و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

ماغنا الغارته

اگر اشتباه نکرده باشم اولين بار در تاريخ هيجدهم شهريور ماه هشتاد و دو بود که اسم کاربري ماگنا کارتا رو براي نوشتن در محيط اينترنت به کار بردم. و گويا اين زماني بود که دوران اوج نويسندگي ايرانيان در اينترنت و وبلاگنويسي سپري شده بود. در حالي که به چهارمين سالگرد نوشتنم در اينترنت نزديک مي شم ديدم بد نيست اين دوره رو يک مرور و ارزيابي بکنم

چنان که شايد قابل حدس زدن باشه در دوران مدرسه انشا نوشتنم خوب بود. اولين خاطره ام در اين باره مربوط به چهارم دبستانه که وقتي خوندن انشام با موضوع انقلاب اسلامي ايران تموم شد بچه هاي کلاس شروع به دست زدن کردند و خانم معلم دفتر انشام رو گرفت و پاي نوشته ام يک بيست گذاشت. بعد از اين که در درس انشاي ثلث دوم سال اول راهنمايي بيست گرفتم برام قطعي شده بود که من خوب مي تونم انشا بنويسم. يادم مياد در سال سوم دبيرستان که شايد آخرين سالي بود که درس انشا داشتيم و در دوران اوج تفکرات ايدئولوژيک بودم نوشته اي آتشين برعليه انشاي يکي از بچه هاي کلاس نوشتم و جلوي کلاس خوندم. موضوع اين بود که همکلاسيمون در روز شهادت حضرت زهرا يکي از نوشته هاي شناخته شده طنزآميزشو خونده بود و من به اين کار او و خنديدن و دست زدن بچه ها و معلم ادبياتمون اعتراض کرده بودم. اين دوستمون در جلسه بعدي انشا، دوباره به نوشته من واکنش نشون داد و من رو به باد طعن و تمسخر گرفت! در سالهاي انتهايي دبيرستان و اوائل دانشگاه دفترچه هايي داشتم که گاهي اوقات با موضوعات مختلف درش مي نوشتم. چون نويسندگيم خوب بود و محمل خوبي براي فکر کردن هم بود بهم احساس اعتماد به نفس و قدرت مي داد و احساس مي کردم کار مفيديه. به قول دکارت مي تونستم بگم مي نويسم پس هستم

در تبريز اولين بار انگيزه برقراري ارتباط با آشنايان از طريق ايميل من رو به سمت استفاده از اينترنت کشوند. استفاده من از اينترنت در فاصله سالهاي هفتاد و هشت تا هشتاد و دو بيشتر مربوط به استفاده از ايميل و سر زدن گاه گاه به سايتهاي عمومي ديگه بود. اواخر تابستان هشتاد و دو به طور اتفاقي در تاريخچه يکي از کامپيوترهاي مرکز کامپيوتر دانشگاه با سايت تالارهاي گفتگوي پرشن تاک مواجه شدم. حال و حوصله زيادي براي بحثهاي عقيدتي و ايدئولوژيک نداشتم و با بي علاقگي وارد تالار فلسفه و مذهب سايت شدم. طي چند روز نظرم به نوشته هاي يکي از اعضا جلب شد؛ آبي بيکران. نوشته هاي زيادي ازش خوندم اما يکي از نوشته هاش همچنان به خوبي در ذهنم مونده؛ به نقل از يکي از روزنامه ها داستان يک محيط بان ايراني رو نقل کرده بود که به خاطر جديت و احساس مسؤوليتي که در کارش داشته بوسيله شکارچي هاي غيرمجاز در خانه اش کشته شده بود و بعد در نهايت در تأييد وجود رستاخيز خطاب به منکرين پرسيده بود آيا ممکنه بدون اين که عدالت درباره اين مرد و قاتلينش اجرا بشه داستان اينها به انتها رسيده باشه؟ شايد به خاطر رابطه ملموسي که بين باورهاي ديني و مسائل معمول زندگي برقرار کرده بود ازش خوشم اومد و با توجه به سابقه اي که از نوشتن خودم هم داشتم تصميم گرفتم در پرشن تاک عضو بشم

عضويت در پرشن تاک دوران جديد و منحصر به فردي در زندگيم شروع کرد. نوشتن پيوسته و شرکت در بحثهاي مختلف تالار گفتگو مثل اين بود که پتانسيل و فشاري که مدتها در ذهن خودم احساس مي کردم مجال آزاد شدن و بارور شدن پيدا کرده بود. توفيق نسبي و پيشرفت تدريجي که در پيگيري بحثها به دست آورده بودم احساس شور و شعف بي سابقه اي بهم چشاند و من رو شيفته نوشتن در اينترنت کرد و با گذشت ماهها، وقت بيشتر و بيشتري رو براي خوندن و فکر کردن و نوشتن در پرشن تاک صرف مي کردم. سالهاي هشتاد و دو و هشتاد و سه دوران اوج درگيري بيدريغ من با مباحث و چالشهاي فکري فورومهاي اينترنتي بود. خوابگاه ما اون زمان در يک سمت شهر تبريز و دانشکده و بيمارستان در سمت ديگه شهر قرار داشت و سرويس خوابگاه اين فاصله رو در حدود چهل دقيقه طي مي کرد. کار رو به جايي رسونده بودم و چنان خودم رو بيخوابي مي دادم که بعضي اوقات اين مدت حضور در سرويس بخش مهمي از خوابم رو تشکيل مي داد و به همين چهل دقيقه خواب به شدت نيازمند بودم. جزوه هايي که سر کلاسها مي نوشتم از خط خوردگي يا قسمتهاي ناخوانا پر شده بود و اين به خاطر چرت زدن مکررم سر کلاسها بود و به همين شکل بارها و بارها سر کلاس به خاطر چرت زدن سرم مي افتاد و دوباره به حالت اول برمي گشتم. سردردهاي شديد بيخوابي و تلاش زيادي که براي به خواب نرفتن انجام مي دادم من رو ياد روشهاي شکنجه با بيخوابي مينداخت. اين دو سال مصادف با دوران اکسترني در روال تحصيلم در رشته پزشکي بود؛ بيجهت نيست هر وقت بهش فکر مي کنم چيز چنداني از بخشهاي دوران اکسترنيم به خاطر نميارم

اين دوره چهار ساله نوشتن در اينترنت رو مي شه به چند قسمت تقسيم کرد. بخش اول، دوره تالار گفتگوي پرشن تاک بود. پرشن تاک زيرمجموعه پرشن بلاگ بود و از داخل ايران مديريت مي شد و برخلاف فورومهاي بعدي که تجربه کردم تنها تالاري بود که به اعتبار اعضاش جو غالب مذهبي و بومي داشت. اين دوره اولين دوره نوشتن جدي و متمرکزم بود و مي شه اين طور گفت که آشناييهاي اوليه رو با اصول پايه اي شيوه نوشتن تعاملي و مسائل عمومي فکري پيدا کردم. اين دوران رو مي شه به عنوان دوران علوم پايه نويسندگي اينترنتي خودم تلقي کنم. موضوع نوشته ها در اين دوران بيشتر تأمل در قضاياي مذهبي و موضوعات ابتدايي و پايه اي فکري و معرفتي بود و ارتباط چندان نزديکي با مسائل جاري اجتماعي سياسي نداشت. بعد از گذشت چند ماه جو پرشن تاک رو به نامطلوب شدن گذاشت. شايد با ورود فزاينده اعضاي جديد بود که فضاي متأملانه و منصفانه ماههاي اول حضورم در پرشن تاک به سمت شتابزدگي و مجادلات سطحي گرايش يافت. در نهايت بعد از چند ماه ديگه و در تابستان هشتاد و سه تالارهاي گفتگوي پرشن تاک تا حدود زيادي از رمق افتاد و متروک شد

بخش دوم، دوره فورومهاي مذهب ستيز بود. اين فرومها شامل ايران بي بي و به خصوص گفتمان و چند فوروم کوچکتر بعد از گفتمان بودند. از اولين موضوعاتي که در اين فورومها نظرم رو به خودش جلب کرد جو تند و تيز اسلام ستيزي در اين تالارها بود. در اواخر دوران پرشن تاک با گفتمان و ايران بي بي آشنا شده بودم ولي به خاطر جوي که داشتند علاقه اي براي فعاليت در اونها نداشتم تا اين که با رو به افول رفتن پرشن تاک، چاره اي از نوشتن در اينها نيافتم. ايران بي بي کوچکتر و انتخاب اول بود که اون رو هم پس از چند ماه ترک کردم و سراغ گفتمان رفتم. از جمله چيزهايي که در اين فورومها ياد گرفتم خواندن و در عين حال بي اعتنايي نسبت به انبوه توهينها و طعنه هاي اسلام ستيزانه اي بود که از طرف جو غالب نويسندگان خارج از ايران يا داخلي در تالارهاي تاريخ و مذهب ابراز مي شد. واکنش طبيعي اوليه اي که در برابر اين توهينها داشتم و من رو به احساس انزجار يا پاسخ دادن به عناوين و عبارات توهين آميز وا مي داشت بتدريج به سمت ناديده گرفتن بخشهاي آزار دهنده نوشته ها و توجه به بخشهاي قابل تأمل اونها سير کرد و اين شايد يکي از ارزشمندترين تجربياتم در مدت فعاليت در اين فورومها بود. يکي ديگه از تأثيراتي که در مدت حضور در اين فورومها داشتم به چالش کشيده شدن هويت اسلامي که براي خودم احساس مي کردم بود. اين چالش در دوره بعد من رو براي دفاع و احراز هويت اسلامي خودم، به ترجمه متوني مرتبط با تاريخ تمدن اسلامي از محيط اينترنت وادار کرد. نکته ديگه درباره اين دوره، شانس من براي آشنايي با طيف بسيار وسيعتري از موضوعات و نظرات ابراز شده در اونها بود که قابل قياس با پرشن تاک نبود. گفتمان يک فوروم بسيار بزرگ بود که دهها هزار عضو و بيش از دويست هزار نوشته داشت و هر روز صدها پست جديد در اون ارسال مي شد. اين حجم عظيم اطلاعات و نوشته ها شايد نمايانگر خوبي براي تنوع موضوعات و نظرات با حجم بسيار بالا در عصر اطلاعات و دوران شبکه جهاني بود

بخش سوم که با بخش دوم همپوشاني هم داره دوره افتتاح وبلاگ بازگشت به آينده و آغاز پروژه تاريخ تمدن اسلامي بود. وبلاگ رو در مدت ضعيف شدن دسترسيم به فورومها در تابستان هشتاد و چهار راه اندازي کردم تا جايي مطمئن و ثابت براي نوشتن داشته باشم. معمولاً اين طور بوده که دوران فعاليتم در وبلاگ، همراهي و همزماني با دوران کم شدن ارتباطم با فورومها داشته. در مدت شش ماه اوليه افتتاح وبلاگ، فعاليت مشخص و عمده اي نداشتم تا اين که از اوائل زمستان همون سال با جسارت و انگيزه زيادي تصميم گرفتم يک کار منظم و ميان مدت رو براي ترجمه متون انگليسي مرتبط با تاريخ تمدن اسلامي از محيط وب انجام بدم. همونطور که قبلاً اشاره کردم انگيزه اوليه ام در اين راه ابراز و دفاع از هويت اسلامي خودم بود. در ماههاي اوليه واقعاً نگران و مردد بودم که بتونم اين کار رو به طور نسبتاً مرتبي و تا حد قابل قبولي ادامه بدم ولي گويا انگيزه ام به اندازه کافي براي اين کار زياد بود که در نهايت در مدت شش ماه با ارسال حدود 115 پست کار مختصر و قابل قبولي در اين مسير ارائه بدم. اين دوران هم متضمن يک تجربه ارزشمند و نوين عملي درباره شيوه کار در وبلاگ و هم متضمن يک تجربه و آشنايي نظري با دستاوردها و شرايط دوران تاريخي تمدن اسلامي بود که به شدت من رو تحت تأثير قرار داد. شايد در امتداد همين مسير بود که در دوره بعدي با اعتماد به نفس شروع به ابراز نظريه پردازيهاي سياسي ايدئولوژيک در وبلاگ و فورومها کردم

بخش چهارم شامل دو تجربه اصلي و تقريباً همزمان بود. اول اين که در امتداد کار ترجمه متون مرتبط با تمدن اسلامي، به کار ترجمه متون مرتبط با تاريخ اروپا علاقه مند شدم و اين کار رو در واقع حدود يک ماه بعد از اعلام پايان پروژه تمدن اسلامي شروع کردم. به اين ترتيب زماني که در اوائل پاييز هشتاد و پنج کار انتشار اين ترجمه ها رو در بازگشت به آينده آغاز کردم، حدود شصت ترجمه آماده شده که طي سه ماه قبل از اون انجام داده بودم در دست داشتم. تصورم بر اين بود که اين کار رو هم مي تونم به صورت متمرکز و در مدت شش ماه انجام بدم ولي بعد از چند ماه متوجه شدم چنين همتي در ارتباط با تاريخ اروپا در خودم نمي بينم و به اين ترتيب عملاً مدت زمان اجراي اين پروژه که در آستانه يکسالگيش هستيم و فعلاً در جريانه اولاً افزايش يافته و ثانياً همراه و مخلوط با نوشته هاي متفرقه ام پيشرفت مي کنه. ترجمه متون مرتبط با تاريخ اروپا من رو به سمت اين علاقه مندي کشونده که در آينده و شايد در قالب يک کار تحقيقاتي دانشگاهي، جنبه هاي گوناگون پديده ها و اتفاقات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي دو تمدن اسلامي و غرب رو در شکل يک مطالعه تاريخ تحليلي با هم مقايسه کنم. تجربه دوم من در بخش چهارم که باز هم در پاييز هشتاد و پنج شروع شده بود ولي در زمستان اون سال به اوج رسيد ابراز نظريه پردازيهاي سياسي ايدئولوژيک بود. شايد براي اولين بار بود که اين اعتماد به نفس رو در خودم احساس مي کردم که در يک جو غالب ضدمذهبي و ضددولتي در فورومهاي اسلام ستيز که اين اواخر بعد از بسته شدن فوروم گفتمان، فوروم گزاره و سپس فوروم انديشه ها جاي اون رو گرفته بود به نحو علني و متحديانه به ابراز نظريات سياسي خودم در حمايت از انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي و ولايت فقيه پرداختم. موضوع جذاب براي من در اين مورد اين بود که بدون اين که احساس کنم از مباني و وجوه مختلف فکري و معرفتي خودم فاصله گرفته ام مي تونم از علاقه منديهاي سنتي مذهبي و ايدئولوژيک خودم در قالب يک دستگاه معرفتي سياسي رضايتبخش و سازگار دفاع کنم. وقتي از اين جهت شرايط خودم رو در زمستان هشتاد و پنج با شرايطي که در سالهاي هشتاد و سه و هشتاد و چهار در فورومهاي ايران بي بي و گفتمان داشتم مقايسه مي کنم يک پيشرفت و اعتماد به نفس قابل توجه در خودم احساس مي کنم. پاييز و زمستان هشتاد و پنج مصادف با تأخيري بود که در روال انجام کار پايان نامه ام داشتم. در اين مدت بخشهاي مهماني مشهد هم تموم شده بود و وقت آزاد زيادي داشتم که اونو تا حدود زيادي صرف نوشته هاي متعدد و متفرقه در فوروم گزاره کردم

بخش پنجم دوره فعاليتم در اينترنت مربوط به دوره بعد از نوروز هشتاد و شش مي شه. خصوصيت عمده اين دوره افزايش مشخص فعاليت در وبلاگ و چشم پوشي نسبي از فعاليتهاي پراکنده و اتفاقي در فورومها بوده. از محورهاي اصلي کار من در اين دوره ادامه روند پيشين پروژه ترجمه متون مرتبط با تاريخ اروپا و نيز نظريه پردازيهاي گاه گاه در مسائل سياسي و ايدئولوژيک بوده. از جمله تغييرات اتفاق افتاده در اين دوره کنار گذاشتن اسم کاربري ماگنا کارتا و استفاده از نام حقيقي خودم بوده. در اين دوره همچنين شايد به تناسب محيط کم تعامل وبلاگ به نحو بارزي به سوي روزمره نويسي و خاطره نويسي کشيده شده ام که نوشته حاضر هم يکي از اين دست نوشته هاست
اين نوشته بدون ياد كردن از يه دوست عزيز كه به جز چند ماه ابتدايي در تمامي اين چهار سال همراه و راهنمايي كننده مهربان و توانايي براي من بوده كامل نمي شه. نوشتن درباره اين دوست گرامي و تأثيراتي كه ازش پذيرفته ام خودش فرصت وسيعي مي خواد كه بنا به ملاحظاتي بيشتر از طرف خودم و كمي از طرف او فعلاً از قلمي كردنش صرفنظر مي كنم

زيرنويس: ماغنا الغارته واژه پيشنهادي معرب براي ماگنا کارتا است که يکي از دوستان اسلام ستيز گفتمان اون رو با حسي از طنز و شيطنت پيشنهاد داده بود. من از اين واژه در عنوان اين نوشته به جاي ماگنا کارتا استفاده کرده ام

هیچ نظری موجود نیست: