و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

رنگین کمان هفت رنگ

يک: رئيس

چند شب پيش رفتم رئيس کيارستمي رو ديدم. تصوير و حس عمومي که فيلم القا مي کنه مثبت نيست. اين رو از فضاهاي تاريک و به هم ريخته و خيانتي که در قسمتهاي مختلف داستان مطرح مي شه درک مي کنيم. طراحي صحنه و فضاهاي مورد استفاده و موسيقي فيلم فاخر هستند ولي داستان فيلم و سير منطقي ماجرا چندان مورد توجه فيلمنامه نويس و کارگردان نبوده. هرچي که مي خواهيد از فيلم بفهميد، بايد از روي ديالوگهاي پرآب و تاب و دهان پرکن فيلم به دست بياريد والا عليرغم فراز و نشيبهاي مختلف داستان در لوکيشنهاي گوناگون، داستان عمومي فيلم سخن چنداني براي گفتن نداره. به اين ترتيب شايد بي انصافي نباشه گفته بشه رئيس يک فيلم ظاهرگرا و کم مغز و بي هيچ حس عميقيه. کيارستمي گويا بي علاقه نبوده کمي هم به ممنوعات در سينماي ايران پهلو بزنه و چيزهايي رو در فيلمش نمايش داده که معمولاً نمايش داده نشده و البته از اين نمايش هم در بار معنايي داستان و معناي عمومي فيلمش استفاده خاصي نمي بره. براي کساني که فيلم رو ديده اند مقايسه رئيس با بعضي فيلمهاي هندي هم پيشنهاد بدي نيست

دو: کاشي و اسلامگراهاي ترکيه

نوشته اي از جواد کاشي درباره پيروزي اسلامگراهاي ترکيه خوندم که در سايت فرارو نقل شده بود. نويسنده اظهار خوشوقتي کرده بود که اسلامگراهاي ترکيه در پيروزي انتخاباتي خودشون اکثريت چندان بالايي کسب نکردند و الا ممکن بود احساس حماسه سازي بهشون دست بده و رهبران حزب خودشونو افراد مقدس و مورد انتخاب الهي تصور کنند و سوداي احياي امپراطوري عثماني رو در سر بپرورانند. اما اکنون که چنين اتفاقي نيفتاده اونها در عين مسلمان بودن به اسلوب سياسي اجتماعي مدرن پايبند مانده اند و از آفات اين گونه بلندپروازيها در امان مانده اند. لحن کنايه آميز در مقايسه وضعيت اجتماعي سياسي ترکيه و ايران در نوشته روشن و مشخصه. اما از اين نوشته اين طور هم مي شه برداشت کرد که کاشي از اين که مردم ايران با درصدهاي بالايي به اسلامگراهاي ايراني رأي داده اند ناراضيه و به عبارتي اونها رو به خاطر چنين رويکردي سرزنش مي کنه. بيگمان بزرگترين اشکالي که به زاويه ديد کاشي مي شه وارد کرد رويکرد مقايسه اي او بين وضعيت ايران و ترکيه است. او براي اين که بتونه وضعيت اجتماعي سياسي سالهاي اخير اين دو کشور رو با هم مقايسه کنه ناگزيره انبوهي از عوامل متفاوت و مخدوش کننده که اعتبار مقايسه ما بين اين دو کشور رو زير سؤال مي برند ناديده بگيره و با ساده انگاري براي بيان دغدغه هاي ذهني خودش مبادرت به چنين مقايسه تمسخرآميز و منفي بافانه اي بکنه. لااقل اين قدر هست که اسلامگراهاي ايران با چنگ و دندون تونسته اند براي خودشون در داخل مرزهاي کشورشون حقي سياسي اجتماعي مورد ادعا قرار بدهند و در طي دهه اول پيروزي انقلاب به تنهايي در برابر دنيايي يکسره متخاصم دولت اسلامي رو به حالتي از پايداري نسبي برسونند اين وضعيت رو به سادگي نمي شه با يک انتخابات مسالمت آميز و اون اسلامگرايي موجود در ترکيه که معلوم نيست تعريفش چيست و چقدر مورد قبول اسلامگرايي ايرانيه مقايسه کرد

سه: بلايي به نام دانشگاه

شايد شنيده باشيم يکي از آسيبهاي سيستم آموزشي ما فاصله ايست که از صنعت و نيازهاي واقعي بازار داره. شايد اين وضعيت کم و بيش درباره حوزه علوم انساني هم صدق مي کرده باشه. فارغ التحصيلان دانشگاهي و عموماً دانشگاه رفته هاي ما کم و بيش احساس مي کنم در بسياري از اوقات ارتباط روشن و زنده اي با مشکلات و رنجهاي جامعه خود برقرار نمي کنند. اما مشکل اخير برخلاف مشکل جامعه صنعتي و اقتصادي ايران، درباره وضعيت اجتماعي و فرهنگي ايران اينجاست که اگر در حوزه صنعت ناتواني و ناآشنايي فارغ التحصيلان دانشگاهي براي مشارکت در فعاليتهاي اقتصادي و صنعتي باعث بيکار و معطل موندنشون مي شه درحوزه اجتماعي و فرهنگي اينطور نيست و افراد اين بار به جاي سکوت و برکنار ماندن از قضاياي اجتماعي و فرهنگي، از موضعي برتر نسبت به محيط و جامعه اطراف خود، علاقه مند و مدعي تغيير اوضاع مطابق ميل و صلاحديد خود مي شوند. و اين مي تونه يکي از عوامل بازتوليدکننده استبداد و يکجانبه گرايي سياسي باشه به اين معني که بازوي سنتي حکومتي دستگاه سياسي ايران در مواجهه با يکجانبه گرايي بازوي دانشگاهي غربگرا، رفتارهاي محدودکننده و مشارکت ناپذير خودشو بازتوليد مي کنه. متأسفانه به نظر مي رسه همونقدر که بازوي سنتي و حکومتي تماميت انديشه، بازوي دانشگاهي و غربگرا هم خودش رو در موضع حق مطلق مي بينه و هيچ تفاهمي درباره ميزان و چگونگي حقانيتهاي سياسي اجتماعي فرهنگي طرف مقابل خود نداره. کاش دانشگاهيان امروز ما از تجربه پيشکسوتان خود در دانشگاه در سالهاي ابتداي انقلاب درس مي گرفتند و به جاي تقابل راه تفاهم رو برمي گزيدند. من فکر مي کنم اونها اگر امروز هم بخواهند همون تجربه رو تکرار کنند باز هم شاهد خواهند بود که هنوز دستگاه اجتماعي فرهنگي سنتي حکومتي به اندازه کافي مقتدر و متنفذ هست که تجربه شکست جديد و خردکننده اي بر دانشگاه وارد کنه. امتحانش بايد ساده باشه

چهار: هدايتي و به اسم دموکراسي

بهمن هدايتي صاحب کلاشينکف ديجيتال در نوشته اي به تحليلي درباره برنامه به اسم دموکراسي که صحبتهايي رو از هاله اسفندياري و کيان تاجبخش و رامين جهانبگلو پخش کرد پرداخته و نوشته در هر حال انبوهي از دانشگاهيان و روشنفکران ايراني علاقه مند به پيگيري دموکراسي به عنوان يک ايدئولوژي غربي هستند و الگوهاي فکري اونها در حدودي که بشه نسبت به نظام خودي تلقيشون کرد نيست. و پرسيده با اين شرايط پخش اين برنامه چه چيزي رو روشن کرده؟ شايد منظور هدايتي اينه که از قبيل اين سه دوست تعداد انبوهي در ميان دانشگاهيان و روشنفکران داخلي ايراني وجود دارند و شناسايي و دستگير کردن اينها چه کارکردي مي تونه داشته باشه؟ يادمه اون اوائل که وبلاگ کلاشينکف ديجيتال رو مي ديدم در نوار بالايي وبلاگ عبارتي به اين مضمون نوشته مي شد و از جلو صفحه مونيتور رد مي شد که اسلام عزيز نيازي به اين منورالفکرهاي غربي نداره و با همين قرآن و نهج البلاغه راه خودشو باز خواهد کرد. اگر هدايتي با همين پيش زمينه ذهني اين تحليل رو نوشته باشه جواب پرسشش روشن مي شه. اگر با همين اصولگرايي و سختگيري عقيدتي و اسلامي مورد نظر هدايتي بخواهيم درباره امثال اين سه نفر اظهارنظر کنيم واقعاً راه مسالمت آميزي براي تعامل در نظام اسلامي با اونها وجود نداره. ولي اگر لااقل در سطح اجتماعي و سياسي قدري مدارا و احتياط بيشتري پيشه کنيم و از تعامل و تفاهم انساني نهراسيم جا براي کار کردن همين دسته افراد مورد نظر هدايتي که از نظر او غيرخودي هستند پيدا مي شه. اگر بنيادگرايي متعصبانه رو کنار بذاريم ضمن به دست آوردن درک بهتر و روانتري از اصول و نظام اسلامي، در حوزه اجتماعي سياسي هم راه براي تعاملات سازنده و مثبت هموار خواهد شد. در غير اين صورت با اصرار بر اصولگرايي سنتي و ناکاراي ديني، بيشک سرانجام زماني با فرسايش فزاينده عقيدتي اين دستگاه متصلب و هويدا شدن هرچه بيشتر تضادهاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي اون راهي جز تسليم و فروپاشيش در برابر نيروهاي جديد و پرسشگر اجتماعي وجود نخواهد داشت

پنج: جامي و حق تغيير

مهدي جامي تو راديو زمانه در مطلبي تحت عنوان حق تغيير محفوظ، نوشته که جمهوري اسلامي به جاي اين که در پاسخ به گزارشهايي که وضعيت حقوق بشر رو در ايران اسف انگيز توصيف مي کنند، مدام به سازمانهاي حقوق بشر انگ پيگيري انگيزه هاي کار سياسي و جانبدارانه معطوف به منافع قدرتهاي بزرگ بزنه يا اين طور يادآوري کنه که تفاوتهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي بر تعريف از حقوق بشر تأثيرگذاره کافيه به اين سؤال پاسخ بده که آيا جمهوري اسلامي براي مردم ايران حق تغيير اجتماعي و تجديدنظرطلبي قائله. در مواجهه با اين نوشته شايد اولين نکته اي که به ذهن مي رسه اينه که تا جايي که مي دونم حق تغيير حکومت در عرف سازمانهاي بشردوستانه جزو موضوعات مورد اهتمام اين نوع تشکيلات به عنوان بخشي از حقوق افراد نيست و به اين ترتيب به نظر مي رسه ربط دادن بين اين دو موضوع که عرفاً نامتجانس هستند، از سوي جامي ارزش سؤال پرسيدن داره. دوم اين که تا جايي که مي دونم حق تغيير حکومت به معناي زير سؤال بردن اصول اوليه قانون اساسي يک نظام حکومتي به نحوي که باعث تغيير ماهيت دادنش بشه، در هيچ عرف سياسي از سوي حکومت به کسي اعطا نشده. تمامي نظامهاي سياسي به طور طبيعي و منطقي در صدد حفظ قدرت خود و تسري و تعميم دادن ايدئولوژي مورد نظر خود هستند و در اين راه به فکر کارآمد کردن ساختارها و برنامه هاي خود هستند. اگر موضوع مورد نظر جامي از تجديدنظرطلبي چنين تغييراتي باشه جواب کاملاً روشنه و اصولاً طرح چنين درخواستي، سلامت قواي ذهني و آشنايي فرد درخواست کننده رو با اصول کار سياسي مورد ترديد قرار مي ده. اگر کسي به دنبال چنين تغييراتي در ايرانه نبايد از دستگاه حاکم سياسي انتظار همکاري داشته باشه (کما اين که هيچ کس در هيچ جاي دنيا چنين انتظاري از يک نظام سياسي هوشمند نداره) بلکه چنين حقي قطعاً تنها و تنها گرفتني است و نمي تونه دادني باشه. به عنوان مثال طرح موضوعات خنده داري مثل پذيرش نظام در مورد انجام رفراندوم براي رسيدن به چنين هدفي تنها کمکي که مي کنه روشن کردن پريشان احوالي و ناتواني طراحان چنين طرحهاييه. واقعاً نمي دونم چنين سوءتفاهمهاي عجيبي رو در دستگاه روشنفکري ايراني به چه چيزي بايد نسبت بديم؛ بسته بودن حکومت و ندادن امکان رشد و بلوغ فکري به نظريه پردازان، ايدئولوژيک بودن و تقابل آميز بودن ذهنيت روشنفکران، خارج نشين بودن بعضي دوستان، پيچيدگي و حيرت افزايي ذاتي شرايط اجتماعي سياسي امروز ايران؟

شش: مورمور شدن حس استقلال

امروز بعد از تقريباً يک سال و نيم يک مقداري مي تونم يک نفس راحت بکشم. تو اين مدت مخصوصاً تو بعضي دوره ها، پايان نامه يک مقدار اذيتم مي کرد و براي خودش تو ذهنم دغدغه اي شده بود. همين پايان نامه بود که براي اولين بار باعث شد تو دوران تحصيلم از عموم بچه هاي هم دوره ايم عقب بيفتم. خودم هم گرچه تنبليهايي کردم ولي انصافاً استاد راهنمام هم بي تقصير نبود. هم تنبلتر و بي خيالتر از خودم بود و هم کار زيادي که اسمش رو بشه گذاشت راهنمايي کردن و همکاري کردن در بهتر و سريعتر انجام دادن کار انجام نداد. من بيچاره هم که درست حسابي از چگونگي انجام کار خبر نداشتم و چهار و نيم ماه بيشتر از اون چيزي طول کشيد که موقع تصويب پروپوزال فکر مي کردم طول بکشه. اين دو سه هفته آخر هم که کارهاي اداراي و بوروکراتيک نمره پايان نامه و تسويه حساب از دانشگاه مشهد و به تأخير افتادنهاي پي در پي کارهاي اداري، خودش قوز بالا قوز شده بود. به اين ترتيب با تموم شدن کارم در مشهد آخر هفته به تبريز برمي گردم. رها شدن از زير بار پايان نامه و بازگشتن به تبريز دوباره اون احساس خاص رو در من به مورمور کردن انداخته. مثل اون موقع که بعد از کنکور تازه تبريز قبول شده بودم و براي اولين بار قرار بود از زير چتر خانواده خارج بشم. يه جور احساس قدرت و اعتماد به نفس و آزادي. اين که داري بزرگ مي شي و واقعاً تصميمات خيلي تأثيرها روي زندگيت مي تونه بذاره. البته اون موقع يک نگراني از چگونگي شرايط در تبريز و دوري از خانواده هم داشتم که الان با تجربه اي که دارم ديگه اون نگراني وجود نداره. بازگشتن دوباره به تبريز بعد از تقريباً دو سالي که مشهد بوده ام خودش حس جديد و متفاوتي داره؛ تبريز مه آلود با خاطرات خيلي تلخ و خيلي شيرين و با انبوهي از تجربيات متفاوتي که ازش دارم. نمي دونم در چند ماهي که تبريز خواهم بود وضعيت نوشتنم و به روز کردن بازگشت به آينده چطور خواهد بود. کاش مشکلي پيش نياد

هفت: مد مدرنيته

نظرورزي عملي و عيني که وضع ما رو بهتر توضيح بده و اوضاع ما رو بهتر کنه، بهتر از تکرار و تحشيه نويسي بر نظريه پردازيهاي غربيه که نمي تونيم ارتباط چنداني بين اونها با مشکلات و نارساييهاي واقعي جامعه خودمون پيدا کنيم

هیچ نظری موجود نیست: