و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اکتشاف و اصلاحات 3

دنياي جديد

اکتشاف قاره امريکا موضوعي مربوط به کنجکاوي خردمندانه يا حتي شهامت عميق انساني نبود. اين اکتشاف تقريباً به طور کامل چيزي مربوط به يک و تنها يک چيز بود: پول. و اين اکتشاف خود مبتني بر يک اشتباه بود

پرتغاليها در تمامي قرن شانزدهم به نحو بيرحمانه و خشونت آميزي با تسلط بر مسيرهاي تجاري اطراف قاره آفريقا انحصار تجارت ادويه از شرق را در اختيار گرفتند. اسپانيا از سوي ديگر شروع به فکر کردن در اين باره کرد که راهي براي دور زدن اين انحصار از طريق باز کردن يک مسير تجاري غربي به کشورهاي شرقي بيابد. مشکل اين بود که اين مسير نسبت به سفر دور آفريقا فوق العاده طولانيتر بود و اين مسير بايستي در اقيانوسي طي مي شد که وسعت آن تصور را به زانو در مي آورد و قلب را به لرزه مي افکند

اين کريستوفر کلومبوس (1451-1506)، يک سياح ژنوي بود که اسپانيايي ها را متقاعد کرد تا عزيمت از راه غرب به سوي کشورهاي شرقي را تأييد کرده، مورد حمايت قرار دهند. برخلاف چيزي که شايد شنيده باشيد اروپائيان تحصيل کرده مي دانستند که جهان گرد است و اين موضوع هزاره ها بود که دانسته شده بود. آن زمان نيز مانند امروز کساني که فکر مي کردند جهان مسطح است ديوانه تلقي مي شدند. اروپائيان همچنين تخمين خوبي از محيط زمين داشتند. در واقع اين تخمين به درستي در قرن دوم قبل از ميلاد محاسبه شده بود. عقيده عمومي اين بود که سفر دريايي به غرب به مقصد هند يک فاجعه خواهد بود زيرا لازم بود کشتي هزاران مايل را در اقيانوس گشوده راه بپيمايد. خدمه کشتي از گرسنگي يا بي آبي مدتها قبل از اين که سفر کامل شود خواهند مرد

اما کلمبوس باور داشت جهان به نحو قابل ملاحظه اي نسبت به چيزي که عموماً مورد باور بود کوچکتر است و او توانست ايزابلا ملکه اسپانيا را متقاعد سازد که عزيمت ناوگان دريايي به غرب تنها سفري کوتاه خواهد بود. او البته به کلي در اشتباه بود و اگر امريکا در سر راهش قرار نمي داشت چنان که هر کسي مي دانست او و مردانش از گرسنگي و بي آبي مي مردند. اما کلمبوس خوش شانس بود که امريکا سر راهش بود

اروپائيان به سرعت متقاعد شدند که يک قاره جديد کشف شده است و آن را دنياي جديد خواندند. اما در مورد کلومبوس او هيچ وقت قبول نکرد يا باور نداشت که آمريکا جايي غير از آسياست. او تنها اروپايي بود که بر اين اعتقاد بود. او در حالي به گورش وارد شد که کاملاً درباره اين اعتقاد راسخ بود و چندين نفر از خدمه اش را براي اين که جرأت داشتند سخن متفاوتي بگويند به گور فرستاده بود

دنياي جديد به دلايل متعددي يک عبارت مشکل ساز است. اول اين که آن دنيايي جديد نبود زيرا ساکنان آمريکا لااقل بيست هزار سال بود که از وجود آن اطلاع داشتند. هيچ اروپايي آمريکا را کشف نکرده بود در حالي که بوميان آمريکايي در اصل اين قاره را بيست هزاره قبل از آن کشف کرده بودند. دوم اين که قاره هاي آمريکا قاره هايي جدا افتاده نبودند و حتي از اروپا جدا نبودند. ايسلنديها در قرن سيزدهم در امتداد خط ساحلي کانادا لنگر انداخته و سکونت کرده بودند. و گزارشاتي از اين سکونت در تمامي ايسلند و کشورهاي اسکانديناوي پخش شده بود. با اين حال حتي پيش از سکونت اهالي اسکانديناوي در کانادا، به نظر مي رسد نوعي تجارت پراکنده با آمريکا وجود داشته است که قدمت آن تا دوران کهني چون مصر باستان مي رسد. شواهد فيزيکي مورد بحثي درباره توليدات آمريکايي در منطقه مديترانه و اروپا وجود دارند که شامل کشف نيکوتين در مومياييهاي مصري است. نيکوتين تنها از تنباکو حاصل مي شود که تنها در آمريکا رشد مي کرد. شرايط و ماهيت اين تجارت براي ما نادانسته است. همين قدر کافي است گفته شود که اگر چنين تجارتي رخ داده باشد فوق العاده نادر و حاشيه اي بوده و پديده اي در جريان نبوده است

اروپائيان اندکي آن زمان اطلاعات مختصري درباره آمريکا داشتند. با اين حال کشف کلمبوس آمريکا را به جبهه مقدم تصور و خيالپردازي اروپائيان تبديل کرد. به زودي پس از کشف کلمبوس هر کشوري در اروپا خود را به ارابه سفرهاي امريکا رساند. هنري هفتم از انگليس جان کابوت را فرستاد تا ساحل نيوانگلند را بکاود. در سال 1500 پدرو کابرال يک کاپيتان پرتغالي آمريکاي جنوبي را کشف کرد. فلورانس، آمريگو وسپوچي را فرستاد. او چندين بار به قاره جديد سفر کرد تا جغرافياي آن را تدوين کند و به اين خاطر اين قاره ها در نهايت نام او را به خود گرفتند

با اين حال اين اسپانياييها بودند که در بنيانگذاري تشکيلات سکونتي و استخراج منابع آمريکا تسلط يافتند. در سال 1494 اسپانيا معاهده اي با پرتغال امضا کرد (معاهده توردسيلاس) که تمامي جهان را بين دو کشور تقسيم مي کرد. تمامي مسيرهاي تجاري شرق دماغه اميدواري به پرتغال تعلق داشت و تمامي مسيرهاي غرب در عرض آتلانتيک متعلق به اسپانيا بود

به زودي نوع جديدي از سياحان وارد صحنه شدند: کونکويستادور؛ فاتحان. چنان که نامشان نشان مي دهد اين جنگجويان تصميم داشتند سرزمينهاي قاره هاي جديد را فتح کنند. در حالي که بسياري از آنان به طور رسمي فرمان داشتند، اما اصولاً همگي آنها پيش قراولان مستقل و خودمختاري بودند که بين خود و نيز از طريق سرمايه گذاران نيازهاي مالي خود را پيش مي بردند. به اين ترتيب اينها اردوهاي خصوصي بودند که برخلاف اردوهاي رسمي که به نمايندگي از سوي اسپانيا کار مي کردند به فعاليت استخراج منابع مي پرداختند. در سال 1519 هرنان کورتس فتح مکزيک را شروع کرد که در سال 1522 منجر به سقوط آزتکها شد. تا سال 1550 اسپانيايي ها تمامي مکزيک را فتح کرده بودند. در سال 1531 تا 1536 فرانسيسکو پيزارو امپراطوري وسيع اينکا را فتح کرد. تا سال 1560 تمامي ساحل غربي آمريکاي جنوبي با اقتدار در دست اسپانياييها بود در حالي که پرتغاليها برزيل را فتح کرده بودند

تا دهه 1540 اسپانياييها تبديل به قدرت اول استعماري در آمريکا شده بودند. آنان شروع به سکونت در سرزمينهاي جديد کردند. اين کار ابتدا با پادگانهاي نظامي آغاز مي شد و سپس با روحانيون و مردم ديگر ادامه مي يافت. آنان دولت استعماري خود را براساس الگوي اروپايي سامان مي دادند. مردم بومي در مناطقي که تحت اداره مستقيم اسپانياييها بود از بيرحمي و ظلم رنج مي بردند. در اين مناطق آمريکاييهاي بومي که بوسيله بيماريهاي جديد اروپايي يا در طي فتوحات آنان کشته نشده بودند به زودي به عنوان بردگان اربابان اروپايي مردند

اين نوشته ترجمه اي از این متن است

هیچ نظری موجود نیست: