و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۶

مردم و روشنفکری دینی

روزنامه اعتماد ملي سه شنبه هفته قبل ويژه نامه اي در ارتباط با همايش دين و مدرنيته دو با موضوع آسيب شناسي روشنفکري ديني که روز پنج شنبه پانزدهم شهريور در حسينيه ارشاد برگزار شده بود چاپ کرده بود. هرچند هنوز چيز زيادي از اين ويژه نامه که نظرات نويسندگان و متفکران زيادي رو در ارتباط با موضوع آسيب شناسي روشنفکري ديني مطرح کرده بود نخونده ام اما با خوندن بخشهاي اندکي از اون و با درگيري فکري که با موضوع پيدا کردم دوباره در ارتباط با مسير فکري اجتماعي که ايران بايد و مي تونه در اين سالها طي کنه ذهنم به نقش ويژه و ممتاز مردم معطوف شد. در حالي که نويسندگان مختلف از مشکلات و موانع امکان جمع دين و مدرنيته سخن گفته بودند من به اين موضوع فکر مي کردم که براي اين نظريه پردازيهاي نامطمئن و بازيهاي رنگارنگ ذهني چه اعتباري مي شه قائل بود اگر اين نوشتارها و جمله پردازيها معطوف و ناظر به حقايق و پديده هاي بيروني و اجتماعي نباشند. در واقع مي خوام روي اين موضوع تأکيد کنم که در توضيح شرايط اجتماعي و فکري ايران و چاره يابي براي بهبود اين وضعيت نبايد از دقت در شرايط واقعي و بيروني جامعه و مطالعه و بررسي محققانه و موشکافانه پديده ها، اتفاقات و رويکردها و انديشه هاي عمومي جامعه ايران غفلت نمود. اگر به جاي اين استراتژي، توجه خودمونو به طور انتزاعي تنها به سوي بازيهاي نظري و ربط و وصلهاي تئوريک و فلسفي معطوف کنيم و فارغ از چگونگي پيشرفت اتفاقات بيروني مشغول بررسي و وضع دستگاههاي نظري گوناگون بشيم بي گمان راه رو به اشتباه خواهيم رفت و با وانهادن مغز به پوست دلخوش خواهيم بود.
بن بست تئوريک ارتباط بين دين و مدرنيته يا دين و روشنفکري موضوعي کاملاً قابل پيش بيني و قابل درکه چون کارهاي تئوريک در اين زمينه تا حدود زيادي محصول بومي کردن و حاشيه نويسي بر نظريات غربي در اين باره است و طبق تجربه تاريخي و فلسفي غرب نسبت بين اين دو روشن و مشخصه. بنابراين زماني که ما هم بخواهيم با همون نظريات و جمله پردازيها به اين موضوع نگاه کنيم چاره و سرنوشتي جز راهي که غرب رفته در برابر خود نخواهيم ديد. براي شکستن اين بن بست تئوريک و البته ظاهري تنها راه، اعتماد به تجربه هاي جديد اجتماعي و تلاش براي انجام تدقيق و توضيح مناسب و خردمندانه از اوضاع عيني جامعه ايران (و ساير جوامع با وضعيت مشابه) و موشکافي و رمزگشايي تئوريک از سير اتفاقات و انديشه هاي اجتماعي در تاريخ معاصر و روندهاي جاري مربوطه در اين جامعه است. به اين ترتيب در دوران حاضر فکر مي کنم بيش از هر زمان ديگري نخبگان فکري و دلسوزان اجتماعي در جامعه ايران بايستي از افراط در استدلال ورزي و تئوري پردازي پرهيز کرده و در عوض توجه خودشونو بيش از پيش متوجه تجربه گرايي و بررسي و مطالعات ميداني و عيني در عرصه جامعه کنند. در واقع اين تجربيات جديد و تازه انساني و اجتماعي افراده که قادر خواهد بود بتدريج اين بن بست رو بشکنه و از اين بابت کاري از تئوري پردازيهاي ذهني و انتزاعي روشنفکران برنخواهد آمد. و تا جايي که من مي فهمم همين سير هم سير طبيعي بوده که در غرب عملي شده و روشنفکران و متفکران و نظريه پردازان تنها کار درست و دقيقي که مي توانند انجام دهند توضيح و شرح مناسب و صحيحي از تجربيات و اوضاع انساني و اجتماعي انسانهاست و اين طور نيست که اونها قادر باشند با تئوري پردازيهاي انتزاعي صرف خودشون مسير حرکت انسانها و جامعه رو شکل بدهند. در هميشه تاريخ اين اراده و تجربه آزاد انساني بوده است که در خط مقدم تلاش انسانها، مسيرهاي تازه و امکانات و روشهاي نوين و بهتر زندگي کردن رو يافته و سامان داده و موتور محرکه بهبودي وضع بشر بر اين کره خاکي بوده است. اين درست نيست که با انديشه هاي صلب و نظرياتي از پيش تعيين شده مسير اين نيروي حياتي اصيل رو سد کنيم و قصد جهت دادن قيم مآبانه به اون رو داشته باشيم.
شکستن بن بست انطباق دين و مدرنيته و هر بن بست محتمل و قابل تصور ديگري به سادگي با تکيه بر اراده بي حد و حصر و طيف وسيع تجربه آزاد و زمانمند انساني و اجتماعي مردم ايران قابل تصور و ممکنه. به نظرم روشنفکري ديني در اين مسير مهمترين و اصيلترين وظيفه و قابليتي که داره اينه که ضمن اين که مسير تاريخي فعاليت خودشو براي معرفي و شناساندن تجربيات فکري و اجتماعي غرب به جامعه ايراني ادامه مي ده، اول اتفاقات و پديده هاي اجتماعي تاريخي و جاري جامعه ايران رو به درستي و دقت مشاهده و ثبت کنه و سپس اين روندهاي اجتماعي و فکري رو به طور تئوريک ساماندهي کرده و از لحاظ نظري رمزگشايي کنه. در عوض اگر جنبشهاي روشنفکري درصدد باشند با تئوريهاي از پيش تعيين شده غربي و نظريات متصلب فلسفي، خودشونو بر روندهاي اجتماعي و فکري جامعه تحميل کنند اثري کاملاً منفي و نامطلوب برجاي خواهند گذاشت. روشنفکران اگر بخواهند از موضع فعاليت نظري و فرهنگي يا آموزشي و مطالعاتي جابجا شده و وارد فاز کنشگري اجتماعي سياسي شوند بيشک مجبور خواهند بود اصول و واقعيتهاي فعاليت و رفتارهاي سياسي رو بپذيرند و در اين وضعيت جديد ديگر محق نخواهند بود خود را به عنوان روشنفکر مستحق رفتاري فراتر از عرف سياسي معمول جامعه بدانند و به عنوان مثال از برخوردها و تنشهاي تند و خشن سياسي برنجند. افتراق قائل شدن بين اين دو حيطه فعاليت روشنفکري شايد بيش از هر کسي به سود خود روشنفکرين خواهد بود تا با آگاهي پيشيني کامل از شرايط و اقتضائات هرکدام از اين حيطه ها وارد عمل شوند و تکليف ساير عناصر اجتماعي سياسي هم در برخورد با آنها روشن باشد.

هیچ نظری موجود نیست: