و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶

من و کتابخونه بابام

بابام يک کتابخونه کوچيک داره که بيشتر کتابهاشو در دوران دانشجوييش خريده. ورودي سال 52 و فارغ التحصيل سال 59 دانشگاه فردوسي مشهده. دوران بچگيش رو تو يه شهر کوچک با محيطي روستايي و سنتي گذرونده. هر وقت با هم بيرون مي ريم و تو کوه و دشت با هم راه مي ريم، گياهان زياديه که اسمشونو و استفاده شونو مي دونه. مثلاً مي گه بچه که بودم وقتي براي چروندن گوسفندا بيرون مي رفتم مامان بزرگم بهم مي گفت براي آتش تنور از ريشه اين بوته ها برام بيار. و اون هم از صبح تا شب کم کم توبره شو تو مسير از اونا پر مي کرده. بابام اسم اون گياه رو مي گفت که من يادم نمونده. گياهان خوشبو و معطري مثل آويشن، کاکوتي و پونه رو به خوبي مي شناسه. اسم انواع بوته هاي خارها و طرز استفاده بعضي هاشونو هم برامون تعريف مي کنه. گاهي هم به بهانه هاي مختلف از موضوعات کشاورزي و روش کشت محصولات مختلف صحبت مي شه. برام جالبه تو محيط شهري کوچيکشون اسم همه خاندانها و فاميلهاي قديمي و شبکه پيچيده نسبتهاي فاميليشون رو با هم بلده. خلاصه اين که در محيط نيمه روستايي کودکيش کاملاً جاافتاده بوده و شرايط و آداب و رسوم و اقتضائات چنين زندگي رو به خوبي مي شناسه. هر چند وقت که در تعطيلات به اون محيط برمي گرديم، من هم تا حدود زيادي مي تونم بفهمم پدرم در چه محيطي و با چه وضعيتي بزرگ شده. و درباره دلبستگي جادويي که نسبت به اين محيط اجدادي داريم، کل خانواده مون تجربه مشترکي داريم. از محيط خانوادگيش يک نوع روحيه مذهبي و اخلاقي دوست داشتني، سنتي، ساده و ريشه دار به ارث برده

چون بچه مرتب و کوشايي بوده مي تونه مدرک ديپلمش رو بگيره و دانشگاه قبول شه. تو دانشگاه هم درسش خوب بوده. اما در اين فاز جديد از جمله اتفاقاتي که براش ميفته آشنايي با انديشه هاي دکتر شريعتي و درگيري در کارهاي سياسي دوران انقلابه. و شايد تحت تأثير چنين وضعيتي بوده که در دوران دانشجوييش اين همه کتاب مي خريده. رديف بالاي کتابخونه کتابهاي سياه دکتر شريعتي هستند. رديفهاي پايينتر رو انواع و اقسامي از کتابهايي تشکيل مي دهند که درباره زندگي و سخنان پيامبر و امامان و اصحاب مختلف و انواع و اقسام آموزه هاي اسلامي و مبارزات انقلابيون آفريقايي بر عليه استعمار هستند. کتابها به همون سبک مألوف کتابهاي قديمي، با کاغذهاي کاهي و قيمتهاي بيست سي ريالي هستند. نمي دونم اين که ادعا کنم شيوه نوشته هاي کتابها همگي تا حدود زيادي نزديک به هم هستند چقدر درسته. شايد بشه گفت يک جور نگاه خالص درون ديني با غلبه تمجيد و تقديس آموزه هاي اسلامي در بيشترشون وجود داره و نگاه مقايسه اي، فني، عملگرايانه و تخصصي کمتر درشون به چشم مي خوره. حالا که به اين کتابها نگاه مي کنم گذشته از بار عاطفي و نوستالژيک، احساس مي کنم کتابهايي نيستند که من واقعاً براي خوندنشون احساس نياز کنم. نسبت به کتابهاي اون دوران، امروز نگاه به غرب و فلسفه و علوم انساني مختلف مرتبط با اون خيلي بيشتر شده. تو کتابهاي امروز نگاه به دين خيلي بيشتر از بيرون و با پرسش همراهه. آيا اين وضعيت به معني گسست از اون دورانه يا اين که امتدادي معنايي از اون وضعيت قبليه؟ در نوشته قبلي هم به اين تغيير گفتمان و تغيير نگاه به دين اشاره کردم

حالا من و ميليونها من ديگري که به جاي اين که مثل پدرانمون در محيطي کوچک و شبه روستايي زندگي کنيم و با مسائل زندگي روستايي سروکله بزنيم، در يک محيط شهري بزرگتر و با روابط و تشکيلات اجتماعي مرتبط با اون بزرگ شده ايم و نگاه و پرسشگري ما به جاي نگاه در داخل دين بيشتر به سمت نگاه فني و تخصصي در سايه غرب جديد و از بيرون دين سير کرده، از اين تغيير و تحولات بين نسلي چه مسير حرکتي رو مي تونيم ترسيم کنيم؟ آيا به لحاظ معنايي در يک مسير کاملاً متفاوت جديد به حرکت آمده ايم و از گذشته خود منفصل شده ايم؟ يا تغييرات در ساختارهاي اجتماعي طي چند دهه اخير، تغييراتي متناسب در دغدغه ها و انديشه هاي ما بوجود آورده ولي بنيانهاي شناختي و آرمانهاي فکري ما همچنان در يک مسير واحد نسبت به گذشته در حرکتند؟ جواب اين سؤال هر چي هم باشه ولي من نسبت به پدرم و کتابخونه اش احساس گسست و بيگانگي نمي کنم. نوشته ها و انديشه ها و سؤالات موجود برام در يک مجموعه هماهنگ و سازگار با گذشته فکري و سابقه زندگي اجتماعيم به نظر مي رسه

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بسم الله الرحمان الرحیم. و به نستعین. انه خیر ناصر و معین. قائم پناه عزیز مشهدی ی حدوداً 25ساله! سلام!

گفتی ویراستار. البته در محیطی آموزشی یا پژوهشی، احتمالاً مرا ویراستار درجه ی چندم حساب می کنند. طبق تجربه می گویم. سه سال در مؤسسه ی دولتی ی پژوهشی کار کردم. فردی که حتا یک پاراگراف مطلب را نمی تواند سلیس و روان و خوب بنویسد، می شود «ویراستار ارشد»، «سرویراستار» و این عنوانهای احترام جلب کن، و البته حقوق و مزایا جمع کن. دردناک است.

تحصیلاتت پس چی بوده؟ مگر وبلاگ نویسی، از شئون مهمش «اطلاع رسانی» نیست؟ این چه اطلاع رسانی ای است که خود وبلاگ نویس باید در پرده و حجاب باشد؟

من آشنائی با فوروم ندارم. چی هست؟

البته چون «مرید و مرادی» معنای خوبی در ذهنم ندارد، رد می کنم که رابطه ی مرید و مرادی میان این بنده و انسان والا بهاء الدین خرمشاهی باشد.

***
پدرت را دعوت کن کتابخانه ی (یا به هر حال کتابهای) تو را ببیند. ببین او به چه افکاری فرو می رود. پدر من سواد ندارد. تا سه چهار سال قبل هم شغلش گچکاری ی ساختمان بود. الان چند سال است مغازه دار شده. در فرصتهای مناسب، از نحوه ی مسافرت و خرید و فروش و ساختن خانه و آرد کردن گندم و خیلی چیزهای دیگر در روستای او سؤال می کنم.

مقاله ی «لئوی آفریقائی» اثر بنده را دیدی؟ مترجم لئوی آفریقائی «غرناطه» ضبط کرده است.

از مورخان بیگانه و ایرانی (قدیم و معاصر و جدید) با کدامها ارتباط مطالعه ای داری؟

کتاب خلاصه ی زندگینامه ی علمی دانشمندان را داری؟ زندگینامه ی حدود 5000 نفر از دوران کهن تا حدود 1975 است.

در پیوندهایم معرفی ات می کنم. لله عز وجل.

ناشناس گفت...

:ادامه
کتابی که عرض کردم در
http://en.wikipedia.org/wiki/Dictionary_of_Scientific_Biography
معرفی شده
ترجمه اش به فارسی موجود است

ناشناس گفت...

ادامه:
فرمایش شما در http://batofut.blogspot.com/2006/01/2_16.html :
«بيروني ششصد سال قبل از گاليله درباره نظريه گردش زمين به دور محور خودش بحث کرده است. از (اف اس تی سی لیمیتد) مقاله ای درباره بیرونی در اختیار دارم که ترجمه اش را به زودی اینجا قرار می دهم»
اولاً اگر مقاله را نوشته ای، آدرسش را به من خبر بده
ثانیاً در «(اف اس تی سی لیمیتد) » نشانه ی نقطه گذاری ی پرانتز زائد و غلط است
ثالثاً اگر ابوریحان واقعاً درباره ی موضوعی که گفته ای بحث کرده، چرا اصل مطلب او را نیابی و نقل نکنی؟ چرا ترجمه (حالا چه از اف اس تی سی لیمیتد و چه از جای دیگر)؟
اگر مایلی آدرس بده تاریخ صنایع و اختراعات و تاریخ علوم پی یر روسو را به هدیه بفرستم
http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-201.aspx