و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۶

تصویر برفک است

از شنبه اين هفته در سلسله نشستهاي دانشجويي گزارش کتاب جهاد دانشگاهي که قراره تا دهم ارديبهشت ادامه داشته باشه شرکت مي کنم. به راهنمايي وبلاگ آقاي ميردامادي از اين جلسات مطلع شدم و اين افتخار رو هم داشتم که دورادور ايشون رو بعد از چند ماهي که وبلاگشون رو کم و بيش دنبال مي کرده ام ببينم. شايد بشه گفت اولين باره که در دنياي واقعي کم و بيش در تماس با فضاي فکري دانشجويي و نخبه کشور قرار مي گيرم. نشستهايي که معمولاً انتظار هست شرکت کنندگانش نسبت به تجمعات سياسي و تريبونهاي آزاد گزيده تر باشند. شنبه به بهانه يک کتاب از بازرگان و يکشنبه با صحبت درباره کتابي با موضوع لائيسيته و سکولاريزم درباره اين دو موضوع صحبت شد

موضوع جدايي دين از سياست گويا چنان به عنوان آرمان سياسي اجتماعي و دواي درد جامعه ايراني تو ذهن بچه ها جا افتاده که اصولاً درباره چرايي و منطق چنين برخوردي هيچ کس سؤالي نپرسيد. مثلاً وقتي سخنران جلسه لائيسيته و سکولاريسم رو توصيف مي کرد مقصودش اين بود که داره اين الگو رو براي دستگاه سياسي ايران تجويز مي کنه و شنوندگان هم با همين مقصود سخنش رو مي شنيدند و مي پذيرفتند. يک ديدگاه منفي عجيب نسبت به دين و در عين حال تظاهر به حفظ شؤون دين و حفظ منافع دينداران در صحبتها و اظهارنظرهاي سخنران و مخاطبين وجود داشت. اين که دين اگه در سياست دخالت کنه کار رو خراب مي کنه براي همه امر واضحي بود و هيچ کس نبود درش تشکيک کنه. بلکه برعکس همراهي دين و دموکراسي رو ممکن نمي دونستند و چنين دموکراسي رو ديکتاتوري اکثريت و دموکراسي پاي صندوق رأي قلمداد مي کردند و منطقش هم اين بود که دين و دينداران فقط خودشونو بر حق مي دونند و مانع از دسترسي ساير گروهها به قدرت و امکانات اجتماعي ديگه خواهند شد! من خيلي متعجب شدم چنين ديدگاه وحشتناکي درباره دين مطرح مي شه و همه به سادگي (لابد با در نظر داشتن رفتار پليسي و خشن جمهوري اسلامي با مخالفينش) اونو مي پذيرند. البته اين دومين نکته اي بود که اين طور من رو متعجب کرد. نکته تعجب برانگيز اول عنوان "خواب آشفته بازگشت به سنت" بود که سخنران روز شنبه از قول دکتر سروش نقل کرد و به نقل از او، تأکيد بر حکومت اسلامي رو به تلاشي براي مبارزه با غرب کاهش داد! البته خيلي نکات پراکنده و بي ربط و مربوط ديگه اي بودند که در صحبتهاي سخنرانان و شرکت کنندگان جاي تعجب و تأمل داشت و تقريباً اظهارنظر درباره دين و حکومت ديني و حدود و کارکردهاشون تبديل به کار ساده و بي دردسري شده بود که هرکس هر چي دلش مي خواست درباره اش مي گفت و همه هم گويا به صرف اين که اين نظرات ديدگاه سياسي جدايي دين و سياست رو تأييد مي کنه بدون پرسشي از منطق و سند گوينده، حرفاشو قبول مي کردند

اينها بهانه اي شد براي من تا انديشه هاي خودم رو در ارتباط با اين موضوع مرور کنم و اگر پاسخگويي يا ادعايي براي پاسخگويي هست سؤالاتي بپرسم

الف) اولين نکته و پرسش اينه که چگونه راهکار اجتماعي سياسي که اروپاييها براي برخورد با کليسا در ابتداي قرون جديد پيش گرفتند مي تونه رويکرد مناسبي براي امروز ايران باشه؟ چطور کليسا رو مي شه با اسلام مقايسه کرد و چطور ايران و سرزمينهاي اسلامي رو مي شه با سرزمينهاي اروپاي غربي مقايسه کرد؟ تفاوتهاي فرهنگي و سنتي و مذهبي مختلف که اعتبار چنين قياسي رو تضعيف مي کنه چي مي شه؟ اروپاييها براساس تجربه قرون وسطي و نحوه برخورد کليسا با طرح انديشه هاي جديد (که خود از سرزمينها و انديشمندان اسلامي نشأت گرفته بود) به اين نتيجه رسيدند که کليسا رو به عنوان يک عامل کهنه و ضدتوسعه از دخالت در عرصه اجتماعي سياسي کنار بذارن. آيا ما در ايران و درباره اسلام چنين تجربه مشابهي درباره عملکرد اجتماعي سياسي دين داريم؟ يا اين که برعکس، اسلام زماني پرچمدار تمدن درخشان و طلايي بود که بعداً با سپردن دستاوردهاي خود حلقه واسط تمدنهاي باستاني و تمدن مدرن شد؟ اين فقط يک بهانه جويي نيست و توجه دادن به چنين تفاوتهايي فقط يک تلاش براي به تأخير انداختن نتيجه گيري نيست. اگر در سنت فلسفي فرهنگي غربي، جدايي ساحت روحانيت از ساحت عرفي گري و افراد عامه وجود داشته چنين جدايي در سنت فرهنگي شرقي و اسلامي وجود داشته و معني داره؟ چطور مي تونيم بي توجه به اقتضائات و واقعيات تاريخي فرهنگي و سنتي اين دو اقليم متفاوت، روشها و ترجيحات تاريخي يکي رو بر ديگري مقدم بدونيم و روش موفق يکي رو بي اعتنا به تفاوتهاي موجود درباره ديگري تحميل و تجويز کنيم؟

ب) مقصود از دين چيست که انتظار داريم در سياست دخالت نکنه؟ آيا منظور از دين، روحانيون و احکام فقهي و شرعي گوناگوني است که حوزه هاي مختلف اجتماعي سياسي اقتصادي رو در بر مي گيرند؟ اگر مقصود از دين يک سنت و فرهنگ و روش انديشه و روش زيست انسان ايراني در قرنهاي متمادي تاريخ اين سرزمين باشه چه بايد کرد؟ شايد جدا کردن دين به عنوان يک دستگاه فقه سنتي از عرصه تخصصي و رقابتي اجتماعي سياسي يک اقدام ممکن يا منطقي باشه اما آيا جدا کردن دين به عنوان يک فرهنگ و سنت انديشه اي و زيستي ممکن يا مطلوبه؟ به نظرم نه ممکنه نه مطلوبه. و دکتر سروش هم به درستي تشخيص داده که حکومت اسلامي پيوند نزديکي با تکيه بر اسلام به عنوان يک سنت و فرهنگ تاريخي اين مرز و بوم داره. ولي اين که تلاش براي بازسازي و بازشناسي سنت و فرهنگ تاريخي به مثابه مکانيسمي براي پيگيري مسير رشد و توسعه، مورد بي اعتنايي و بي مهري چنين بزرگاني قرار مي گيره جاي تعجب داره و شائبه برخورد سياسي رو در مورد امثال چنين تعابيري (که از سروش نمونه اي نقل شد) مطرح مي کنه. به اين ترتيب من فکر مي کنم حکومت اسلامي نه تنها يک موضوع سياسي صرف نيست بلکه يک راهکار عملي براي پيگيري و احيا و بازخواني سنت و فرهنگ درخشان تاريخ ايران زمين هم هست. در غياب جمهوري اسلامي و با روي کار آمدن حکومتي که در بهترين شکل لاجرم تماماً مبتني بر فلسفه سياسي مدرن غربي خواهد بود ادعاي پيگيري و احياي فرهنگ و سنت تاريخي اسلامي ايران نه ممکن خواهد شد و نه مطلوب قرار خواهد گرفت. و اگر ادعا و فعاليتي درباره اش وجود داشته باشه تشريفاتي و اندک و بي اهميت خواهد بود. جمهوري اسلامي راهيه به سوي بازشناسي و تأمل در ارزشها و ساختارهاي سنتي و فرهنگي ايران و تنها مسير براي پيگيري اصولي و اصيل دستاوردهاي تاريخي و استفاده منطقي و عملکردي از اونها در مسير توسعه و رشد اجتماعي سياسي اقتصادي ايران امروز

ج) هرچند نديده ام مستقيماً در اين باره صحبت بشه ولي عملاً خيلي از کساني که از ايده جدايي دين از سياست در ايران دفاع مي کنند به ناکاراييها و ناملايمات و برخوردهاي خشن و پليسي جمهوري اسلامي با منتقدين و مخالفينش نظر دارند. اين دوستان از نابساماني وضعيت سياسي اجتماعي امروز ايران با توجه به اين نکته که در جمهوري اسلامي بين دين و سياست پيوند برقرار شده اين طور نتيجه گيري مي کنند که علت اين مشکلات و نارضايتيها دخالت دادن دين در امر سياسته. تشکيک در چنين نظرياتي رو درباره وضع موجود خيلي کم ديده ام و عملاً اغلب صاحبنظران به سادگي از مشاهده وضع موجود فوراً و بدون استدلالي روشن به اين نتيجه گيري مي رسند و با اعتماد به نفس فرياد جدايي دين از سياست سر مي دهند. اما از اين دوستان بايستي پرسيد در زمان استبداد شاهنشاهي که برخوردهاي مشابهي با منتقدين و مخالفين صورت مي گرفت آيا موضوع دخالت دين در سياست مطرح بود؟ آيا علت محدوديت آزاديهاي مدني و سياسي در کشورهاي عربي و غيرعربي همجوار ايران هم دخالت دين در امر سياسيه؟ مي دانيم و مي بينيم که اين طور نيست. خشونت جمهوري اسلامي در برخورد با منتقدين و مخالفينش ربط اصولي و منطقي به ديني بودنش نداره و چنین ارتباط دادنی بيشتر تحت تأثير تبليغات رسانه اي و سياسي قدرتهاي بزرگ معارضه جوي غربي در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلاميه. علت اين خشونتها و اين محدوديتهاي مدني و سياسي حکومتي رو بايد در اصل عموميتر و کليتر فقدان تجربه مدني و عقب ماندگي در مسير توسعه جستجو کرد چنان که اين موضوع درباره شاه و حکومتهاي کمتر توسعه يافته همسايه هم صدق مي کنه. به اين ترتيب از وضع جمهوري اسلامي الزاماً نمي شه به نتيجه گيري درباره دخالت يا عدم دخالت دين در سياست رسيد

د) اين ادعا در بين پيروان جدايي دين از سياست زياد ديده مي شه که در صورت عملي شدن چنين جدايي، دين هم حيات شکوفا و واقعي خودش رو در جامعه شروع خواهد کرد. همونطور که قبلاً هم اشاره کردم اين ادعاها بيشتر به نظر مي رسه براي حفظ ظاهر و به دست آوردن دل دينداران انجام مي شه و چندان عمق استدلالي و معنايي نداشته و با مسؤوليت پذيري و تعهد کلامي کمي همراه هستند. اما منکر نيستم که برخي دوستان واقعاً چنين ادعاها و تصوراتي دارند و از سر دلسوزي براي دين از اين ايده حمايت مي کنند. سؤال من از اين دوستان اينه که جدايي دين از سياست چه کمکي به کليسا و دين در غرب کرده؟ ما اخلاق رو يکي از کارکردهاي دين مي دونيم، پس اگر دين حيات شکوفايي در غرب داره بايستي در تنظيم و تدوين اخلاق اجتماعي سياسي دخالت و تصميم گيري مؤثري از طرف عالمان دين و تشکيلات و رده هاي ديني و کليسايي ديده بشه. چرا اين طور نيست و عملاً اخلاق اروپايي آمريکايي يک اخلاق دهري و بي ربط به دينه؟ من از اين که اخلاق امروز به وسيله کليسا تدوين نمي شه ناراحت نيستم خوشحال هم هستم که چنين دين به محاق رفته اي مجاز به دخالت براي تدوين هنجارهاي رفتاري انسانها نيست ولي ديگه مثل برخي دوستان ادعا نمي کنم جدايي دين از سياست منجر به حيات شکوفا و واقعي دين در جامعه مي شه چون در عمل مي بينم چنين رفتاري چه بلايي سر دين آورده. صرفنظر از اين موضوع، پيشنهاد من به دوستاني که از منظري سياسي چنين ژست دلسوزانه اي درباره دين مي گيرند اينه که اجازه بدهند خود دينداران درباره اين که چه چيزي به صلاح دينداريشون هست تصميم بگيرند. اونها نيازي به دلسوزي و قيموميت و راهبري اهل سياست ندارند. به نظر من کنار گذاشتن دين از عرصه سياسي مصادف با گوشه نشيني دين و محروميتش از عرصه تصادمات و تجربيات اجتماعي و فکري جامعه و در نتيجه همراه با رو به زوال گذاشتن دين خواهد بود

ه) ايده اجتماعي سياسي جمهوري اسلامي ايده اي چندان کار شده و مترقي نيست و من مدعي نيستم که کارکردها و تواناييهاش قابل قياس با سيستمهاي اجتماعي سياسي مدرن غربه. بلکه تنها معتقدم اين ايده يک نقطه شروع خوب و متناسب و آينده دار براي حرکتهاي اجتماعي سياسي جامعه ايرانيه. اين ايده هم درست مانند عموميت و بدنه مردم جامعه ما بهره زيادي از عقلانيت و منطقي گري و کارآمدي نداره و شايد فعلاً تناسب و زمينه سازي چنداني هم براي آزاديهاي مدني نداشته باشه. اما همونطور که اشاره کردم از نظر سنتي و مذهبي و فرهنگي تناسب ايدئولوژيک خوبي با بافت فکري و زيستي مردم ايران داره و راهي روشن براي ارتقاي دستاوردهاي فرهنگي و تاريخي کشور در عرصه دوران مدرن حيات جامعه ماست. از اين جهت و به خاطر دارا بودن مشخصات و تناسبات و ابزارهاي بومي و محلي فکر مي کنم عليرغم همه کاستيها و تازه کار بودنش در بين آلترناتيوهاي سياسي اجتماعي، در رتبه اول از نظر اولويتهاي اجتماعي فرهنگي و سياسي قرار داره. امروز جمهوري اسلامي به خاطر کم تجربگيش، نسبت به الگوهاي اجتماعي سياسي غربي در رتبه هاي نازلي قرار مي گيره ولي آرمانها و قابليتهاش آينده اي رو براش نويد مي ده که لااقل از امروز و چه بسا از فرداي الگوهاي اجتماعي سياسي غربي ارزنده تر و برتر ارزيابي خواهد شد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
لينك افسانه معنويت ما را به مشترك گرامي بودن متهم ميكند.

الف. قائم پناه گفت...

سلام

دقیقاً نمی دونم منظورتون چیه؟ ولی من همه لینکهای قسمت افسانه معنویت رو چک کردم و همه کار می کرد. اضافه بر این بر ما پوشیده است