و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

تأملات رنگارنگ 5

يک: سؤالات حدواسط

داستان از جايي شروع شد که جايي مي خوندم پاسخ به هر سؤال، پرسش جديدي رو پيش مي کشه و اين پرسش و پاسخ در عمل تا زماني که يکي از دو نفر خسته شوند تداوم خواهد يافت. يعني به طور ايده آل سلسله پرسش و پاسخ تا بينهايت ادامه پيدا مي کنه. اين سلسله سؤال و جواب برخلاف چيزي که شايد در نظر اول تداعي بشه اقدامي سودمند و ارزشمنده اما البته نتايج به دست آمده از اين سؤال و جواب ها کافي نيست. اين نکته رو پيش خودم اين طور با شرايط واقعي زندگي خودمون ترکيب کرده ام که وظيفه پاسخ دادن به سؤالات انسان در شرايط زندگي ما به طور عمده بر عهده علوم تجربي و فلسفه قرار گرفته. اما هر دوي اين کارگزاران پاسخگو، درگير محدوديت پيش گفته هستند به اين معني که پس از کشف يا ارائه هر پاسخ جديد سؤال يا انبوه سؤالات جديدي ظهور مي کنند که وظيفه پاسخگويي به اونها هم در تمدن مدرن غربي برعهده علم و فلسفه است. به اين دليل در اينجا به طور اختصاصي به تمدن مدرن غرب اشاره مي کنم که در الگوي فکري غالب اين حوزه تمدني ادعا شده انسان قادره با اتکا بر ابزارهاي شناختي تجربي و منطق استدلالي خود تمامي رازهاي عالم و حقايق هستي رو کشف کنه و اين دو ابزار اونو از تمسک به ساير روشها و متدها بي نياز مي کنند. واقعيت اينه که استفاده از اين دو ابزار تاکنون نتايج قابل توجه و خيره کننده اي به بار آورده با اين وجود به نظر مي رسه در اين سه چهار قرن اخير در اين مسير بعضي موانع و بن بستها هم ظهور کرده اند. دستاوردهاي ارزشمند علمي و فلسفي غرب جديد محصول پاسخهاي درست يا نسبتاً درستيه که تاکنون به سؤالات حدواسط داده است. پيشرفتها و موفقيتهاي بشر مدرن در سايه اين پاسخهاي درست ممکن شده اند. اما شايد نقطه ضعف اين روش در همين نکته باشه که غرب از طريق پاسخ دادن به سلسله سؤالات قادر نيست به سمت سؤالات ابتدايي و انتهايي پيشرفت کنه و به اونها برسه بلکه در سلسله نامتناهي پرسشهاي رو به تزايد گرفتارتر و متزلزلتر و محدودتر مي شه. اين سؤالات دو سر طيف زماني و منطقي که در اصل در حوزه فلسفه قرار مي گيرند و گرايشهايي وجود داره تا به اونها از طريق علم تجربي پاسخ داده بشه، شايد سؤالات اصلي و مهمي باشند که بي پاسخ ماندن اونها توجيه کننده تناقضات و بن بستهاي تمدن غرب جديد باشند. تذکر يک نکته حاشيه اي در اينجا بي مناسبت نخواهد بود؛ توفيق فلسفه غرب جديد کمرنگتر از موفقيتهاي علم تجربي بوده و به طور کلي محصول کار فلسفي غرب نامطمئن و نسبي جلوه کرده و شايسته نقد و تشکيکه. افتراق قائل شدن بين سؤالات حدواسط و سؤالات دو سر طيف باعث مي شه در دام اين سفسطه نيفتيم که پاسخهاي صحيح و نافذي که علم تجربي جديد به برخي سؤالات حدواسط داده، نشان دهنده يا تضمين کننده صحت و اعتبار پاسخهاييه که فلسفه جديد به سؤالات دو سر طيف داده. عليرغم پيشرفتهاي علم تجربي و صحت و اعتبار نسبي برخي دستاوردهاي فلسفه مدرن، برخي از ادعاها و پاسخهاي فلسفه جديد ممکنه کاملاً غلط و گمراه کننده باشند. پرسشي که اينجا مي تونيم مطرح کنيم هرچند مطمئن نباشيم بتونيم بهش پاسخ بديم اينه که چگونه مي تونيم با عبور از سلسله نامتناهي پرسشهاي بي پاسخ به سؤالات دو سر طيف برسيم و با عنايت به تناقض و نقاط ضعف فلسفه جديد براي پاسخ به اين پرسشها چه راهکار يا الگوي آلترناتيوي وجود داره که بشه براي پاسخ به اين پرسشها مورد استفاده قرار داد؟

دو: پيامبر شمشير

ما تو فرهنگ و الگوي غالب فکري خودمون عناصري داريم که با روزمرگي و از روي عادت باهاش زيسته ايم ولي کمتر موقعيتي پيش اومده که ارزش و تأثيرگذاري اون مؤلفه رو به روشني و با صراحت در دستگاه فکري و روش زندگي خودمون درک کنيم. تماس با طرز تفکرهاي متفاوت ديگران و تماشاي روش متفاوت زندگي اونها کمک کننده خواهد بود تا متوجه اهميت و نوع تأثيرگذاري حضور چنين عناصري در فرهنگ و ميراث فکري خودمون باشيم. يکي از اين عناصر در دستگاه فکري اسلام که گويا در اديان پيشين چنين حضور و سابقه اي نداشته وجود پيامبريه که شمشير از غلاف مي کشيده و خودشو براي پيکار و جنگ به زحمت مينداخته. جالبه که مسيحيت که بزرگترين و تأثيرگذارترين دين پيش از اسلامه در تصويرسازي که انجام مي شه پيامبرش مظهر دوري از جنگ و خشونت و کناره گيري از زد و بندهاي دنيوي شناخته مي شه. چنين تصويرسازي که ممکنه در واکنش و تضاد با پيامبر اسلام از حضرت مسيح شکل گرفته باشه، به خاطر حضور و تأثيرگذاري گسترده تاريخي و جغرافيايي مسيحيت، تصور غالب و مقبول از روش زندگي يک پيامبر و شيوه رفتار افراد ديندار تلقي شده. در دهه هاي اخير تحت تأثير آزردگي بشر از فشارها و يکه تازي قدرتهاي سياسي و به خصوص امپرياليسم آمريکا گرايشهاي سياسي و فلسفي چپ و منتقد قدرت توان مضاعفي يافته اند و گاه در مسير اهداف خود به اديان و از جمله برخي آموزه هاي اصلي و جاافتاده مسيحيت استناد مي کنند. اما به نظرم واقعيت اينه که بن بست و اضمحلال تاريخي و ساختاري مسيحيت در عرصه زندگي اجتماعي چنان که در اوائل قرون مدرن در اروپا رخ داد، سرنوشت به حقيه که در انتظار انديشه هاي آرمانگرايانه چپ و آنارشيست هم هست. کاش با درس گرفتن از سرنوشت تاريخي مسيحيت در اروپا انديشه هاي اصلاح گرايانه و دلسوزان وضعيت بشر به جاي بلندپروازيهاي راديکال قدرت ستيز، دست اندرکار فلسفه هاي سياسي متفاوت اما واقعيت گرا باشند. پيامبر اسلام با ترکيب آرمانهاي اخلاقي و انساني و واقعيتهاي دنيوي و پيوند زمين و آسمان الگوي مناسبيه که مسلمانان با توجه بيشتر نسبت به دين سنتي خودشون مي تونن براي بازسازي امروزيش تلاش هدفمند و هدايت شده اي انجام بدهند. اسلام بسته تاريخي فرهنگي است که به طور همزمان امکان اجتماعي طرح يک ساختار سياسي عملي جديد رو بوجود مياره و نيز محتوي مواد اوليه براي پاسخ به پرسشهاي زيرساختي و بنيادي معرفتي در اين زمينه هست. در اينجا بيش از هر چيز مقصودم اينه که به اين موضوع توجه بدم که بد نيست زماني که درباره دينها سخن مي گوييم به تفاوتهاي معرفتي و تاريخي دينهاي مسيحيت و اسلام توجه کنيم و تحت تأثير حضور پررنگ مسيحيت در تلقي غرب از دين، هنگامي که درباره دين سخن مي گوييم به طور يکساني درباره اسلام به نتيجه گيري نپردازيم. چنان که در اينجا با استناد به آرمانگرايي شکست خورده مسيحيت، درباره واقعيت انگاري در جريان اسلامي نمي شه اظهارنظر کرد. همچنين ممکنه با لحاظ کردن جدي هنجارهاي اجتماعي و اخلاقي تاريخ اسلام و انجام کوشش شناختي سامان يافته تر، حتي الگوهاي اخلاقي کهنه مسيحي که متضمن خالي کردن آرمانها از واقعيتها و جدا کردن آسمان از زمين بوده اند و در حال حاضر بر انديشه هاي اخلاقي انسان معاصر و طرز تلقي او از نيکويي انساني و اجتماعي تسلط يافته اند کمرنگ شده و حذف شوند و الگوهاي تکامل يافته تر و چند بعدي اسلامي جايگزين تعريفهاي ما از آرمانهاي اخلاقي و ايده آلهاي انساني و اجتماعي شوند. لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوي عزيز

هیچ نظری موجود نیست: