و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

آمدن اسلام به جنوب آسیا 1

الگوي تجزيه سياسي در خلافت عباسي زماني که دچار پسرفت زيادي شده بود آن را در برابر تهاجمات قبايل بدوي آسيب پذير کرده بود. چنين تهاجماتي در مناطق جنوب آسيا که اسلام طي قرون انحطاط عباسي در آن گسترش يافت وجود داشتند. همانند سرزمينهاي مرکزي اسلامي، رقابتهاي سياسي داخلي نقاط ضعفي براي حمله دسته هاي جنگجوي صحرانشين به شهرها و روستاهاي جبهه هاي بيروني شبه قاره نيز باقي مي گذاشت. وقتي شاهان هندي بومي قادر نبودند تفاوتهاي خود را سامان دهند تا به طور مؤثري چنين تهاجماتي را پس برانند حاکمان قدرتمندتر خارجي با ارتشهايي بزرگتر شبه قاره را در نورديدند. اينان که ابتدائاً با انگيزه تهاجم و غارت مي آمدند به زودي در صدد فتح و اقامت در اين سرزمينها بر مي آمدند. از دوران باستان دره هاي رودخانه اي و دشتهاي پرآب حاصلخيز و پرجمعيت در غرب و مرکز هند اهداف وسوسه کننده اي براي فرماندهان صحرانشيني که در جستجوي غنائم مي بودند يا شاهان تبعيد شده اي که بدنبال پايگاه قدرتمندي به عنوان لنگري براي پادشاهي خود مي گشتند، بوده است. در طول هزاره ها وقتي سلسله اي از تمدنها از هاراپا تا امپراطوري براهمايي گوپتا در شبه قاره گسترش مي يافتند، بيگانگان يا به شکل امواجي از مهاجمان صحرانشين يا در قالب دسته هاي کوچکي از مردم تبعيدي که در جستجوي پناهندگي بودند وارد هند مي شده اند. آنان که تصميم مي گرفتند بمانند هميشه در تمدنهايي که در اين سرزمينها با آنها مواجه مي شدند هضم مي شدند. آنان به باور هندو يا بودايي مي گرويدند و در سلسله مراتب کاستها جاي مي گرفتند، به روش پوشش، تغذيه و سبک زندگي مردم کشاورز يا شهري شبه قاره رفتار مي کردند. اين توانايي جذب مردمي که وارد منطقه مي شدند تا حدود زيادي ناشي از توانايي و انعطاف پذيري تمدنهاي هند بوده و انعکاسي از اين واقعيت بوده است که مردم هند نسبت به مردمي که وارد شبه قاره مي شده اند معمولاً از سطح بالاتري از فرهنگ مادي برخوردار بوده اند. بدين ترتيب ناتواني پابرجاي حاکمان هند در ايجاد وحدت در برابر حملات خارجيها اگرچه باعث آشفتگيها و تخريبهاي منطقه اي مي شده است ولي هيچ چالش اساسي در نظم موجود بوجود نمي آورد. تمامي اينها با ورود مسلمانان در سالهاي پاياني قرن هفتم تغيير کرد

با آمدن مسلمانان، مردم هند براي اولين بار با جرياني از مردمي با تمدني پيچيده و خبره که شايد به اندازه تمدن خودشان باستاني نبود مواجه شدند. آنان همچنين با دستگاهي مذهبي روبرو شدند که از بسياري جنبه ها با مذهب خودشان کاملاً متفاوت بود. هندوئيسم که مذهب هندي غالب آن دوره بود، باز مدارا کننده و مشتمل بر شکلهاي مختلف عبادت مذهبي از عبادت بت تا مراقبه مي شد که همگي در جهت جستجوي وحدت با منبع فوق طبيعي خلقت بودند. اسلام ايده پرداز بود و مذهب جديدي را تبليغ مي کرد و متعهد به عبادت اختصاصي خداي واحد و متعالي بود. برخلاف تساوي طلبي اسلام که مدعي يکسان بودن تمامي باورمندان در برابر خداوند بود، باورهاي هندويي تا حدود زيادي سلسله مراتب کاستي را که مبتني بر پذيرش تفاوت مادرزادي بين افراد و گروهها بود را معتبر مي شمرد. چنين تفاوتهايي اختلاف وسيعي از نظر رفاه مالي، موقعيت اجتماعي و خلوص مذهبي بوجود مي آورد. بدين ترتيب در حالي که ايمان مهاجمان مسلمان از نظر مذهبي نسبت به قابليت پذيرش هندو، انعطاف پذيري کمتري داشت ولي دستگاه اجتماعي مبتني بر کاست که اکثريت بزرگي از مردم بومي را در بر مي گرفت نسبت به اصول اجتماعي مهاجمان مسلمان که بر قابلت تغيير و وحدت باورمندان تأکيد داشتند، بسيار تجزيه گراتر و بسته تر بود. از جايي که تعداد فزاينده اي از جنگجويان، تاجران، مردان مقدس و کشاوزران و رمه داران معمولي مسلمان مي توانستند وارد شبه جزيره شوند و در آنجا سکني گزينند تعاملات گسترده بين مهاجمان و مردم بومي گريزناپذير بود. در قرنهاي ابتدايي شکل گيري جريان ورودي مسلمانان به هند تعارضات، که اغلب شامل برخوردهاي خشن بين اين دو بود تصوير عمده را شکل مي داد. اما با اين وجود رابطه خوبي از تجارت و حتي تعاملات مذهبي بين آنها وجود داشت. با گذشت زمان تعامل صلح اميز و محتاطانه شکل غالب را يافت. حاکمان مسلمان گروههاي بزرگي از هندوها را براي اداره جمعيتهاي عمده غيرمسلمان تحت حاکميت خود به کار مي گرفتند. در بخشهاي مختلف شهرهاي بزرگ هندي مساجد يا معابد به نوبه خود غلبه داشتند. و مردان مقدس هندو و مسلمان که در سطح سرزمين پراکنده شده بودند در جستجوي حوزه هاي مشترک و قابل پذيرش دوجانبه در مذاهب خود بودند. تنشها ادامه داشتند و گاهگاه بصورت شورشهاي همگاني و جنگهاي پايدار بين شاهان هندو و مسلمان بروز مي يافتند. در هر حال پس از قرن يازدهم اسلام نيروي عمده اي در تاريخ هند شد. اسلام لايه هاي بيشتري بر غنا و پيچيدگي تمدن هند افزود و مجاري ارتباطي پايداري براي مردم و فرهنگهاي سرزمينهاي همسايه فراهم آورد

شمال هند قبل از تهاجمات مسلمانان

در سالهاي سقوط امپراطوري گوپتا در اواخر قرن پنجم سران سلسله هاي متعدد منطقه اي آرزوي بازگرداندن اتحاد در شمال هند را داشتند. اما تا زمان پادشاهي هارشا در اوائل قرن هفتم تمامي آرزوهاي سلطنتي با اتحاد به موقع حاکمان رقيب که مانع از شکل گيري قدرت مرکزي يگانه و متحد شد، راه به جايي نبرد. هارشا پسر دوم يکي از اين شاهان رقيب بود که از طريق مجموعه اي از جنگها منطقه نسبتاً کوچکي را در ناحيه پنجاب تا حد جنوب شرقي حوزه رودخانه سند در اختيار داشت. با مرگ پدرش در سال 604، برادر بزرگتر هارشا از تخت بالا رفت. او به زودي به قتل رسيد. برخي گزارشات حاکي از اين است که توطئه اي با همکاري اتحاديه اي از حاکمان رقيب در بنگال مطرح بوده است. شاه جوان با اتحاد با حاکمان ديگري که دشمن اتحاديه بنگالي بودند خود را به عنوان شاهي کاردان به اثبات رساند. او همچنين يک فرمانده نظامي مستعد بود. به زودي پس از تکيه زدن بر تخت او با پيروزي در مجموعه اي از جنگها انتقام قتل برادر خود را گرفت و سرزمينهاي تحت حاکميت خود را به نحو گسترده اي توسعه داد. در طي سالها او قطعاتي از سرزمينها را در چنان امپراطوري بزرگي به يکديگر متصل کرد که هند پس از سقوط امپراطوري گوپتا، در مدتي بيشتر از يک قرن بعد، به خود نديده بود

هیچ نظری موجود نیست: