و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

رنسانس در ایتالیا؛ پس زمینه های رنسانس ایتالیا

از منظر هرگونه اهداف عملي، رنسانس/دوره مدرن اوليه از ساير ادوار در تاريخ اروپا از نظر فکري و فرهنگي تقريباً به طور کامل تمايز داده مي شود. و چنانچه الگوهاي تاريخي بزرگتر مدنظر باشد اين دوره کم و بيش ادامه اي بر اتفاقاتي که در قرون ميانه انتهايي آغاز شد محسوب مي شود. تاريخنگاران اروپا به نحو غالبي علاقه مندند گسست بزرگ اروپا را نسبت به گذشته قرون ميانه و کلاسيک خود در اکتشاف آمريکا و اصلاحات مذهبي تلقي کنند

پس زمينه تاريخي که جوشش فکري و فرهنگي رنسانس/دوره مدرن اوليه مراحل ابتدايي خود را طي آن پيش برد، نشانه هاي پاک نشدني خود را بر خصوصيات اين جوشش فکري و فرهنگي باقي گذاشت. دولتشهرهاي ايتاليا در قرنهاي چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم در شرايطي ثابت از عدم قطعيت اقتصادي و سياسي همراه با حساسيت فوق العاده تاريخي شرايط اوليه اي را براي تجربيات جديد فکري، فرهنگي و اجتماعي فراهم آورد که در نهايت تبديل به وسيله اي براي ساختن هويت جديد تک فرهنگي اروپا متمرکز بر مطالعات انساني، دانش و هنر شد. اين پس زمينه تاريخي به نحو اعجاب انگيزي ناپايدار بود؛ در حالي که ممکن است چنين تصور شود که پايداري سياسي و امنيت اقتصادي پيش نيازهايي براي تجارب فکري و فرهنگي هستند بايستي توجه کرد که برخي از بنياديترين و بلندپروازانه ترين آثار فرهنگي در دوره رنسانس در دوراني از ناامنيهاي بزرگ به انجام رسيدند

شهري شدن در ايتاليا

در نتيجه فتح مجدد ايتاليا بوسيله جوستينيان در سال 533 ميلادي شهرهاي بزرگ ايتاليا به طور عمده خالي از سکنه شد. از سالهاي 500 تا 1000 پس از ميلاد ايتاليا به طور عمده يک منطقه با زندگي روستايي بود که مراکز شهري پرجمعيت در آن اندک و پراکنده بودند. در قرن دوازدهم ايتاليا شاهد تجديد حيات زندگي شهري بود به نحوي که اين منطقه در قرن سيزدهم سيلي از جمعيت را در بر مي گرفت. شهرهاي بزرگ ايتاليا به خصوص ونزيا (ونيز) مدتها به عنوان واسطه تجاري بين اروپاي مرکزي و دولتهاي مسلمان و بيزانسي در سمت شرق ايفاي نقش مي کردند. با ثروتمند شدن اين شهرهاي بزرگ، بسياري از آنها مدتها قبل از اين که بقيه اروپا اين حوزه پرمنفعت تجارت را کشف کند تبديل به مراکز بانکداري شدند. به طور عمده نظريات کليساي قرون وسطي مانع از رشد بانکداري و بازارهاي پولي بود زيرا اين کليسا قرض دادن پول در عوض سود را که رباخواري خوانده مي شد گناهي مرگبار تلقي مي کرد که لعن روح فرد را تضمين مي کند

رشد شگفت انگيز ثروت در شهرهاي بزرگ ايتاليا در نهايت منجر به رشد مجموعه اي از دولتشهرها شد که عبارت بودند از نواحي مجزايي که به طور مرکزي از يک شهر واحد مورد حکومت قرار مي گرفتند. برخلاف شهرهاي بزرگ اروپاي مرکزي و شمالي که بوسيله شاهان مورد حکومت قرار مي گرفتند شهرهاي بزرگ ايتاليا سطح بالايي از خودمختاري داشتند و تأثير سياسي خود را در نواحي همجوار خود اعمال مي کردند. برخي از اين دولتها از قبيل فيرنزه (فلورانس) براساس نام شهري که از آنجا حکومت مي شدند نامگذاري شده بودند. اين رشد در قدرت دولتشهرها از طريق پولي که بوسيله تجارت و بانکداري تأمين مي شد بوجود مي آمد. براي متوقف کردن رشد اين دولتهاي خودمختار اقدامات اندکي انجام شد؛ ايتاليا در بيشتر دوران قرون ميانه انتهايي موضوع درگيريهاي پاپ و امپراطور روم مقدس بوده است. هريک از طرفين چنان درباره ديگري مصمم بودند که هر دو درباره اين نواحي قدرتمند خودمختار اجازه رشد بيشتر را مي دادند تا از آنها در راستاي اهداف خود استفاده کنند. در زمان آغاز رنسانس پنج بازيگر عمده در سياست دولتشهري که عبارت بودند از دولتهاي پاپ (يا رومانيا) که بوسيله پاپ اداره مي شدند، جمهوريهاي فيرنزه (فلورانس) و ونزيا (ونيز)، پادشاهي ناپولي (ناپل) و دوک نشين ميلانو (ميلان) مطرح بودند

طبقه اجتماعي

اين تمرکز ثروت و قدرت در شهرهاي بزرگ منجر به شکل بندي جديد طبقات اجتماعي شد که تأثيرات گسترده و متنوعي بر چهره اروپا داشت. بيشتر ثروت جديد بوسيله افرادي بوجود آمده بود که از طبقه اشرافي نبودند. بانکداران به طور عمده بخشي از طبقات توليدکننده بودند. نه تنها اين فعاليتهاي تجاري توليد ثروت مي کرد بلکه همچنين تأثيري جدي بر توزيع مجدد ثروت داشت. در آغاز دوران انتهايي قرون وسطي ثروت در ايتاليا تقريباً به طور کامل از زمين تشکيل شده بود که خود در دست طبقه اشراف قرار داشت. اما با گسترش علايق تجاري ثروت بتدريج در دست افرادي از غير از طبقات اشرافي تجمع پيدا کرد. از جايي که اشراف علاقه داشتند پول را تنها براي صرف در امور غيرتوليدي از قبيل قمار، مهماني دادن و جنگ افروزي قرض بگيرند اغلب در بازپس دادن قرضهاي خود دچار مشکل مي شدند. و به اين ترتيب بخشي از داراييهاي آنها به بانکداران و بازرگانان ثروتمند منتقل مي شد. در اواخر قرن پانزدهم بيشتر ثروت ايتاليا از دسته طبقه اشراف که شامل پاپ در رم هم مي شد خارج شده بود و در اختيار اين طبقه جديد تجاري قرار گرفته بود

به طور عمومي جامعه ايتالياي رنسانس متشکل از پنج طبقه بود که براساس مناطق مختلف ايتاليا از نظر ماهيت و تعداد متفاوت بودند. در بالاي سلسله مراتب طبقاتي اشرافيت قديم و طبقه بازرگان قرار داشتند که به طور سنتي بر شهرهاي بزرگ حکومت مي کردند. زير اين گروه طبقه سرمايه داران و بانکداران در حال ظهور قرار داشتند که از طبقات پايينتر متمايز شده بودند و در آروزي رسيدن به قدرتي معادل طبقه بالا بودند. در زير اين طبقه بازرگانان و کاسبان کمتر متمول و در زير اين گروه افراد فقير و بينوا قرار داشتند. اين جمعيت اخير احتمالاً يک چهارم تا يک سوم جمعيت شهري ايتاليا را در دوره رنسانس تشکيل مي دادند. و در نهايت بردگان خانگي قرار داشتند که هرچند از نظر تعداد کم شمار بودند اما حضور آنان نمايانگر اولين تلاشها بوسيله جامعه اروپايي پس از دوران کلاسيک براي اعمال برده داري به عنوان يک رفتار اقتصادي مي باشد

ايتالياي دوران رنسانس در واقع دوره اي از نارضايتهاي طبقاتي رو به فزوني به خصوص در پايين ترين طبقات جامعه بود. در سال 1378 اين نارضايتيها در شورش کيومپي در فيرنزه به جوش آمده و علني شد. اين موضوع منجر به چهار سال حکومت آنارشيک بوسيله طبقات پاييني جامعه و سپس چندين دهه جنگ قدرت در منطقه شد

برده داري

در حالي که ما علاقه منديم به ايتالياي دوران رنسانس به عنوان نماينده اي از بهترين فرهنگ غربي نگاه کنيم اما در اين دوره چندين آداب رفتاري غيرافتخارآميز هم شکل گرفتند. فرهنگ تجاري که به سرعت رو به گسترش بود فاصله طبقاتي را به نحو ويرانگري بسيار بيش از چيزي که قبل از آن وجود داشت افزايش داد و موقعيت قانوني زنان در اين روند به شکلي جدي دچار پسرفت شد. ايتالياي دوران رنسانس همچنين دوراني بود اروپائيان برده داري را دوباره کشف کردند. بازار فروش بردگان کارگر در جنوب اروپا از مدتها قبل و از قرن دوازدهم راه اندازي شده بود. به طور اوليه اسپانياييها نقش عمده اي در تردد اين بردگان انساني داشتند اما با رشد دولتشهرهاي ايتاليا نياز آنها به برده نيز افزايش يافت و آنها به يکي از بزرگترين مصرف کنندگان بردگان انساني تبديل شدند. برده داري که ايشان اعمال مي کردند هنوز مبتني بر نژاد نبود و بسياري از بردگاني که در ايتاليا فروخته مي شدند مسلماناني از اسپانيا، شمال آفريقا، کرت، بالکان و امپراطوري عثماني بودند. معدودي از بردگان سياه در اسپانياف پرتغال و ايتاليا وجود داشتند اما آنها تنها يک اقليت بسيار کوچک بودند

تقريباً تمامي بردگان در ايتاليا خدمتگزاران خانگي بودند و ثروتمندترين افراد در بيشتر شهرهاي بزرگ حداقل يک نفر از آنها را داشتند. زماني که يک برده اختيار مي شد، برده دار حقوقي کامل شامل حق فروش و لذت بردن از آن برده را به دست مي آورد. به طور عمده بردگان در امور خانگي به کار گرفته مي شدند و فرزندان آنها هميشه آزاد به دنيا مي آمدند. در بسياري موارد زماني که يک برده دار با برده اي بچه اي بوجود مي آورد، برده دار کودک را به عنوان فرزند قانوني خود بزرگ مي کرد. با اين حال يک جنبه موذيتر برده داري در اين دوره در حال توسعه بود. در مجتمعهاي کشت و صنعت نيشکر ونيز در قبرس و کرت نوع جديدي از بردگان کشاورز بوجود آمدند. از جايي که صنعت شکر به کار زيادي نياز دارد اين نوع جديد از بردگان صرفاً براي اهداف اقتصادي مورد تصرف قرار مي گرفتند و به عنوان ارزانترين نيروي کار ممکن تلقي مي شدند

دولت

آن اشکال حکومتي که دولتشهرهاي مختلف اخذ کرده بودند به تعداد دولتها متنوع بودند. پادشاهي ناپل که متشکل از تمامي نيمه جنوبي شبه جزيره ايتاليا بود يک پادشاهي استاندارد بود. با اين حال ميلان و ساووي دوک نشينهايي خودمختار بودند. نواحي اطراف رم و منطقه شمال شرقي شبه جزيره ايتاليا با نام رومانيا، مجموعه اي از دولتهاي نيمه خودمختار تحت کنترل پاپ بودند که با نام ايالات پاپ خوانده مي شدند. پاپهاي دوران انتهايي قرون وسطي و دوره رنسانس ايتاليا به زحمت ممکن بود به عنوان مردان کليسا تلقي شوند بلکه ايشان افرادي از طبقه اشراف و سياستمداراني بيرحم بودند که هدف مرکزي خود را توسعه قدرت سياسي خود تعريف کرده بودند. در نهايت ونيز و فلورانس جمهوريهايي بودند که به طور اسمي بوسيله مجالس سنا اداره مي شدند اما در واقع در کنترل گروه کوچکي از اشراف و سرمايه دارن ثروتمند قرار داشتند

فيرنزه

ناحيه اطراف فيرنزه (فلورانس) که توسکاني خوانده مي شود مدتها در طي دوران انتهايي اعصار ميانه به عنوان مرکز فرهنگ ايتاليايي مطرح بوده است. شناخته شده ترين نويسندگان دوران انتهايي قرون ميانه و رنسانس از اهالي توسکاني بودند و اين افراد شامل دانته، بوکاسيو و ماکياولي بودند. اين منطقه چنان براي فرهنگ ايتاليا اهميت داشت که پس از متحد شدن ايتاليا در قرن نوزدهم زبان توسکاني در نهايت تبديل به زبان رسمي و گسترده ايتاليا شد

در حالي که اغلب دولتشهرها تأثيرات مهمي بر فرهنگ ايتاليايي داشتند ولي مرکز ثقل در تمامي دوره رنسانس فيرنزه يا چنان که در انگليسي خوانده مي شود فلورانس بود. در اين منطقه بود که حاکمان با کمک مالي مخفي يا آشکار خود به ادبيات، فلسفه، علم، معماري و هنرهاي گوناگون در جستجوي تجليل و تکريم ثروت و قدرت خود بودند. اين موضوعي قديمي در مطالعات رنسانس مي باشد که رشد فوق العاده ثروت در اين دولتشهرهاي کوچک به طور مستقيم مسؤول شکوفايي ادبيات، دانش و ديگر هنرها در طي رنسانس بوده است زيرا اشراف و طبقه قدرت براي تکريم و مشروعيت بخشي به قدرت خود هنرها و دانش را مورد حمايت خود قرار مي دادند

اگرچه فيرنزه به طور اسمي يک جمهوري بود اما ناآراميهايي که به دنيال شورش کيومپي (1378) پيش آمد براي حدود پنج دهه طول کشيد و اين زماني بود که کوسيمو دمديسي (1389-1464) ثروتمندترين مرد اهل فلورانس کنترل شهر را به طور مخفي در اختيار گرفت. او قدرت خود را از پشت صحنه اعمال مي کرد و ثروت خود را به نحو ولخرجانه اي صرف شاعران، دانشمندان، نقاشان و مجسمه سازان مي کرد. اين کوسيمو بود که دانشکده افلاطوني را تأسيس کرد و منابع و تمرکز لازم را براي احياي نو افلاطون گرايي در سنت غربي فراهم آورد

فرزندش لورنزو دمديسي (1449-1492) به نحوي آشکار و به عنوان يک حاکم تماميت خواه اداره فيرنزه را در اختيار گرفت. او نيز مانند پدرش براي مشروعيت بخشي به حکومت خود به نحوي ديوانه وار مبالغ هنگفتي صرف هنرهاي مختلف، ادبيات و دانش مي نمود. با اين حال فرزند او پيرو دمديسي به اندازه پدر خود قدرت يا ذکاوت نداشت و با استقرار يک جمهوري فلورانسي به رهبري يک راهب پوريتان به نام ساوونارولا سرنگون شد

معاهده لودي

با اين حال ايتاليا با درگيريهاي داخلي گرفتار آشفتگي بود. دنياي دوران اوليه رنسانس دنيايي بود که يک قدرت معمولي و توانايي نظامي براي حفظ قدرت کفايت نمي کرد. دولتها کوچک و متعدد بودند و به اين ترتيب تنشهاي گوناگون نوعي بازي سياسي پيچيده و غيرمستقيم بوجود آورده بود. در اين شرايط تنها راه براي حفظ تماميت سرزميني، همپيماني با متحداني بود که به طور کامل مورد اعتماد نبودند. اولين نمونه اين اتحاد بين فيرنزه و دولتهاي ميلانو و ناپولي که هر دو دشمنان سرسخت يکديگر بودند طي معاهده لودي (1454-1455) رخ داد. هدف اين اتحاد در کنترل نگه داشتن قدرت رو به رشد ونزيا بود. يک طرف چهارم متناوب در اين اتحاد خود پاپ بود که بر سر شمالي ترين ايالتهاي پاپ با ونزيا درگيري داشت

با اين حال اين تعادل ظريف زماني که پاپ الکساندر ششم (حکومت 1492-1503) و دو ايالت فيرنزه و ناپولي به ميلان خيانت کردند و ناپولي به اين دولت تهاجم کرد از هم پاشيد. اين شايد يکي از بدترين حرکات واحد در تاريخ رنسانس بود. حاکم ميلانو، لودوويکو ايلمورو که از اين خيانت گزيده شده بود و درباره حمايت نظامي فيرنزه و ايالتهاي پاپ از ناپولي نگران بود از شاه فرانسه درخواست کمک کرد

تهاجم فرانسه

چارلز هشتم از فرانسه (حکومت 1483-1498) علاقه زيادي براي کمک به ميلانو داشت. فرانسويها درباره سرزمنيهاي ايتاليا پيش از اين ادعاهايي داشته اند، با اين حال در تمامي قرن پانزدهم آنها متقاعد شده بودند در اين باره به اقدامي دست نزنند. چارلز هشتم که شاهي جوان و جسور بود با سرعت خيره کننده اي نيروهاي خود را جمع آوري کرد و در سال 1495 فيرنزه، ايالتهاي پاپ و ناپولي را در هم نورديد. چنين توفيق نظامي درخشاني در واقع از زمان تاخت هانيبال در ايتاليا در جنگ پونيک دوم (اواخر اقتدار امپراطوري روم) ديده نشده بود

شتاب و تأثيرگذاري تاخت چارلز در ايتاليا در همراهي با قدرت واضحاً متوقف نشدني اتحاد فرانسه و ميلانو در دل تمامي ساير دولتشهرها وحشت افکند. با تحريک فرديناند از آراگون شاه سيسيلي و اسپانيا، اتحاديه ونيز در سال 1495 متشکل از اسپانيا، سيسيلي، ونزيا، ايالتهاي پاپ و امپراطوري روم مقدس تشکيل شد. لودوويکو ايلمورو نيز به نحو مشابهي از تحور فتوحات چارلز به وحشت افتاده بود و يک سال پس از تشکيل اتحاديه ونيز به آن پيوست

در چنين شرايطي چارلز در واقع شانسي نداشت و به زودي از ايتاليا عقب نشست. با اين حال اين درگيري به خوبي تا قرن شانزدهم تداوم يافت و بازي سياست در اين درگيري به برخي تغييرات فرهنگي بنيادين کمک کرد که اصلاحات مذهبي در آلمان نمونه اي از آن بود

با اين حال فرانسويها کار خود را تمام نکرده بودند و تحت فرماندهي لويي دوازدهم (حکومت 1498-1515) بازگشتند. آنان از سوي الکساندر ششم که يک پاپ از خانواده بورگيا بود و در اصل از تهاجم ناپولي به ميلانو حمايت کرده بود مورد کمک قرار گرفتند. الکساندر ششم همانند لودوويکو ايلمورو اتحاد با فرانسه را به عنوان راهي براي حل درگيريهاي خود با ساير دولتهاي ايتاليايي مي ديد. او در اين مورد با ونزيا دچار مشکل شده بود. ايالتهاي پاپ از سمت شمال تا سواحل شرقي شبه جزيره ايتاليا که در مجاورت نزديک با سرزمينهاي تحت کنترل ونزيا قرار مي گرفت امتداد مي يافت. اين نواحي هميشه براي پاپها مشکل ساز بودند و ونزيا به نحو فعالي عدم وفاداري اين نواحي را تحريک مي کرد. هرچند ونزيا يک متحد ايالتهاي پاپ بود با اين حال الکساندر ششم از اتحاديه خارج شد و با لويي دوازدهم همپيمان شد. اين همپيماني براي متلاشي کردن تعادل ظريفي که دولتشهرها را به شکل بسيار محتاطانه اي در کنار يکديگر نگه مي داشت کفايت مي کرد. در سال 1499 لويي دوازدهم ميلانو را فتح کرد. در سال 1500 لويي دوازدهم و فرديناند از آراگون ناپولي را فتح کردند و آن را بين خود قسمت کردند. اقتدار فرانسه به الکساندر ششم اجازه داد تا تمامي شهرهاي بزرگ رومانيا را فتح کند و هرگونه شورشي را که ممکن بود در آينده رخ دهد سرکوب نمايد

ايالتهاي پاپ

هيچ دسته واحدي از افراد به شکل نامهربانانه تري از پاپهاي ايتالياي دوره رنسانس مورد قضاوت قرار نگرفته اند. پاپها با پيشتازي سه نفر، الکساندر ششم، ژوليوس دوم و لئوي دهم از اواسط قرن چهاردهم تا اواسط قرن شانزدهم اغلب به عنوان يک مجموعه دامنه دار (با استثنائاتي محدود) از پاپهاي حريص، سياسي، منحرف و گاه شهوتران که به هر چيزي به جز دين علاقه مند بودند مورد روايت قرار مي گيرند

اين نظرگاه متضمن اندکي بي انصافي نسبت به تاريخ و اين مردان نامعمول مي باشد که در زمانه اي هم هيجان انگيز و هم ترسناک به سمت اسقفي رم رسيدند. صرفنظر از پرداختن به اشتباهات فردي، پاپهاي دوران رنسانس به نحو مشخصي مجموعه منسجمي از اهداف را پيگيري مي کردند و بر اين باور بودند که اين اهداف بر هر ملاحظه ديگري ارجحيت دارند. پاپها و دولت ايالتهاي پاپ از اواسط قرن چهاردهم تا سالهاي اصلاحات مذهبي سه هدف مرکزي را دنبال مي کردند: 1) بازيابي اقتدار عالي پاپ بر مسيحيان، 2) ايجاد نوعي يکنواختي و همشکلي در باورهاي مسيحي از طريق نشاندار کردن کفرگويي، 3) بازيابي اقتدار سياسي ايالتهاي پاپ به نحوي که دستگاه پاپ بتواند از نظر سياسي بيطرف بماند و تحت تأثير سياستمداران اروپايي و ايتاليايي قرار نگيرد، 4) حفاظت از مسيحيت در برابر اسلام که به طور اوليه از طريق بيرون راندن ترکهاي عثماني از اروپا و آزادسازي کونستانتينوپل از تسلط ترکها پيگيري مي شد. اين هراس اخير بسيار واقعي بود. هرچند ما علاقه منديم بر دستاوردهاي بزرگ رنسانس تأکيد کنيم، اما از منظر اروپائيان آن دوران چنين به نظر مي رسيد که عثمانيان در نهايت تمامي اروپا را فتح خواهند کرد. براي کارگزاران کليسا از جمله پاپ، اين به معناي چيزي کمتر از نابودي کامل مسيحيت نبود. اينها اهداف پاپها بودند و هرکدام آنها را به شکل متفاوتي دنبال کردند. تمامي تاريخ دونمايه دستگاه پاپ در رنسانس از اين اهداف نسبتاً هوشمندانه و ستودني برخاسته است. تا جايي که مورد توجه پاپها بود، مهمترين هدف در اين ميان حفظ بيطرفي پاپ از طريق محقق کردن کنترل پاپ بر ايالتهاي پاپ بود

در انتهاي سال 1500 تنها بازيگران عمده ايتاليايي که باقي مانده بودند ونزيا و ايالتهاي پاپ بودند. در سال 1503 ايالتهاي پاپ تحت حاکميت گيليانو دله روور يا ژوليوس دوم (حکومت 1503-1513) قرار گرفتند. ژوليوس تنها در صدد تحقق دو هدف بود: اخراج ونيزيها از رومانيا و اخراج فرانسويها از ايتاليا. هم حضور ونيزيها در ايالتهاي پاپ و هم حضور فرانسويها در ايتاليا تهديدي براي به بازي گرفتن دستگاه پاپ تحت اراده ونيزيها يا فرانسويها بود. ژوليوس هدف اول خود را در سال 1509 تحقق بخشيد و به طور دائمي قدرت پاپ را در رومانيا تأمين کرد. با اين حال دو سال بعد ژوليوس با ونيز و فرديناند از آراگون در دومين اتحاديه مقدس هم پيمان شد. با اين قدرت ترکيبي، آنها فرانسويها را تا سال 1512 (يک سال بعد) از ايتاليا بيرون راندند. فرانسويها در نهايت بوسيله يک سپاه سوئيسي در سال 1513 شکست خوردند

ژوليوس دوم و پيش از او الکساندر ششم به عنوان فرماندهان نظامي تأثيرگذار و سياستمداران پيچيده و قدرتمند به بقيه جهان نشان دادند که شخصيت پاپ در يک روند مشخص و دراماتيک از رهبري مسيحيت به سوي يک سياستمدار مستبد در حال تغيير است. اين ژوليوس دوم بود که انگيزه بخش انتقادات علني از سوي اومانيستهاي رنسانس شمالي از قبيل اراسموس بود. اراسموس اقتدار روحاني فرد و تشکيلاتي را که به نحو نفرت انگيزي لبريز از برنامه ها و اهداف سکولار بود مورد پرسش قرار مي داد. اين تنها يک اغراق نخواهد بود اگر نتيجه گيري کنيم که رشد ايالتهاي پاپ در اواخر دوران رنسانس يکي از دلايل مستقيم اصلاحات مذهبي اروپا بود. اين همان پاپ بود که ميشل آنجلو را براي نقاشي کردن سيستين در کليساي کوچک ژوليوس برانگيخت و اين انگيزه اي براي برانگيختن انتقاد اومانيستي شمالي درباره دستگاه پاپ بود و اين نقدي بود که اولين مشعل اصلاحات مذهبي را روشن کرد. و اين پاپ همان مردي بود که براي يکي از بزرگترين آثار هنر اروپايي تأمين مالي انجام داده بود

فرانسه آنچنان که ممکن است مورد تصور شما باشد هنوز کار خود را با ايتاليا تمام نکرده بود. فرانسه تحت حاکميت فرانسيس اول (حکومت 1515-1547) باز هم حمله کرد اما در نهايت بوسيله نيروهاي تحت فرماندهي پاپ لئوي دهم در سال 1516 شکست خورد. ايالتهاي پاپ و فرانسه توافقي را به امضا رسانيدند که طي آن شاه فرانسه کنترل افراد روحاني کشور خود را به دست مي آورد و پاپ کنترل شوراهاي کليسايي را در اختيار مي گرفت. اين لحظه نهايي در تاريخ رنسانس ايتاليا بود و اصلاحات مذهبي يکي از مهمترين حوادث در تاريخ اروپا در سپيده دم انفجار خود قرار داشت و انتظارکش يک صبح سرد اواخر اکتبر 1517 بود تا براي هميشه چهره فرهنگ اروپايي را تغيير دهد. در طي اين مدت ايتاليا به ترتيب بوسيله فرانسه، آلمان و اسپانيا در نبردي بزرگ بر سر دولتشهرهاي در حال تقلايش مورد تهاجم قرار گرفت. در اين مسير هيچ سياستمداري مانند الکساندر ششم يا ژوليوس دوم نمي توانست تعادل خود را حفظ کند و در سال 1527 امپراطور روم مقدس، چارلز پنجم چنان که بسياري مهاجمان قبل از او انجام داده بودند رم را غارت کرد و قدرت ايالتهاي پاپ را به پايان رسانيد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: