و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

افسانه معنویت--در کنج عزلت

در نوشته قبلي به بعضي اختلافات که به نظر مي رسه در ادراک معني انسانيت و اخلاق بين سنت فرهنگي ما و روش فکري غربي وجود داشته باشه اشاره کردم. اون چيزي که فعلاً در سطح جامعه غرب از انسانيت و اخلاق وجود داره و مورد اهتمام قرار مي گيره چيزي معطوف به حالات دروني و شهودي و عاطفي آدمها نيست بلکه برعکس جامعه حتي الامکان از چنين خصوصياتي تخليه شده و چنين مؤلفه هايي به روي ميز تجزيه و تحليل دانشمند علوم انساني کشيده شده تا براساس قوانين و قراردادها، اصول علمي رفتار فرد و جامعه و تحليلهاي آماري تبيين بشه و در نهايت در دستگاههاي قانونگزاري و اجرائي مورد توجه قرار بگيره. البته اين به اون معنا نيست که حالات دروني و شهودي و عاطفي آدمها هيچ زمينه اي براي بروز در غرب ندارند. چنين حالاتي به حوزه هاي فردي و خصوصي محدود هستند و در سازمان عمومي دستگاههاي اجتماعي غيرنافذ و نامعتبرند. مردم مي تونن به کليسا بروند تا به گناهان خودشون اعتراف کنند و با خداي خودشون راز و نياز کنند. مي تونن در حلقه دوستان و خانواده سفره دل رو باز کنند، در جمعهاي خصوصي از نگرانيها و دغدغه هاي انساني و اخلاقي خودشون صحبت کنند و در صدد باشن تا با کمک دوستان و همفکران خودشون تمهيدات قانوني براي تأمين علائق انساني دروني خودشون فراهم بيارن. حتي در چنين صورتي شک فلسفي و معرفت شناسانه قوي وجود خواهد داشت که آيا چيزي که طي چنين مراحلي تبديل به قانون مي شه همون ارزشها و کارکردهاي ارزشهاي اخلاقي دروني و ذهني افراد رو خواهد داشت؟ ولي در هر حال هيچ راه مستقيمي براي دخالت دادن چنين نگرانيها و دغدغه هايي در امور معمول اجتماعي وجود نداره. ظهور و بروز علائق و تعهدات اخلاقي و انساني در صحن عمومي جامعه وابسته به انتخاب خود افراد بوده و جامعه از اين بابت تنها در حدود قوانين مدون پاسخگو خواهد بود

به نظرم اين موضوع به خودي خود از لحاظ تئوريک براي انسانيت و اخلاق به معناي فاجعه است. شما در امور اجتماعي و انساني از اخلاق و انسانيت تنها به همان ميزاني اکتفا مي کنيد که در تبيين قانوني و قراردادي آمده باشه (قله کوه يخ). اين اولاً به اين معناست که انبوه ملاحظات و جزئيات و موضوعات اخلاقي و انساني که هنوز به مرحله تبيين تئوريک و قانونگزاري نرسيده اند اما مردم عادي و عامي براساس وجدان انساني و طبيعي خود لااقل تا حدودي حقانيت اونها را ادراک مي کنند در جامعه مورد بي اعتنايي و بي توجهي قرار مي گيرند و ثانياً به اين معناست که شما در جامعه الگويي از برخورد انساني را تبليغ مي کنيد که افراد به مثابه ماشينهايي هستند که براساس دستورالعملها و قوانين مشخصي رفتار و کار مي کنند. البته همچنان مي توان در چنين شرايطي نيز تصور کرد معدود انسانهايي باشند که براساس وجدان شخصي خود در مرحله اول: صادقانه و منصفانه براساس مسؤوليتهاي قانوني خود در اجتماع کار کنند و در مرحله دوم: در سطوحي فوق انتظارات و مسؤوليتهاي قانوني به ايفا مسؤوليتها و تعهدهاي انساني و اخلاقي خود بپردازند. اما اولاً اين موارد ممکن است معدود و اسپوراديک بوده و مي توان انتظار داشت در مجموع روند جريان اجتماعي تا حدود زيادي قابل چشم پوشي باشند و ثانياً مطمئناً چنين مواردي تا حدود زيادي وابسته به برنامه هاي انسان محور و اخلاق مداري هستند که در جامعه يا هر ارگاني ممکنه به اجرا در بيان. فراگيرترين، متشکلترين و مشروعترين تشکيلات اجتماعي که در سطح جامعه غربي مي تونه براي تقويت و ترويج احساس مسؤوليت انساني و برانگيختن وجدان اخلاقي دست به اجراي برنامه هاي انسان محور و اخلاق مدار بزنه، کليساست. اشکال سوم ديگري هم در کار هست که شايد مهمترين کاستي چنين رويکردي به فاکتورهاي انساني در جامعه باشه. بعداً بهش اشاره مي کنم

قبل از اين که ادامه بدم يک نکته ظاهراً مهم رو درباره تلقي که از وضعيت عمومي جامعه بشري دارم تذکر مي دم. فکر مي کنم به کارمون خواهد آمد. شايد در هميشه دورانهاي تاريخي و از جمله قطعاً در شرايط امروزي جامعه جهاني، جو جاري (تکرار جيم!) گرايش به رقابت و توسعه داره. درباره اين که ماهيت توسعه چيست نظرات متفاوتي وجود داره. مجبور نيستيم الزاماً بپذيريم توسعه به معني حرکت رو به جلوست بلکه حداقل همين قدر درباره توسعه با اطمينان مي شه گفت که عبارتست از تغيير در وضعيت چينش مهره ها و جابجايي در سلسله مراتب ارزشي جاري. در عرصه علمي نظريات علمي، در عرصه فني برنامه ريزيهاي گوناگون و در عرصه عمومي ايدئولوژيهاي مختلف با يکديگر رقابت مي کنند تا بيشتر از گذشته در سلسله مراتب ارزشي اجتماعي بشري بالا بروند و لاجرم آن دسته از عناصر هرم که قبلاً به رأس نزديکتر بوده اند پايين رانده خواهند شد. حالا با داشتن چنين ديدگاهي از رابطه و نحوه تعامل عناصر و مؤلفه هاي گوناگون اجتماعي بشري با ديد بازتري مي شه به وضعيت انسانيت و اخلاق و مؤسسه متولي آنها در غرب که کليساست پرداخت. براي بررسي کردن وضع کليسا مقدمتاً نگاهي کوتاه به تاريخ ميندازم. مسيحيت در قرنهاي ابتدايي حيات خودش بوسيله امپراطوري روم تحت فشار زيادي بود تا اين که کونستانتين که با حمايت مسيحيان بر رقبايش پيشي گرفته بود مسيحيت رو به رسميت شناخت و در نهايت اونو به يک نهاد و تشکل دولتي تبديل کرد. از بخت بد پس از مدت کوتاهي قبايل وحشي (غيرشهرنشين) ژرمن طي سلسله اي از تحولات، امپراطوري روم رو در غرب برانداختند و کليسا رو به عنوان تنها بازمانده اون امپراطوري برجا گذاشتند. در شرايطي که اروپاي غربي قادر به تثبيت و تحکيم يک قدرت مرکزي مقتدر نبود تنها فئودالها بودند که در غرب تسلط سياسي پيدا کردند و کليسا در اين ميان به عنوان يک تشکيلات سرتاسري و باتجربه در اروپاي غربي موقعيت ممتازي به خودش اختصاص داد. تا اين که از اواسط قرون ميانه (قرن دوازدهم) سنتها و دستاوردهاي اجتماعي، آموزشي و کشاورزي مسلمانان که بتدريج از اسپانيا، جنوب فرانسه و جنوب ايتاليا اروپا رو تحت تأثير قرار مي داد تغيير و تحولات گسترده اجتماعي و فکري رو در اروپاي غربي برانگيختند. کليسا به مثابه يک تشکيلات عريض و طويل اجتماعي که براساس سنتهاي امپراطوران فقيد روم و جامعه فئودالي ساخته شده بود، در روند تغييرات زيربنايي اجتماعي و در برابر خواست عمومي توده هاي مردم، ناچار براي حفظ موجوديت خود موضعي غيرمنعطف و سرکوبگر پيش گرفت. اما جريان عمومي و سرتاسري تغيير و تحولات اجتماعي و فکري در غرب در طي قرون پيش رفت و در کنار ساير تحولات، اقتدار اجتماعي کليسا رو برانداخت. نکته اينجاست که اقتدار کليسا در غرب به عنوان رسوبات تشکيلاتي دورانهاي اجتماعي و تاريخي گذشته و به جرم مقاومت در برابر جريان تغييرات اجتماعي و فکري برافتاده بود و اين در حالي بود که کليسا تنها منبع و مؤسسه اجتماعي غرب بود که مي تونست از دين و معنويت و اخلاق و انسانيت سخن بگه. در چنين وضعيتي جرم انجماد فکري کليسا که از يک طرف برخاسته از ماهيت ساختاري و تشکيلاتي آن و از طرف ديگه ناشي از ضعف ابتکار فکري و معرفتي اصحاب کليسا بود به پاي کليت دين نوشته شد و انجماد فکري و خشونت و سرکوبگري اجتماعي به ماهيت و ذات دين انتساب داده شد. به اين ترتيب دين (و کليسا) مستقيماً و توابع اون از قبيل اخلاق و معنويت و انسانيت به طور غير مستقيم از روند تحولات سريع فکري و اجتماعي غرب کنار گذاشته شدند و سير انديشه غرب بعد از اون هميشه در مواجهه با دين با بدبيني و سوءظن برخورد مي کرد. به اين ترتيب چندين قرن گذشت تا ادبيات فني فکري و اجتماعي غرب آکنده از نظريات و مدلها و توجيهات و افکاري شد که توجيه کننده محدود کردن دين در عرصه خصوصي و راه ندادن آن به عرصه عمومي و اجتماعي شد. البته همه اين اتفاقات همراه با انفعال و ضعف تئوريک انديشمندان دينداري بود که هيچ پايه فکري و اجتماعي براي حمايت ازحضور دين در جامعه متصور نبودند و يا قادر به رد يا تعديل نظريات اجتماعي سياسي سکولار نبودند

از مجموع دو نکته ذکر شده مي شه براي تبيين روشنتر علت وضعيت فعلي معنويت و اخلاق در جامعه بشري استفاده کرد. در شرايط اجتماعي که فاکتورها و مؤلفه هاي اجتماعي و انساني گوناگون براي تسلط هر چه بيشتر بر ارکان و حوزه هاي گوناگون زندگي بشري با يکديگر رقابت مي کنند، مقيد کردن نهاد دين در حصار محدوديتهاي فردي و محروم کردن اون از پتانسيلها و ابزارهاي متعدد، متنوع و قدرتمند اجتماعي تنها مي تونه به اين معنا تعبير بشه که دين از کليت زندگي بشري طرد شده. يعني عملاً کنار گذاشتن دين از حوزه عمومي به معناي خط زدن، حذف و کتمان کليت آن از تمامي حوزه هاي زندگي انسانه. دين و توابعش؛ معنويت، انسانيت و اخلاق در چنين شرايطي چنان که مي بينيم رو به ضعف گذاشته و در برابر ابتکار عمل ساير نهادهاي زندگي بشري موضعي انفعالي و خاموش به خودش مي گيره و به طور طبيعي در چنين شرايطي ساير نهادهاي اجتماعي به خودشون حق مي دهند عقايد و آراي اخلاقي و انساني و معنوي رو از زبان خود تعبير و تفسير و تبيين کنند. آنان بي شک اين آراي اخلاقي و انساني رو تنها در حدي تنظيم مي کنند که پاسخگوي شرايط و نيازها و اهداف خودشون باشه و به اغراض و هدفگيريهاي اصيل و اساسي دين، اخلاق و انسانيت (بر فرض که از اونها مطلع بوده باشند) حداقل توجه ممکن رو نشون مي دهند. شايد قبول داشته باشيد هيچ وکيلي بهتر از خود موکل نيست به خصوص اگه خود وکيل هم در روند محاکمه ذينفع باشه. با کوتاه شدن پاي نهاد دين از جامعه، دين ديگه قادر نخواهد بود خودشو در شرايط جديد به نحو مناسب و بهينه بازتوليد و اصلاح کنه و با گذشت زمان هرچه بيشتر از فضاي عمومي جامعه فاصله گرفته، روز به روز بيشتر ضعيف و ناتوان و غيرعقلاني مي شه و بيشتر از طرف مردم طرد مي شه. اون آسيب بزرگ و شايد اصلي که قبلاً به عنوان مورد سوم آسيب ناشي از کنار رفتن دين از صحن اجتماع بهش اشاره کردم اينه که با حذف دين از حوزه عمومي جامعه، ديگه شکل به روز شده و اجتماعي شده، زنده، فراگير و مؤثري از ارزشهاي معنوي و انساني در جامعه وجود نخواهد داشت و تنها چيزي که مورد اهتمام قرار مي گيره قرائتي غيراصيل و مثله شده از ارزشهاي اخلاقي و انسانيه که متناسب با منافع و اقتضائات بازيگران قدرتمند و اصلي صحنه جامعه بشري تبيين و توجيه تئوريک پيدا مي کنه و سپس مورد قانونگزاري و اجرا قرار مي گيره. اين موضوع بيشک با داغ شدن هر چه بيشتر بازار رقابتهاي اقتصادي سياسي خودشو بيشتر نشون خواهد داد

آيا با همه مطالبي که ذکر شد اجازه دارم اين نتيجه گيري رو انجام بدم که معنويت محصور در حوزه فردي و خصوصي کارکرد قابل اعتنايي در کليت زندگي انساني نخواهد داشت؟ آيا چنين معنويتي چنان نحيف و دستکاري شده نخواهد بود که هيچ کارکرد تأثيرگذاري در جامعه و زندگي بشري نشه ازش انتظار داشت؟

هیچ نظری موجود نیست: