و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

ژان ژاک روسو

شايد مهمترين نويسنده واحد روشنگري ژان ژاک روسو (1712-1778) باشد. او يک فيلسوف، داستان نويس، آهنگساز، نظريه پرداز موسيقي، نظريه پرداز زبان و موارد ديگر بود. او نه تنها به خاطر انديشه هايش که به طور عمومي بازيافتي از انديشه هاي قديمي تر روشنگري بودند اهميت دارد بلکه نوشته هاي ادبي پرحرارت او که نسلي را و ماوراي آن را به آتش کشيد مورد توجه بوده است. مشکل اصلي که او در بيشتر زندگي خود با آن روبرو مي شد در اولين جمله مشهورترين اثرش با نام قرارداد اجتماعي خلاصه شده است: انسان آزاد خلق شده است اما همه جا در زنجير است

مفهوم مرکزي در انديشه روسو آزادي است و بيشتر آثار او به ساز و کارهايي که باعث مي شوند انسانها مجبور به رها کردن آزادي شوند مي پردازد. در بنيان تفکر او درباره دولت و اقتدار، انديشه قرارداد اجتماعي قرار دارد که طبق آن دولت و اقتدار ذيل قراردادي دوجانبه با افراد تحت حاکميت خود به سر مي برد. اين قرارداد به اين معناست که افراد تحت حاکميت تنها به شرطي رضايت به تحت حکومت قرار گرفتن داده اند که حقوق، اموال و رضايتمندي ايشان از سوي حاکمان مورد محافظت قرار گيرد. به محض اين که حاکمان از محافظت افراد تحت حکومت خود دست بکشند قرارداد اجتماعي فسخ شده و افراد تحت حاکميت براي انتخاب مجموعه ديگري از حاکمان و نمايندگان آزاد خواهند بود. اين انديشه تبديل به نيروي برانگيزنده اصلي در اعلاميه استقلال شد که خود کم و بيش يک سند قانوني براي مشخص کردن شرايط قرارداد بود. در حقيقت تمامي مباحثات مدرن درباره آزادي تا حدودي ريشه هاي خود را بدهکار قرارداد اجتماعي و رساله پيشتر روسو با عنوان بحث درباره بيعدالتي هستند

بحث درباره بيعدالتي در اصل براي يک همايش مقالات در شهر ژنو سوئيس در سال 1754 نوشته شده بود که باعث برگزيده شدن روسو در آن همايش شد. بحث درباره بيعدالتي تمامي انديشه هاي کليدي را که تأثير زيادي در فرهنگ مدرن داشتند تصوير مي کند: الف) انديشه توحش اشرافي که به معناي اين است که رضايت بخش ترين وضعيت براي نوع بشر وضعيتي بين توحش کامل و تمدن کامل است، ب) انديشه قرارداد اجتماعي، ج) ماهيت تفاوتهاي انساني، د) نقد دارايي، ه) ماهيت آزادي انسان. با خواندن اين مقاله هرکدام از اين موضوعات را به خوبي درک مي کنيد. به خصوص مي توانيد اين انديشه ها را با همتايان پيشين خود از قبيل مفهوم آزادي از نظر لوتر مقايسه کنيد و آنها را براي بررسي بعدي درباره فرهنگهاي مدرن بشري در ذهن نگه داريد

روسو ابتدا در مقاله خود تحت عنوان بحث درباره تأثيرات اخلاقي هنرها و علوم در سال 1750 اين اعتقاد خود را ابراز مي کند که تمدن، افراد انساني را فاسد کرده است. اين فساد تا حدود زيادي فسادي اخلاقي است؛ هر چيزي که مردم متمدن آن را به عنوان پيشرفت تلقي مي کنند از قبيل زندگي شهري، فناوري، علم و ساير موارد منجر به انحطاط اخلاقي بشريت شده است. از نظر روسو وضعيت طبيعي اخلاقي انسان گرايش به مهرباني و شفقت دارد؛ تمدن ما را ظالم، خودخواه و خونخوار کرده است. روسو در کتابش با عنوان بحث درباره بيعدالتي همچنين بر اين اعتقاد است که تمدن ما را از آزادي طبيعي خود دزديده است. در حالي که بشر نيمه متمدن براساس ارزشها و رضايتمندي خويش به خود مي نگرد، بشر متمدن خارج از خود و در نظريات و اقتدار ديگران زندگي مي کند. قيمت تمدن آزادي و تفرد انساني است: در واقع تفاوت اين است که انسان وحشي در درون خود زندگي مي کند در حالي که انسان اجتماعي بيرون از خود زندگي مي کند و تنها مي تواند در نظريات ديگران زندگي کند آنچنان که گويا تنها زماني وجود خود را احساس مي کند که شاهد قضاوت ديگران درباره خود باشد. هدف فعلي من اين نيست که بر اين موضوع اصرار کنم که بر اين اساس عليرغم تمامي فعاليتهاي ما درباره اخلاق، تفاوتي بين خوب و بد وجود نخواهد داشت يا اصراري ندارم نشان دهم در اين وضعيت چگونه همه چيز در حد ظواهر فرو کاسته خواهد شد. اما همين مقدار هست که اين هنر نمايش بازي کردن را ياد گرفته ايم که چگونه اظهار افتخار، دوستي، فضيلت و حتي گناه کردن بکنيم و بتدريج راز لاف زدن را آموخته ايم؛ اين که چگونه نشان دهيم چقدر فرومايه ايم. و هيچ گاه جرأت نداريم در ميان انبوهي از فلسفه ها، خيرانديشيها، رعايت آداب و انواع و اقسام ديگري از نظامهاي متعالي اخلاقي از خود بپرسيم که ما به جز يک ظاهر سطحي و فريبنده هيچ چيز براي نشان دادن به خود نداريم؛ افتخار بدون فضيلت، استدلال بدون خرد و لذت بدون خوشنودي

روسو در سال 1762 قرارداد اجتماعي را منتشر کرد که اولين بار زماني که منتشر شد تا حدود زيادي مورد بي توجهي قرار گرفت اما در نهايت به يکي از تأثيرگذارترين آثار در زمينه تفکر سياسي انتزاعي در سنت غربي تبديل شد. روسو در بحثي درباره بيعدالتي کوشيده بود ابداع دولت بوسيله انسان را به عنوان نوعي قرارداد بين افراد تحت حاکميت و قدرتهايي که آنها را مورد حکومت قرار مي دهند توضيح دهد. تنها دليل اين که افراد انساني ممکن است علاقه مند به رها کردن آزادي فردي خود باشند تا تحت حکومت ديگران قرار گيرند اين است که اين طور تصور کنند که حقوق، رضايتمندي و داراييهايشان تحت حاکميت يک دولت رسمي بهتر حفظ خواهد شد تا اين که در جامعه اي باشند که بدون حکومت و بي نظم باشد. او بر اين باور است که اين قرارداد اصلي به نحو عميقي برخطاست. ثروتمندترين و قدرتمندترين اعضاي جامعه توده ها را فريفتند و به اين ترتيب بيعدالتي را به عنوان يک ويژگي دائمي جامعه انساني تثبيت نمودند. روسو در قرارداد اجتماعي بر اين باور است که اين قرارداد بين حاکمان و افراد تحت حکومت بايستي مورد بازبيني قرار گيرد. به جاي حکومتي که تا حدود زيادي حافظ ثروت و حقوق اقليت قدرتمند باشد، دولت بايستي به نحو اساسي مبتني بر حقوق و برابري همه افراد باشد. اگر هر شکلي از دولت به درستي مراقب حقوق، آزادي و برابري همه افراد نباشد آن دولت قرارداد اجتماعي را که قلب اقتدار سياسي است نقض کرده است. اين انديشه ها هم براي انقلاب فرانسه و هم انقلاب آمريکا نقشي اساسي داشتند؛ در حقيقت هيچ اغراق نيست اگر گفته شود انقلابهاي فرانسه و آمريکا نتيجه مستقيم نظريات سياسي انتزاعي روسو درباره قرارداد اجتماعي هستند

با اين حال نادرست خواهد بود اگر روسو را يک فردگراي مطلق بدانيم. در واقع روسو بر اين باور بود که اگر قرارداد اجتماعي از هر دو طرف مورد احترام و تبعيت قرار گيرد، همه اعضاي جامعه را به تبعيت از اقتدار سياسي مجاب خواهد ساخت. طبق باور روسو تنها زماني که اقتدار سياسي پيمانهاي پايه اي را در قرارداد اجتماعي نقض کند و آزادي فردي با بيعدالتي جايگزين شود دولت بايستي از بين برود. روسو در تلاش بود راهي بيابد تا آزادي فردي را به بالاترين حد ممکن برساند و در عين حال نظم، تبعيت و هماهنگي در جامعه حفظ شود. او در حقيقت اولين متفکر روشنگري بود که پايه قراردادي حقوق را تنظيم و تدوين نمود. حقوق يا اصول خودمختاري و آزادي فردي عناوين جادويي نيستند که هنگام تولد از بهشت بر اين زمين نازل شده باشند يا چيزي نبوده اند که در دي ان اي حک شده باشند. حقوق و آزاديها، قراردادهاي اجتماعي هستند. شما برخي حقوق و آزاديهاي فردي داريد از اين جهت که بقيه جامعه موافقت کرده است که شما آن حقوق و آزاديها را داشته باشيد. اگر شما حق يا آزادي خاصي نداريد آن گاه لازم است ديگران را متقاعد کنيد آن حق يا آزادي را به شما بدهند. از نظر روسو افراد انساني طبيعي در حالي متولد مي شوند که کاملاً خودکفا هستند؛ افرادانساني اجتماعي وابسته و محدود هستند. حقوق و آزاديهاي افراد انساني اجتماعي در نهايت از يک توافق عمومي اجتماعي اشتقاق يافته اند. به اين ترتيب اين يکي از دلايلي است که انقلابهاي آمريکا و فرانسه منجر به قراردادهايي شدند که حقوق و آزاديهاي افراد تحت حکومت را تعريف مي کردند

روسو همچنين يک داستان کوتاه با عنوان اميله نوشت که در آن بهترين روش براي تعليم افراد انساني را توصيف مي کند. هدف او اين بود که آموزشي بوجود آورد که استعدادهاي انساني را به حداکثر برساند نه آن که آن را محدود کند. انديشه هاي آموزشي اروپايي و آمريکايي به شدت تحت تأثير اين کتاب قرار گرفتند؛ ساختار مدارس عمومي آمريکا که در نيمه اول قرن نوزدهم تثبيت شد به نحو سنگيني از ايده هاي آموزشي روسو اخذ شد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: