصد پراکندن شايعات مغرضانه دارند. رقيب هم دشمن سومي است که با سونيت به عشاق مي نگرد ولي گويا هدف او صيانت اخلاق عمومي است. اشعار عاشقانه بهترين نمونه شعر کلاسيک اسلامي هستند. وصل و فراق دلدادگان نمودار شرايط متغير اجتماعي و فرهنگي دوران نيز بود. با سرازير شدن غنائم جنگي به مدينه، در مجلس وارثان عياش مجاهدان دين و در کنار رقاصان و نغمه سرايان نوع بديعي شعر تغزلي پيدا شد. ابهام رمانتيکي که در سالهاي بعد گرد اين اشعار حجاز بوجود آمد سنجش اصالت آنها را مشکل کرده است. اينجا ماجرا در شهر با بانويي از خاندان ديگر اتفاق مي افتد. درباره اين زن شاعر جانب احتياط مي گيرد و چه بسا پاکدامني او را هم مي ستايد اما درباره کنيزان و دختران خراباتي بي پرواتر مي سرايد. از جايي که اسلام عشق نامشروع را نفي مي کرد شاعر به عاشقي تبديل شد که از عشق ناکام ناله مي کند و دستش به دامن دلدار نمي رسد و از شور و شهوت خيالي مي گويد. شاعران اين سبک جديد که عذري ناميده مي شود باز هم به سنت وفادار است منتهي زماني که شبانه به خيمه دلبر مي رود چيزي بيشتر از لبخند و تماس دست و چند کلمه صحبت از او چيزي نمي طلبد و مخلوطي از ستايش و نکوهش نثار پاکدامني بيرحم معشوق مي کند. در دوران عباسيان وضعيت تغيير کرد. زن عرب به حرمسرا عقب نشست و رسوم و شوکت عربي از سکه افتاد. شاعران ايراني سبکهاي نو وارد شعر عرب کردند و خطابشان به کنيزکان بود. عنصر زنانه جامعه شهري معشوقگان فرهيخته بودند و ديدارها به خفا صورت نمي گرفت بلکه ديدار و جدايي پنهاني در محتواي ديگري بود. از جايي که ساخت و خريد و فروش شراب براي اتباع ذمي اسلام آزاد بود و باده در سنت شعري ايرانيان و ترکان و کمتر از آن در شعر عرب اهميت فراواني يافت، صومعه نصراني در شعر عرب و دير مغان در شعر ايراني نماينده ميکده شد. پيوند مي و عشق در شعر فارسي و ترکي معنايي مذهبي داشت. کاربرد عشق براي مقاصد ديني در سنت يهودي مسيحي هم وجود داشت. نوع ديگر شعر صيد و نخجير است که نزد ايرانيان و ترکان اهميت يافت و آکنده از تصويرپردازي درباره جنبه هاي مختلف مراسم شکار بود. تا عصر جديد شکار رايجترين وسيله همراه کردن تفريح و تمرين بدني بود. شکارهاي سلطنتي نوعي مشق و مانور نظامي براي سازماندهي، تجهيز و نظارت بود. فرمانروايان باستان هم عادت به استفاده از قدرت شعري براي مقاصد تبليغاتي خود داشته اند. خود پيامبر هم نسبت به شاعران موافق و مخالف خود ساکت نبود. از اين ميان خلفاي فاطمي هم شعراي عقيدتي داشتند تا عقايدشان را تبليغ کنند. شعر و شاعري براي مصارف اقتصادي در بين مردم عادي هم کاربرد داشت. حماسه ها و داستانهاي منظوم يونان و روم باستان در شعر عربي رقيبي ندارد. اشعار حماسي و روايي فارسي داستان ديگري دارند. مقامه شيوه ادبي عربي ديگري بود که در آن در ميان نوشته اي به نثر ابياتي به نظم ذکر مي شد و دو شخصيت اصلي يکي راوي داستان و ديگري قهرمان داستان در آن وجود داشت. در اينجا گزارش سفر، پند و اندرز و انبوهي بحثهاي اجتماعي همراه با شوخ طبعي به نگارش در مي آمد. مقامات فارسي و عبري اما به درجه مقامات عربي نرسيد. رساله نويسي و قصه نويسي (از کوتاه تا بلند) هم جزو نوشته هاي سرگرم کننده بودند که پيشرفت زيادي داشتند. لطائف و مطايبات هم از عربي به فارسي و ترکي وارد شد. اما از جنبه تفريحيش کاسته شد و بيشتر اخلاقي و تعليمي شد که نشانه جامعه اي جديتر و سختگيرتر بود. نمايش شايد به خاطر ارتباطش با رسوم بت پرستي باستان در قرون وسطي رخ بربست. هنر قصه گويي با حرکات اغراق آميز، دلقک بازي و رقص اما از آن بر جاي ماند. قطعات فکاهي في البداهه هم اجرا مي شد. چنين نمايشهايي گاهي حمايت درباري دريافت کرده و شکلي ظريفتر پيدا مي کرد. اولين نمايش تئاتري که براساس متن قبلي اجراهاي مکرر داشت در مصر و ترکيه و در قرن پانزدهم اجرا شد. عروسکها يا سايه هايي بازي مي کردند و نمايشي فکاهي که اغلب نقد تند و تيزي داشت اجرا مي شد. خيمه شب بازي احتمالاً نخست از شرق و بوسيله ترکان و مغولان آمده بود. تئاتر با بازيگران انساني را يهودياني که از اسپانيا گريخته بودند به عثماني بردند. تعزيه شيعيان با وجود همه اهميتي که به آن داده مي شود از اواخر قرن هيجدهم مرسوم بوده است. قسمت اعظم آثار منثور براي تعليم نوشته مي شدند. انواع تاريخ نويسي در اين ميان اهميت زيادي داشت. دين و تمدن اسلامي تقريباً از آغاز متضمن حس تاريخي شگرفي بوده است. حتي دورافتاده ترين دودمانها نيز از خود وقايعنامه اي به جا گذاشته اند. از نظر سنيان امت خدا مظهر نيت خدا و برخوردار از هدايت الهي است بنابراين تاريخ آنها اهميت زيادي داشت. تاريخ نگاري عباسي اديبانه و ديوانسالارانه بود اما پس از مغول و با چيرگي اسلام سني بر حريفان شيعي، صليبي و مغولي تاريخ در دست علماي ديني مدرسه ديده قرار گرفت. در عصر عثماني و صفوي تاريخ نگاري زير پوشش رسمي دربار قرار گرفت. با اين وجود به خصوص در مورد عثمانيان تاريخ نگاران نقائصي را که به نظرشان مي رسيد مي نگاشتند. رشد قابل ملاحظه اي در بررسيهاي دستوري و زباني پديد آمد تا زبان عربي را به مسلمانان بهتر بشناسانند. اين جريان به ساير السنه اسلامي و لااقل عبري هم دامن کشيد. فرهنگ نامه هاي بزرگ عربي فراهم آمد که دستاوردي شگرف و پايه اي براي تحقيقات بعدي بود. کتب مرجع ديگري به همين سبک تأليف شد مانند فهرستهاي جغرافيايي که درباره هر شهر و کشور و موضوع جغرافيايي مقالات بزرگ و متعدد داشت. مسيحيان قرون وسطي حتي در زمينه الهيات مصرف کننده افکار مسلمانان بودند. نهضت ترجمه قرن نهم و بعد از آن از متون يوناني هم اهميت زيادي داشت. رياضيات، ستاره شناسي، فيزيک، شيمي، پزشکي، داروسازي، جغرافي، کشاورزي، فلسفه و موضوعات ديگر ترجمه مي شدند. اما تاريخ نگاريها و اشعار يوناني ترجمه نمي شد و واجد اهميت تلقي نمي شد. بيشتر مترجمان غيرمسلمان و از افراد قوم مرموز صابئين بودند. يک کتاب تاريخ از لاتين ترجمه شد که مسلمانان را در جريان سابقه تاريخي اسپانيا قرار مي داد. از آن پس تنها دوباره در قرون جديد (قرن شانزدهم) بود که غرب علاقه مسلمانان را براي ترجمه کردن نوشته هاي خود برانگيخت. علم و دانش يوناني بيشتر نظري بود ولي معرفت خاورميانه در قرون وسطي بيشتر جنبه عملي داشت. مسلمانان در رياضيات و طب و شيمي و نجوم و کاشت و بهره برداري خاک تجربيات خود را بر ميراث پيشينيان افزودند. مسلمانان علم حساب جديدي آغاز کردند. هندسه که در اصل از يونان آمده بود و از هندي هم چيزي به آن اضافه شده بود در دستان مسلمانان بس چيزهاي بديع و اصيل بر آن افزوده گشت. ابو علي سينا متولد بخارا بود. کتاب او در قرن سيزدهم ميلادي به لاتين ترجمه شد. زني اروپايي در بالکان در سال 1717 روش عملي مايه کوبي آبله را که به سادگي در ميان ترکان اجرا مي شد اما همزمان در اروپا سخت کشتار مي کرد در گزارش خود شرح مي دهد. او سال بعد پسر خود را براي مايه کوبي باز مي آورد. اين روش در نهايت به انگليس و سپس بقيه اروپا رسيد. کاغذ از شرق رسيد و در تمدن اسلامي مورد استقبال قرار گرفت اما چاپ که باز هم از چين مي آمد مورد توجه قرار نگرفت و در نهايت از طريق اروپا به خاورميانه آمد. اين صنعت را هم فراريان يهودي از اسپانيا با خود به عثماني آوردند ولي تا دو قرن حق نداشتند براي نگارش زبانهاي مقدس مذهبي از آن استفاده کنند. اما از همان اوئل قرن شانزدهم کتابهايي با خط عربي در اروپا چاپ مي شد. نفوذ جهان اسلام در زمينه نقاشي و ادبيات و هنر بر اروپا در قرون وسطي محدود نماند. ترجمه هزار و يک شب در اوائل قرن هيجدهم موجي از تقليد در تمامي زبانهاي اروپايي برانگيخت. موسيقي مسلمانان در اسپانيا و بالکان تأثير مشخصي بر موسيقي محلي و کلاسيک سالهاي بعد در سرزمينهاي اروپايي همجوار باقي گذارد. ديدار گاه و بيگاه سفيري از عثماني از پايتختهاي اروپايي مد ترکي تازه اي در زمينه معماري و تزئينات داخلي و لباسها در اروپا معرفي مي کرد. زنان اروپايي حتي بعد از انقلاب فرانسه در بازديدهاي خود از سرزمينهاي اسلامي متوجه برتري جايگاه زن مسلمان از نظر داشتن حقوقي مثل حق مالکيت نسبت به زنان اروپايي مي شدند. تمدن اسلامي خاورميانه در اوج شکوفاييش منظري غرور آفرين عرضه مي کرد و از بسياري جهات قله موفقيت بشر تا آن زمان بود. تمدنهاي ديگر آن زمان در چين و هند و اروپا وجود داشتند که پيشرفته و فرهيخته بودند و شايد در بعضي موارد خاص جلوتر بودند اما همگي محلي و منطقه اي باقي مانده بودند. مسلمانان نخستين جمعي بودند که به تمدني مذهبي فراسوي محدوده يک نژاد، منطقه يا فرهنگ تحقق بخشيدند. با اين همه اين فرهنگ فقير، کوته نظر و تک رنگ اروپاي مسيحي بود که قدرت گرفت و تمدن اسلامي خاورميانه از جنب و جوش و توان افتاد

آغاز عصر جديد در خاورميانه از زمان نفوذ غرب تعيين مي شود. از نظر مسلمانان جهان متمدن دارالاسلام از هر طرف به دارالحرب محدود مي شد. در ماوراي مرز شرقي و جنوبي اسلام برخي مردم متمدن وجود داشتند که مي شد از ايشان چيزي آموخت و بقيه در توحش بودند. ولي در هر حال رقيبي جدي براي قدرت خلافت اسلامي نبودند. اينها همگي تعليم پذير و بالقوه گرونده به اسلام بودند. غرب اما با وجود مسيحيتي که داعيه گسترش جهاني داشت و پادشاهيهاي مقتدري که در آن مستقر بود مصداق اعلي دارالحرب بود. بيزانسيها به خاطر وراثت يونان باستان و روم مسيحي نسبتاً مورد بزرگداشت بود هرچند از آن هراسي نداشتند. اما کافران شمال و غرب اروپا به خصوص در قرون اوليه بدويان بي فرهنگي بودند که خطر يا جاذبه اي نداشتند و تنها به کار بردگي مي آمدند. اما با اتفاقات هزار سال بعد تغييراتي در اين ديدگاه بوجود آمد هر چند هنوز روي هم رفته برتري با مسلمانان بود. اروپاي قرون وسطي طي مناسبات اجتماعي و فرهنگي خود از تمدن بسي پيشرفته تر و فرهيخته تر جهان اسلامي مديترانه آموخت. دستاوردهاي سودمند اروپا براي جهان اسلام در اوائل مکانيکي بود و مشتمل بر ساعت ديواري، ساعت جيبي، عينک و تلسکوپ بود. عده اي ميوه و سبزيجات هم به خصوص از دنياي نو به جهان اسلام مي رسيد. مهمتر از اين دو تسليحاتي بود که از اروپا مي رسيد. باروت در اصل از چين رسيده بود اما مسلمانان استفاده از آن را ناجوانمردانه دانسته و تنها بعد از معرفي مجدد از غرب آن را مورد استفاده قرار دادند. عثمانيان بر ايرانيان و مصريان در اين زمينه پيش قدم شدند و به برتري رسيدند. نقطه عطف در چرخش روابط اسلام و اروپا مربوط به شکست محاصره دوم وين (کليد فتح اروپاي مرکزي) و پيمان صلح کارلوويتز در واپسين سالهاي قرن هفدهم بود. ترکان اولين بار در پيمان صلح سيتواتوروک در سال 1606 در مذاکرات صلح به جايگاهي برابر با حريف اروپايي رضايت داده بودند. اما در کارلوويتز بايد پيماني را امضا مي کردند که شرايطش را حريف پيروز تنظيم کرده بود. آنان از هلند و انگليس خواستند در اين صلحنامه مداخله کرده شرايط آن را تخفيف دهند. گفتگو درباره علل اين شکست تعيين کننده تقريباً بلافاصله شروع شد ولي براي مدتي طولاني تنها در حلقه محدود سلطنتي در جريان بود. آگاهي يافتن مسلمانان به غلبه پيشرونده اروپاي مسيحي بر اسلام از دو طريق تسهيل شد؛ اول پيشرفت مداوم جنگ افزارهاي غربي و تسلط اروپائيان بر بسياري از سرزمينهاي اسلامي و ديگري موازنه منفي قابل توجه و بيسابقه در داد و ستدهاي تجاري با اروپا. ديگر حتي اقلامي مثل قهوه و شکر و پنبه که از خاورميانه صادر مي شد، در مستعمرات توليد شده و از طريق اروپا به بازارهاي منطقه سرازير مي شد. در اين دوران ايران شاهد شماري تحولات بود؛ استقرار تشيع، گسترش تجارت با اروپا و شکل گيري رقابتهاي ايشان در ايران، کشمکشهاي دامنه دار با عثماني، رشد شيوه جديد مناسبات با کشورهاي اسلامي آسياي ميانه و هند و شماري دستاوردها در زمينه هاي معماري و نقاشي و صنعت. رقابتهاي اين کشورهاي اسلامي تحت تأثير دو قدرت مسيحي بزرگ شمالي شامل روسيه و اتريش قرار گرفت. اتريش پيشرفت ارضي چنداني نداشت اما حق کشتيراني در دانوب و در لنگرگاه استانبول را پيدا کرد. عليرغم نوسانهايي که در توفيقات جنگي بين روسيه و اين دو کشور اتفاق افتاد تا اواخر قرن هيجدهم بر هر دو طرف روشن شده بود که موازنه قوا به طرزي مهارنشدني در حال تغيير است. در 1768 روسها تهاجم جديدي عليه عثماني آغاز کردند و اين بار برتري کاملي به دست آوردند. يگانهاي دريايي روس اروپا را دور زدند و سر از مديترانه درآوردند تا سواحل آناتولي و سوريه را تهديد کنند. پيمان کوچک قينارجه در سال 1774 امضا شد که تحقير کاملي براي عثماني محسوب مي شد. به موجب اين پيمان عثماني سرزمينهايي استراتژيک در حاشيه درياي سياه از دست مي داد که قرنها سرزمين مسلمانان بود. هرچند عثمانيها قبلاً سرزمينهاي تازه مفتوحه و اکثراً مسيحي نشيني را از دست داده بود ولي اين اولين بار بود که چنين سرزمينهايي که قرنها متعلق به جهان اسلام بودند از بدنه آن جدا مي شد. ماده مهم ديگر پيمان حق دريانوردي روسيه در درياي سياه و رفت و آمد و تجارت با بنادر آسيايي و اروپايي عثماني بود. ساير قدرتهاي اروپايي نيز در قرن نوزدهم از همين روال پيروي کردند. ماده مهم سوم پيمان اعمال نفوذ روسيه در داخل قلمرو عثماني بود. سرزمينهايي در حاشيه دانوب خودمختاري نسبي کسب کردند و در عمل زير نفوذ روسيه رفتند. روسيه براي اولين بار توانست امتياز تأسيس کنسولگري در عثماني به دست آورد. همچنين روسيه با کليسايي که در استانبول احداث مي کرد عملاً با زيرکي بر تمامي اتباع ارتودوکس عثماني اقتدار مذهبي پيدا کرد. پس از اين پيمان صلح، در سالهاي پاياني قرن هيجدهم و سالهاي ابتدايي قرن نوزدهم روسيه به پيشروي خود به سمت جنوب و به داخل سرزمينهاي عثماني ادامه داد تا آن که خانات تاتار به طور کامل از دست رفت، ارتباط مسلمانان با درياي سياه کاملاً قطع شد و روسيه به مرزهاي قفقاز رسيد. در آخرين سالهاي قرن هيجدهم قاجاريه در ايران بر سر کار آمدند. در سالهاي نخست قرن نوزدهم طي جنگهايي گرجستان و داغستان از حاکميت ايران آزاد شد و در نهايت کل منطقه به دست روسيه افتاد. دو جنگ ايران و روس در نيمه ابتدايي قرن نوزدهم باعث شد تا سرزمنيهايي که امروزه ارمنستان و آذربايجان ناميده مي شوند از خاک اصلي ايران جدا شوند. يک سال بعد روسيه دوباره به حمايت از جنگهاي استقلال يونان دوباره به عثماني حمله کرد و به فاصله کوتاهي از پايتخت رسيد. در قرارداد صلح، امتيازات قابل ملاحظه ارضي به دست آوردند، نفوذ خود را در ايالات دانوب تشديد کردند و امتيازات تجاري خود را محرز ساختند. اروپا از اواخر قرن پانزدهم در هر سو در حال توسعه بود و اين توسعه در اصل تلاشي براي بازپس گيري سرزمينهاي مسيحي بود. در شرق روسها در خشکي پيش رفتند و مي خواستند خود را از اسارت تاتارها آزاد کنند. در غرب دول غرب اروپا در دريا پيش رفتند و در اصل قصد داشتند شبه جزيره ايبري را آزاد کنند. سفرهاي اکتشافي براي بسياري از اروپائيان ادامه همان جنگهاي صليبي و جنگهاي بازپس گيري بود. مخالف اصلي اروپائيان در آبهاي شرق آسيا همان فرمانروايان مسلمان ترکيه، مصر، ايران و هند بودند که ناکام ماندند. سلطه سياسي اروپايي تنها در هند، جنوب شرق آسيا و شرق آفريقا مستقر شد و براي منافع تجاري اروپا در خاورميانه فعاليت شرکتها کفايت مي کرد. همدستي هلند و انگليس توانست به طور مؤثري تجارت ادويه را از دست مسلمانان خارج کند. پرتغاليها که پيش از اين، راه را گشوده بودند براي رسيدن به اين انحصار ناکام مانده بودند. بتدريج و به خصوص با توجه به کيفيت جهاني جنگهاي ناپوليون راههاي دريايي استراتژيک خاورميانه بيشتر مورد توجه قدرتهاي اروپايي قرار گرفت. رقابتهاي فرانسه و انگليس با يکديگر و هر دو با روسيه ايشان را براي دخالت بيشتر در خاورميانه تحريک مي نمود. اولين اروپائياني که در اين دوره وارد قلب سرزمينهاي خاورميانه شدند سپاهيان ناپلئون بودند که در سالهاي پاياني قرن هيجدهم وارد خاک مصر شدند. آنها هرچند مدتي بعد بيرون رفتند اما اين تنها به خاطر درگيريهاي بين خود نيروهاي اروپايي و نه اعمال قدرت حاکمان مسلمان منطقه بود. اين معنا براي مسلمانان روشن بود. سرزمينهاي آنان به سادگي به اشغال در مي آمد و بدون دخالت خودشان هم ترک گفته مي شد. تجارت و ديپلماسي و رقابت در نيمه اول قرن نوزدهم ادامه يافت ولي مستقيماً مناطق مرکزي را اشغال نمي کردند. الجزاير در سال 1830 بوسيله فرانسه اشغال شد. انگليسيها به عنوان پايگاه سوخت گيري يمن را در سال 1839 اشغال کردند و براي تحت تسلط داشتن خليج فارس با شيوخ عربي محلي در سال 1853 قرارداد بستند. در نيمه قرن نوزدهم روسيه در جنگ کريمه به ايالتهاي حوزه دانوب تهاجم برد ولي فرانسه و انگليس به عثماني پيوستند. در پيمان پاريس روسيه تعدادي امتياز ارضي و متفرقه واگذار کرد و مقرر شد استقلال و تماميت ارضي مورد توافق قدرتهاي بزرگ اروپايي قرار گيرد. پس از اين روسيه به سرعت در سمت شرق و در آسياي ميانه پيش رفت و اميرنشين بخارا و خانات خيوه و خجند را به انقياد کشيد. در نيمه دوم قرن نوزدهم روسيه با غنيمت شمردن درگيري اروپاي غربي در جنگهاي فرانسه و پروس، دوباره به عثماني هجوم برد و به چند کيلومتري پايتخت رسيدند. عثمانيان در اين زمان درگير شورش داخلي و بحران قانون اساسي بودند. قرارداد شاقي پيشنهاد کردند که دخالت انگليس ترکيه را از فاجعه نهايي نجات داد. روسها دوباره در سال 1881 به شرق رو نهادند و مناطق ماوراي خزر را رسماً به خاک خود الحاق کردند. روسها همچنين مرو را گرفتند و تا مرزهاي ايران و افغانستان جلو رفتند. در موج توسعه طلبي جديد غرب تونس در 1881 بوسيله فرانسه و مصر در سال 1882 بوسيله انگليس اشغال شد. همچون حاکميت روسها در آسياي مرکزي، حضور اين دو نيز بيشتر نظامي بود و حاکمان محلي برجاي بودند. انگيس عثماني را سپر هند مي دانست اما فرانسه، روسيه و از دهه 1880 آلمان بيش از پيش به مداخله دست مي زدند. عليرغم نگراني انگليس دولت عثماني با آلمان نورسيده هماهنگي و همکاري پردامنه اي داشت. احداث راه آهن بغداد بوسيله آلمان آغاز شد. حضور آلمان در عثماني، حضور انگليس در مصر را تداوم بخشيد. براي ممانعت از پيشرفت آلمان به سمت شرق ايران در قرارداد 1907 بين انگليس و روسيه تقسيم شد. در سال 1911 روسيه تهاجم به ايالات شمالي ايران را آغاز کرد و تا آغاز جنگ جهاني اول در اين کار همت گماشت. با وجود مقاومتها ايران عملاً تحت سلطه روسيه بود. فرانسه مراکش را در سال 1912 تحت الحمايه قرارداد. ايتالياييها که از دست اندازيهاي فرانسه خشمگين شده بودند در سال 1911 به عثماني اعلام جنگ کردند و دو ايالتي را که مجموعاً ليبي ناميده شد جدا کردند

خاورميانه در قرن نوزدهم در مقايسه با اروپاي شرقي و غربي به مراتب ضعيفتر از روزهاي شکوفايي خود در قرن شانزدهم شده بود. جنگ و تسليحات بسيار پيچيده تر و گرانقيمت تر شده بود. تورم بزرگ قرن شانزدهم و هفدهم که پس از آن نيز ادامه پيدا کرد در اقتصاد داخلي منطقه تأثير نامطلوب گذارد. راههاي بازرگاني جديد آبي از اهميت تجاري منطقه خاورميانه کاست. عثماني در داد و ستد با ممالک شرقي ايران و هند نيز توازني منفي داشت. ابريشم ايران بازار ثابت و مهمي در امپراطوري عثماني و اروپا داشت. کالاهاي صادراتي عثماني براي اروپا اجناس کم اهميتي مثل غلات و منسوجات بود. بازار اصلي منسوجات در دست اروپائياني بود که با استفاده از مواد خام ايراني و کارخانجات هند آن را وارد بازار خاورميانه مي کردند. عدم پيشرفت فني در کشاورزي، صنعت و حمل و نقل در کشورهاي خاورميانه اين تحولات را شتاب بخشيد. امرا براي جبران هزينه هاي گزاف جنگ به جاي دستمزد، زمينها را به اقطاع به کارگزاران خود واگذار مي کردند. بنابر شواهد جمعيت ترکيه سوريه و مصر در قرن نوزدهم نسبت به قرن هفدهم کاهش يافت. انقلاب کشاورزي و صنعتي اروپا در خاورميانه همانندي نيافت. صنايع دستي خاورميانه تا اواخر قرن هيجدهم رونق داشت ولي پيشرفتي نکرد و جايي در بازار بين المللي نداشت. کشتي سازي و اسلحه سازي عقب مانده بود و عثماني حتي در قرن هيجدهم از اروپا مهندس دريايي و کشتي مي آورد. حتي در قرن نوزدهم هم حمل و نقل بيشتر بدون کاربرد کالسکه و گاري با احشام انجام مي شد. ترکيه تجارت درياي سياه را هم به نفع يونان از دست داده بود. سهم عثماني در تجارت اروپا طي قرنهاي هفدهم و هيجدهم به سرعت کاهش يافت در عوض واردات از فرانسه و اتريش به شدت افزايش يافت. حمايت دول اروپايي از اقليتهاي مسيحي عثماني و رشد ايشان در زمينه کشاورزي باعث شد اين اقليتها به تدريج ثروتمند و متنفذ شوند و در تجارت و کشتيراني تبحر يابند. يهوديها هم وضعيت برجسته اي يافتند. ايالتهاي عربي عثماني نيز از اين وضع بد اقتصادي گريزي نداشتند. در دولتهاي خاورميانه اقتدار مرکزي تضعيف شده بود و حاکمان محلي هم اهميتي به رشد اقتصادي نمي دادند. رقابت اروپايي هر تلاش نيمه جاني را بي اثر مي گذاشت. کمبود هميشگي چوب، مواد معدني و آب هم مهم بود. زمامداران عثماني معضل را به خوبي مي دانستند راه حلهايي هم داشتند اما نمي توانستند بر موانع عظيم فکري و بنيادي بازدارنده پذيرش روشها و انديشه هاي نو فايق آيند. مورخي ترک نوشت موج علم در برابر سد ادبيات و فقه شکست. امپراطوري خود را با شرايط جديد وفق نداد و در برابر آن از هم پاشيد. در عثماني ضوابط و موازين مربوط به اصناف و حرفه هاي روستايي وجود نداشت و دولت در بسيج قدرت اقتصادي خود هم توانايي نداشت. عثماني ديگر جامعه اي بسيار مصرفي شده بود. رشد روحيه تجاري در اروپا، شرکتهاي بازرگاني و دول حامي آنان را به سطحي از سازماندهي بازرگاني رساند که پيش از آن ناشناخته بود. اروپا در نهايت حتي کارخانه هاي توليدي خاورميانه را به دست گرفت. قهوه در اواخر قرن هفدهم يکي از اقلام مهم صادراتي خاورميانه بود اما در ثلث مياني قرن هيجدهم قهوه وارداتي فرانسه که در هند غربي کشت مي شد به اقصا نقاط آناتولي هم رسيده بود و قهوه اروپا را مزارع هلند در جاوه تأمين مي کرد. شکر هم که اصليتي شرقي داشت و از هند و ايران و مصر صادر مي شد بوسيله فرانسويان در هند غربي کشت شد و بازارهاي خاورميانه را تصرف کرد. تعرفه هاي حمايتي اروپايي از ورود محصولات خاورميانه به اروپا جلوگيري کرده و در عوض در سايه کاپيتولاسيون به سهولت فراورده هاي اروپايي در بازارهاي خاورميانه به فروش مي رفت. با زوال تدريجي قدرت دولتهاي اسلامي در سالهاي بعد امتياز کاپيتولاسيون خيلي بيشتر زا آن که ابتدا گمان مي رفت از سوي دول اروپايي مورد بهره برداري قرار گرفت. کنسولگريهاي ايشان با اعطاي تحت الحمايگي به افراد و شرکتهاي مختلف تسلط دولت محلي را بر ايشان نقض مي کرد. تفوق خارجيها و افراد اقليتها در ابتداي قرن بيستم بر امور مالي عثماني حيرت انگيز بود به نحوي که در ميان بانکداران و دلالان سهام به زحمت يک نفر ترک را مي توان سراغ گرفت. اقليتهاي مذهبي عربي در لوانت، برخلاف اقليتهاي مذهبي ترکيه با زبان مشترکي با همسايگان مسلمان خود در ارتباط بودند و همين موضوع باعث شد تا ايشان که طبقه متوسط مرفهي را تشکيل مي دادند در سالهاي بعد نقش مهمي در احياي دوباره فرهنگ عربي منطقه بازي کنند. اقليتهاي مذهبي عثماني که از سوي دول اروپايي مورد تحت الحمايگي مذهبي هم قرار داشتند به نوعي نقش موضع نفوذ اروپائيان را نيز بازي مي کردند. مدارس و بعدها دانشگاههايي که به طور اوليه براي اين اقليتها از سوي دول اروپايي در منطقه تأسيس مي شد و البته دانش آموزان مسلمان را هم مورد پذيرش قرار مي داد نقش مهمي براي کشور تأسيس کننده به عنوان حربه مهم فرهنگي و در نتيجه اقتصادي و سياسي بازي مي کرد. تحت الحمايگي مذهبي همچنين به اختلافات درباره نحوه برخورد با سرزمينهاي مقدس فلسطين کشيده شد و در جنگ کريمه بي نقش نبود. سلاطين عثماني از اواخر قرن هيجدهم و در تمامي قرن نوزدهم به طور پيوسته از بلادهاي اروپايي درخواست هيئتهاي نظامي و دريايي مي کردند و چنين کمکهايي سالها تداوم داشت. پاشاي محلي مصر هم به طور مستقل رفتار مشابهي داشت. در ايران هم تحرکاتي از نظر نظامي انجام شد اما در عمل نوسازي ارتش در ايران در قرن بيستم اتفاق افتاد. در قرن نوزدهم با دخالت اقتصادي اروپا، خاورميانه بيشتر درگير شبکه تجاري بين المللي شد؛ تقويت امنيت، احيا اراضي، احداث شبکه هاي پهناور آبياري و کشت محصولات نقدآور به جاي محصولات معيشتي که به طور کلي با سرمايه گذاري خارجي و به ابتکار حکومتهاي محلي يا طبقه نوپاي زمينداران آزاد انجام مي شد. خطوط تلگراف، بنادر عمده خاورميانه شرقي، راه آهن، تسهيلات رفاه عمومي مانند آب، گاز، حمل و نقل و بعداً برق و تلفن و کشتيهاي بخار مسافربر از راه رسيدند. در حمل و نقل دريايي ابتکارات عمده مربوط به بريتانيا بود. افتتاح کانال سوئز در سال 1869 دوباره به مصر اهميتي استراتژيک در مسيرهاي ارتباطي بين آسياي جنوبي و اروپا داد. تا پيش از آن از راه حمل و نقل زميني حدواسط مسيرهاي دريايي اقيانوس هند و درياي مديترانه به هم مي پيوستند. طي جنگ کريمه که قدرتهاي اروپايي در کنار عثماني عليه روسيه جنگيده بودند تحولاتي نيز در عرصه اقتصادي رخ داد و اين براي اولين بار راهگشاي تأمين اعتبار مالي از منابع خارجي و اروپايي شد. از اين پس بانکداري اروپايي هم حضور پررنگي در بنادر محلي خاورميانه پيدا کرد. عثماني تا سال 1881 دچار سقوط مالي قابل توجهي شده بود و قادر نبود وامها را بازپرداخت کند. شوراي اروپايي که در اين زمينه تشکيل شد برخي از درآمدهاي دولتي عثماني را به طور مطلق و برگشت ناپذير تا تسويه کامل قرض در اختيار گرفت. مصر نيز گرفتار اوامر شوراي مشابهي شد. در خلال اين تغييرات هرچند جمعيت افزايش قابل توجهي پيدا کرده بود اما وضع عمومي مردم بدتر هم شده بود. غربزدگي طبقات اجتماعي بالاتر و چالش در شبکه پيچيده وفاداريها و تکاليف و ارزشهاي مشترک اجتماعي، نويدبخش کشمکشها و زمامداران جديد در سالهاي آينده بود. سيستم شبه اشرافي که در عثماني در قرن شانزدهم و تا قرن نوزدهم برجاي بود، گروهي به نام سپاهي بودند که عطاياي ارضي موسوم به تيمار از سلطان دريافت کرده و در عوض عشريه به دولت مي پرداختند. بعداً اين تشکيلات به سيستم اقطاع تبديل شد و طبقه سپاهي با از دست دادن اهميت نظامي خود کنار نهاده شد. ضعف حکومت مرکزي در قرن نوزدهم در عمل اقطاع کاران را تبديل به اعيان صاحب اختيار کرد که از طريق سران خود بر دولت اعمال نفوذ مي کردند. اعيان از اواخر قرن هيجدهم فرمانروايان موروثي نواحي و شهرها بودند که در آناتولي نواحي بزرگي در اختيار داشته و دره بگ خوانده مي شدند. در ايالات اروپايي و عربي نيز همين حد از استقلال عمل در حد ضرب سکه به نام پاشاي محلي، رابطه مستقل سياسي با اروپا و مشروعيت قضايي مستقل وجود داشت. علماي دين نيز با استفاده از مقررات مربوط به اوقاف درصدد موروثي کردن نفوذ و درآمدهاي خود بودند. غلام بچگان بالکاني الاصل و بعداً قفقازي که در مدارس ويژه آموزش مي ديدند نقش مهمي در دستگاه ديواني داشتند که در اختيار مسلمانان آزاده نبود. که در کنار وزير اعظم که باب عالي خوانده مي شد و در قله هرم سلسله مراتب ديواني قرار داشت تشکيلات دربار سلطنتي بازيگر مهم ديگري بود که خواجه اي سياه در رأس آن نفوذ هنگفتي داشت. ديوانيان تاريخ نگار دوره هاي تسلط دربار را حکومت خواجگان و کنيزان ناميده اند. امراي دور از پايتخت، اقليتهاي متنفذ مذهبي و يونانيان در درگيريهاي اين دو جناح دخالت کرده و بازيگران خود را فعال مي کردند