و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اکتشاف و اصلاحات 1

تحولات آغازين

مشکل است بدانيم چرا اروپائيان ناگهان با چنان سرعت و درنده خويي در سطح کره خاک گسترش يافتند. در اوايل قرن پانزدهم جهان براي اروپائيان تا حدود زيادي کوچک و محدود بود. در حالي که آنان درباره سرزمينهايي دور مانند چين و جنوب آفريقا مطلع بودند اما ديدگاه جهاني آنان هنوز به طور محدودي بر اروپا و مديترانه متمرکز بود. در طي دويست سال اروپائيان در تمامي جهان حاضر شدند و در تمامي قاره ها به جز استراليا و قطب جنوب تشکيلات سکونتي خود را مستقر ساختند. تا سال 1600 بيشتر خط ساحلي قاره آمريکا و تمامي شهرهاي مهم شرق آفريقا تحت تسلط اروپائيان بودند. چگونه اين اتفاق افتاد؟ چگونه اروپائيان ناگهان تمامي جهان را در نورديدند؟ و اين موضوع چگونه رويکرد اروپائيان به جهان را تغيير داد؟

ساده ترين و مشخص ترين پاسخ رشد سياست تجاري در اواخر قرون ميانه بود. تجارت يک فعاليت اقتصادي ساده است. تمام کاري که انجام مي شود اين است که کالاهاي مشخصي در منطقه اي که به طور معمول وجود دارند خريده مي شوند، اين کالاها به منطقه ديگري که در آن معمول نيستند منتقل مي شوند و سپس با سود مشخصي فروخته مي شوند. همان قدر که اين موضوع ساده به نظر مي رسد اقتصاد اروپائيان در اوائل قرون وسطي تنها در حدي محدود سياستي تجاري داشت. يک علت کميابي نسبي پول بود. علت ديگر نبودن اعتبار بود زيرا تجارت زماني رشد مي کند که مردم بتوانند براي انجام خريدهاي خود پول قرض کنند. قرض کردن پول براي اروپائيان قرون وسطي مقداري مشکل بود زيرا قرض دادن پول و گرفتن سود از سوي کليسا گناهي هلاکت بار در نظر گرفته مي شد. وقتي سودي در کار نباشد، وامي در کار نخواهد بود و وقتي وامي نباشد قرض گرفتني نخواهد بود

اروپائيان به طور عمده سياست تجاري را از مسلمانان آموختند. اين موضوع هنوز امروز هم براساس تعدد لغات اقتصادي در زبانهاي اروپايي که در واقع از عربي گرفته شده اند تشخيص داده مي شود مانند ترافيک، تعريف و مواردي ديگر. وقتي اروپائيان سياستهاي تجاري را آموختند با علاقه وافري براي آن اقدام کردند. اقتصاد اروپا به سرعت از اقتصادي که تحت تسلط مبادله پاياپاي بود به يک اقتصاد پولي تبديل شد و کالاهايي از سرتاسر جهان شروع به گردش در تمامي اروپا کردند

با اين حال اين کالاها از طريق واسطه هايي از جمله تاجران مسلمان به اروپا مي آمدند. پرسودترين بازار تجارت ادويه بود. بيشتر ادويه هاي جالب توجه که در اروپا استفاده مي شدند از خاورميانه (مانند هل)، هند (مانند دارچين)، يا چين (مانند گل ميخک) مي آمدند. اينها در مقادير قابل توجهي از طريق تاجران مسلمان به اروپا آورده مي شدند. تاجران مسلمان خود براي تسهيل تجارت در سراسر جهان پخش شده بودند. به عنوان مثال سواحل شرقي آفريقا خط بلندي از شهرهاي مسلمان بود که به طور اوليه به عنوان آبراهه اي براي کالاهاي تجاري که از داخل آفريقا مي آمدند عمل مي کرد. مسلمانان همچنين تشکيلات سکونتي در هند و چين داشتند. با اين حال حوزه تجارت آنان به آمريکا گسترش نيافته بود

بازرگانان و کشورهاي بازرگاني اروپائي که هميشه به فکر کيف پول خود بودند علاقه مند بودند واسطه ها را حذف کنند و مستقيماً با مناطقي که اين کالاها را ارائه مي کردند تجارت کنند. به خصوص پرتغال و اسپانيا که حکومتهايي بودند که عمده تجارت ادويه را انجام مي دادند مي خواستند راهي به کشورهاي توليد کننده ادويه پيدا کنند تا بتوانند مستقيماً با آن کشورها تجارت کنند. پرتغاليها به سوي جنوب و شرق در امتداد ساحل غربي آفريقا حرکت کردند. آنان اميدوار بودند حد نهايي جنوبي آفريقا را بيابند تا کشتيها بتوانند آفريقا را دور بزنند و به هند و چين برسند. اسپانيا مسير مخالف را برگزيد و به طرز ابلهانه اي به سمت غرب رفت تا راه کوتاهتر و مستقيمتري به چين و هند بيابد. اين مسير غربي نه کوتاه بود و مطمئناً نه مستقيم بود زيرا دو قاره بزرگ در طول مسير قرار داشتند

پرتغاليها استقرار چندين قرني قدرتهاي اروپائي را در آفريقا، هند و آسيا آغاز کردند و الگوي اساسي رابطه بين اروپائيان و کشورهاي غيراروپائي را پايه ريزي کردند: استفاده از تهاجم و خشونت نظامي و فناوري برتر براي تحميل کردن حقوق انحصاري اقتصادي. سياحان اسپانيايي قاره هايي را کشف کردند که قبل از آن براي تجربه عمومي اروپائيان ناشناخته بود. آنان در اين قاره ها فرهنگهايي کاملاً جديد پيدا کردند که برخي از اين فرهنگها در شهرهايي با شکوه و با فناوري پيچيده مي زيستند. چنين شهرهايي آثار معماري باستاني داشتند که با بزرگترين معماريهاي اروپا، خاورميانه و شمال آفريقا رقابت مي کردند

اکتشاف امريکا تنها انديشه هاي اروپائيان را درباره جغرافياي جهان متحول نکرد بلکه ديدگاه آنان را به تاريخ نيز دچار تغييرات اساسي کرد. از اوائل مسيحيت و در تمامي دوره قرون وسطي اروپائيان به تاريخ به عنوان يک امر منظم و منطقي مي انديشيدند. تاريخ به طور عمده به عنوان تاريخ سعادت شناخته مي شد. مفهوم برتر تاريخ سعادت بشري در معنايي مسيحي بود. معني تمامي حوادث تاريخي بر اساس رابطه اي که با حوادث و گفته هاي عهد جديد، به عنوان حلقه اي رمزگشا داشتند فهميده مي شد. به اين شکل از درک تجربه و تاريخ بشري تيپولوژي (شکل شناسي) گفته مي شود. با اين حال اکتشاف دنياي جديد اروپائيان را متوجه ساخت که يک تاريخ کاملاً متفاوت بشري در اين قاره جديد در حال رخ دادن بوده است. اين تاريخ نه تنها متفاوت از تاريخ اروپايي بود بلکه ناشناخته و غيرقابل شناختن بود زيرا اروپائيان قادر نبودند نوشته هايي را که با آن برخورد مي کردند رمزگشايي کنند. به اين ترتيب وقتي که يک تاريخ کامل انساني بيرون از متن تاريخ سعادت رخ داده است ديگر الگوي سعادت براي تاريخ ديگر نمي تواند براي توضيح تجربه انساني استفاده شود. اين بحران در فهم تاريخ اروپائيان را مجبور کرد به روشهايي متفاوت به تاريخ بينديشند. تا اين که سرانجام منجر به ديدگاه روشنگرانه از تاريخ شد که تاريخ را به عنوان تاريخ پيشرفت معرفي مي کرد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: