و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

ابن بطوطه - مسافربزرگ

براي دنياي امروز مردان مسيحيت قرون ميانه دور و ناآشنا به نظر مي رسند. نامها و کارهايشان در کتابهاي تاريخ ما ثبت شده است و يادگارهاي باستانيشان هنوز زينت بخش شهرهاي ماست اما خويشاوندي ما با آنان موضوعي غيرواقعي است که هنوز نياز به قوه تجسم نيرومندي دارد. چه اندازه بيش از اين بايد از تلاش تجسمي خود مددجوييم تا تمدن عظيم اسلامي را که مسلط بر اروپاي قرون ميانه ايستاده بود و وجود آن را مورد تهديد قرار مي داد تصوير کنيم. با وجود اينها اين دو با صدها رابطه به يکديگر متصل بودند که حتي جنگ و ترس نمي توانست آنها را بگسلد. آثار باستانيش براي آنان که فرصت بازديد از آنها را داشته باشند برجاي مانده اند، اما مردانش و رفتارهاي آنان براي بسياري از ما کاملاً ناشناخته است يا به نحو مبهمي در تصوير خيال آميز شبهاي عربي ادراک مي شود. حتي براي متخصصان فن بازسازي زندگي آنان و مشاهده آنان چنان که واقعاً بوده اند مشکل است. تاريخ نگاري و شرح حال نويسي به وفور موجود است اما تاريخ نگران با تمام جزئيات شايسته اي که ارائه کرده اند به ندرت چنان قدرت انتخاب و ارائه تصاويري که درک آن، پيشينيان را دوباره براي خواننده زنده کند نشان داده اند. اما ابن بطوطه در اين حوزه بر ديگران برتري دارد

و اين گونه کتاب "ابن بطوطه، در آسيا و آفريقا سفر مي کند 1325-1354" که بوسيله روتلج و کيگان پاول منتشر شده است آغاز مي شود

معرفي

ابوعبدالله محمد بن بطوطه که با نام شمس الدين نيز شناخته مي شود در تانگير مراکش در بيست و چهارم فوريه 1304 ميلادي (703 هجري) متولد شد. او تانگير را روز پنج شنبه چهاردهم ژوئن 1325 (دوم رجب 725 هجري) در حالي که بيست و يک ساله بود ترک کرد. مسافرت او حدود سي سال طول کشيد که پس از آن به فض مراکش و دربار ابوعنان بازگشت و گزارشات خود را درباره مسافرتهايش براي ابن جزي املا نمود. اين نوشته ها با عنوان مسافرتهاي معروف ابن بطوطه (رحله) شناخته مي شوند

ابن بطوطه تنها مسافر قرون ميانه است که ديدارش از تمامي سرزمينهاي حاکمان مسلمان زمان خود شناخته شده است. او همچنين به سيلان (سري لانکاي امروزي) چين و بيزانس و جنوب روسيه سفر کرد. تخمين زده مي شود وسعت مسافرت او کمتر از هفتاد و پنج هزار مايل نباشد و اين رقمي است که احتمال نمي رود پيش از عصر بخار شکسته شده باشد

مسافرت ها

ابن بطوطه در مسير اولين مسافرت خود از طريق الجزاير تونس مصر فلسطين و سوريه به مکه سفر کرد. پس از ديدار از عراق شيراز و بين النهرين او دوباره به مکه بازگشت تا حج به جا اورد و سه سال باقي ماند. سپس به جده رفت و از طريق دريا به يمن رفت از عدن ديدن کرد و به مقصد مومباسا در شرق آفريقا بر کشتي نشست. پس از رفتن به کولوا به عمان بازگشت و دوباره از طريق هرمز سيراف بحرين و يمامه زيارت مکه را در سال 1332 تکرار کرد. سپس به قصد رفتن به هند آماده شد اما با رسيدن به جده به نظر مي رسد نظر خود را عوض کرد (شايد به علت نبودن کشتي که به مقصد هند حرکت کند) و ديدار خود را از مصر، فلسطين و سوريه تکرار کرد و پس از آن از طريق دريا وارد آليا (آسياي صغير) شد و در عرض آناتولي و سينوپ سفر کرد. او سپس از درياي سياه گذشت و پس از گشت و گذارهاي طولاني از طريق اوکراين جنوبي وارد کونستانتينوپل شد

در راه بازگشت از خراسان ديدار کرد. اين ديدار از طريق خوارزم (خيوه) و مسافرت به تمامي شهرهاي مهم چون بخارا، بلخ، هرات، طوس، مشهد و نيشابور به انجام رسيد. او کوههاي هندوکش را از مسير سيزده هزار پايي خاواک گذراند و به افغانستان رسيد و با گذشتن از قاني و کابل وارد هند شد. پس از ديدار از لاهري (نزديکي کراچي امروزي) سوکور، مولتان، سيرسا و هانسي به دهلي رسيد. ابن بطوطه براي چندين سال از حمايت سلطان محمد تقلاق بهره مند شد و بعداً به عنوان نماينده سلطان به چين فرستاده شد. پس از گذشتن از هند مرکزي و مالوا، از کامباي به مقصد گوآ بر کشتي نشست و پس از ديدار از بسياري بندرهاي در حال رشد امتداد ساحلي مالابار به جزاير مالديو رسيد و از آنجا به سمت سيلان عبور کرد. در ادامه سفرش بر سواحل معبر (کورومندال) قدم گذاشت و دوباره به مالديو بازگشت و از آنجا سرانجام به مقصد بنگال عازم شد و از کامروپ، سيلهت و سونارگائون (نزديکي داکا) ديدار کرد. در امتداد ساحل آراکان پيش رفت و به سوماترا رسيد و سپس با گذر از مالايا و کامبوج در کانتون لنگر انداخت. او در چين به سمت شمال مسافرت کرد و از طريق هانگچو به سوي پکينگ رفت. با ردگيري مسيرش، او را دوباره مي يابيم که به کلکته باز مي گردد و با نشستن بر کشتي به زفري و موسکات مي رسد. با گذر از پاريس (ايران) عراق سوريه فلسطين و مصر هفتمين و اخرين زيارت خود را از مکه در نوامبر 1348 به انجام مي رساند و سپس به شهر خود فض باز مي گردد. مسافرتهاي او در اينجا به پايان نمي رسد. او بعداً از اسپانياي مسلمان و سرزمينهاي سياهان با گذر از صحاري ديدار مي کند

ابن بطوطه در بازگشت به فض، گزارشات مسافرتهايش را براي جزي الکلبي (1321-1356 ميلادي) در دربار سلطان ابوعنان (1348-1358 ميلادي) املا مي کند. ابن جزي براي کامل کردن اين اثر سه ماه وقت صرف مي کند و آن را در نهم دسامبر 1355 به پايان مي رساند

نوشته ها

براي تجربه حس شيوه بيان ابن بطوطه بايستي بريده هايي از نوشته هاي او را به عنوان نمونه بخوانيم. متني که پس از اين مي آيد دستگاه امنيت اجتماعي را که در اوايل قرن چهاردهم در دنياي مسلمانان عمل مي کرده است تصوير مي کند

تنوع مخارج براي هداياي مذهبي در دمشق از حساب خارج است. هدايايي براي کمک به افرادي که قادر به ادامه راه براي رفتن به مکه نيستند وجود دارد که علاوه بر هزينه خوراک براي اسکان افراد نيز سهمي در نظر گرفته مي شود. هدايايي وجود دارند که براي تأمين مخارج ازدواج دختراني که خانواده هايشان تمکن مالي ندارند اختصاص پيدا مي کنند و انواعي ديگر براي آزادسازي زندانيان هزينه مي شوند. از درآمدهاي شهري هدايايي براي تأمين غذا، پوشاک و وسيله سفر مسافران به کشورهاي خودشان در نظر گرفته مي شود. هدايايي نيز براي ارتقا و سنگفرش خيابانها اختصاص مي يابند زيرا تمامي کوچه و خيابانهاي دمشق در دو طرف سنگفرشهايي دارند که در آنها افراد پياده راه مي روند و آنها که سواره هستند از مسير مياني حرکت مي کنند

در اينجا نمونه ديگري که بغداد را در اوائل قرن چهاردهم توصيف مي کند آورده مي شود

سپس ما به سمت بغداد، منزلگاه آرامش و پايتخت اسلام حرکت کرديم. اينجا دو پل شبيه آن که در هيلا بود وجود دارد که مردم، زن و مرد شب و روز بر آن قدم مي زنند. حمامها در بغداد فراوانند و به نحوي عالي ساخته شده اند. بسياري از آنها با قير رنگ آميزي شده اند که ظاهري شبيه مرمر سياه دارد. اين قير از سرچشمه اي بين کوفه و بصره آورده مي شود که در آنجا بطور مداوم در جريان است. اين ماده مانند رس در کناره هاي چشمه جمع مي شود که سپس جمع آوري مي شود و به بغداد آورده مي شود. هر حمام تعدادي اتاق خصوصي دارد که هر کدام از اينها در گوشه اتاق يک لگن شستشو دارد و بوسيله دو شير آب سرد و گرم مجهز است. به هر حمام کننده اي سه حوله داده مي شود. يکي براي اين که وقتي به داخل مي رود بر کمر خود ببندد. ديگري براي اين که وقتي بيرون مي آيد برکمر بپوشد و سومي براي اين که خود را با آن خشک کند

در نمونه بعدي ابن بطوطه با جزئيات فراوان محصولات و ميوه هايي را که در سفرهايش با آنها مواجه مي شده است توضيح داده است

از کولوا به سمت ظفار در حد نهايي يمن بر کشتي نشستيم. اسبهاي اصيل از اينجا به هند صادر مي شوند. طي اين مسير با باد موافق يک ماه طول مي کشد. ساکنان منطقه ارزن مي کارند و آن را با آب چاههاي بسيار عميق آبياري مي کنند. آب از اين چاهها با سطلهاي بزرگي که بوسيله تعدادي طناب کشيده مي شوند بالا آورده مي شود. در همسايگي شهر باغاتي وجود دارد که درختهاي فراوان موز دارند. موزها ابعادي عالي دارند. يکي از آنها که در حضور من توزين شد در حدود دوازده اونس بود و طعم مطبوعي داشته و بسيار شيرين بود. آنان همچنين درختان فوفل و نخلهاي نارگيل بار مي آوردند که تنها در هند و شهر ظفار يافت مي شوند

در متن بعدي نمونه ديگري از مشاهدات هوشيارانه ابن بطوطه ديده مي شود

درختان فوفل شبيه تاک رشد مي کنند و مي توان براي رشد آنها از داربستهايي استفاده کرد يا آنها را بر روي نخلهاي نارگيل بالا برد. آنها ميوه اي ندارند و تنها براي برگهايشان کشت مي شوند. هنديها براي فوفل احترام زيادي قائل هستند و اگر مردي دوستش را ملاقات کند و او به مرد پنج برگ از آنها را بدهد، گمان مي کني که دنيا را به او داده است به خصوص اگر او يک شاهزاده يا فرد مهمي باشد. هديه اي از فوفل متضمن افتخار بسيار بزرگتري از هديه اي از طلا و نقره است. از اين محصول به اين ترتيب استفاده مي کنند: ابتدا مقداري آجيل مخصوص را که شبيه جوز است خورد مي کنند و آنها را مي جوند. سپس مقداري برگهاي فوفل برداشته و کمي گچ بر روي آن قرار مي دهند و سپس به همراه آجيل گفته شده جويده مي شود

ابن بطوطه - مسافر فراموش شده

سفرهاي دريايي ابن بطوطه و ارجاعات او به کشتيراني فاش کننده اين موضوع است که مسلمانان کاملاً بر فعاليتهاي دريايي در درياي احمر، درياي عربي، اقيانوس هند و آبهاي چين غلبه داشته اند. همچنين ديده مي شود گرچه تاجران مسيحي متحمل محدوديتهاي خاصي بوده اند اما بسياري از مذاکرات اقتصادي براساس برابري و احترام متقابل در جريان بوده است

ابن بطوطه يکي از قابل توجه ترين مسافران تمامي دورانها، شصت سال پس از مارکوپولو از چين ديدار کرد و در حقيقت هفتاد و پنج هزار مايل، بسيار بيشتر از مارکو پولو مسافرت کرد. با اين حال صرف نظر از غرب، هيچ وقت در کتابهاي جغرافياي کشورهاي مسلمان به او اشاره اي نمي شود. مشارکت ابن بطوطه در جغرافيا بي شک قابل قياس با تلاشهاي هر جغرافي دان ديگري است و اين در حالي است که گزارش مسافرتهاي او به جز متخصصان فن به سادگي در دسترس نيست. حذف نام ابن بطوطه و اشاره به مشارکتهاي او در جغرافيا يک مثال واحد نيست. تمامي مسلمانان بزرگ مورخان، پزشکان، منجمان، دانشمندان و شيميدانان از سرنوشت يکساني رنج مي برند. اين که چرا اين دانشمندان بوسيله غرب ناديده گرفته مي شوند قابل درک است اما بي تفاوتي دولتهاي مسلمان قابل فهم نيست. در جهت غلبه بر پستي که بر امت اسلامي سايه انداخته است بر ما لازم است که مشارکت مسلمانان را در حوزه هايي مانند علوم، پزشکي، مهندسي، معماري و نجوم دوباره کشف کنيم. اين مي تواند جوانان مسلمان معاصر را براي تلاش در اين حوزه ها دلگرم کند تا فکر نکنند پيروزيهاي بزرگ در دسترسشان نيست

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

ابن بطوطه و دنیای اسلام در قرن چهاردهم

ابن بطوطه (درگذشت 1377) مردي مراکشي است
که در سال 1325 زادگاهش را براي سفر حج ترک گفت

من تانگيرز شهر محل تولدم را روز پنج شنبه دوم رجب 725 (هجري) با قصد سفر زيارتي به مکه ترک کردم. من تنها بودم، همراهي نداشتم و با کاروان سفر نمي کردم. بلکه با شتاب زيادي براي رسيدن به مقصد حرکت مي کردم... من دوستان و خانه ام را ترک کردم درست مثل پرنده اي که لانه اش را ترک مي کند. پدرم و مادرم هنوز زنده بودند و من با درد بزرگي از آنان جدا شدم. براي من و براي آنان اين موجب ناراحتي غيرقابل تحملي بود. من در آن زمان تنها بيست و دو ساله بودم

ابن بطوطه مسافرتهاي خود را با عنوان "رحله" نقل مي کند. اثر او بوسيله دفرمري و سنگينتي به خوبي به فرانسوي ترجمه شده است، ضمن اين که همچنين بخش بزرگي از رحله بوسيله اچ آر گيب به انگليسي ترجمه شده است. يک ترجمه کاملاً جديد انگليسي بوسيله يک شخصيت دانشگاهي انگليسي به انجام رسيده است که به علت وضعيت وخيم و ابلهانه محصول کار پرهيز از مطالعه آن بهتر خواهد بود. رحله گزارش سفرهاي ابن بطوطه از تانگيرز در امتداد شمال آفريقا، سوريه، عراق، ايران است که پس از آن در سال 1325 به هند مي رسد. در هند ابن بطوطه در يک مقام اداري مهم به کار مشغول مي شود. او سپس از طريق دريا به چين، جاوه و بعد از آن مالديو سفر مي کند. ما ابن بطوطه را در مکه مي يابيم. در آنجا دو سال (728-730 هجري) را در همراهي با مؤمنان با زندگي پرهيزکارانه اي مي گذراند. او مي گويد: "ايام عمر را در وضعيت مطلوبي گذراندم. من هميشه در صف طواف کنندگان کعبه بودم. در خدمت خداوند و در جوار اماکن مقدس ايام گذراندم." روح متين و جو آرام اين شهر قطعاً در بهبودي بيماري که قبلاً از آن در رنج بود تأثير داشته است

در اين اثر، ما سپس ابن بطوطه را در راه قاهره تعقيب مي کنيم. در اين بخش نه تنها اولين يادداشت عالي درباره قاهره را به دست مي آوريم بلکه به نحو وسيعي درباره مشخصات تاريخي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي، بوم شناسي و تکنولوژيک شهر کسب اطلاع مي کنيم. پيش از آغاز سفر او به سمت قاهره او به يک رؤياي جالب توجه اشاره مي کند

آن شب در حالي که بر سقف خانه در خواب بودم در خواب ديدم که بر بال يک پرنده بزرگ که با من به سمت مکه در پرواز بود قرار دارم. آن پرنده سپس به يمن رفت پس از آن به سمت شرق و پس از آن به سمت جنوب رفت. سپس فاصله طولاني به سمت شرق پرواز کرد و در نهايت در يک کشور سياه و سبز بر زمين نشست و آنجا مرا ترک کرد. من از اين رؤيا در حيرت بودم و با خود مي گفتم شايد شيخ رؤيا را برايم تعبير کند، تمام آنچه را که درباره او مي گويند مطابق واقعيت است. صبح روز بعد پس از اين که تمامي ديگر ملاقات کنندگان رفتند او مرا فرا خواند و وقتي من رؤياي خود را برايش نقل کردم او آن را برايم چنين تفسير کرد: تو به زيارت مکه خواهي رفت و حرم پيامبر را خواهي ديد. به يمن، عراق، سرزمين ترکها و هند سفر خواهي کرد. تو در آنجا مدت طولاني باقي خواهي ماند و آنجا برادرم دلشاد هندي را ملاقات خواهي کرد. او تو را از خطري که گرفتار آن خواهي شد نجات خواهد داد. او سپس براي توشه راه به من چند قرص کوچک نان و پول داد. من از او خداحافظي کردم و عازم شدم. از هنگام جدا شدن از او هيچ وقت در طي سفرهايم با چيزي جز خوبي و خوشي مواجه نشدم و برکت وجود او مرا در وضعيتي مناسب نگه مي داشت

ما از اينجا پس از گذشتن از تعدادي از شهرهاي کوچک به سمت داميتا رانديم. در هر کدام از شهرهاي مسير راه با بزرگان دين آن شهر ملاقات مي کرديم. داميتا بر سواحل نيل قرار دارد و مردم حاشيه رودخانه آب را از رود بوسيله سطلها به خانه مي برند. بسياري از خانه ها با پلکاني به حاشيه رودخانه مي رسند. گوسفندان و بزهايشان مجاز بودند شب و روز با آزادي بچرند. به همين دليل در مورد داميتا مي گويند: ديوارهايش گوشتي مطبوع و سگهايش گوسفندانند. هرکس که وارد شهر شود ممکن نيست پس از آن بدون نشان و تضمين فرماندار از آن خارج شود. افراد شناخته شده مهر را بر قطعه اي کاغذ دريافت مي کردند تا بعداً آن را به نگهبانان دروازه نشان دهند. ديگر افراد مهر فرماندار را بر روي ساعد دست دريافت مي کردند. در اين شهر تعداد بسيار زيادي پرندگان دريايي هستند که گوشتي بسيار روغني دارند و شير گاوهاي وحشي آن در شيريني و طعم مطبوع بي مانند است. ماهي شهر با نام بوري به سوريه، آناتولي و قاهره صادر مي شود. شهر فعلي اخيراً بنا شده است. شهر قديمي بوسيله فرنگيها در دوره ملک الصالح (طي صليبي پنجم) تخريب شد

من از داميتا به فاريسکور که شهري بر ساحل نيل است مسافرت کردم و خارج شهر متوقف شدم. در آنجا مردي اسب سوار که از سوي فرماندار داميتا به دنبالم فرستاده شده بود به من رسيد. او با دادن تعدادي سکه به من چنين گفت که فرماندار درباره تو پرس و جو کرد و پس از اطلاع از وضعيت تو اين هديه را برايت فرستاد. خداوند به او اجر دهد

سپس من به آشمون يک شهرک بزرگ و باستاني که بر کناره آبراهه اي از نيل قرار دارد عزيمت کردم. اين شهر يک پل چوبي دارد که تمامي کشتيها در کناره آن لنگر مي اندازند. بعد از ظهر نيمه هاي پل بالا مي روند و کشتيها عبور مي کنند. از آنجا در گذر از سلسله اي از شهرها و روستاها به سمت قاهره به سامنود رفتم. مسافر رودخانه نيل نيازي به برداشتن آذوقه در طي سفر ندارد زيرا هر وقت بخواهد مي تواند به ساحل بيايد تا وضو بگيرد و نماز بخواند، آذوقه تهيه کند يا هر کار ديگري داشته باشد به انجام برساند. زنجيره پيوسته اي از بازارها از اسکندريه تا قاهره و از قاهره تا آسوان در بخش مصر بالا قرار دارد

بالاخره وارد قاهره شدم. مادر شهرها و پايتخت فرعون ستمگر، بانوي نواحي وسيع و سرزمينهاي پرميوه، در تعداد ساختمانها بي انتها، در زيبايي و شکوه بي همتا، محل ملاقات آينده و رونده، محل توقف فقير و غني، جمعيتش همچون امواج دريا در تلاطم است، و با تمامي بزرگي و ظرفيتش به زحمت مي تواند چنين جمعيتي را در خود جاي دهد. گفته مي شود در قاهره دوازده هزار نفر آب را بر بار شتران جابجا مي کنند. سي هزار قاطر و الاغ براي کرايه وجود دارند. و بر رود نيل سي و شش هزار قايق هستند که متلق به سلطان و رعاياي اوست که به سمت بالا به سوي مصر بالا و به سمت پايين به سوي اسکندريه و داميتا مي رانند در حالي که با کالاها و مال التجاره پرسود از هر نوعي پر شده اند. در ساحل نيل در سمت مقابل قاهره قديم جايي است که جنگل خوانده مي شود. اين جا يک جنگل تفريحي و مسير پياده روي ساحلي شامل تعداد زيادي باغات زيباست که براي تفريح و استراحت مردم قاهره مهيا شده است. من يک بار شاهد جشني در در قاهره بودم که به مناسبت بهبودي سلطان پس از شکستگي دستش برپا شده بود. تمامي تجار بازارهاي خود را با کالاهاي دولتمند، آرايه هاي گوناگون و پارچه هاي ابريشمي که در فروشگاههاي خود به مدت چندين روز آويخته بودند تزئين کرده بودند. مسجد عمرو مورد تکريم و احترام فراوان بود و به نحو گسترده اي در جشن سهيم بود. نمازجمعه در آن برپا مي شد و راهي از ميان آن از شرق به غرب عبور مي کرد. مدارس قاهره از شدت کثرت قابل شمارش نبود. بيمارستان بين دو قصر در نزديکي آرامگاه بزرگ سلطان قرار داشت. هيچ توصيفي براي زيباييهاي آن کفايت نمي کند. بيمارستان داراي تعداد فراواني وسائل و تجهيزات و داروهاي گوناگون بود و درآمد روزانه آن به حدود هزار دينار مي رسيد

اين جغرافي دانان مسلمان بوده اند که اولين و مشخصترين گزارشات را درباره قاره آفريقاي سياه براي ما ارائه کرده اند. و ابن بطوطه بار ديگر يک گزارش عالي از آن به دست مي دهد. او در گزارشش درباره مردم مالي مي گويد

سياهان برخي خصوصيات قابل تحسين دارند. آنان به ندرت نامنصف هستند و بيش از هر مردم ديگري از بي عدالتي متنفرند. سلطان آنان هيچ رحمتي نسبت به هيچ کس که متهم به کوچکترين نمونه چنين رفتاري باشد از خود نشان نمي دهد. امنيت کامل در کشورشان برقرار است. نه مسافران و نه ساکنان هيچ دليلي براي ترس از دزدان يا افراد شرور ندارند

آنان درباره اوقات نماز مراقبت کامل دارند و براي شرکت در نماز جماعت و همراه آوردن کودکانشان براي نماز ساعي هستند. جمعه ها اگر مردي زودهنگام به مسجد نرود، از شدت جمعيت گوشه اي براي نماز نخواهد يافت. اين عادت آنان است که هر مرد پسرش را با جانماز خود به مسجد مي فرستد. پسر آن را براي اربابش در جايي مناسب پهن مي کند و بر روي آن مي ماند تا او به مسجد بيايد. جانمازهاي آنان از برگهاي درختي که شبيه نخل خرماست اما ميوه اي ندارد ساخته شده است

يکي ديگر از خصوصيات خوب آنان عادت آنان به پوشيدن جامه اي پاکيزه و سفيد در روزهاي جمعه است. حتي اگر مردي چيزي جز پيراهني فرسوده نداشته باشد، آن را مي شويد و پاک مي کند و آن را در نماز جمعه مي پوشد. خصوصيت ديگر آنان اشتياق آنان براي حفظ قرآن است. آنان فرزندان خود را اگر هر عقب افتادگي در حفظ کردن آن از خود نشان دهند به زنجير مي کنند و تا زماني که آن را حفظ نکرده اند آزاد نمي شوند. در روز عيد قاضي را در خانه اش ملاقات کردم. فرزندانش به زنجير بودند. پس من به او گفتم "آنان را آزاد نخواهي کرد؟" او پاسخ داد "تا زماني که آنان قرآن را حفظ نکنند چنين کاري نخواهم کرد

در بين خصوصيات بد آنها اينها هستند. زنان خدمتکار، دختران برده و دختران جوان در برابر همگان برهنه رفت آمد مي کنند. بي آن که حتي يک بخيه از لباسي بر تن داشته باشند. ديگر اين است که براي نشان دادن احترام خاک و خاکستر بر سر مي گذارند و وقتي شاعران ترانه هاي خود را مي خوانند مراسم عجيب غريب و مضحکي چنان که شرح داده ايم اجرا مي کنند. رفتار قابل سرزنش ديگر بسياري از آنان خوردن مردار، سگ و الاغ است

تاريخ ورود من به مالي چهاردهم جمادي سال 753 (بيست و هشتم ژوئن 1352) و زمان عزيمت من از آنجا بيست و دوم محرم سال پنجاه و چهار (بيست و هفتم فوريه 1353) بود. من در همراهي با يک بازرگان به نام ابوبکر ابن يعقوب بودم. ما راه ميما را در پيش گرفتيم. من شتري داشتم که بر آن سوار بودم، زيرا اسب گران بود و هر اسب صد مثقال قيمت داشت. ما به يک آبراهه عريض رسيديدم که از نيل جدا مي شد و تنها با قايق گذر از آن ممکن بود. اين محل پر از پشه بود و هيچ کس جز شبها نمي توانست از اين محل بگذرد. ما در شبي مهتابي سه يا چهار ساعت پس از آغاز شب به آبراهه رسيديم. هنگام رسيدن به آبراهه من شانزده هيولا ديدم که بدني بزرگ داشتند و با ديدن آنان در شگفت شدم. گمان کردم فيل باشند که در اين سرزمين فراوان هستند. سپس ديدم که آنها در رودخانه ناپديد شدند پس به ابوبکر گفتم "اينها چه گونه حيواني بودند؟" او پاسخ داد "آنها اسب آبي بودند که براي چريدن به ساحل آمده بودند." آنها از اسب جثه بزرگتري داشته و يال و دم دارند، سري شبيه اسب دارند ولي پاهايشان شبيه فيل است. من يک بار ديگر اين اسبهاي آبي را در حالي که در نيل از تيمبوکتو به گاوگاو مي رانديم ديدم. آنها در حال شنا در آب بودند و سرهايشان را بلند مي کردند و با نفس کشيدن صدا توليد مي کردند. مردان قايقران از آنان مي ترسيدند و در نزديکي ساحل مي راندند تا در صورتي که اسبهاي آبي قايق آنان را غرق کنند بتوانند بگريزند

آنان روش زيرکانه اي براي گرفتن اين اسبهاي آبي داشتند. آنان نيزه هاي را به کار مي بردند که سوراخي در آن کنده شده بود که رشته هايي از آن گذرانده مي شد. نيزه به سمت يکي از جانوران پرتاب مي شد که اگر به گردن يا پايش اصابت مي کرد کاملاً از آن مي گذشت. سپس آنان طناب را مي کشيدند تا هيولا را به ساحل بياورند. آن را مي کشتند و گوشتش را مي خوردند. در امتداد ساحل مقاديري از استخوانهاي اسبهاي آبي وجود داشت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

فناوری موشکی مسلمانان

در قرن سيزدهم يک دانشمند سوري حسن الرماح يک کتاب قابل توجه در زمينه فناوري نظامي نوشت که در غرب به شهرت فراوان رسيد. از جمله اولين موشک مستند در اين کتاب تشريح شده است که مدلي از آن در موزه ملي هوا و فضا در واشنگتن دي سي نمايش داده شده است. نويسنده از واشنگتن در سپتامبر 2000 ديدار کرد که در آنجا نه تنها اطلاعات بيشتري درباره موشک بلکه اطلاعاتي نيز درباره سوخت آن بدست آورد. او بعداً نسخه اي ويرايش شده از کتاب به ويرايش احمد الحسن بدست آورد

باروت

چينيها باروت را در قرن يازدهم مي شناخته اند اما نسبتهاي مناسب را براي ايجاد انفجار نمي دانستند و به درجه خلوص مورد نياز براي پتاسيم نيترات نرسيده بودند. اولين کتاب چيني که بطور مفصل به نسبتهاي مناسب براي ايجاد انفجار مي پردازد بوسيله هو لونگ چينگ در سال 1412 نوشته شده است. کتاب الرماح اولين متني است که فرآيند تخليص پتاسيم نيترات را توضيح مي دهد و انواع متعددي از دستورات تهيه باروت براي دستيابي به درجه خلوص مورد نياز براي نيترات پتاسيم در جهت رسيدن به نسبت مناسب براي ايجاد انفجار ارائه مي دهد. اين اقدام براي توسعه توپهاي جنگي مورد نياز است. پارتينگتون مي گويد اين مجموعه دستور تهيه احتمالاً از منابع مختلف در زمانهاي متفاوت که براي نويسنده آشنا بوده است گرفته شده و نقل شده است. اين دستورهاي تهيه همان طور که مورد آزمون قرار مي گرفته اند توضيح داده شده اند

رازي، همداني و يک دست نوشته عربي سوري از قرن دهم پتاسيم نيترات را شرح داده اند. ابن بيطار آن را در سال 1240 تشريح کرده است. دست نوشته عربي سوري متعلق به قرن دهم برخي دستورات تهيه باروت را ارائه مي دهد. چنين فرض مي شود که اين بخشها در قرن سيزدهم اضافه شده اند

کتاب لاتين "ليبر ايگنيوم" از مارکوس گراسوس کتابي اصالتاً عربي است که در اسپانيا ترجمه شده است. اين کتاب دستورهاي تهيه فراواني براي ساخت باروت ارائه مي دهد که چهار تاي آخرين احتمالاً در سال 1280 يا 1300 به کتاب اضافه شده است. آيا راجر بيکن دستور ساخت مشهور و مرموز خود را براي باروت که در کتاب اپيستولا در سال 1260 تشريح کرده است از يک صليبي به نام پيتر از ماريکورت يا برخي مسافران ديگر يا در نتيجه مطالعات وسيع خود از منابع عربي و شيمي به دست آورده است؟ برخي منابع صحت و مؤثر بودن دستور تهيه بيکن را مورد ترديد قرار داده اند. آلبرت ماگنوس دانشمند آلماني اطلاعات خود را از ليبر ايگنيوم که در اصل يک کتاب عربي است و در اسپانيا ترجمه شده است به دست آورده است

شواهدي از استفاده از باروت طي جنگهاي صليبي در فوستات مصر در سال 1168 به شکل آثاري از نيترات پتاسيم يافت شده است. چنين آثاري همچنين در ارتباط با محاصره دوميات در سال 1218 و جنگ المنصوره در سال 1249 يافت شده اند. وينتر اشاره مي کند چيني ها ممکن است پودر جنگي اوليه را کشف کرده باشند يا ممکن است اين اکتشاف از طريق مسلمانان به چينيها که فرصتهاي فراواني در خانه يا خارج براي ديدار با آنان داشته اند منتقل شده باشد. سارتون درباره بازرگانان عرب و مسلمان در چين و همچنين ساکنان عرب در چين سخن مي گويد. در سالهاي اوليه اي حدود سال 880 بطور تخميني صد و بيست هزار مسلمان، يهودي و ايراني تنها در کانتون زندگي مي کرده اند

توپهاي جنگي و موشکها

چهار دستنوشته عربي (دست نوشته هاي المخزون) که يکي در سنت پيترزبورگ، دوتا در پاريس و يکي در استانبول موجودند و مربوط به سال 1320 هستند اولين توپ جنگي قابل نقل و انتقال را همراه با باروت مناسب آن تشريح مي کنند. اين توضيحات از لحاظ اصولي با تفنگهاي مدرن يکسان است. چنين توپهايي در جنگ مشهور عين جالوت برعليه مغولها در سال 1260 مورد استفاده قرار گرفتند. مملوکها توپها را در طي قرن چهاردهم توسعه بيشتري دادند

در اسپانيا اعراب از توپهاي جنگي براي دفاع از سويل (1248) در گرانادا (1319) در بازه (يا آلباسته) 1324 در هوسکار و مارتوس 1325 در آليکانته 1331 و در الجزاير 1342-1344 استفاده کردند. پارتينگتون مي گويد تاريخ توپخانه در اسپانيا مرتبط با تاريخ اعراب است. پارتينگتون اشاره مي کند که گزارشات عربي مطرح کننده اين است که اعراب اسلحه گرم را به اسپانيا معرفي کردند و از آنجا بود که اين فناوري به ايتاليا منتقل شد و سپس به فرانسه و در نهايت آلمان انتقال يافت

پارتينگتون همچنين گزارش کرده است که حسن الرماح انواع مختلفي از پيکانها و نيزه هاي آتش زا را توضيح داده است و اقدام به تشريح و تصوير سازي درباره چيزي که به نظر مي رسد يک اژدر (موشک آبي) باشد کرده است. نام اين ابزار "تخم مرغي که حرکت مي کند و خود را مي سوزاند" مي باشد. تصاوير و متن مطرح کننده اين هستند که لااقل اين ابزار براي حرکت بر سطح آب طراحي شده بوده است. دو ورقه آهني محدب به يکديگر بسته مي شوند و بوسيله نمد محکم مي شوند. اين وسيله گلابي شکل با "نفتا" براده هاي فلزي و ترکيباتي مناسب (احتمالاً محتوي پودر جنگي) پر مي شود. اين تشکيلات بوسيله دو ميله که احتمالاً کارکرد سکان را داشته مجهز شده و بوسيله يک موشک بزرگ پيش رانده مي شود

لي مي گويد: اما حسن الرماح يک ابتکار غيرمنتظره اضافه مي کند؛ يک اژدر که بوسيله موشک پيش رانده مي شود. اين ابزار متشکل از دو صفحه ماهيتابه اي مسطح است که به يکديگر بسته مي شوند، با پودر يا يک ترکيب آتش زا پر شده، با نوعي دم براي تضمين حرکت در خط مستقيم مجهز مي شود و بوسيله دو موشک بزرگ پيش مي رود. نام اين مجموعه "تخم مرغ خودرو و سوزان" بود که هيچ نمونه اي درباره استفاده از آن شرح داده نشده است

وينتر مي گويد: به نظر مي رسد در هر صورت اعراب اولين کساني بودند که راز موشک را به ارث بردند (و شايد خود آغازگر راه بودند) و از طريق نوشته هاي عربي _و نه منابع مغولي_ بود که اروپا توانست موشک را بشناسد. دو نمونه قابل ذکر درباره اطلاعات اعراب درباره موشک يکي مربوط به چيزي که "تخم مرغ خودرو و سوزان" ناميده مي شد و از دستاوردهاي الحسن الرماح (درگذشت 1294-1295) بود مي شود. توضيحات مفصل درباره آن در اثر شناخته شده لي با عنوان "موشکها، پرتابه ها و سفر در فضا" قابل حصول است. نمونه ديگر مربوط به توضيحات يوسف ابن اسماعيل که يک پزشک بود مي شود که در کتاب الکتب (1311) درباره پودر جنگي چنين مي نويسد: آنان براي درست کردن آتشي که برمي خاست و حرکت مي کرد و بطور فزاينده اي نور و شعله بيشتري بوجود مي آورد از آن استفاده مي کردند
اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵

تأثیر مسلمانان بر نظریه موسیقی

تأثير مسلمانان بر تئوري موسيقي از سوي دانشمندان غربي قوياً رد مي شود. حتي آنان که مي پذيرند مسلمانان در اين زمينه نقشي داشته اند تأثير عميق آنان را در اين تئوري رد مي کنند و تنها آن را مربوط به برخي آلات موسيقي مي دانند. اولين کسي که مشارکت دانشمندان و هنرمندان مسلمان را در نظريه موسيقي مطرح کرد يک دانشمند فرانسوي به نام لابورده بود. او در کتابش درباره موسيقي باستاني و مدرن (1780) ثبت الفبايي نتهاي موسيقي را به مسلمانان نسبت داده است. اين نت بندي که مرکب از سيلابهايي به نام سولفژ مي باشد؛ دو، ره، مي، فا، سول، لا و سي به نحو گسترده اي ترکيبي لاتين شناخته مي شوند که از سيلابهاي سرود روحاني سنت جان گرفته شده اند. موسيقيدان ايتاليايي گيدو از آرزو (995-1050) به عنوان کسي که اين ترکيب را در سال 1026 ابداع کرده است شناخته مي شود. اخيراً برنامه اي از کانال چهار بريتانيا درباره تاريخ موسيقي ادعا کرده است که گيدو ابداعگر چنين سيستمي بوده و هيچ اشاره اي به مشارکت مسلمانان در اين امر نداشت. با اين حال ويلوتو (درگذشت 1839) جانب لابورده را گرفته و تأثير مسلمانان بر تئوري موسيقي را پذيرفته است. او با مقايسه مقياس موسيقي گيدو با مقياس مسلمانان شباهتهاي غيرمنتظره اي يافت که باعث شد به اين باور برسد که اين موسيقيدان ايتاليايي نظريه خود را از مسلمانان اخذ کرده است. او مي گويد: با توجه به تمام آن چه که به نظر مي رسد اين دستگاه اخير بوده است به عنوان الگويي براي گيدو از ارزو عمل کرده است

فارمر در تک نگاري خود تحليل و نقد مفصلي درباره چنين نظرياتي ارائه داده و به نحو معتبري ريشه هاي اسلامي استفاده و ابداع نت بندي موسيقي را نشان داده است. شباهت آوايي الفباي عربي و اين نت بندي تکان دهنده است: دال براي دو، راء براي ره، ميم براي مي، فاء براي فا، صاد براي سول، لام براي لا و سين براي سي. مسلمان نت بندي را بطور زودرس در قرن نهم در زمان مأمون (درگذشت 833) و اسحاق الموصلي (درگذشت 850) استفاده مي کرده اند. اين دستگاه را در آثار کندي (درگذشت 874) يحيي بن علي بن يحيي (درگذشت 912) فارابي (870-950) ابن سينا (درگذشت 1037) الحسين بن زيلا (درگذشت 1048) و بسياري از ديگران مي يابيم. ما مي بينيم که دومينيکوس گونديسالينوس (درگذشت 1151) از متون عربي براي توضيحات موسيقيايي خود استفاده مي کند. کنت سواب هرمانوس از ريشنو مخصوصاً به آثار کندي و تئوري موسيقي و دستگاه نت بندي او علاقه مند بود. کارهاي موسيقيايي ابن سينا و ابن رشد همچون آثارشان در زمينه پزشکي بر اروپائيان به خصوص در پروونس و مونت پليه تأثيرگذار بود. آثار فارابي بر نظريه پردازان تئوري موسيقي اروپايي تا قرن هيجدهم تأثيرگذار بود چنان که له راپورت دستگاههاي پنج چهارم (ثلث بزرگ) و شش پنجم (ثلث کوچک) را تدريس مي کند

اما چگونه گيدو درباره آثار مسلمانان مطلع شده بود؟

سوريانو روشن ساخته است که گيدو در کاتالونيا آموزش ديده بوده است. هونکه مشخص ساخته که اين هجاهاي عربي در يک رساله لاتين قرن يازدهم که در مونته کاسينو نوشته شده بوده است يافت شده اند. مونته کاسينو چندين بار بوسيله مسلمانان اشغال شده بوده است و محل سپري کردن دوران بازنشستگي کنستانتين آفريکانوس دانشمند بزرگ تونسي بوده است که از تونس به سالرنو و سپس به مونته کاسينو مهاجرت کرده بود. نقش دانشمندان مسيحي که زماني را به مطالعه در سرزمين اسلام گذرانده بوده اند نيز عامل مهمي است. اين که در دانشکده هاي آندلس موسيقي آموخته مي شد به طور وسيعي شناخته شده است. ابن فرناس (درگذشت 888) اولين کسي بود که آن را به عنوان يک بخش سراسري در دانشگاه کوادريويم معرفي کرد. ضرياب (789-857) نيز از لحاظ آموزش موسيقي در اسپانيا و تأسيس اولين هنرستان هنرهاي زيبا در جهان شناخته شده است. شواهد نشان مي دهد لااقل يک دانشمند که اطلاعات وسيعي درباره هنر موسيقي از مسلمانان آموخته بوده است در حلقه هاي آموزشي اروپايي تدريس کرده است. گربرت از اوريلاک (بعداً پاپ سيلوستر دوم شد) (درگذشت 1003) هم که به خاطر نقش بسيار مهمي که در تجديد انديشه علمي در اروپا داشت شناخته شده است، در گسترش دانش موسيقيايي مسلمانان شامل تئوري موسيقي آنان در اروپا تأثيرگذار بود. او در آندلوس اموزش ديد و با لقب موزيسين شناخته مي شد. او در کوادريويم درس آموخته بود که تقسيمبندي عالي آن براي هفت هنر آزاد از چهار موضوع تشکيل مي يافت: حساب، نجوم، جغرافيا و موسيقي. گربرت اعداد عربي را نيز آموخت. شواهدي از اين امر در کتابي از برنليوس (990) که دانشجوي سابق او بود و شامل اعداد عربي است يافت مي شود. اين تعاليم به زودي در خارج از اندلس بوسيله دانشجويان گربرت گسترش يافتند: برنليوس، آدالبولدوس (درگذشت 1027) و فولبرتوس (درگذشت 1028). اين اعداد همچنين در رساله اي از سودو اودو از کلوني (درگذشت 942) يافت مي شود. اودو از کلوني هنگام بحث کردن درباره هشت تون آوايي به برخي اسامي عربي و يهودي اشاره مي کند. فولبرتوس در چارترس تدريس کرده است. آموخته هاي موسيقي نيز همين مسير را بايستي دنبال کرده باشند

مشارکت مترجمان و ترجمه هاي آنان نيز به خصوص پس از قرن دوازدهم تأثيرگذار و عمده بوده است. ما مي بينيم که ايده هاي موسيقيايي مسلمانان مانند ساير موضوعات در بسياري از آثار حضور مي يابند. نظريات فارابي (فارابيوس) و ابن سينا (اوي سنا) به لاتين ترجمه مي شوند و از سوي وين سنت از بووه (درگذشت 1264) سودو آريستوتل (1270) راجر بيکن (1280) والتر اودينگتون (1280) جروم از ماراويا (قرن سيزدهم) قرض گرفته مي شوند

ترجمه لاتين احصاء علوم فارابي در تأليفات و رسالات لاتين تأثيرگذار بود. در ميانه قرن نهم اورليان از رم که در همراهي با رمي از اوکسر به عنوان اولين نظريه پرداز موسيقي در نظر گرفته مي شود به يک نظريه موسيقي جديد با هشت تون اشاره مي کند و ادعا مي کند آن را از منابع يوناني اخذ کرده است. سودو هوکبالد، سودو برنليوس و نوتکر لابيو (1022) همگي از نت بندي آوايي (الفبايي) استفاده مي کنند که اولين بار بوسيله مسلمانان بخصوص الکندي (874) استفاده شد. هرمان کنتراکت (درگذشت 1054) عميقاً تحت تأثير آموزشهاي مسلمانان بود. تعدادي از کارهاي علمي به او نسبت داده شده است که شامل رسالاتي درباره موسيقي است. در سال 1242 وقتي مسيحيان شهر آندلسي موريکا را متصرف شدند يک دانشمند مسلمان محمد بن احمد الرقوتي که به جهت نوشته هاي رياضي و موسيقي خود مشهور بود بوسيله شاه مسيحي نگاه داشته شد تا در مدارسش تدريس کند
این نوشته ترجمه ای از این متن است

تونس 2

بدنبال از دست رفتن اسپانياي مسلمان در قرن سيزدهم تعداد زيادي از دانشمندان و آنها که مي توانستند به مغرب گريختند. تونس يکي از اهداف مهاجرتي چنين پناهندگاني بود. تاريخ نگار مشهور ابوبکر بن سعيد الناس به درستي پيش بيني کرده بود که از دست رفتن حاکميت مسلمانان در الاندلس باعث فاجعه بزرگي خواهد شد. و وقتي سويل که در آن زمان نمونه درخشان آموزش اسلامي و شهر ابن ظهر، البيتروجي، جابر ابن افلح، ابن رشد و تمامي بزرگان و خوبان اسپانيا بود براي هميشه از دست اسلام خارج شد پايان تمدن اسلامي در اسپانيا علامت خورد. پايان آموزش اسلامي در اين کشور به خصوص پس از سقوط کوردوبا والنسيا موريکا و بقيه آندلوس به جز گرانادا که در سال 1492 از دست خواهد رفت، رقم خورد. ابوبکر خودش از سويل گريخت و به تونس مهاجرت کرد و در آنجا در مدرسه اي که بوسيله مادر سلطان تأسيس شده بود به استاد فقه تبديل شد. تنها او به تونس نيامده بود بلکه تونس همچنين بسياري از اندلسيها که توانسته بودند بگريزند از معماران، بنايان، صنعتگران و حتي باغبانان را به خود جلب کرده بود

ابن خلدون

در بين آنان که گريختند اجداد يک دانشمند بزرگ اسلام بودند. ابن خلدون (1332-1406) در تونس متولد شد. يک اثر عالي و تلخيص شده که آثار و دستاوردهاي علمي او را جمع آوري کرده است بوسيله اشميت در سال 1930 نوشته شده است. نويسنده در آن به موضوعات زير پرداخته اشت

اکتشاف ابن خلدون
ابن خلدون به عنوان يک تاريخ نگار
به عنوان يک فيلسوف
به عنوان يک جامعه شناس
انسان
ساير دست نوشته ها
ويرايشها
ترجمه ها
اشميت معتقد است

ابن خلدون به عنوان يک انسان با روشني و گويايي تمام خود را در اثر بزرگي که بر جاي گذاشته است بروز داده است. در اين حيطه بسيار واقعيتر از حوزه متشنج فعاليتهاي سياسي خود زيسته است. ماهيت او در مشاهدات او از جامعه انساني، علاقه شوقمندانه او براي مطالعه مفهومي با دقت و صحت علمي در اين حوزه، و انجام اين کار با ايمان دروني و تا جايي که زمان و شرايط اجازه مي داده است بسياري از نيازمنديهاي او را در اين حوزه برآورده مي ساخته است. او با تلاشهايي که در ارائه يک تفسير صحيح از هر حادثه تاريخي به انجام رسانده است يک چهره منحصر به فرد است که بر فراز دوران خود ايستاده است. قانون رشد و پسرفت گروههاي اجتماعي که از دستاوردهاي اوست او را به عرصه بي توجهي به محيط اطراف پرتاب کرده است. و همين قانون سبب راهنمايي او به سمت اکتشافش شده و باعث شناخته شدن هوشمنديش شده است

اثر بزرگ ابن خلدون "مقدمه" است که تلاشي بسيار بزرگ درباره بحث در مورد تاريخ جهان در شش بخش است که درباره جغرافيا، زندگي شهري و روستايي، حکومت و کارکردهايش، سيستمهاي اقتصادي و انواع علوم ديگر سخن مي گويد. مقدمه در نهايت در سال 1957 بوسيله روزنتال به انگليسي ترجمه شد. پيش از اين زمان تنها ترجمه هاي بخشهايي از اين کتاب موجود بود. اولين ترجمه کامل از کتاب به هر زبان ديگري ترجمه اي به ترکي در سال 1730 بود. يک ترجمه کامل فرانسوي نيز در سالهاي 1826-1865 منتشر شد

بوسيله دانشمندان اين حوزه اعلام شده است که مقدمه بسيار مهمتر از بخشهاي دو و سه مي باشد. هرچند شک وجود دارد که در اين بخشها مطالعات کافي صورت گرفته باشد. اين مي تواند ناشي از کمبود ترجمه ها از زبان عربي باشد. مقدمه از شش بخش تشکيل شده است که بوسيله يک مقدمه طولاني آغاز شده است که خود شامل اطلاعاتي قابل توجه درباره تاريخ نگاري، توضيحي کامل درباره انواع رويکردها به تاريخ، نگاهي کوتاه به انواع مختلف خطاهايي که ممکن است رخ دهد و برخي پيشنهادات درباره علت اين خطاها مي باشد. اولين بخش درباره اجتماع به عنوان يک مفهوم عمومي، انواع مختلف آن، توزيع جغرافيايي آن و بخشي از زمين که داراي تمدن است مي باشد. بخش دوم به اجتماعات کوچ نشين که شامل قبيله هاي وحشي مي شود مي پردازد. بخش سوم بحثي درباره حکومتها و سلسله هاي حکومتي، خلافتها، قدرتهاي روحاني و دنيوي و پستهاي سياسي است. بخش چهارم درباره اجتماعات غيرکوچ نشين، شهرها و ايالات بحث مي کند. بخش پنجم مربوط به دست ساختها، راههاي امرار معاش و ساير فعاليتهاي اقتصادي است. بخش ششم به انواع تقسيم بندي علوم و روشهاي تعليم و آموزش مي پردازد. روزنتال معتقد است ابن خلدون در مطالعاتش درباره علوم سياسي و حکومتها، و در علاقه عميق و درگيري شخصي خود در عملکرد حکومت نه يک بدبين نه يک خيالپرداز نه يک عملگرا و نه يک سرنوشتگرا بود بلکه در عوض او يک واقعگرا بود. بدين ترتيب او به عنوان مثال مي يابد که جامعه انساني به خودي خود کفايت نمي کند و بايد اجباري براي انسان وجود داشته باشد که خواسته هاي انساني او را در شکل قانون محدود کند. او در عمل بسيار اندک درباره اين قانون سخن گفته است زيرا به اعتقاد او اين کار بوسيله مفسران شريعت به انجام رسيده است. اما قانون را به عنوان بخش مورد نياز در تار و پود سياسي اعلام مي کند

ابن خلدون درست مانند غزالي برعليه بيهودگي و نقص متافيزيک و به نفع حقيقت متعالي که در اسلام برملا شده است بحث کرده است و قطعيت ايمان را بر عليه ضعف و احتمال استدلال بشري و ناکفايتي آن براي توضيح چيزهاي خارج از دسترس بشر توضيح داده است. او ماهيتاً همچنين يک تجربه گرا بود و از حدس سازي متنفر بود. او چندان به روح فردي و تکامل و شادي آن علاقه مند نبود بلکه در عوض به گروه و اجتماع افراد که در يک جامعه متشکل شده اند علاقه مند بود

طبق نظر ابن خلدون تاريخ به عنوان يک موضوع تنها نگاشتن رديفي از حقايق کوچک يا بزرگ نيست. خوشه چيني از اتفاقات بدون هرگونه نقد که هر سال بدنبال سال قبل رخ مي دهد نيست. بلکه او تاريخ را به عنوان يک علم که قابل قياس با علوم ديگر مي باشد و هدفي مشابه ديگر علوم دارد مي بيند و اين هدف جستجو براي حقيقت است. هر علم روشهايي را توسعه مي دهد که متناسب با آن باشد. بدين ترتيب ابن خلدون وارد عرصه خلق يک علم جديد که تاريخ است مي شود. اين علم جديد جامعه انساني را به عنوان يک کليت در بر مي گيرد و به دستاوردهاي آن در زمينه فرهنگ و تمدن که ابن خلدون با نام "عمران" از آن ياد مي کند مي پردازد. درباره تاريخ و تاريخ نگاران ابن خلدون معتقد است تاريخ نگاران بايد نوعي معيار خارجي و مستقل داشته باشند تا از طريق آن حقايق گفته شده را ارزيابي کنند. معياري که او پيشنهاد مي کند با يک مقايسه ساده شروع مي شود که مبني بر تجربه شخصي و درک عمومي توده است. تاريخ نگاران بايد از تجربيات خود استفاده کنند تا از طريق آن شرايط زمينه اي جامعه خود را بيازمايند و از اصولي که اين شرايط را مديريت مي کنند اطلاع يابند. در مطالعه دوران گذشته آنها بايد شرايط زمينه اي آن دوران را کشف کنند و تصميم بگيرند چقدر اصول روشن دوران خودشان در مورد آن دوران قابل کاربرد است. بدين ترتيب تاريخ نگاران همزمان از داده ها درباره گذشته براي تعميق فهم خود درباره اصول جامعه استفاده مي کنند و از اين اصول به عنوان ابزار اساسي در ارزيابي داده هاي جديد گفته شده سود مي جويند و در نهايت وقتي آنها اطلاعات کامل درباره قوانين جامعه انساني را به دست آوردند مي توانند از آنها مستقيماً براي هر مجموعه اطلاعات تاريخي که با آن مواجه مي شوند استفاده کنند. ابن خلدون اصرار مي کند که تاريخ نگاران بايد از دستکاري حقيقت دوري جويند. او اصرار مي کند که تاريخ نگاران بايد از اين که در صدد باشند به گونه اي تاريخ بنويسند که باعث خشنودي خوانندگانشان شود، يا براي پر کردن نقص اطلاعات خود از تاريخي خيالي استفاده کنند بپرهيزند و بکوشند تاريخ را از جنبه هاي تاريکش پاک کنند. ابن خلدون نسبت به تاريخ نگاران قرن پانزدهم مصري تأثيرگذاري بسياري داشته و از سوي آنان اعتبار والايي داشته است (برخي از آنان دانشجويانش بوده اند). آنها نسبت به پيشينيان خود آگاهي بسيار بيشتري نسبت به روندهاي اجتماعي و تعامل بين نخبگان سياسي و جامعه در کليت امور نشان داده اند

ابن خلدون اولين متفکري است که تمامي جامعه را در يک استفسار علمي مدنظر قرار مي دهد. يکي از شناخته شده ترين مطالعات او درباره ظهور و انحطاط تمدنهاست. او توضيح مي دهد چگونه تمدن و فرهنگ، انحطاط خود را در مسير پيشرفت طبيعي به سمت تجمل و راحتي، بي تفاوتي اخلاقي و تباهي تا بوجود آمدن فساد پيش مي آورد و اين منجر به اضمحلال جامعه اي که پيش از اين سالم بود مي شود. جامعه بتدريج فاسد مي شود و به سمت انقراض خود شتاب مي گيرد

در پايان به رويکرد ابن خلدون به اسلام و نقش آن در جامعه مي پردازيم. از نظر ابن خلدون اسلام برگزيده ترين ميوه هدايت الهي و براي جهت دهي الهي به تلاشهاي انساني است تا به جامعه يک وجه پابرجاي روحاني داده و يک پاسخ کامل به تمامي مشکلات زندگي بدهد. او اين پاسخ کامل را با جستجوي تجربي خود درباره تشکل نسل بشر مي آرايد. ابن خلدون تأثير اسلام بر زندگي فردي و اجتماعي را به طور يکسان در مي يابد و با اطمينان و يقين بيش از يک بار با عباراتي متفاوت نياز قطعي به دين براي يک حکومت واقعاً متحد و مؤثر را تذکر مي دهد. و سپس ابن خلدون بزرگترين نتيجه گيري را انجام مي دهد: تنها دين مي تواند نيروهاي تجزيه طلب ذاتي هر ملتي را خنثي کند. بدين ترتيب ابن خلدون با اطمينان باور دارد که اسلام حاکميت برتر را بوجود مي آورد و در جهت جامعه ايده آل انساني براي حکومت و قدرت تلاش مي کند. اين تلاش نه براي ارضاي خود بلکه در جهت تقويت آرماني تکامل بشري و شادي در اين دنيا و دنياي آينده است. و بدين ترتيب آنچه را که متفکرين اسلامي از فارابي تا ابن رشد قبل از او گفته اند تکرار مي کند: حکومتي که بر مبناي قانون انساني شکل گرفته باشد تنها متوجه رفاه دنيوي شهروندان است در حالي که حکومتي که براساس قانون آشکار و برتر شريعت بنيان گذاشته شده باشد سعادت دنيوي و جهان ديگر را تضمين مي کند. واقعيتي که اطراف ما در جريان است اثبات مي کند چگونه اين مرد از قرن پانزدهم مي تواند جوامع را قرنها پيش از هر کس ديگري بخواند و توصيف کند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

تونس 1

تونس پايتخت کشور امروزي تونس است که اولين بار در سال 894 تبديل به يک پايتخت شد. ابواسحاق حاکم اغلبي پايتخت پادشاهي اغلبي را به تونس منتقل کرد و در آن يک قصر سلطنتي ساخت. با اين حال به زودي پس از آن سلسله شکوهمند اغلبي درگير تشنجاتي شد و به دنبال آن دوران فاطمي و تهاجم بانو هلال به افريقيه پيش آمد. با تضعيف حاکميت تونس، اين منطقه از تهاجم مرگبار نورمنها آسيب ديد. تونس بوسيله نورمنها در همراهي با جربها، سفاکس، مهديه، منستير و سوس اشغال شد. نورمنها نه تنها تونس را تهديد کردند بلکه کل شمال آفريقا به عنوان هدف برنامه هاي مشترک پاپ و نورمنها در جهت ريشه کن کردن اسلام در منطقه مورد چشمداشت بودند. دخالت به موقع صحرانشينان المهاد از اواسط قرن دوازدهم به بعد نقشه هاي پاپي-نورمني را که نه تنها در شمال آفريقا بلکه در اسپانيا نيز به دنبال انقراض اسلام بودند به هم ريخت. تاريخ نگاران غربي به طور عمومي عليه المهاد نوشته اند و اين شايد ناشي از نقش داشتن آنان در بر هم زدن چنان نقشه هايي بوده است. اين تاريخ نگاران به نحو گسترده و فراگيري المهاد را متهم به تعصب شکنجه و عدم تحمل مي کنند. در جستجو براي يافتن شاهدي از وحشيگري المهاد هيچ نمونه اي يافت نمي شود و در عوض تمام چيزي که آشکار مي شود دستاوردهاي معماري همچون جرالدا در سويل (اسپانيا)، مشارکتهاي علمي همچون اقدامات رهبر بزرگ ابويوسف يعقوب که کتابخانه هاي متعدد ساخت و حمايت المهاد از دانشمنداني چون ابن طفيل و ابن رشد است. يک مورد از کسي که بوسيله المهاد در هيزمهاي آتش سوخته باشد يا سر بريده شده باشد وجود ندارد. تاريخ نگاران براي جستجوي چنين وحشيگريهايي در تاريخ المهاد متمرکز شده اند در حالي که اشکال حقيقي قساوتهاي اين دوره از جمله در طي جنبشهاي صليبي (1095-1291) بر مسلمانان تحميل مي شد، وقتي ميليونها مسلمان بوسيله صليبيون کشتار مي شدند. صليبيون خود گوشت مسلمانان را سرخ مي کردند و مي خوردند و تعداد بي شمار از زنان را مورد تجاوز قرار مي دادند. پس از المهاد، حفصي ها ظهور کردند که تونس را پايتخت خود قرار دادند و در به شکوه رسيدن آن مشارکت فراواني داشتند. با ساخته شدن اولين مدرسه شمال آفريقا در شهر تونس در سال 1249 تونس نقش تأثيرگذار خود را در قرن سيزدهم آغاز کرد. رونق و بالندگي شهر به نظر مي رسد طي حاکميت حفصي حفظ مي شود. پيري رئيس سياح ترک ستايش خود را نسبت به شهر هنگام ديدار از آن در اواخر قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم ابراز مي کند. او مي نويسد که شهر پنجاه هزار خانه دارد که هرکدام شبيه يک قصر سلطاني هستند و باغات ميوه و جنگلها شهر را در بر گرفته اند. در هر کدام از باغات عمارتهاي اقامتي و ساختمانهاي تابستاني، استخرها و آب نماها قرار دارند و عطر ياسمن هوا را نيرومند ساخته است. همچنين چرخهاي آبي و مقدار بسيار زيادي ميوه وجود داشت که مردم به زحمت کوچکترين توجهي به آنها داشتند. شهر بوسيله ونيزيها و ژنويها مورد ديدار قرار مي گرفت و کشتيهايشان قبل از حرکت از کالاها بارگيري مي شد. لنگرگاه در فاصله نه مايلي در برابر شهر قرار داشت. او اشاره مي کند که لنگرگاه شهر تونس خود يک خليج کوچک است که به سمت شمال باز مي شود و لنگر گاه نه فاتوم (حدود سيزده متر) عمق دارد، کف آن مسطح شده و زمين نگه دارنده آن مناسب است. حفظ ايمني بيشتر بندر در برابر ناوگان دشمن بوسيله يک برج که بوسيله يک توپ محافظت مي شود تضمين مي شود

تونس حقيقتاً به چنين استحکامات دفاعي نياز داشت زيرا بالندگي و عظمت آن حال قدرتهاي اروپايي را دوباره اغوا مي کرد. دستکاري و بدشکل کردن حقايق از سوي تاريخ نگاران غربي وقتي مشهود مي شود که تحرکات نظامي اسپانيا و تهاجم مخرب آنها بر عليه شهر را در سال 1535 ناشي از حضور خيرالدين بارباروسا در شهر دانسته اند. اين يکي از دستکاريهاي عمده اي است که معمولاً مي توان در بين تاريخ نگاران غربي يافت زيرا تونس به علت بارباروسا مورد هجوم قرار نگرفت بلکه طبق طرح کلي تري از سوي قدرتهاي مسيحي آن زمان براي تخريب تمامي تشکيلات اسلامي منطقه مورد حمله واقع شد. بدون اين که در مورد اين مطلب زياد متوقف شويم بايد متذکر شد که در آن زمان سياست پاپ مبني بر تخريب حضور اسلام و قدرت اسلامي در شمال آفريقا اعلام شده بود. اين سياست بعداً بوسيله معاهده تورده سيلاس (1494) که طي آن پرتغاليها و اسپانياييها با حمايت پاپ به توافقي براي شراکت در انجام کار و تقسيم غنيمت در شمال آفريقاي مسلمان دست يافتند رسمي شد. تا آن زمان پرتغاليها سيوتا (1415) و تانگيرز (1471) را متصرف شده بودند و گرانادا به دست اسپانياييها (1492) افتاده بود. اسپانياييها همچنين مليله (1497) مرس الکبير (1505) اوران (1509) بجايا و تريپولي (1510) را اشغال کرده بودند و سپس الجزاير در 1515 تهديد شده بود و در همين امتداد تونس در نوبت بعد قرار گرفته بود. به اين ترتيب يک قرن قبل از ورود خيرالدين بارباروسا به تونس اسپانيا و پرتغال و متحدانشان بر عليه شمال آفريقاي مسلمان حملات خود را آغاز کرده بودند. علاوه بر اين برخلاف آنچه که اکثريت تاريخ نگاران غربي مي نويسند اين حاکمان تونسي بودند که از برادران بارباروسا دعوت کردند تا براي محافظت در برابر حملات اسپانياييها به کشورشان به تونس بيايند. حملات اسپانياها باعث دخالت بارباروسا شد نه اين که دخالت بارباروسا حملات اسپانياييها را برانگيخته باشد. و در واقع به خاطر برادران بارباروسا نبود که نه تنها سرنوشت مردم شهر تونس که تمامي مردم کشور تونس مي توانست مطابق سرنوشت ساير جاهايي (زیرنویس) که با ورود اين مسيحيان متبرک شدند تا آخرين نفر نابود و مضمحل شوند و اين همچنين مطابق سرنوشت مسلمانان پرتغال و اسپانيا بود که تا آخرين نفر منقرض شدند. تونس مانند بقيه شمال آفريقا تا زماني که انحطاط عثمانيان راه را براي تقسيم غنائم بين فرانسه و انگليس باز کرد در دست مسلمانان باقي ماند. تونس در سال 1881 به دست فرانسويها افتاد

دانشمندان

از جنبه دستاوردهاي علمي برخلاف تصورات قبل از ورود فرانسويان به شمال آفريقا که آن را سرزميني وحشي و وطن دزدان دريايي تجسم مي کردند تونس و پايتختش مانند بقيه شمال آفريقا فرهنگي بسيار برتر نسبت به آنچه که در شمال درياي مديترانه يافت مي شد داشت. داراييهاي فرهنگي آن به شکل کتابخانه ها و مجموعه هاي کتاب آن بود. پدرسون به تعداد زيادي از دست نوشته ها که در مسجد زيتونه در تونس مثل جاهاي ديگر شمال آفريقا، در تلمسن الجزاير و رباط مراکش يافت شده اند ارجاع داده است. زيتونه در تونس شايد غني ترين نمونه اينها باشد. زيتونه مشتمل بر چندين مجموعه است که در مجموع به دهها هزار کتاب مي رسد. يکي از کتابخانه هاي آن به نام الابداليه شامل مجموعه بزرگي از دست نوشته هاي نادر مي باشد. گفته مي شود بيشتر حاکمان سلسله حفصي براي کسب اعتبار و هم چشمي کردن با يکديگر در حفظ و تقويت مجموعه کتابهاي مسجد (زيتونه) که در برخي مواقع تاريخي از صدهزار کتاب نيز تجاوز مي کرده است مي کوشيدند. دست نوشته ها تمامي موضوعات را شامل دستور زبان، منطق، مستندات، آداب پژوهش، کيهان شناسي، حساب، هندسه، کاني شناسي، آموزشهاي شغلي و ساير موارد را در بر مي گرفتند

مسجد/دانشگاه زيتونه خود در شهر تونس بر طبق برخي منابع بوسيله نعمان القساني فاتح مسلمان تونس در سال 698 ساخته شد. برخي ديگر از منابع ساخت آن را به اميه الحداب حاکم افريقيه (چنان که تونس آن زمان خوانده مي شد) نسبت داده اند. پس از آن مسجد تحت حاکميت سلسله ها و حاکمان مختلف تغييراتي شاهد بود که برخي از آنها به خصوص تحت حاکميت عثمانيان در قرنهاي هفدهم و هيجدهم مهم و شديد بوده است. بر خلاف القيروان که يک مرکز آموزشي اوليه و زودرس بود، الزيتونه تنها در قرنهاي بعد در قرن سيزدهم تحت حاکميت سلسله حفصي که تونس را پايتخت خود قرار دادند به رشد و شکوفايي رسيد. از آن زمان به بعد الزيتونه يکي از مراکز عمده آموزشهاي عالي اسلامي شد و ابن خلدون اولين تاريخ نگار اجتماعي در تاريخ يکي از پرورده هاي آن بود. زيتونه مردان علاقه مند به آموزش را از رشته هاي گوناگون به خود جذب مي کرد. آنان در دانشگاه قرآن، فقه، تاريخ، دستور زبان، علوم و پزشکي مي آموختند. وقتي اسپانياييها تونس را بين سالهاي 1534 و 1574 اشغال کردند مساجد و کتابخانه هاي آن را بسيار گشتند و بسياري از کتابها و دست نوشته هاي ارزشمند آن را غارت کردند. آن چنان که صلاح الدين مي شمرد اسپانيايي ها بيشرمانه بسياري از گنجينه هاي هنري و علمي آن را نابود کردند. دست نوشته هاي ارزشمند سوزانده شدند، مسجد بزرگ شهر محل نگهداري اسبهاي اسپانيايي ها شد و در نتيجه حمله آنان شاهکارهاي بزرگ هنر مسلمانان براي هميشه از دست رفتند

ترکها اسپانياييها را اخراج کردند و مساجد زيتونه را احيا کرده مسجد، کتابخانه ها و مدرسه آن را توسعه دادند و آن را دوباره تبديل به مرکزي براي فرهنگي متعالي اسلامي کردند. عثمان بيگ (حاکم محلي) احمد پاشا اول نه تنها کتابخانه را احيا کرد بلکه آموزش در زيتونه را متشکل کرد و به نحو سخاوتمندانه اي از آن حمايت کرد و تعداد زيادي کتاب در مسجد وقف نمود. در سال 1896 دوره هاي آموزشي جديدي شامل فيزيک و اقتصاد سياسي و فرانسوي معرفي شدند. در الزيتونه بود که تعدادي از مهمترين چهره هاي فرهنگي عربي اسلامي آموزش ديدند. در بين اينان توفيق المدني و مهمتر از همه عبدالحميد ابن باديس چهره اي که احياي هويت اسلامي الجزاير را در دهه 1940 به انجام رساند مطرح هستند

تونس در طول تاريخ خود همواره به عنوان مرکز بزرگي براي فرزانگي اسلامي باقي مانده بوده است. اين شهر محل وفات يکي از اولين چهره هاي شناخته شده اسپانياي مسلمان بود: ابوصلت اميه. ابوصلت اميه الاندلسي در سالهاي 1067-1068 در دنيا (اسپانياي مسلمان) متولد شد و در سويل زندگي مي کرد. پس از سال 1096 در قاهره ساکن شد و پس از سال 1112 به مهديه و سپس تونس رفت که در انجه در سال 1134 در گذشت. او يک پزشک رياضيدان و منجم بود که آثارش به خصوص از سوي دانشمندان آلماني زبان توجه مناسبي به خود جلب کرده است. ابوصلت رساله هاي مختلفي درباره پزشکي رياضيات و نجوم نوشته است. او برخي نامه ها و متون از قبيل الرسائل المصريه ميز نوشته است که در آنها درباره چيزها و مردمي که در مصر ديده است نوشته است. مهمترين اثر او رساله اي درباره داروهاي ساده (غيرترکيبي) است: کتاب الادويه المفرده. اين کتاب بوسيله آرنولد از ويلانوا در نيمه دوم قرن سيزدهم به لاتين و بوسيله جوداه ناتان در نيمه دوم قرن چهاردهم به عبري ترجمه شد. ابوصلت همچنين رساله اي درباره منطق با عنوان تقويم الذهن (اصلاح فهم) و رساله اي درباره اسطرلاب با عنوان رساله في العمل بالاسطرلاب نوشت. تقويم الذهن بوسيله آنجل گونزالز پالنسيا ويرايش شد و به اسپانيولي ترجمه شد. رساله اي از او درباره موسيقي، رساله في الموزيکه بطور ناقص با ترجمه اي جالب به زبان عبري موجود است و نسخه اصلي آن در دست نيست
نویسنده در این قسمت احتمالاً به تمدنهای اینکا آزتک مایا و سایر تمدنهای دنیای جدید که بوسیله اسپانیاییها و سایر رقیبان اروپاییشان به کلی مضمحل شدند اشاره دارد

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

گسترش اسلام به جنوب شرق آسیا

گسترش اسلام به مناطق مختلف ساحلي هند جايگاهي براي توسعه بيشتر آن به جنوب شرق آسيا بوجود آورد. همانطور که قبلاً ديده ايم تاجران و ملوانان عرب بطور منظم از بنادر جنوب شرق آسيا مدتها پيش از آن که اسلام آورده باشند ديدار مي کرده اند. بطور اوليه اين منطقه نقشي کمي مهمتر از منطقه حدواسط در مبالدلات بازي مي کرد. در اين منطقه بخش چيني مجموعه گسترده و عظيم تجاري اروپايي-آسيايي با حوزه تجاري اقيانوس هند در غرب ملاقات مي کرد. در بنادر ساحل شبه جزيره مالايا شرق سوماترا و بعداً شمال جاوه کالاهاي چيني از کشتيهاي شرق آسيا به کشتيهاي عرب يا هندي منتقل مي شدند و محصولاتي از مناطق غربي تا نواحي دوري مانند رم به کشتيهاي خالي شده چيني منتقل مي شدند تا به شرق آسيا حمل شوند. تا قرن هفتم و هشتم ميلادي ملوانان و کشتيهاي مناطق جنوب شرق آسيا به خصوص سوماترا و مالايا در تجارت دريايي منطقه فعال شدند. محصولات جنوب شرق آسيا نيز به خصوص اشياي تجملاتي مانند چوبهاي معطر از جنگلهاي باراني بورنئو و سوماترا، و ادويه مانند ميخک، جوز و راف از انتهاي دور مجمع الجزاير اندونزي تبديل به کالاهاي صادراتي مهمي براي چيني ها در شرق و هند و مناطق مديترانه اي در غرب شدند. اين ارتباطات تجاري درباره گسترش اسلام در مناطق جنوب شرق آسيا حتي نسبت به نقش گذشته آنها در گسترش بودائيسم و هندوئيسم اهميت حياتي و مشخصتري بازي مي کردند

با کنترل فزاينده تجارت ساحلي و کشتي راني در هند از قرن هشتم به بعد از سوي مسلمانان که از مناطقي از قبيل گوجارات و بخشهاي مختلف جنوب هند اعمال مي شد عناصر فرهنگ اسلامي شروع به ورود و پراکندن در جزاير جنوب شرق آسيا کردند. اما تنها در قرن سيزدهم ميلادي پس از سقوط امپراطوري تجاري شري ويجايا که مناطق وسيعي را تحت نفوذ خود داشت و در تنگه مالاکا بين مالايا و کناره شمالي سوماترا متمرکز بود راه براي گسترش وسيع گرايش به اسلام باز شد. شري ويجايا با ناوگانهاي بزرگ جنگي خود تجارت را در بسياري از منطقه کنترل مي کرد و در دوره هايي چنان قدرتمند بود که قادر بود تهاجماتي را عليه امپراطوريهاي رقيب در جنوب هند به انجام برساند. حضور تاجران مسلمان، هندي و ديگران براي تجارت در زنجيره بنادر تحت کنترل سري ويجايا گرامي داشته مي شد. اما از جايي که حاکمان و کارگزاران شري ويجايا بودايي بودند انگيزه و علاقه کمي براي تاجران و ملوانان جنوب شرق آسيا وجود داشت تا اسلام بياورند. هرچند اسلام مذهب تعداد فزاينده اي از بازرگانان و ملوانان هندي بود. با سقوط شري ويجايا راه براي استقرار مراکز تجاري مسلمان و شکل گيري تلاشها براي موعظه مردم ساحلي و فرا خواندن آنان به ايمان جديد باز شد. فتوحات مسلمانان نيز در مناطقي مانند گوجرات و بنگال که جنوب شرق آسيا را از مراکز بودائي در هند جدا مي کند در سالهاي پس از قرن يازدهم در گشودن راه اسلام آوردن مردم اين مناطق نقش داشت

الگوي اسلام آوردن

همچون بسياري از مناطقي که اسلام در آنها گسترش يافته بود تغيير مذهب صلح آميز و داوطلبانه اهميت و شيوع بسيار بيشتري نسبت به فتح و اجبار در گسترش ايمان در جنوب شرق آسيا داشت. تقريباً همه جا در جزاير منطقه برخوردهاي تجاري زمينه را براي اسلام آوردن آماده ساخت. بازرگانان و ملوانان مسلمان مردم بومي را با تعاليم و آداب ايمان جديد آشنا مي ساختند و با مطلع کردن آنان درباره اين که چقدر از دنياي شناخته شده قبلاً ايمان آورده است آنان را تحت تأثير قرار مي دادند. کشتيهاي مسلمانان همچنين صوفيان را به مناطق مختلف جنوب شرق آسيا انتقال مي دادند که اينان در اين مناطق نيز همچون تأثيري که در هند داشتند نقشي حياتي در گرايش به اسلام بازي کردند. اولين مناطقي که در دهه هاي پاياني قرن سيزدهم اسلام آوردند چندين مرکز بندري کوچک در ساحل شمالي سوماترا بودند. از اين بنادر مذهب جديد طي قرنهاي بعد در امتداد تنگه مالاکا به مالايا گسترش يافت

در مناطق غيرجزيره اي نقش کليدي در گسترش وسيع گرايش به اسلام با شهر تجاري قدرتمند مالاکا بود که امپراطوري تجاري کوچکتر آن جايگزين امپراطوري سقوط کرده شري ويجايا شده بود. از پايتخت در مالاکا، اسلام در امتداد شرقي ساحل سوماترا پايين رفته و در جانب شرقي و غربي سواحل مالايا بالا رفت. سپس به جزيره بورنئو و مرکز تجاري دماک در ساحل شرقي جاوه رسيد. از دماک، قدرتمندترين ايالت تجاري در شمال جاوه باور اسلامي به ساير بنادر جاوه اي و پس از درگيري طولاني با يک پادشاهي هندوئي بودائي در داخل، به ساير مناطق جزيره گسترش يافت. از دماک اسلام همچنين به سلبز، جزاير ادويه در شرق مجمع الجزاير و از آنجا به ميندانائو در جنوب فيليپين گسترش يافت

اين پيشرفت گرايش به اسلام نشان مي دهد که شهرهاي بندري در مناطق ساحلي به طور اختصاصي نسبت به ايمان جديد پذيرا بوده اند. اينجا ارتباطات تجاري اهميت حياتي داشتند. وقتي يکي از شهرهاي کليدي در يک خوشه تجاري اسلام مي آورد علاقه عمده سايرين نيز تبعيت متناسب از آن بود تا وابستگيهاي شخصيتي تقويت شوند و پايه اي عمومي براي قانون اسلامي در تنظيم روابط بازرگاني بوجود آيد. گرايش به اسلام همچنين اين مراکز را از نظر فرهنگي و اقتصادي به بازرگانان و بنادر هند خاور ميانه و مديترانه متصل کرد. اسلام در مناطقي مانند جاوه مرکزي پيشرفت کندي داشت. در اين منطقه سلسله هاي هندو بودائي با گسترش اسلام به مقابله بر مي خاستند. اما اين حقيقت که گرايشات قبلي به اين ايمانهاي هندي در جاوه و ساير منطق جزيره اي عمدتاً به حکمراوايان محدود بود حوزه عمل آزادي براي اسلام آوردن سراسري و عمومي که صوفيها بدان مي خواندند فراهم مي کرد. جزيره بالي که هندوئيسم در آن ريشه عميقي در سطح عمومي دوانيده بود بطور عمده نسبت به گسترش اسلام نفوذناپذير ماند. اين موضوع همچنين درباره بخشهاي غير جزيره اي جنوب شرق آسيا صادق بود که قرنها پيش از ورود اسلام بودائيسم تراوادا از هند و سيلان در آن گسترش يافته بود و پيروي پرشور نخبگان حاکم و توده هاي مردمي در آن وجود داشت

صوفيان و ماهيت اسلام جنوب شرق آسيا

اين حقيقت که اسلام به طور اوليه از هند به جنوب شرق آسيا آمد و در بسياري مناطق بوسيله صوفيان گسترش يافت ارتباط زيادي با ماهيت استعاري ايمان و تحمل آن نسبت به حضور همزمان باورها و آداب جانگرا، هندو و بودائي در اين منطقه دارد. درست همانند خاورميانه و هند صوفياني که اسلام را در جنوب شرق آسيا مي پراکندند از لحاظ شخصيتي و رويکرد تنوع گسترده اي داشتند. بسياري از آنان که از آنها تبعيت مي کردند به قدرتهاي ماورائي آنان ايمان داشتند و در واقع تمامي صوفيان مساجد و مراکز تعليمي بنا کردند که از آنجا به نواحي همسايه مسافرت مي کردند تا ايمان را موعظه کنند

درباره ايمان آورندگان صوفيان گرايش داشتند تا به بوميان جزاير جنوب شرق آسيا اجازه دهند باورها و اعمال پيش از اسلام خود را که به اعتقاد دانشمندان اصولگرا به روشني در تعارض با اصول اسلامي بودند حفظ کنند. قانون سنتي پيش از اسلام در تنظيم روابط اجتماعي اهميت خود را حفظ کرد و قانون اسلامي محدود به انواع خاصي از قراردادها و مبادلات بود. زنان موقعيت بسيار قدرتمندتر خود را در خانواده و جامعه حفظ کردند و اين عليرغم ترتيبهاي اجتماعي متفاوت در خاورميانه و هند بود. به عنوان مثال بازارهاي بومي و منطقه اي همچنان به طور عمده در اختيار زنان فروشنده و خريدار خرده پا بود. در چنين مناطقي همچون غرب سوماترا درباره موضوع ميراث پس از آمدن اسلام عليرغم گرايش آن به غلبه يافتن مردان و وراثت مردانه همچنان ارث از طريق دنباله زن محاسبه و تخصيص مي يافت. شايد قابل توجه تر از همه اين بود که باورهاي ديني و مراسم پيش از اسلام در اين مناطق در مراسم مسلمانان رواج داشتند. پايه هاي فرهنگي بومي مانند نمايشهاي عالي سايه اي جاوه اي که بر مبناي حماسه هاي هندي عصر برهما بوجود آمده بودند شاخ و برگ پيدا کردند و حتي در باور و اعمال توده و نخبگان نسبت به دوره پيش از اسلام موقعيت مرکزي تري پيدا کردند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

امپراطوری مغول 4

خان بزرگ گويوک

گويوک به عنوان خاخان (يا قاآن - خان بزرگ) در سال 1246 به تخت نشست. تنشها بين باتو و کاراکوروم به اوج خود رسيد. خوشبختانه گويوک تنها دوسال پس از به تخت نشستن در سال 1248 درگذشت. مرگ زودرس گويوک مانع از شکل گرفتن يک جنگ داخلي بزرگ شد اما اين شرايط ضعف امپراطوري مغول را پيش گويي مي کرد. تفرق اجتماعي در نهايت امپراطوري مغول را نابود خواهد کرد. حکومت گويوک دستاوردهاي اندکي داشت و تنها منجر به شکل گيري تفرق در امپراطوري شد

صليبيون مغول - خان بزرگ مانکه

خان بزرگ بعدي مانکه در سال 1251 برگزيده شد. پس از تاجگذاري خاخان، مانکه آرزوي خود را مبني بر تداوم خط فتوحات که در طي حکومت گويوک متوقف شده بود اعلام کرد. اولين کار فتح امپراطوري سونگ، آخرين امپراطوري از سه گانه امپراطوريهاي چيني در دوره پيش از چنگيز بود که همچنان از کنترل مغولها آزاد بود. مجموعه طولاني اين اردوها برعليه امپراطوري سونگ بعداً بدان پرداخته خواهد شد. علاقه مندي ديگر مانکه نابودي اسماعيليان بود که حاکمان استانهاي غربي را تهديد مي کردند و خليفه عباسي را به تسليم واداشته بودند. بدين ترتيب طي اين اردو سپاه مي بايستي از طريق ايران و به سمت بين النهرين و خاور ميانه سفر مي کرد. مغولها در خاورميانه وقتي سلطنت سلجوقي روم را در سال 1243 فتح کردند قتل و غارت اندکي پيش آوردند. با اين حال اردوهاي بيشتر به سمت بغداد به علت ناپايداري در سرزمينهاي تازه گشوده شده آسياي صغير و مشکلات سياسي در کاراکوروم ملغي شد. با اين حال نقشه پيشنهاد شده مانکه طرحي بزرگ بود که تنها به لحاظ اسمي مطرح شد. در حالي که مانکه خان شخصاً تهاجم بر عليه سونگ را برعهده داشت بردارش هلاکو را براي رهبري عمليات "صليبي" مغولي برگزيد

جنگ صليبي هلاکو

در سال 1253 هلاکو از مغولستان حرکت کرد تا بزرگترين عمليات را از زمان تهاجم باتو به روسيه به انجام برساند. اين همچنين پيشرفته ترين سپاه مغول بود که در اين اردو شرکت داشت که آخرين فناوري تسليحات محاصره اي و گروهي از افسران با تجربه را در اختيار داشت. لشکرکشي هلاکو اشتياق وسيعي در بين اجتماعات مسيحي از جمله تعدادي از داوطلبان گرجي و آلايي برانگيخت. با توجه به روش معمول مغولها سپاه هلاکو نسبتاً کند حرکت مي کرد و سه سال طول کشيد تا نهايتاً به ايران رسيد. او در خراسان سلسله محلي را ضميمه کرد. اولين مورد از اهداف اوليه اردوي نظامي با در اختيار گرفتن قلعه اسماعيلي گردکوه در جانب جنوبي درياي خزر کامل شد. هلاکو سپس به سمت غرب پيش رفت و الموت را تصرف کرد و رئيس بزرگ اسماعيليان را به تسليم واداشت

پس از تصرف الموت هلاکو به سمت شهر بزرگ و مثال زدني بغداد راند. خليفه بغداد يک فرمانده نظامي ناتوان بود و به نحو احمقانه اي تهديد مغولها را به فراموشي سپرده بود. وقتي او در صدد انجام اقدامي مؤثر برآمد هلاکو در حال نزديک شدن بود. هنگام ورود او بيست هزار سواره نظام براي رويارويي با مغولها بيرون تاختند. اين نيرو به سادگي شکست خورد و محاصره را گريزناپذير ساخت. بغداد يک هفته مقاومت کرد تا اين که ديوارهاي شرقي آن مورد نفوذ قرار گرفت. در سيزدهم فوريه 1258 شهر تسليم شد و قتل عامي ويرانگر بوجود آمد. گنجينه هاي شهر به يغما رفتند، مساجد شکوهمند تخريب شدند و جمعيت قتل عام شدند. موضوع جالب اين بود که تمامي ساکنان مسيحي در شهر جان سالم به در بردند. گزارشات ادعا مي کنند هشتصد هزار مرد قتل عام شده اند. اين شايد اغراق آميز باشد زيرا شهر بعداً تا حدي حيات خود را بازيافت. با اين حال شکي نيست که بزرگترين شهر در خاورميانه براي هميشه درخشش و شکوه خود را از دست داد و شکي نيست که سقوط بغداد يکي از بزرگترين تکانهايي بود که به اسلام وارد شد

مصر ايمن ماند

هلاکو سپس تقريباً تمامي سپاه خود را به استثناي نيروي کوچکي متشکل از پانزده هزار نفر به فرماندهي کدبورکا پس کشيد. اين نيرو براي دفاع از مواضع مغولها در منطقه باقي ماندند. در همين زمان مملوکها انتظار کش تمامي غضب و درنده خويي مغولها بودند و نيروي بزرگي متشکل از صد و بيست هزار مرد فراهم آورده بودند. اما هلاکو قبلاً پس کشيده بود. بدين ترتيب مملوکها در عين جالوت تنها با لشکر بيست و پنج هزار نفري کدبورکا (پانزده هزار نفر مغول و ده هزار نفر متحدانشان) برخورد کردند. مغولها که قوياً کم شمارتر بودند در جنگ باختند. اين واقعه به طور سنتي به عنوان سمبلي از توقفي مشخص در توسعه طلبي مغولها اغراق مي شود. در واقع اين مرگ مانکه خان بود که واقعاً مصر را نجات داد، دقيقاً همان طور که مرگ اوگه دئي اروپا را نجات داد

درگشت مانکه، جنگ داخلي و کوبلاي خان
درگذشت مانکه خان در سال 1259 نقطه عطف مهمي در تاريخ امپراطوري بود. در غرب اين به معني پايان اردوي هلاکو بود. محيط سياسي در شرق ناپايدار شد و بدين ترتيب هلاکو بايد براي ادعاي حاکميت خود مهيا مي شد. خانات هلاکو در ايران با عنوان ايلخانات شناخته شد. با اين حال مشکلات بيشتري وجود داشتند. عمليات نظامي هلاکو برعليه خليفه به نحو تلخي برکه، خان مسلمان اردوي طلايي را به خشم آورد. با خالي ماندن تخت خان بزرگ تا بتواند صلح را برقرار کند جنگ داخلي بين برکه و هلاکو در گرفت. نکته جالب اينجاست که اين جنگ داخلي سبب شد تا برکه بار ديگر نقشه هاي خود را مبني بر تاخت و تاز در اروپا رها کند

در شرق، دو برادر به سختي براي تخت خان بزرگ با يکديگر رقابت مي کردند. يک سال پس از درگذشت مانکه خان در سال 1259 کوبلاي خان در يک اجتماع به عنوان خاخان برگزيده شد. مدت کوتاهي پس از آن، برادرش آريق بوکه نيز در يک اجتماع رقيب به عنوان خاخان برگزيده شد. جنگ داخلي تا سال 1264 (به موازات جنگ داخلي در غرب) تداوم يافت تا اين که کوبلاي برعليه آريق بوکه به پيروزي دست يافت و تبديل به خاخان بي رقيب شد. اين جنگ داخلي يک معناي ضمني داشت. در طي جنگ کوبلاي خان پايگاه خود را در چين مستقر کرد در حالي که آريق بوکه در کاراکوروم مستقر شده بود. پيروزي کوبلاي خان به اين معني بود که چين در امپراطوري اهميت بيشتري نسبت به مغولستان پيدا خواهد کرد و به نحوي سمبلي بيانگر اين موضوع بود که مغولها در غرب به آداب چيني در مي آيند

براي کليت امپراطوري اين سالهاي جنگ داخلي به معناي پايان اتحاد و اتصال بود. اکنون يک جدايي تلخ در غرب و در شرق وجود داشت و خان بزرگ تنها به چين علاقه مند بود. بدين ترتيب شايد بتوان ادعا کرد درگذشت مانکه خان در سال 1259 به معناي پايان امپراطوري مغول بود (اگرچه امپراطوريهاي مغول به طور جداگانه به پيشرفت خود ادامه مي دادند). اما با اين وجود از جايي که کوبلاي خان بعداً به حاکمي بسيار بزرگ تبديل شد برخي ترجيح مي دهند دوره زماني امپراطوري مغول را مشتمل بر سالهاي حکومت کوبلاي بدانند زيرا او اقتداري اسمي بر ساير خاناتها داشت

کوبلاي خان و فتح سونگ

فتح امپراطوري سونگ که گاه به علت مخالفت با سلسله جين که بوسيله جورچنها تشکيل شده بود امپراطوري حقيقي چيني خوانده مي شود در طي حکومت مانکه خان شروع شده بود. امپراطوري سونگ در نتيجه زيرساختهاي در هم تنيده و نواحي کوهستاني قدرتمندترين و به لحاظ جغرافيايي مشکل سازترين امپراطوري براي فتح مغولان بود. در حالي که مانکه خان در شما مي جنگيد کوبلاي خان (که آن زمان هنوز خان نبود) نيروي قابل توجهي با خود همراه کرد و از طريق تبت لشکرکشي کرد و سپس امپراطوري سونگ را از جنوب مورد تهاجم قرار داد. با اين حال مردانش نهايتاً ناتوان شدند و او مجبور شد پس بکشد. با اين حال مانکه خان توانست تا زماني که در طي جنگ مبتلا به بيماري شد با مجموعه اي موفقيتها نيروهاي سونگ را پس براند. درگذشت مانکه خان و جنگ داخلي پس از آن بين کوبلاي خان و آريق بوکه وقفه اي در اردو براي چهار سال بوجود آورد. در سال 1268 مغولها آماده تهاجم عظيم ديگري بودند. کوبلاي خان يک نيروي بزرگ دريايي مهيا کرد و يک نيروي سونگ متشکل از سه هزار کشتي را شکست داد. بدنبال پيروزي دريايي تصرف موفقيت آميز زيانگ يانگ در سال 1271 پيش آمد که در جنگ براي مغولان اعتماد به نفس بوجود آورد. با اين حال جنگ به چنان شتابي که در فتوحات قبلي حاصل شده بود نمي رسيد. در پايان در سال 1272 يک لشکر مغول به فرماندهي بايان که فرماندهي تحت امر هلاکو بود از رودخانه ياتگ تزه گذشت و يک لشکر بزرگ سونگ را شکست داد. با تداوم خط پيروزيهاي بايان که منجر به تصرف پايتخت سونگ، هانگ زو پس از يک محاصره خسته کننده شد جريان حوادث مشخصاً به دلخواه مغولان پيش رفت. با اين حال خانواده وفادار سلطنتي توانسته بود بگريزد. شکست نهايي در سال 1279 به شکل يک جنگ دريايي در نزديکي گوانگ زو بوقوع پيوست و آخرين امپراطور سونگ به قتل رسيد. سال 1279 سال پاياني سلسله سونگ بود

پيروزي در چين کامل شده بود و امپراطوري مغول در دوران اوج خود به سر مي برد. هرچند اکنون در روش زندگي خانهاي بزرگ تغييرات بسياري بوقوع پيوسته بود. کوبلاي خان برخلاف پدربزرگش از زندگي خشن و آزاردهنده چادرنشيني عقب نشيني کرد و زندگي راحت يک امپراطور چيني را در پيش گرفت. با علاقه مندتر شدن کوبلاي خان به روش زندگي چيني، دولت مغول نيز راه او را در پيش مي گرفت. در سال 1272 هفت سال پيش از شکست سونگ، کوبلاي عنوان سلطنتي چيني يوان را برگزيد تا مسير سنتي مشروع سازي خود را به عنوان يک امپراطور بر حق چين طي کرده باشد. کوبلاي که به طور همزمان امپراطور يوان چين و خان بزرگ مغولها بود، در زمان حکومتش سلسله يوان و امپراطوري مغول يکي در نظر گرفته مي شوند. کوبلاي در کنار چيني کردن امپراطوري خود، پايتخت سلطنتي مغول را از کاراکوروم به بيجينگ امروزي تغيير داد. پايتخت جديد در بيجينگ تاتو ناميد مي شد. امپراطوري مغول از جنبه اي ديگر، يک تغيير فاحش ديگر نيز تجربه کرد. برخلاف روش فتوحات قبلي، کوبلاي دو تهاجم دريايي برعليه ژاپن در سالهاي 1274 و 1281 به انجام رسانيد. هر دوي اينها دچار طلسم شده و در طوفانهاي بزرگ درياي چين نابود شدند. کوبلاي همچنين مجموعه يا ازاردوهاي نظامي در جنوب آسيا به انجام رساند. در برمه مغولها به پيروزي رسيدند ولي نهايتاً عمليات را رها کردند. در ويتنام يک پيروزي موقتي مغولها به شکست تبديل شد. يک لشکرکشي دريايي به جاوه نيز ناموفق بود و مجبور به عقب نشيني شد. شورش کاييدو از نوادگان اوگه دئيتها که در مغولستان غربي يک خانات شورشي بوجود آورده بود حرکتي جدي و تهديد آميز بود. حکومت کوبلاي پايان اين جنگ داخلي را نديد

اين نوشته ترجمه اي از بخش عمده اين متن است

امپراطوری مغول 3

اسب سواران شيطان

اولين چيز در ذهن اوگه دئي به انقياد در آوردن اجزاي باقي مانده امپراطوري خوارزم بود که پيشتر از اين بوسيله چنگيز خان در سال 1221 از هم پاشيده بود اما بعداً در آذربايجان امروزي بازسازي شده بود. اين هدف در سال 1231 فراهم شد. هدف بعدي کامل کردن فتح امپراطوري جين بود. امپراطوري جين پيش از اين بخش بزرگي از سرزمينهاي خود را به چنگيز خان و بعداً موکالي که از سوي او به عنوان فرمانده در شمال چين برگزيده شده بود واگذار کرده بود. اما پس از مرگ موکالي در 1223 جين در تحرکاتي سرسختانه در حال بازپس گيري سرزمينهاي خود بود. در سال 1231 يک سپاه بزرگ مغول که بوسيله اوگه دئي، فرمانده مشهور مغول سوبه دئي و تلوئي برادر اوگه دئي فرماندهي مي شد برعليه جين عازم شد. پس از مجموعه اي از مشکلات مغولها سرانجام پايتخت جين، کائي فنگ را در سال 1234 با کمک بيست هزار چيني از امپراطوري سونگ در نورديدند. و بدين ترتيب امپراطوري بزرگ يکجانشيني را که براي بيش از يک قرن بر استپ کنترل داشت به پايان بردند

در حالي که اوگه دئي در امپراطوري جين در اردو به سر مي برد، پيش از آن فرمان بناي يک پايتخت سلطنتي براي امپراطوري را صادر کرده بود. وقتي شهر در سال 1235 با نام کاراکوروم تکميل شد بزرگترين جايگاه سکوني در مغولستان محسوب مي شد. کاراکوروم خيلي قبل از اين بوسيله چنگيز بنا شده بود اما پيش از آن که پايتخت باشد يک پايگاه نظامي پشتيباني کننده بود. هر چند شهر به ابعاد قابل توجهي همچون شهرهاي چين توسعه نيافت اما چنان که بعداً بوسيله سياح اروپايي رابروک ذکر شده است به نحو جذابي متنوع و چندفرهنگي بوده و با حضور صنعتگران حرفه اي به رونق رسيد. اوگه دئي همچنين اصلاحات چندي در دولت بوجود آورد که يکي از آنها تقويت دستگاه پستي بود
تهاجم به روسيه

اگر چه مغولها قبلاً يک دهه پيش در سال 1222 طي لشکرکشي افسانه اي سوبه دئي با روسها در تماس قرار گرفته بودند اما هيچ گونه دولت دائمي در آن سرزمينها برقرار نساخته بودند. وقتي چنگيز خان در گذشت سرزمينهاي شمال غربي امپراطوري به پسرش جوچي واگذار شد. يکي از پسران جوچي، باتو خان بود که غربي ترين سرزمينهاي ميراث جوچي را به ارث برد. اما سرزمينهاي باتو کوچک بودند و بخش بزرگي از سرزمينهايي که به او واگذار شده بود هنوز تحت کنترل مغولها نبود. در اجتماع 1235 باتو قصد خود را مبني بر تحت کنترل گرفتن اين سرزمينها از جانب مغولها اعلام کرد. اين تصميم فتحي خارق العاده پيش آورد که در نهايت به معني سفر پنج هزار مايلي سپاه باتو بود! سوبه دئي پذيرفت که همراه با باتو عازم شود و در سال 1237 اين دو نفر نيرويي فراهم آوردند که مشتمل بر صد و بيست هزار مرد بود که آماده عبور از رودخانه يخ زده ولگا به سمت روسيه بودند

در طي زمستان مغولها از رودخانه ولگا گذشتند و سپس به سمت شمال راندند تا حضور خود را در جنگلها مخفي کنند. اولين شهر بزرگي که با آن برخورد کردند ريازان بود که پس از تهاجم پنج روزه منجنيقها سقوط کرد. آنها سپس به سمت شمال راندند و کولومنا و مسکو را فتح کردند و دوک بزرگ از سوزدال را که قدرتمندترين نيروي نيمه شمالي روسيه بود شکست دادند. از آنجا مغولها به سمت نوگورود پيش رفتند. با اين حال محاصره پس از اين که عبور از باتلاقها بسيار نااميد کننده و ناممکن به نظر مي رسيد رها شد. اگر چه نوگورود از معدود شهرهاي بزرگ روسيه بود که از فتح مغولان دور ماند، آنان رابطه اي دوستانه با مغولها را با پرداخت خراج حفظ کردند. پس از تلاشهاي خسته کننده در نوگورود باتو و سوبه دئي به سمت جنوب تاختند و به شهر کوزلسک حمله کردند. اين شهر به نحو دلاورانه اي مغولها را پس راند و حتي به طور موفقيت آميز يک دسته پيش قراول مغول را در کمين گرفتار ساخت و اين شاهکاري بود که به ندرت رخ مي داد. کوزلسک براي هفت هفته مقاومت کرد و پس از در نهايت سقوط کرد تمامي جمعيت آن قتل عام شدند به نحوي که مغولان آن را شهر ناله ناميدند. آخرين مانع در روسيه شهر بزرگ کيف بود که اغلب مادر شهرهاي روسي خوانده مي شود. از جايي که کيف در اروپاي شرقي اهميت زيادي داشت مغولها حتي کوشيدند آن را بدون صدمه در اختيار بگيرند. شاهزاده مايکل از کيف، در واقع به فتح گريز ناپذير کيف از سوي مغولها پي برد. متأسفانه او گريخت. فرمانده دوم او يک افسر مستحکم و سرسخت بود که تصميم گرفت مقاومت کند. وقتي مغولها شهر را در نورديدند تنها ساختمان عمده اي که تخريب نشد کليساي بزرگ سنت سوفيا بود

تهاجم به اروپا

با سقوط کيف مغولها در روسيه به پيروزي رسيدند. جالب است که اين تنها تهاجم موفق در تاريخ در مقياسهاي بزرگ بود که در روسيه و در فصل زمستان به انجام رسيد. در نتيجه تاخت و تاز مغولها در روسيه بسياري از گروهها با گذشتن از مرزها در صدد پناهندگي در مجارستان برآمدند. در ميان اينان کومانها و کيپچاکها بودند که آنان نيز همانند مغولها اسب سواراني چادرنشين بودند. وقتي باتو از اين موضوع مطلع شد غضبناک شد زيرا آنان را از رعاياي خود مي دانست و آنان مجاز نبوده اند بگريزند. به اين علت يا انگيزه اي ديگر، سوبه دئي به سرعت طرحي براي اردويي نظامي بر عليه اروپا آماده ساخت. برنامه مبني بر حمله اي دوسويه بود: يک نيروي جناحي متشکل از بيست هزار مرد به لهستان فرستاده مي شدند در حالي که خود او همراه با باتو نيروي اصلي را متشکل از پنجاه هزار نفر رهبري مي کرد.در مارس 1241 نيروي سوبه دئي و باتو در کوهستانهاي کارپاتيان ناپديد شدند و سپس به طرز گيج کننده اي در سوي ديگر آن ظاهر شدند. اما به جاي پيشرفت بيشتر در داخل مجارستان مغولها برنامه را رها کردند. با اين وجود مجارها اسير نوعي جسارت و خودبيني شدند و حتي کومانها و کيپچاکها را که مي توانستند حمايت سواره نظام ارزشمندي را فراهم نمايند اخراج کردند. در هيمن زمان سپاه شمالي لهستان را در نورديد، مزارع را تخريب کرده و کراکو را غارت کردند. در نهم آوريل يک نيروي اروپايي به رهبري دوک هنري از سيلسيا وارد لهستان شد و سپاهي متشکل از بيست هزار مغول قدرتمند را آزمود. شواليه هاي اروپايي با آلات جنگي و زره سنگين خود حريف مناسبي براي تيزتازي اسب سواران مغول نبودند و بدين ترتيب شکست خوردند. در اين هنگام شاه بلا از مجارستان دريافت عقب نشيني مغولها نمايشي بوده و در اکنون در حال نزديک شدن هستند. شاه بلا با نيرويي متشکل از شصت تا هشتاد هزار مرد بيرون تاخت و با سپاه باتو و سوبه دئي در سمت مخالف رودخانه ساجو ملاقات کرد. پس از برخوردي گذرا در پل رودخانه، سوبه دئي بخشي از سپاه را به سمت جنوب کشيد و بدون اين که مجارها متوجه شوند از رودخانه گذشت. وقتي سوبه دئي در سمت ديگر رودخانه ظاهر شد مجارها مبهوت شدند. به زودي باتو در عرض رودخانه پيش کشيد و سپاه مجارستان در محاصره گرفته شد

دو پيروزي عمده بوسيله دو سپاه مجزاي مغول در فاصله تنها چند روز درخشش فرماندهي سوبه دئي را نشان مي دهد. در يک ماه لهستان و مجارستان شکست خوردند. چند روز پس از پيروزي در رودخانه ساجو (اين جنگ با نام موهي شناخته مي شود) دو نيروي مغول به هم پيوستند و با گرفتن شهرهايي همچون پست، ساير نيروهاي مجاري را به تلفات کشيدند. شهر بزرگ و باشکوه گران در روز کريسمس فتح شد. تا اوائل سال 1242 در حالي که باتو قصد داشت پيشروي بيشتري در اروپا انجام دهد ناگهان اخباري از مغولستان دريافت کرد مبني بر اين که خان بزرگ اوگه دئي درگذشته است. اين اخبار مهم بود. نگراني باتو از اين جهت بود که مبادا گويوک خان که شخصاً نسبت به او مشکل داشت عنوان خان بزرگ را دريافت کند. در حالي که باتو سرزمينهاي بسياري را فتح کرده بود ناپايداري سياسي در مغولستان مي توانست مشکل ساز باشد. او تصميم گرفت به روسيه بازگردد و سرزمينهاي خود را از نظر سياسي تحکيم بخشد تا از هر گونه مشکل بعدي به دور بماند و بدين ترتيب سپاه مغول به طور کامل از لهستان و مجارستان خارج شد

اروپا رها شد و باتو به شمال درياي خزر بازگشت. او آنجا پايتخت خود را در سارايي باتو (سارايي قديم) استوار ساخت و سرزمينهاي به ارث رسيده خود را به پادشاهي يا خانات تغيير داد. خانات باتو با نام اردوي آبي شناخته مي شوند. همچنين دو برادر باتو، اوردا و شيبان که آنان نيز در اردوي نظامي شرکت داشتند خاناتهاي خود را تشکيل دادند. خانات اوردا با نام اردوي سفيد شناخته شد که در سمت شرق اردوي آبي باتو قرار داشت. از جايي که باتو و اوردا هر دو از اعضاي خاندان طلايي بودند در واقع اين دو خانات به يکديگر وابسته بودند و با يکديگر تحت عنوان "اردوي طلايي" شناخته مي شدند. با اين حال خانات شيبان به طور مبهمي شناخته شده است. هرچند خانهاي اردوي طلايي استيلاي خان بزرگ را به رسميت مي شناختند و براي چهار دهه ديگر به عنوان بخشي از امپراطوري مغول باقي ماندند، اما در واقع اردوي طلايي (و تمامي ساير خاناتي که سرانجام بوجود خواهند آمد) قصد بدست آوردن استقلال سياسي داشتند




امپراطوری مغول 2

اولين حرکت به سمت غرب - فتح امپراطوري خوارزمشاه

چنگيز علاقه خود را نسبت به جنگ با چين از دست داد و در عوض توجه خود را معطوف به غرب کرد. در سال 1218 او فرمانده خود چِپ را به سمت غرب فرستاد و امپراطوري قرا ختايي را فتح کرد. اما موضوع اصلي مربوط به امپراطوري عظيم خوارزميان در ايران بود. تخاصمات زماني مشتعل شد که خوارزمشاه به يک کاروان مغول حمله کرد و سفيران چنگيز را با سوزاندن ريشهايشان تحقير کرد. از جايي که چنگيز سفيران را به هدف ايجاد صلح فرستاده بود با اين اقدام غضبناک شد. چنگيز براي بزرگترين عملياتي که تا به حال به انجام رسيده بود آماده شد و نيرويي جمع آوري کرد که مجموعاً به حدود نود تا صد و ده هزار نفر مي رسيدند. توانايي نظامي خوارزمشاه در شمارش مجموعاً دو تا سه برابر اين مقدار بود اما سپاه چنگيز انضباط بهتري داشته و بيشتر از همه فرماندهي قدرتمندتري در اختيار داشت

در سال 1219 پسران چنگيز چاقادائي و اوگه دئي براي حمله به شهر بزرگ اوتار در شرق درياي آرال عازم شدند. در همين زمان فرمانده بزرگ چنگيز، چِپ به سمت جنوب لشکر کشيد تا در طي عمليات جناح چپ را تحت حفاظت قرار دهد. با اين حال حمله اصلي بوسيله خود چنگيز خان فرماندهي مي شد که همراه با فرمانده سوبه دئي در امتداد بيابان قزل کوم حرکت کردند و از جناح خارجي به نيروهاي خوارزميان حمله ور شدند. برنامه چنين بود که بيابان قزل کوم عملاً عبور ناپذير در نظر گرفته مي شد که خود فرصت بزرگي را براي متعجب ساختن دشمن فراهم مي ساخت. چنگيز و سپاهش در بيابان ناپديد شدند و سپس ناگهان بدون آن که معلوم شود از کجا آمده اند در برابر شهر بخارا ظاهر شدند. پادگان شهر سراسيمه شد و به سرعت شکست خورد. پس از آن چنگيز به سمت سمرقند پايتخت امپراطوري خوارزميان لشکر کشيد. اين شهر باشکوه از لحاظ دفاعي قوياً استحکام يافته بود و پادگاني متشکل از صد و ده هزار مرد داشت که در شمار قوياً بر سپاه محاصره کننده چنگيز برتري داشت. انتظار بود شهر براي ماهها مقاومت کند اما تنها طي ده روز در نوزدهم مارس 1220 ديوارهايش مورد نفوذ قرار گرفت. پس از سقوط سمرقند مغولها عمده امپراطوري را در نورديدند. ميزان تخريب عميق بود. شهرها با خاک يکسان مي شدند و اجتماعات قتل عام مي شدند. در شهر مرو گزارشات درباره اعدام هفتصد هزار نفر توضيح داده اند. در سمرقند زنان مورد تجاوز قرار گرفتند و براي بردگي به فروش رفتند. ميزان تباهي و ويراني چنان شديد بود که امپراطوري خوارزميان در آستانه پاک شدن از تاريخ قرار گرفت. فتح خوارزم نيز يک اتفاق قابل ذکر ديگر بود. خوارزم شاه پس از شکست به سمت غرب گريخت و سوبه دئي با نيرويي متشکل از بيست هزار مرد او را تعقيب کرد. خوارزمشاه درگذشت با اين حال سوبه دئي همچنان به مسير خود ادامه داد. او سپاه خود را به شمال برد و سپاهي بسيار پرشمارتر از نيروهاي روسي کومايي را در سواحل رودخانه خالکا شکست داد. او به مسير خود ادامه داد و قبل از اين که بازگردد به بلغار هاي ولگا حمله کرد. آنچنان که بوسيله تاريخ مشهور گيبونز گفته شده است لشکر کشي سوبه دئي يکي از تهور آميزترين و جسورترين لشکرکشيهاي تاريخ بود چنان که احتمال نمي رود ديگر هرگز تکرار شود

در تمامي زمان اين اردو، خوارزمشاه سپاهي براي جنگ با مغولان در ميدان نبرد تدارک نديد. استراتژي خوارزم متکي بر پادگانهاي بزرگ شهري که در شمار بر سپاهيان محاصره کننده مغول برتري داشتند بود. اين استراتژي البته در هر صورت شکست خورده بود. تنها مقاومت به خوبي سازمان بندي شده بر عليه مغولها از ناحيه جلال الدين صورت گرفت. او پس از سقوط سمرقند يک نيروي مقاومت در افغانستان امروزي تشکيل داد. در پاروان او يک نيروي مغول به فرماندهي يکي از فرزندخواندگان مغول را شکست داد و تنها شکست مغول را در تمامي مدت اردو رقم زد. چنگيز جلال الدين را تحت تعقيب قرار داد و سپاه او را در رودخانه سند در هم کوبيد. شکست جلال الدين به معني تحکيم حاکيمت مغول بر ماوراء النهر بود. با اين حال بخشهاي جنوبي امپراطوري خوارزميان دست نخورده باقي ماند و بعدها تبديل به مجموعه اي از ايالتهاي مستقل شد. گفته شده است وقتي پيش قراولانشان با ديدن حيواني تکشاخ روحيه خود را باختند مغولان تصميم گرفند بيشتر پيشروي نکنند

در سني نزديک به شصت سال سلامتي چنگيز رو به ضعف مي رفت. او در صدد جستجوي راهب افسانه اي دائوئيست، چانگ چون برآمد تا اکسير جاودانگي را به دست آورد. از جايي که چانگ چون هيچ اکسير جادوئي نداشت آرزوي او تحقق نيافت اما چنگيز هوشمندي او را ستايش کرد و آن دو دوستاني خوب براي يکديگر شدند. بدنبال ملاقات با راهب دائوئيست چنگيز به کار اداره رعايا خود بازگشت. برخلاف آتيلاي تاتار و اسکندر بزرگ، چنگيز به اهميت جانشيني مسالمت آميز پس از مرگ خود واقف بود. قبل از کامل کردن کار فتح امپراطوري خوارزميان او با دقت پسرش اوگه دئي را به عنوان جانشين خود انتخاب کرده بود. پس از اين که چنگيز به مغولستان بازگشت تا کار استحکام بخشيدن به دستگاه اداري امپراطوري خود را به اتمام برساند همه چيز به استثناي مسأله تانگوتها در وضعيت خوبي قرار داشت. امپراطوري زيزيا تانگوتها مدتها بود که بوسيله مغولها شکست خورده بود اما تنها خراجگزار بودند و ضميمه امپراطوري نشده بودند. در هر حال تانگوتها در زماني که چنگيز خان دور از خانه بود تعهد خود را کنار گذاشته بودند. در سال 1226 چنگيز خان سپاه خود را برعليه زيزيا به حرکت در آورد و پايتخت آن را به تصرف خود در آورد
درگذشت چنگيز خان

در حالي که اردوي او عليه زيزيا آخرين اردوي او بود مدت کوتاهي پس از آن در اوت 1227 چنگيز خان در سن شصت سالگي درگذشت. علت مرگ همچنان نامشخص است و فرضياتي از قبيل جراحات داخلي پس از يک حادثه طي شکار، تا مالاريا تا غيبگويي تانگوتها مطرح شده اند

در زمان مرگ او امپراطوري مغول از درياي زرد تا درياي خزر امتداد داشت. هيچ امپراطوري ديگري در تاريخ چنين گسترش فوق العاده اي در زمان حيات يک مرد را به خود نديده است. هر چند چنگيز خان خرابي فراواني در فتوحاتش بوجود آورد اما روشن است که او قصد نداشته است همانند هيتلر دست به نسل کشي بزند اگر چه تلفات جنگي آن از هر چيزي در تاريخ فراتر رفته است. آرزوي چنگيز فتح بود و هرگاه تسليم ديده مي شد از خونريزي پرهيز مي شد. او بطور استثنايي نسبت به آنان که از او حمايت مي کردند احترام آميز برخورد مي کرد و براي او نامعمول نبود که با دشمنان ضعيفش دوستي کند. در هر حال چنگيز يک استراتژيست ممتاز نظامي و فرماندهي مستعد و خارق العاده بود که باعث شده است او را تبديل به يکي از فريبنده ترين چهره هاي تاريخ کند

خان بزرگ اوگه دئي
پس از درگذشت چنگيز امپراطوري مغول به چهار ميراث تقسيم شد و هرکدام به يکي از چهار فرزند اصليش داده شد. هرچند اين چهار ميراث از لحاظ سياسي تحت امپراطوري واحد متحد بودند بعداً به عنوان پايه اي براي تقسيمات بيشتر با عنوان خانات عمل کردند. آن طور که قبلاً گفته شد اوگه دئي بوسيله چنگيز به عنوان جانشين انتخاب شده بود. دو سال پس از درگذشت چنگيز اوگه دئي رسماً حاکميت امپراطوري مغول را در اختيار گرفت. اوگه دئي عنوان خاخان (خاقان، خان بزرگ) را که بوسيله حاکمان بزرگترين امپراطوريهاي استپ مورد استفاده قرار مي گرفت برگزيد. با اين حال چنگيز هيچ وقت رسماً اين عنوان را به کار نبرد. درهرحال اوگه دئي بتدريج مراتب ترقي را پيمود

امپراطوری مغول 1

مقدمه

شايد هيچ امپراطوري در تاريخ چنان تماشايي که مغولها ظهور يافتند بوجود نيامده باشد. در کمتر از هشتاد سال دسته اي از جنگجويان که در اصل مرکب از چند مرد بودند به چنان امپراطوري توسعه يافتند که تمامي فاصله بين اقيانوس آرام تا رودخانه دانوب را در بر مي گرفت. اين داستان درباره يکي از مهيج ترين مجموعه فتوحات تاريخي است و اين که چگونه مغولها خود شکست ناپذيري خود را در هم شکستند

در قرن دوازدهم قبائل گوناگون ترکي و مغولي تونگوسي در استپهاي مغولستان پراکنده بودند. يکي از اين قبائل مغولها بودند. در حدود سال 1130 مغولها با شکست صحرانشينان همسايه و تحت فشار گذاشتن امپراطوري جين در شمال چين براي پرداخت خراج به عنوان يک قبيله قدرتمند ظهور يافتند. با اين حال اين درخشش عمري کوتاه داشت. در سال 1160 پادشاهي مغول با شکست خوردن از قبائل همسايه تاتار، فرو ريخت. خاندانهاي مغول متفرق شدند و به دلايل بي اهميت با يکديگر درگير شدند

رهبر خانواده مغولي کياد، يسوگئي از فرزندان يک فرمانده جنگي (خان) در پادشاهي سابق مغول بود. در سال 1167 يسوگئي و همسرش داراي فرزندي به نام تموچين شدند که تبديل به چنگيز خان خواهد شد. وقتي تموچين نه ساله بود پدرش بوسيله رهبران تاتار مسموم شد. از جايي که او براي فرماندهي بسيار جوان بود مردان خاندانش او را رها کردند. تموچين و خانواده اش (در مجموع هفت نفر) به متروکه ترين مناطق استپ حرکت کردند و در کمال فقر و تنگدستي از ريشه هاي گياهان و جوندگان براي خوراک استفاده مي کردند. تموچين حوادث بسياري از تعقيب دزدان اسب تا اسارت به دست دشمنان را از سر گذراند. وقتي تموچين شانزده ساله بود قبيله مرکيد به خانواده اش حمله کرد و همسرش را از او جدا کرد. تموچين با سپاهي از پنج مرد قادر نبود اين در مقام تلافي از خود واکنش نشان دهد و بدين ترتيب به يک دوست قديمي پدرش از قبيله کرييد، طغرل خان روي آورد و او نيز به نوبه خود از رهبر اتحاديه اي از مغولها، جاموقا طلب ياري کرد. آنها با يکديگر مرکيدها را شکست دادند و تموچين همسر خود را بازيافت. تموچين به سرعت از متحدان قدرتمندش به خصوص جاموقا که خود نيز يک مغول بود و از دوستان دوران کودکيش بود استفاده کرد و تبديل به چهره شناخته شده اي در استپ شد. تموچين و جاموقا بر بسياري از خاندانهاي مغول کنترل يافتند اما اين براي تموچين کفايت نمي کرد. براساس کتاب "تاريخ مرموز سلسله يوان" يک روز در حالي که تموچين و جاموقا در پيشاپيش مردان مغول در حال اسب سواري بودند در حالي که جاموقا براي برپايي چادر توقف کرده بود تموچين تصميم گرفت به راه ادامه دهد. تموچين از جاموقا بريد و مغولها به دو دسته تقسيم شدند. خصومتها به زودي بين دو گروه شعله ور شدند. در درگيري که بدنبال اتفاقي کوچک رخ داده بود تموچين شکست خورد و به تبعيد فرستاده شد. با اين حال تموچين ده سال بعد بازگشت و موقعيت خود را دوباره تحکيم بخشيد. از اينجا او آغاز به فتح مغولستان کرد که چندين سال به طول انجاميد. متأسفانه جزئيات چنان زياد هستند که در اين مقاله قابل پيگيري نيستند. بطور خلاصه تا سال 1204 تموچين تمامي مخالفين خود را تحت انقياد کشيد. او تاتارها، قبيله کرييدها تحت فرماندهي طغرل خان که به او خيانت کرده بود، نايمنها، مرکيدها و خاندانهاي مغول تحت فرماندهي جاموقا را شکست داده بود

امپراطوري تا سال 1204

در سال 1206 تموچين اجتماع بزرگي (خوريلتايي) در سواحل رودخانه اونون تشکيل داد و عنوان چنگيز خان را براي خود برگزيد. در طي اجتماع 1206 چنگيز خان درباره ساختارها و قوانين امپراطوري جديد خود فرمانهايي صادر کرد. براي تضمين پايداري اجتماعي و هماهنگي بين مردم قبائلي که متحد کرده بود چنگيز خان يک تشکيلات فراگير نظامي که تمامي مردم امپراطوري را در بر مي گرفت بوجود آورد. تمامي جمعيت به واحدهايي تقسيم شده بود که هرکدام متعهد به آماده داشتن تعداد مشخصي از جنگجويان در هر زمان مورد نياز بودند و بدين ترتيب تشکيلات قبيله اي قبلي جايگزين شده بود. علاوه بر اين او بسياري قوانين اختصاصي صادر کرد و سلسله مراتب مؤثري براي اداره امپراطوري بوجود آورد. چنگيز خان توسعه يافته ترين دولت را تا زمان خود در استپ بوجود آورد. اردوهاي مغول تحت حاکميت او به زودي خود را به عنوان منضبط ترين قدرتمندترين و ترسناکترين سپاهي که از استپ سرازير شده بود اثبات کرد

جنگ در شمال چين

چنگيز خان امپراطور تمامي آنان که در چادرهاي نمدي مي زيستند شد اما رؤياي او فتح جهان بود. ابتدا او مردان خود را در اردوهايي برعليه امپراطوري زيزيا در غرب چين فرماندهي کرد. در سال 1209 پايتخت زيزيا تهديد شد اما مغولها پس از اين که اردوشان به طور غيرمنتظره اي دچار سيلاب شد به خراج رضايت دادند. اين بايد قابل فهم باشد که مغولها هنوز به باج و تاراج اموال علاقه مندتر بودند تا اين که علاقه به در اختيار گرفتن شهرها داشته باشند. با اين حال با بازگشت مغولها امپراطوران چين پرداخت خراج را قطع کردند و حملات به زودي به فتح منتهي شدند

در سال 1211 چنگيز خان 65000 مرد را با خود همراه کرد و بر عليه امپراطوري جين در شمال چين لشکر کشيد. با کمک آنگوتها که مردمي بودند که در مرزهاي شمالي جين سکونت داشتند چنگيز خان به سادگي از موانع دفاعي عبور کرد و وارد سرزمينهاي جين شد. او با برجاي گذاشتن دنباله اي از غارت مناطق طي مسير سرانجام با نيروي بزرگي متشکل از حدود صد و پنجاه هزار مرد ملاقات کرد و آنها را شکست داد. چنگيز خان سپاه خود را تقسيم کرد و حمله اي چندسو عليه جين به راه انداخت. او و فرماندهانش چندين ضربه کاري به امپراطوري جين وارد کردند از جمله گذرگاه استراتژيک جويونگ را در اختيار گرفتند. متأسفانه چنگيز در طي يک محاصره زخمي شد و به مغولستان عقب نشست. و بدنبال او نيروهاي جين شروع به پس گرفتن مناطق از دست رفته کردند

در سال 1213 مغولها پس از اين که دريافتند امپراطوري جين مواضع خود را استحکام بخشيده بازگشتند. چنگيز سپاه خود را به سه بخش تقسيم کرد؛ يکي تحت فرماندهي خود او و دو تاي ديگر تحت فرماندهي پسرانش بودند. سه سپاه مغول امپراطوري جين را تاراج و تخريب کردند و تا سال 1214 بيشتر منطقه شمال رودخانه زرد، هوانگهو در دست مغول بود. يک استثنا شهر چونگ دو پايتخت امپراطوري جين بود. مانند ديگر سپاهيان صحرانشين اردوهاي مغول چنگيز خان کاملاً متشکل از سواره نظام بودند و نقطه ضعف سواره نظام ناتواني در فتح استحکامات نظامي بود. چنگيز اين ضعف را دريافت و براي در اختيار گرفتن مهندسان سازنده تشکيلات محاصره اي تعجيل کرد تا تاکتيکهاي محاصره اي را به کار گيرد. با اين حال چونگ دو بر عليه حملات مغولها دوام آورد. مردان چنگيز دچار کمبود منابع شدند و به دنبال شيوع طاعون تلفات مي دادند اما او سرسختانه محاصره را ادامه داد. گزارشات توضيح داده اند که هر مرد دهم قرباني مي شد تا غذاي ديگران تأمين شود. اما محاصره چنان ادامه يافت که چنگيز شخصاً مجبور به ترک اردو شد و فرمانده خود موکالي را براي مسؤوليت ادامه محاصره جانشين کرد. مغولها نهايتاً در سال 1215 وارد شهر شدند اما تا آن زمان پايتخت جين به سمت جنوب به کائي فنگ منتقل شده بود

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

جنگ صلیبی سوم - آخرین بخش

توافقات نهايي

توافق نهايي در دوم سپتامبر 1192 امضا شد. مطابق با آن اورشليم در دست مسلمانان باقي مي ماند اما زائران مسيحي مجاز بودند از آن و تمامي امکان مقدس با آزادي و ايمني ديدار کنند. شهرهاي کوچک ساحلي که مسيحيان در اختيار گرفته بودند به جز آسکالون در دست آنان باقي مي ماند. آسکالون پس از تخريب تمامي استحکاماتش به صلاح الدين بازگردانده مي شد. پنج سال صلح و آرامش در فلسطين برقرار خواهد ماند. اين مواد آن چيزي که سه سال قبل سه نفر از بزرگترين شاهان اروپايي براي آن عازم شده بودند نبود. از دست دادن بارباروسا يک تکان سوکناک بود و بي علاقگي فيليپ به فرانسويها اجازه داد با هر عذري از ادامه کار کناره گيري کنند. نيروهاي انگليسي به تنهايي براي در اختيار گرفتن مجدد شهر واقع بر تپه کافي نبود

ريچارد به خانه مي رود

ريچارد از بيماري تبدار سلامتي خود را باز مي يابد و سريعاً به آکر باز مي گردد. خواهر و همسرش شهر را در بيست و نهم سپتامبر ترک مي کنند و ريچارد در نهم اکتبر به دنبال آنان حرکت مي کند. باور عمومي بر اين است که ريچارد به بيماري دريا مبتلا شد. درياي مديترانه مطمئناً بر وفق مرادش نبود زيرا او دوباره در سلسله اي از طوفانها به ستوه آمد. او بايد در کورفو پهلو مي گرفت. آنجا خود را به شکل يک شواليه معبد در آورد زيرا او در آبهايي که بوسيله امپراطور بيزانس، يک دشمن کنترل مي شود قرار داشت. او سپس در آدرياتيک به سفر خود ادامه دادو در حوالي آکيلا کشتيش صدمه ديد. ديگر مسافرت دريايي براي او کافي بود. در تلاش براي ورود پنهاني به ساکسوني، با حفظ تغيير لباس او و چهار نفر از همراهيانش از آلپ گذشتند و وارد آلمان شدند. با اين حال او در يازدهم دسامبر در يک مهمانخانه در نزديکي وين شناخته شد و به اسيري گرفته شد. او در سرزمينهاي دوک لئوپولد از اتريش بود. همان مردي که سربازان ريچارد پرچمش را در آکر در گودالي گل آلود انداخته بودند. لئوپولد بسيار خوشوقت بود که ريچارد را به عنوان زنداني در اختيار دارد و تنها با بي ميلي شاه (انگليسي) را به امپراطور هنري ششم تسليم کرد. امپراطور خود خوشنود بود که ريچارد را به عنوان يک اسير در اختيار دارد زيرا شاه انگليس دوست برخي از بدترين دشمنان امپراطور بود. ريچارد شيردل در نهايت در ماه مارس 1194 در ازاي مقدار زيادي پول آزاد شد. او در ماه آوريل وارد انگليس شد و به زودي برادر خودسر خود را به راه آورد. اين بازگشت مشهور ريچارد است که بطرز وسيعي به افسانه هاي رابين هود و داستان آيوانهو شکل مي دهد

نتايج جنگ صليبي سوم

جنگ صليبي سوم در رسيدن به هدف اصلي خود ناموفق بود: اورشليم در دست مسلمانان باقي ماند. اين که اين ماجرا به عنوان يک شکست درنظر گرفته مي شد در رفتارهاي اروپائيان مشهود است: هنري ششم خيلي زود براي جنگ صليبي جديدي که در سال 1196 آغاز مي شد برنامه ريزي کرد. در آستانه شروع فعاليتهايش در اين زمينه هنري درگذشت و آلمان درگير جنگي داخلي شد. اما رهبري جنگ تقريباً به زودي بوسيله پاپ جديد، اينوسنت سوم برعهده گرفته شد. انگليسيها و فرانسويها چنان درگير مشغوليتهاي خود درباره منازعات خود با يکديگر بودند که هيچ تلاش جديدي از اين بخش صورت نپذيرفت. با اين حال جنگ صليبي سوم از يک جنبه مهم موفقيت آميز بود: اين جنگ بخشهاي خاورميانه اي حکومتهاي مسيحي لاتين را حفظ کرد. دفاع دلاورانه کونراد مونفراتي از تاير بدون نيروهاي کمکي از غرب تداوم نمي يافت و به انجام نمي رسيد. و تهاجم ديوانه وار گوي برعليه آکر هيچ وقت بدون اين سپاهيان توفيق نمي يافت. در نتيجه جنگ صليبي سوم اوترمر (بخش خاورميانه اي حکومتهاي مسيحي لاتين) بصورت باريکه اي از شهرهاي امتداد ساحلي در لبنان و فلسطين حفظ شد و به عنوان پايگاهي براي تلاشهاي آينده در جدال بر سر اورشليم مورد استفاده قرار گرفت. علاوه بر اين پيروزيهاي اين لشکرکشي به عنوان عنصر اساسي ضدتعادلي در برابر پيروزيهاي اوليه صلاح الدين عمل کردند و باعث شدند آنچنان که با پيروزيهاي اوليه اش به نظر مي رسيد ديگر پس از جنگ صليبي سوم قدرتي شکست ناپذير به نظر نيايد. جنگ صليبي سوم همچنين منتهي به در اختيار گرفتن قبرس از سوي نيروهاي لاتين شد. اين جزيره بخش مهمي بود که به اوترمر اضافه شد و به دوام ساير بخشهاي آن کمک کرد. در اختيار گرفتن آن نه تنها از اين جهت که ايالت صليبي جديدي بوجود آورد اهميت داشت بلکه از اين جهت که از دست يونانيان خارج شد نيز مهم بود. با اشغال قبرس ديگر امپراطوري بيزانس نمي توانست از راه دريا انطاکيه را تهديد کند. صليبي سوم همچنين باعث تولد فرقه جديدي از شواليه ها با نام توتونيک شد. اين تشکيلات نظامي در آکر از بازماندگان صليبيون آلماني بوجود آمد. آنها هيچ وقت در سرزمينهاي مقدس اهميتي به اندازه اهل معبد و مهمان نوازان (دو دسته شواليه ها) نداشتند اما هميشه بخشي از نيروي موجود بودند و تا سال 1291 در منطقه حضور داشتند. با اين حال شواليه هاي توتونيک در فتح اسلاوهاي بالتيک و تاريخ لهستان، ليوني و ليتواني نقشي فوق العاده مهم بازي کردند. در نهايت اين که جنگ صليبي سوم با شکست در بازپس گيري اورشليم، آغاز چهل سال جنبش صليبي تقريباً مداوم اروپا را مشخص مي کند. اين تحرکات هيچ کدام پيروزيهاي بزرگي بدنبال نداشتند و البته هيچ کدام حتي کم اهميت ترين پيروزيهاي ميدان نبرد را که ريچارد به آن دست يافته بود به دست نياوردند

اين نوشته ترجمه اي از اين 3 متن است: يک و دو و سه

جنگ صلیبی سوم 4

شاه کونراد

با مشکلات متعددي که ريچارد را در بر گرفته بودند او مي دانست که بايد مشاجره بر سر پادشاهي (اورشليم) را يک بار و براي هميشه مورد رسيدگي قرار دهد. او در آوريل 1192 به آکر بازگشت و بارونهاي پادشاهي اورشليم را گرد هم آورد و خواستار نظرات و پيشنهادات آنان شد. تمامي بارونها به نفع کونراد سخن گفتند و تنها قوم و خويش گوي جانب او را گرفت. ريچارد با پذيرفتن نظرات ديگران جانب حمايت خود را عوض کرد و موافقت کرد که کونراد بايستي شاه شود. در محاسبات ريچارد اين موضوع نيز بي اهميت نبود که اگر قرار بر پادشاهي کونراد باشد نيروهاي او نيز به صليبيون خواهند پيوست. کونراد وقتي خبر به او رسيد در تاير بود. از اين بابت جشني عمومي برگزار شد زيرا هنوز عموماً گوي به خاطر فاجعه هتين مورد اتهام بود. او اعلام کرد در چند روز آينده به سمت آکر شهر را ترک خواهد کرد. در بيست و هشتم آوريل کونراد تصميم گرفت با اسقف بيوا شام بخورد. در راه بازگشت به خانه دو مرد به او نزديک شدند. يکي از آنها نامه اي به او داد تا بخواند. وقتي او نامه را گرفت مرد ديگر خنجري بيرون کشيد و با جراحت آن وي را به قتل رساند. يکي از قاتلين در همان نقطه به قتل رسيد و ديگري اعتراف کرد که بوسيله پيرمرد کوهستان فرستاده شده است. اسماعيليان دوباره حمله کرده بودند. ايزابلا درباره امنيت خود به وحشت افتاد و خود را در قصر خود محبوس کرد. هنري از شامپان، عموزاده ريچارد سريعاً خود را به تاير رسانيد. مردم شهر فوراً اعلام کردند که او بايد با ايزابلا ازدواج کند و شاه جديد شود. او جوان، زيبا، باشهامت و عموماً محبوب بود. روشن بود که گوي نمي توانست برگزيده شود و باز هم روشن بود که ايالت در برابر صلاح الدين نمي تواند بدون پادشاه باقي بماند. هنري مردد بود زيرا علاقه مند بود به شامپان بازگردد اما احساس کرد که وظيفه اوست تا با درخواست عمومي موافقت کند. بدين ترتيب تنها دو روز پس از قتل کونراد هنري و ايزابلا نامزد شدند. آنها به آکر رفتند و در آنجا ريچارد موافقت خود را اعلام کرد. در طي يک هفته آنها ازدواج کردند. هنري از شامپان اکنون شاه اورشليم بود. اما وضعيت گوي از لوزينان چگونه بود؟ ريچارد ترتيبي عالي براي او مقرر کرد. شواليه هاي معبد در اداره قبرس نسبت به انگليسيها توفيق بيشتر نيافته بودند و حال از ريچارد درخواست داشتند تا آن را پس بگيرد. او نيز به نوبه خود پيشنهاد کرد گوي جزيره را از شواليه هاي معبد بخرد. اين حالت براي تمامي طرفين مناسب بود و قبرس در اختيار لوزينانها قرار گرفت که براي حدود دويست سال بر آن حکومت کردند
نتايج و تأخيرها

ريچارد حال با نگراني و اضطراب درصدد بازگشت به خانه بود اما دوباره حوادث دست به دست هم دادند تا او را به تأخير بيندازند. در خانواده صلاح الدين منازعاتي در گرفته بود و او براي سامان دادن به آنها مشغول شده بود. بدين ترتيب در ماه مه ريچارد به سمت جنوب به دارون رفت و آنجا را به راحتي در اختيار گرفت. حال صليبيون تمامي قلاع ساحلي را که از دست داده بودند به دست آورده بودند. به نظر مي رسيد زمان براي تلاش ديگري براي اورشليم مناسب باشد. پس در هفتم ژوئن 1192 ريچارد دوباره دست اندر کار آزادسازي شهر مقدس شد. او دوباره خود را به نزديکي و در چند مايلي رسانيد اما صلاح الدين آنجا انتظار او را مي کشيد. دو سپاه طي يک ماه درگيريهاي پراکنده با يکديگر داشتند اما جنگي جدي بوجود نيامد. ريچارد نمي توانست موضع خود را با آغاز کردن کار محاصره به خطر بيندازد زيرا سپاهش به اندازه کافي بزرگ نبود. صلاح الدين نيز به نوبه خود مايل نبود درگير جنگي سازمان يافته شود. تمام کاري که او بايد انجام مي داد دفاع از اورشليم بود و نهايتاً شاه انگليسي بايد کار را رها مي کرد. اين سياست مؤثر بود. در چهارم ژوئيه ريچارد دستور عقب نشيني داد. بسياري در سپاه او عميقاً نااميد بودند اما فرمانده کهنه کار متقاعد شده بود حمله به اورشليم مي تواند تمامي سپاه را به خطر بيندازد. او به جافا بازگشت و دوباره با صلاح الدين براي قرارداد صلح وارد مذاکره شد. در حالي که مذاکرات در حال انجام بود ريچارد به آکر رفت تا به محض امضاي معاهده از راه دريا عازم شود. در بيست و هفتم ژوئيه از غيبت ريچارد بهره گرفت و حمله اي ناگهاني به جافا ترتيب داد. شهر براي سه روز جنگيد اما محافظان شهر قوياً کم شمار بودند. سربازان صلاح الدين وارد شهر شدند و دست به غارت و کشتار زدند. پادگان شهر به قلعه دفاعي شهر عقب نشست. مسلمانان خود را از منابع شهر سير کردند و صلاح الدين لازم بود براي تحت کنترل درآوردن آنان زماني را صرف کند

جافا

به محض اين که ريچارد درباره حمله به جافا شنيد سپاه خود را براي نجات شهر فرستاد. با اين حال او مي دانست ممکن است روزهاي زيادي طول بکشد تا سپاه به جافا برسد. او هشتاد شواليه چهارصد کماندار و حدود دو هزار سرباز ايتاليايي را گرد آورد و براي نجات شهر حرکت کرد. او در سي و يکم ژوئيه به زحمت به هنگام وارد منطقه شد. نمايندگان پادگان شهر در واقع براي امضاي قرارداد تسليم در چادر صلاح الدين بودند. ريچارد که از اوضاع اطلاع نداشت براي به ساحل نشستن ترديد و تأخير داشت اما به محض اين که پادگان شهر دکلها را ديدند براي حمله بيرون ريختند. يک راهب به سمت ناوگان کوچک ريچارد شنا کرد تا از او بخواهد سريعاً حمله کند. شاه فوراً پهلو گرفت به شهر تاخت. مسلمانان با اين گمان که شهر ايمن است کاملاً متفرق بودند و غافلگير شدند. ريچارد به سرعت شهر را ايمن ساخت. سربازان صلاح الدين کاملاً مضطرب شده بودند و قبل از اين که دوباره سامان يابند مايلها از جافا فاصله داشتند. دو روز طرفين براي صلح مذاکره کردند زيرا هيچ کدام از طرفين واقعاً مايل به ادامه جنگ نبودند و اما هر دو طرف هنوز خواسته هاي زيادي داشتند. تحرکات جافا دوباره همه چيز را از تعادل خارج کرد. صلاح الدين دوباره در پنجم اوت در تلاش براي نابودي سپاه کوچک ريچارد قبل از اين که سپاه اصلي او که قيصريه را پشت سر گذاشته بود فرا برسد حمله کرد. او سحرگاه حمله کرد و تقريباً انگليسيها را غافلگير کرد. آنان وقت کافي داشتند تا متشکل شوند اما زمان کافي براي مسلح شدن کامل نداشتند. براي اين جنگ دوم ريچارد تنها پنجاه و چهار شواليه که قادر به جنگيدن بودند داشت و براي آنها تنها پانزده اسب در اختيار داشت بنابراين بيشتر آنها پياده جنگيدند. او شواليه ها و دو هزار سرباز پياده اش را در يک ستون بيرون از شهر مرتب کرد. او ميداني از تيرهاي چادر را در برابر سپاه ايجاد کرد تا تاخت سواره نظام دشمن را بشکند. پشت اين ميدان او مردان خود را بر آن داشت تا سپرهاي خود را در زمين بکارند تا به عنوان سپر موقتي عمل کند. آنان همچنين نيزه هاي خود را به سمت خارج در زمين کاشتند. او بين هر دو مرد يک کامندار قرار داد. مسلمانان در هفت موج که هر کدام از هزار مرد متشکل بود حمله کردند. آنان بارها و بارها تهاجم کردند اما هر بار پس رانده مي شدند. بعد از ظهر ريچارد به اندازه کافي احساس قدرت کرد که يک ضدحمله ترتيب داد. صلاح الدين از ديدن اين که تعداد بسيار کمي از شواليه هاي اسب سوار بر عليه تعداد زيادي هجوم مي آورند به هيجان آمده بود. وقتي اسب ريچارد را در حالي که بر آن نشسته بود به قتل رساندند صلاح الدين با گفتن اين که چنين دشمن دلاوري سزاوار نيست بدون مرکب بماند، دو اسب براي جايگزين کردن اسبش برايش فرستاد. تا پايان روز صليبيون هنوز جافا را حفظ کرده بودند و جنگ از اختيار سپاه صلاح الدين خارج شده بود. سلطان به اورشليم عقب نشيني کرد. ريچارد قادر نبود پيروزي قابل توجه خود را پي بگيرد. نيروي او بسيار کوچک بود و علاوه بر آن او مجدداً و بلافاصله مبتلا به بيماري تبدار شد. صلاح الدين برايش از برفهاي کوهستان و ميوه تازه فرستاد اما در کلامش هيچ اشاره اي به صلح وجود نداشت

اين نوشته ترجمه اي از اين سه متن است: يک و دو و سه