و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--ظهور رهبانیت

دو گونه آداب باستاني در شرق نزديک وجود داشتند که بر گسترش رهبانيت در مسيحيت تأثير گذاشتند

بايد به خاطر داشته باشيم تفاوت ميان زمينهاي آماده براي کشت و قابل آبياري در اطراف روستاهاي مصر و سوريه بسيار مشخص بود. در آن سوي مزارع بيابان قرار داشت. سرزميني صخره اي و بي آب که پوشش گياهي مختصري از گياهان خاردار داشت و قادر به برآوردن نيازهاي سکونت انساني نبود. در اين بيابانها غارها، چشمه هاي کوچکي با آب شور و سخت، تعداد فراواني مارهاي سمي، انواع و اقسام سوسمارها وجود داشتند و تحت نظاره لاشخورها بودند. با اين حال، از زمانهايي پيش از آن که به خاطر آورده شود، مردان و زناني بوده اند که روستاهاي خود را ترک مي کردند تا در اين گونه سرزمينهاي آن حوالي زندگي کنند و با کمک تنهايي و در آب و هوايي ناگوار و در گرسنگي و تشنگي آگاهي عميقتري درباره جهان و نقش انسان در آن به دست آورند و شايد در صدد بودند تجربياتي از سرخوشي عارفانه و رازآلود به دست آورند که در طي آن خود را در اتحاد با جهان و خداوندش احساس مي کردند.
چنين افراد زاهدي از سوي روستاييان منطقه به عنوان مرداني مقدس در نظر گرفته مي شدند. آنان براي درويشان نزديک روستاي خود غذا مي بردند و درويشان کلماتي حکيمانه برايشان مي گفتند. برخي درويشان خود را متعهد به برخي روشهاي شديد خودآزاري مي دانستند تا علاقه به امور دنيوي را از خود دور سازند و روستاييان که چنين رفتارهايي را تحسين مي کردند گاه مسافتهاي طولاني طي مي کردند تا آنان را ديدار کنند و مقدار مختصري غذا به آنان تعارف کنند

در همراهي با اين گونه آداب، رسم مورد قبول ديگري وجود داشت که افراد به خصوص هنگام مواجهه با برخي تصميمهاي مهم يا هنگامي که عموماً در زندگي به نارضايتي مي رسيدند به صحرا مي رفتند و در جستجوي روشنايي مي کوشيدند. موسي، عاليجاه، مسيح و محمد، و همچنين تمامي مردم اسرائيلي از جمله عده فراواني بودند که به داخل بيابانها رفتند و در آنجا علت زندگي خود را يافتند

بسياري از مسيحيان اوليه به بيابانها مي رفتند تا از آزار حکومت ديوکلتين بگريزند و برخي از آنان گرفتار شده و در آنجا شهيد مي شدند. اين موضوع در اذهان مسيحيان اوليه اين تفکر را تقويت مي کرد که بيابان از برخي جهات خاص جايي است که مي توان در آن اتحاد با خداوند را جستجو کرد. با حکومت کنستانتين و ظهور کليساي مسيحي به عنوان يک دستگاه رسمي و تنها مذهب امپراطوري روم، کساني بودند که احساس مي کردند که سيل ايمان آورندگان جديد و آساني نوظهور در مسيحي شدن به نوعي باعث کم شدن اخلاص و اشتياق آن ايمان اوليه شده است. بنابراين به زودي مجادلاتي در ميان رهبران مسيحي درگرفت که هرکدام مي کوشيد فهم خود را از ايمان به عنوان دستگاه اصولي حقيقي مطرح نمايد. بسيار مؤمنان پاکباخته بودند که نمي خواستند دنيايي را بپذيرند که در آن ايمان با مجادلات تلخي براي قدرتي که ماهيت ايمان و شکل صحيح آداب آن را تحميل مي کرد آلوده مي شد. برخي از اين مؤمنان چنين دنيايي را رها کردند و به بيابانها رو نهادند تا به جستجوي پايه هاي ايمان در شکلي اساسيتر بپردازند

يکي از اين افراد مردي جوان به نام آنتوني (251-356) از اهالي اسکندريه مصر بود. او در سن پانزده سالگي سر به بيابان نهاد و آنجا ماندگار شد. وي زندگي بسيار رياضت کشي براي حدود نود سال در پيش گرفت. با گذشت زمان آنتوني به عنوان نمونه اي از زندگي زاهدانه به طور وسيعي شناخته شد. تعدادي از مردان جوان به بيابان آمدند تا به او بپيوندند و از او بياموزند و خود بکوشند روش زندگي او را ادامه دهند. از طريق يک شرح حال مشهور که بوسيله آتاناسيوس اسقف اسکندريه نوشته شد آنتوني باز هم به طور وسيعتري شناخته شد و تأثير الگوي وي بسيار فراتر از مصر را درنورديد. گروههايي از درويشان به زودي در نقاط مختلف تقريباً غيرقابل سکونت در سراسر امپراطوري روم شرقي تجمع پيدا کردند

چرا آنتوني چنين مورد توجه قرار گرفت و چرا الگوي او چنين تأثيرگذار بود؟ چرا مردان و زنان جوان، اما خصوصاً مردان جوان، چنين مشتاق بودند تمامي لذتهاي دنيا را رها کنند و خانواده ها، دوستان و چنان که فوق العاده براي مردم آن زمان اهميت داشت، اميد خود را براي برجاي گذاشتن نام و خانواده خود از طريق فرزندان خود رها کنند؟ اگر قرار باشد کاملاً براساس گزارش آتاناسيوس در "زندگي سنت آنتوني" اظهارنظر کنيم اين تنها به خاطر اين نبود که مردم باور داشتند جهان با شيطانهايي پر شده است که در صدد هستند مردان و زنان را از راهي که به زندگي ابدي مينجامد خارج سازند و اين که روش زندگي آنتوني مردم را براي جنگيدن با اين نيروهاي شيطاني آماده مي کند. غير از اين، آتاناسيوس آنتوني را مانند کشتي گير حرفه اي که آموزش مي دهد مجسم ساخته بود. با چنين کاري او هم از علاقه مذهبي و هم از علاقه ورزشي که مشخصه مردان و زنان عامي امپراطوري شرقي بود سود جسته بود. راهبان با عنوان "ورزشکاران مسيح" شناخته مي شدند و بدين ترتيب دوبرابر بيشتر ارزش الگوبرداري داشتند

اما تعداد مردمي که در اطراف الگوهاي زندگي زاهدانه جمع شدند خود مشکل ساز بود. لازم شده بود شکلي از رسوم و نظم و ترتيب مورد توافق قرار گيرد تا به درويشان اجازه دهد در مجاورت نزديک يکديگر زندگي کنند و همچنان زندگي عزلت گزين خود را حفظ کنند. پاکوميوس (290-346) قانوني را بوجود آورد که مي کوشيد اين مشکل را حل کند. طبق اين قانون راهباني که در کلبه هاي جدا از يکديگر مي زيستند تنها براي غذا دور يکديگر جمع مي شدند و در حتي در آن زمان نيز با يکديگر صحبت نمي کردند. با اين حال پاکوميوس يک قدم جلوتر رفت و اظهار داشت راهباني که طبق قانون او زندگي مي کنند بايد براي فراهم کردن غذا و پوشاک خود کار کنند. به اين ترتيب آنان ديگر وابسته به خيراتي که مردم براي ادامه حياتشان اختصاص مي دادند نبودند و تعداد افرادي که مي توانستند اين روش زندگي را پيش گيرند از هر جهت نامحدود مي نمود. پس از اصلاحات پاکوميوس تعداد صومعه ها و راهبان با افزايش سريعي در شرق روبرو شد
اصلاحات پاکوميوس بوسيله باسيل ادامه پيدا کرد. قانوني که باسيل در حدود سال 360 نوشت مفاهيم عزلت گزيني و زهد بيش از حد را که مشخصه رويکرد آنتوني به زندگي روحاني بود رها کرد. طبق قانون باسيل راهبان با يکديگر زندگي و کار مي کردند و مي توانستند نوعي از جامعه برمبناي مديريت و همکاري را شکل دهند. آن زمان که تنها چهار سال از درگذشت آنتوني گذشته بود آرمان رهبانيت چنان تغيير کرده بود که ديگر شباهتي به آن چيز ابتدايي که مردم را به خود جذب کرده بود نداشت.
در حالي که اين تغيير و تحولات عجيب در شرق رخ مي داد تلاشها براي گسترش آرمان رهبانيت در غرب تا حدود زيادي با شکست مواجه شده بود. آتاناسيوس چندين سال را در اواسط قرن چهارم در تبعيد در غرب گذرانيد و کوشيد آرمان سنت آنتوني را در آنجا گسترش دهد. شايد بزرگترين دنباله روي غربي براي آرمان رهبانيت در آن زمان مارتين از تورز (316-397) بود. او سوارکاري از جبهه دانوب بود که مشهورترين و تأثيرگذارترين رهبر روحاني اوايل قرون وسطي در اروپاي غربي شد. او بيشتر از بابت پاره کردن رداي سوارکاري خود براي تقسيم کردن آن با يک گداي عريان در ميانه فصل زمستان مشهور بود. آن ردا حفظ شد و تبديل به يک شيئ متبرک قدرتمند شد. شارلمان آن را در اختيار گرفت تا آن را در به آکن برده و در کليساي قصر خود قرار دهد. به زودي کليسا از بابت اين ردا به نام کاپلا خوانده مي شد. با گذشت زمان بسياري از کليساهاي کارولينان با همين نام خوانده مي شدند و نام نوعي کليسا در روزگار جديد از نام رداي سنت مارتين اخذ شده است

عليرغم تحسين مارتين نسبت به آنتوني، به نظر مي رسيد وي قادر نيست از او تبعيت کند. مارتين حتي قبل از آغاز زندگي روحاني خود به درد و رنج مردم فقير توجه داشت و اين چيزي بود که در عزلت نشيني و جستجوي آنتوني براي زندگي مقدس نقش اندکي داشت يا اهميتي نداشت. علاوه بر اين پس از خارج شدن مارتين از ارتش او کوشيد خانواده و دوستان خود را به ايمان مسيحيت آورد. آنتوني علاقه اندکي به اين رهنمود مسيح که "خبرهاي خوب را براي ملتها انتشار دهيد" داشت اما اين پيام نقش مهمي در اقدامات تبليغي مارتين داشت. در نهايت اين که آنتوني نود سال از عمر خود را آزاد از هرگونه مسؤوليت گذرانيد در حالي که مارتين به زودي اسقف تورز شد. اين امر اداري و سياسي مشکلي بود که بسياري از تلاشهاي بقيه زندگي او را به خود اختصاص داد

چنين نيازهاي مشابهي تأثيرگذاري مهمترين مراکز رهبانيت شرق را در غرب با محدوديتهايي مواجه کرد. يک راهب شرقي به نام هونوراتوس جمعيتي را در جزيره لرنيس در اطراف سواحل جنوب فرانسه برپا کرد. اين جمعيت به زودي مکتبي از دين مسيحيت بوجود آورد و تبديل به الگويي براي زندگي راهبانه شد. تعدادي از مردان برجسته در آنجا جمع شدند اما يکي پس از ديگري براي قبول مسؤوليت به عنوان اسقف و رهبري کليساهاي تبليغي فراخوان مي شدند. مشهورترين دانشجوي لرنيس يک مرد انگليسي به نام پاتريک بود. بعد از مدتي زندگي راهبانه در لرنيس، پاتريک فراخواني براي هيئت تبليغي دريافت کرد و براي کامل کردن روند ايمان آوردن ايرلند اعزام شد. با اين حال علاقه او به صومعه او را رها نکرد و بر شکلي از مسيحيت که او تبليغ مي کرد تأثير مي گذاشت. در ايرلند مجموعه اي از تشکيلات کليسايي بوجود آمد که در نوع خود خاص بود. برخلاف آن سرزمينهايي که زماني جزئي از امپراطوري روم بودند ايرلند تشکيلات زيرساختي شهري نداشت. جمعيت آن در خاندانهايي متشکل شده بود و اين چيزي شبيه به گروههاي کوچکتري بود که به يکديگر پيوسته بودند تا قبايل سرخپوستي شمال آمريکا را تشکيل دهند. افراد خاندانها اغلب در پايگاههاي کوچک و پراکنده اي زندگي مي کردند و براي برخي اهداف خاص در روستايي با استحکامات دفاعي که رهبري ارثي خاندان در آن ساکن بود جمع مي شدند. مسيحيت ايرلندي با چنين شرايطي تطابق پيدا کرد. صومعه ها در واقع در هر کدام از خاندانهاي متعددي که مردم ايرلند را تشکيل مي دادند ايجاد شدند و رهبران رهبانيت به تعداد رهبران خاندانها فراوان بودند. بسياري از چنين رهبران صومعه ها در زمان حياتشان به عنوان قديس در نظر گرفته مي شدند. حتي گزارشاتي وجود دارد که نمونه هايي از جنگ ميان مجموعه صومعه هاي تحت رهبري يک قديس راهب را با مجموعه اي ديگر از صومعه ها بنا به دليلي خاص نشان مي دهند

ايرلنديها کوشيدند شکل شرقي زندگي زاهدانه را دنبال کنند اما آنان نيز متقاعد شده بودند که نياز به گسترش پيام مسيحيت وجود دارد. آنان براي عملي کردن اين مقصود روشي منحصر به فرد در پيش گرفتند. هيئتي از راهبان تبليغي بر قايقي از حصير و چرم چنان که مورد استفاده ايرلنديها بود مي نشستند و به سمت دريا رهسپار مي شدند و هرجا که جريان آب آنان را مي برد مي رفتند. يکي از اين گروهها به جزيره ايونا در سمت غربي ساحل اسکاتلند رفت. آنان در آنجا يک صومعه مشهور و تأثيرگذار بنا کردند. راهبان ايونا به زودي توانستند جنوب اسکاتلند و شمال انگليس را به آيين مسيحيت در آورند و در آنجا صومعه هاي ديگري بنا کردند که مشهورترين آنها لينديس فارن در جزيره اي در سمت شرق ساحل شمالي اومبريا بود. هرچند آداب مذهبي آنان متفاوت از مسيحياني بود که از طريق اسقف رم اداره مي شدند اما ايرلنديها نيز نسبتاً آموزش ديده و ماهر بودند. آنان از طريق دريا ارتباط نزديکي با اسپانيا داشتند و از طريق اسپانيا با دنياي بيزانس مرتبط بودند و بدين ترتيب در قرنهاي هفتم و هشتم قادر بودند در چيزي که گاه با نام بيداري شمال اومبريا خوانده مي شود مشارکت داشته باشند. براي مدتي شمال انگليس يکي از بافرهنگ ترين مناطق غرب اروپا بود

رهبانيت به همان سرعتي که در جزاير انگليسي گسترش يافت در قاره اروپا توسعه نيافت. اين شايد به خاطر اين بود که آداب رهبانيت هنوز مشخصاتي که مردم غرب را به اشتياق آورد بدست نياورده بود يا شکلي را به دست نياورده بود که با نيازهاي جامعه هماهنگي داشته باشد. چنين توسعه اي تا زمان بنديکت از نورسيا (480-543) به تأخير افتاد. او صومعه عظيم مونته کاسينو را بنياد نهاد و در آنجا قانون مقدس خود را به نگارش در آورد

بنديکت پيش از آن که زندگي رهباني پيش بگيرد قانون آموخته بود. وي صومعه خود را به عنوان نوعي شراکت تعريف مي کرد. به عبارت بهتر او بر فرمانبرداري و انضباط تأکيد داشت و علاقه مند بود وعده هاي غذايي منظم و جمعي صرف شود، زندگي مديريت شده اي که به طور مساوي بين کار خواب و عبادت تقسيم شده باشد، لباسهاي استانداردي که از مغازه هاي معمولي تهيه شده باشد، مجموعه اي از دفاتر رسمي خاص که امور جمعي زندگي و ساير موارد را مورد رسيدگي و ساماندهي قرار دهد و قضايايي از اين قبيل را مورد توجه قرار داد. صومعه او بسيار شبيه يک واحد نظامي بود و او با آزادي از ادبيات نظامي در نوشتن قانون خود استفاده مي کرد. او اجتماع رهباني خود را اسکولا مي خواند که در اصل به يک واحد نظامي خبره اطلاق مي شد. مشخصات معطوف به نظم، مديريت و مهمتر از همه انضباط براي مردم غرب قابل توجه و دوست داشتني بود و آرمان نظامي چيزي بود که آنان را جذب مي کرد. نوع صومعه بنديکت به آرامي گسترش يافت و سرانجام تبديل به شکل استانداردي براي تقريباً تمامي صومعه هاي غربي شد. علاوه بر اين راهبان بنديکتي نه با عنوان "ورزشکاران مسيح" که در شرق براي همتايانشان به کار مي رفت بلکه با عنوان "سربازان مسيح" شناخته مي شدند و تصورات نظامي جنبه اي دائمي از مسيحيت غربي شد

اما قانون بنديکت تأثير مهمتري براي رويکرد و ارزشهاي غربي در پي داشت. اين قانون بيان يم کرد که رهبر صومعه در کنترل کامل صومعه است اما او بايد با عموم بدنه راهبان صومعه درباره هر موضوع مهمي مشورت کند و در قبال تصميمات خود مسؤوليت پذير باشد و نسبت به عملي شدن نظم مورد نظر قانون نظارت داشته باشد. علاوه براين در قانون آمده بود بايستي تجمعاتي براي خواندن و بحث کردن درباره قانون، فصل به فصل قانون، هر روز تشکيل شود. اين کار پس از هر بار پايان يافتن بايستي دوباره از نو شروع مي شد. اين شايد خيلي مهم به نظر نيايد اما بايستي توجه کرد که محدوديت در قدرت رهبر صومعه و اصل محدوديت در اتحاد مفاهيمي جديد در غرب بودند. علاوه بر اين اقتدار رهبر صومعه با قانون محدود شده بود و قانون چيزي بود که همه مي دانستند و همه امور صومعه را اداره مي کرد. بدين ترتيب اين قانون يک قانون اساسي نوشته شده بود که بنيانگذاران ايالات متحده احساس مي کردند يک قدم بزرگ براي آزادي فردي بوده است و اين چيزي بود که مردم بريتانياي کبير حتي امروز آن را در اختيار ندارند

آن زمان نيز تمامي راهبان موقعيتي برابر در اختيار داشتند. هرچند مقام برخي از آنها شايد به آنها حدي از اقتدار را فوق ديگران به آنها مي داد، اما اين در نتيجه مقام اداري آنها بوده و متعلق به خود فرد نبود. در يک صومعه بنديکتي نه اشراف وجود داشتند و نه عوام. وقتي آنها از در صومعه عبور مي کردند و دوباره در زندگي رهباني متولد مي شدند مساوي با يکديگر متولد مي شدند. اين يک تفکر انقلابي براي جامعه سکولار بود وقتي در سال 1776 در بيانيه استقلال امريکا به نگارش در آمد

در نهايت اين که تمامي اعضاي جامعه اي که تحت قانون بنديکت زندگي مي کردند بايستي کار مي کردند. در تقريباً تمامي اجتماعات قبلي مردم مي کوشيدند از نظر مالي و قدرت موقعيتي بيابند تا به آنان اجازه دهد از کار کردن دوري کنند. بنديکت اعلام کرد کار با علاقه خود تسبيح خداوند است. مردم گاه از اخلاق پروتستاني کار صحبت مي کنند. هرچند صحيح است که ارزشي که به کار داده مي شود منحصر به جامعه غربي است، اما اين ايده مدتها قبل از اصلاحات پروتستان وجود داشته و مورد توجه قرار داشته است

در هر حال مشخص شد که شکل بنديکتي از رهبانيت هماهنگ با علايق ساکنان اروپاي غربي بود و راهب سمبلي از بسياري از آرمانهاي زندگي مسيحي شد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: