و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--پادشاهیهای ملی 1400-1500

جنگهاي داخلي از پيامدهاي جنگ صدساله و جابجاييهاي اقتصادي دوران بودند. پايان جنگ صد ساله تعداد زيادي از سربازان حرفه اي را بيکار کرد و متمرکز شدن ثروت که مشخصه آن دوره بود پول را در دستان اشراف متشخص بزرگ جا داد. بدين ترتيب آنان قادر بودند دسته هايي از طرفداران را طي روندي به نام لباس و خرجي اجاره کنند که به سادگي به اين معني بود که اشراف متشخص به مستخدمين خود لباس فرم خدمت و هزينه اي براي گذران مي دادند. برخي اشراف متشخص به تنهايي قادر بودند چنان نيرويي گرد آورند که شاه را به چالش بکشند اما بيشتر اتحادهاي فاميلي پول و قدرت خود را به طور مشترک براي چنين هدفي به کار مي بردند. در سراسر اروپا خانواده هاي بزرگ اشراف متشخص با شاهان براي در اختيار گرفتن حکومت مبارزه مي کردند

پايان قرن پانزدهم شاهد اتمام اين جنگهاي داخلي بود

انگليس نبردي طولاني به نام جنگهاي گلهاي رز تجربه کرد که بين خانواده هاي لنکاستر و يورک درگرفته بود. نام اين جنگ مبتني بر اين حقيقت بود که رز سفيد نشانه خانواده يورک و رز سرخ نشانه خانواده لنکاستر بود. اين جنگها با جلوس هنري تودور به عنوان هنري هفتم و پايان سلسله پلانتاژنت در سال 1485 پايان يافتند

فرانسه به خاطر درگيري چندين نجيب زاده بزرگ دچار نابساماني شد اما دوک بورگوندي که منطقه اش تقريباً طي جنگ صدساله آسيبي نديده بود سرانجام به عنوان ثروتمندترين و قدرتمندترين تمامي آنان از جمله شاه خود را نشان داد. با اين حال در سال 1481 لويي يازدهم، شاه عنکبوت به تخت نشست. او که فردي کاملاً بدکار بود سياستمداري فوق العاده زيرک بود و توانست دوک، چارلز جسور را پس براند. چارلز در انديشه کنترل ايتاليا و ثروت آن بود و براي اين کار نياز داشت سوييس را تابع سازد. او با روش نظامي کهنه اي که در برابر کمانداران انگليسي در کرهسي، پواتيه و آگينکورت ناکارايي خود را اثبات کرده بود به دهقانان سوييس حمله کرد. اين روش نظامي در سوييس در سال 1476 ناکارايي خود را نشان داد. سوييسيها از ستونهاي متراکم پياده نظام مجهز به نيزه هاي بلند استفاده مي کردند و سواره نظام بورگوندي در برابر آنان ناتوان بود. بورگونديها شکست خوردند و دوک کشته شد. پياده نظام جاي سواره نظام را به عنوان مهمترين رسته نظامي در جنگ گرفت

اين جنگ تهديد بورگوندي را از بين برد اما لويي به امپراطور روم مقدس اجازه داد تا از موقعيت استفاده کند و خود امکان تقويت فرانسه را پيگيري نکرد. اما کاري که او کرد تقويت پادشاهي به روشي بود که پيش از آن هيچ گاه در اروپاي غربي ديده نشده بود. او ديگر براي حمايت از خود بر گردهمايي نمايندگان فرانسه وابسته نبود و مالياتهاي سنگيني وضع کرد. او از اين مالياتها براي توسعه دستگاه اداري مزدبگير و ارتش دائمي استفاده کرد

ماکسيميليان هاپسبرگ کنترل سرزمينهاي بورگوندي را در اختيار گرفت؛ بورگوندي، لورين، آلزاکه و هلند امروزي، بلژيک و لوکزامبورگ. اينها شايد ثروتمندترين سرزمينهاي اروپا بودند و وقتي ماکسيميليان امپراطور روم مقدس شد او دوباره قادر شده بود موقعيت خود را در آلمان به قدرت مسلط تبديل کند.
تا سال 1480 دوک مسکو تسلط مغولها را از بين برد و خود را تزار روسيه اعلام کرد

در اسپانيا دوره درگيريهاي شهري که با عنوان جنگهاي تراستاماران شناخته مي شدند با ازدواج فران و ايزابل به پايان رسيد. آراگون و کاستيل در سال 1469 با اين ازدواج متحد شده بودند و کار فتح مجدد را با فتح گرانادا در سال 1492 کامل کردند. فران و ايزابل با کليسا متحد شدند _از جايي که آراگون بسياري از بخشهاي ايتاليا را کنترل مي کرد اين کار ساده اي بود. آنان سرزمينهاي خود را با اخراج مسلمانان و يهوديان تصفيه کردند. آنان از تفتيش عقايد به عنوان پليس شخصي خود استفاده کردند تا به قدرتي که قوانين و رسوم کشوري به آنان نمي داد برسند. تا سال 1500 ثروتهاي آمريکا شروع به رسيدن به اسپانيا کرد و شاهان اسپانيايي را در اسپانيا مسلط کرده، اسپانيا را در اروپاي غربي براي دو قرن بعد به يکي از قدرتهاي عمده تبديل کرد
مي توان مروري کلي کرد. شاهان جديد تقريباً بسته به شرايط خود قدرت مطلق را در اختيار داشتند. پايه هاي قدرت آنان چه بودند؟
آنان براساس گردهمايي نمايندگان قدرت دائمي جمع آوري ماليات را به دست آوردند و بنابراين وابستگي کمتري به حمايت مردمي داشتند. آنان از اين درآمد براي پر کردن اطراف خود با کارکناني مزدبگير استفاده کردند: مأموران اداري از طبقه متوسط و ارتشهاي دائمي از سربازان حرفه اي. مديران حرفه اي آنان را قادر مي ساختند ثبت و گزارش مالي خيلي بهتري داشته باشند. آنان از کنترل اطلاعات براي افزايش باز هم بيشتر قدرت خود استفاده مي کردند

آنان از ضعف دستگاه پاپ براي کنترل کردن کليساهاي ملي خود استفاده کردند و از اين کار بهره فراواني عايدشان شد. آنان کنترل بيشتر متفکرين، معلمان، نويسندگان و مديران را در اختيار داشتند، در صورت نياز به ثروت کليسا دسترسي داشتند و مي توانستند دادگاههاي کليسا و موارد اعاده به قانون کليسا را کنترل کنند و از اين طريق محدوديتهاي سنتي که در برابر قدرتشان وجود داشت را کنار بزنند. آنان اغلب از تفتيش عقايد به عنوان پليس مخفي استفاده مي کردند و مي توانستند براي شکل دادن به افکار مردم طبق ميل خود بر روحانيون عرفي تکيه کنند

آنان از قدرت خود براي سرکوب شورشهاي عمومي (طبقات پايين) استفاده مي کردند و بدينوسيله حمايت طبقه متوسط را به دست مي آوردند و مي توانستند خود را به عنوان دفاعي بر عليه شورش و بي نظمي معرفي کنند. آنان از لحاظ اقتصادي آگاه بودند و از قدرت خود براي جمع آوري ماليات، تنظيم امور، واگذاري امتياز اقتصادي و کاهش هزينه ها در جهت ارتقاي اقتصادي حکومت خود استفاده مي کردند. تحت هدايت سلطنتي، اقتصاد اروپا شروع به خارج شدن از رکود عمومي قرن پانزدهم کرد

به طور عمومي مي توان گفت شاهان جديد مخلوقاتي سياستمدار بودند که نگراني اندکي براي رفتار اخلاقي و رفاه عمومي جز در حوزه حکومت خود داشتند. به قدرت رسيدن آنان پايان هرگونه آرمان اخلاقي در امور بين المللي را مشخص مي ساخت. آنان به اين علت عمده به قدرت فزاينده اي رسيدند که پادشاهي تنها تشکيلات اروپاي غربي بود که کاملاً از اعتبار ساقط نشده بود

هرچند جامعه قرون وسطي تا انتهاي قرن پانزدهم تا حدود زيادي تغيير کرده بود شرايط اساسي که بايستي خود را با آن تطابق مي داد --منابع محدود، جمعيت بسيار زياد، امواج گاه گاه بيماريهاي مسري، سرمايه ناکافي، بازارهاي محدود شونده-- تا حدود زيادي به همان شکل قبل موجود بودند. ظهور پادشاهيهاي ملي نکته مهمي بود اما در پايان قرون وسطي نقش قطعي نداشت

آنچه اهميت داشت اين بود که اين پادشاهيهاي ملي در حال پايه ريزي بنيانهاي حکومت مدرن بودند. هرچند شاهان تا امروز شايد قدرتمند به نظر برسند، قدرت آنان در واقع نسبتاً محدود بود. آنان عموماً زماني کار حکومت را شروع مي کردند که سوگند بخورند از آداب عمومي سرزمين خود تبعيت کنند و هميشه اشراف و روحانيتي وجود داشت که آماده بود تا در صورت تلاش آنان براي در اختيار گرفتن قدرت بيشتري نسبت به آنچه به طور سنتي مورد پذيرش بود با آنان مخالفت کنند. عمده ثروت کشور آنان در اختيار طبقه اشراف و کليسا بود و توانايي آنان براي ماليات گرفتن از اين ملاکان محدود بود. حمل و نقل و ارتباطات مشکل بود و شاهان انتظار نداشتند بتوانند رعاياي خود را در صورتي که نخواهند تبعيت کنند تحت کنترل در آورند. اگر شاهان تلاش مي کردند مالياتهاي جديد يا سنگيني اخذ کنند متوجه مي شدند نمي توانند مأموراني بيابند که بتوانند درآمد مورد انتظار آنان را جمع آوري و تأمين کنند. به طور خلاصه آنان تا حدود زيادي به همکاري رعاياي خود وابسته بودند

اين درباره حکومتهاي جديد صادق نبود. قلمرو قدرت مستقل از بين رفته بود و هيچ کس از قدرت دولت مرکزي معاف و مستثني نبود. مديران کارآمد که از سوي ارتش سلطنتي حرفه اي حمايت مي شدند قادر بودند اراده سلطنتي را حتي برعليه خواسته هاي توده هاي جمعيت تحميل کنند. با اين وجود شايد مهمترين نکته اين باشد که مردم اندک اندک اين تلقي را که بخشي از يک ملت هستند پيدا کردند. تا اين زمان، مردم هويت خود را براساس مذهب، حرفه و موقعيت اجتماعي خود به دست مي آوردند و نسبت به هموطناني از طبقه ديگر، احساس نزديکي بيشتري با بيگانگاني از طبقه يکسان داشتند. اين تفکر در حال از بين رفتن بود و آرمانهاي عمومي اروپاييان غربي نسبت به رفاه اختصاصي کشور خودشان اهميت کمتري مي يافت

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

هیچ نظری موجود نیست: