و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴

آشنایی زدایی

موضوع جالب و عموميه. خوبه کمي روش فکر کنيم
آشنايي زدايي هم روش کار هنرمنداست و هم روش کار روشنفکرا و مبتکرها. اينا هر کدوم تو حوزه کار خودشون از يه جنبه هايي از زندگي روزانه آدمها آشنايي زدايي مي کنند. اصولاً در پروسه خودآگاهانه شدن امور و اجزاي زندگي _که خودش مقدمه تعقل و منطقه_ آشنايي زدايي قسمت مهميه. عبارتي از مداد آبي عزيز در ذهنمه که بيشتر از هر چيز ديگه همراه عنوان آشنايي زدايي در ذهنم تداعي مي شه. مداد آبي يه بار با عبارت جالبي درباره تلألؤ قرمز رنگ يه استکان چاي يا زندگي و جريان يک برگ سبز نوشته بود. استکان چايي که هر روزه باهاش مواجهيم و خيلي اوقات بي توجه از کنار خيلي چيزاش رد مي شيم با اين عبارت در مرکز توجه قرار مي گيره و از سطح بي معني محيط اطراف برجسته مي شه. چون در حوزه هنري و زيبايي شناسي نويسنده خوبي نيستم به همين اشاره مختصر اکتفا مي کنم. مثال ديگه آشنايي زدايي که اخيراً درباره اش خوندم شرحيه که "من شرقي" _از دوستان ويژه جديد بازگشت به آينده_ درباره بازديدش از يک مسجد نوشته. تعابير و توصيفات مختلفي درباره مسجد نوشته ولي در اواخر نوشته اش عبارتي داره که از تمام قسمتهاي قبلي بيشتر تو ذهنم موند. اشاره مي کنه که چون اون بنا يک مسجد بود و نويسنده هم تا اون زمان کلي مسجد ديده بود چندان که شايسته بود مسجد رو در بازديدش وارسي نکرد. روند آشنايي زدايي کاريه که خيلي از مبتکران هم از اون طريق کار مي کنند. مثلاً نيوتن از کنار پديده افتادن سيب از درخت به عنوان يک پديده معمولي به سادگي رد نشد و درباره اش حساس و کنجکاو شد. عملاً اين کار رو درباره خيلي از امور و اجزاي زندگي اطرافمون مي تونيم انجام بديم. مثلاً يکي از حوزه هاي جالب اعمال اين ايده مي تونه در حوزه علوم اجتماعي جاهايي باشه که جامعه ما به خصوص در سطوح سنتي تر و دست نخورده ترش با جامعه غربي به خصوص در سطوح مدرنتر و انديشه شده ترش متفاوته. يعني کنتراست بين جامعه و روحيه سنتي و مدرن زمينه مساعد رو براي کسي که با هر دوي اين فرهنگها و ساختارها کم و بيش آشنايي داره فراهم مي کنه تا کار آشنايي زدايي و خوداگاهانه کردن عناصر فرهنگي خودي رو شروع کنه. البته طيفي که عليرغم آشنايي نسبي با هر دو فرهنگ با عناصر اجتماعي خودي از زاويه تحقير و رد اونها روبرو مي شن ديگه چنين انتخابي که مبني بر آشنايي زدايي و کار کردن روي عناصر فرهنگ خودي باشه در برابرشون نخواهد بود
براي آدمي که روحيه آماده اي داشته باشه و در عين حال انرژيشو داشته باشه آشنايي زدايي ايده خيلي ارزشمند و جالبيه که از زندگيش لذت ببره، در تمام سطوح و وجوهش. و همونطور که گفتم براي اين آشنايي زدايي کنتراستها زمينه سازهاي خيلي خوبيند. يک مثال آشنا و مشهورش اينه که مي شنويم مي گن آدم وقتي چيزي رو از دست بده قدرشو مي دونه. اينجا کنتراست بين داشتن و نداشتن چيزي زمينه رو براي آشنايي زدايي از اون چيز خاص مهيا مي کنه. شايد همين ايده بود که يک بار که فروغ عزيز داستان يک زنداني خيالي رو که همه همبنداش خودشونو آزاد تصور مي کردند نوشت در نقطه برابرش من در برداشتم از زندگي، اونو (زندگي رو) هيچ کمتر از بهشت ندونستم _البته اين حرفم به معني رد نظر فروغ نبود و نيست، نظرم بيشتر تعديل اون ايده بوده. واقعاً گاهي اوقات احساس مي کنم همين زندگي معمولي که مي بينيم و کم و بيش تجربه اش مي کنيم هيچ کمتر از خود بهشت خدا نداره. احساس مي کنم عجيب بوسيله نعمات و برکات و خوشيهاي زندگي محاصره شديم. امکانات و لذتهايي که هر کدومشون تا مغز استخون آدم تير مي کشن و مخ آدمو مي پکونن. بعضي وقتا بايد به دهريون حق داد که همه بهشت و جهنم رو تو همين دنيا مي دونن
آشنايي زدايي آدمو از پوسته زندگي محدود و بلافصل خودش بيرون مياره. بالا مي بره و وسيعش مي کنه. بسته به سطح آشنايي و وسعت دنياي ذهنش _سطح دانسته ها و تجربه هاش_ بزرگش مي کنه. آشنايي زدايي يه جورايي استفاده بهينه و عملي از دانسته هاي قبلي فرده در زندگي روزمره و بلافاصله فرد

راستي کي فيلم ده کيارستمي رو ديده؟ به سهم خودم از اون حالگيريهاي پسره نسبت به مامانش کلي کيف کردم. انصافاً هم فعالترين ديالوگها رو هم همين پسره داشت
يه يادآوري هم بکنم که هر چند مدت لينکهاي بغل صفحه رو به روز مي کنم. بد نيست هر چند وقت يه مرور تازه اي بکنيدشون

هیچ نظری موجود نیست: