و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۶

رنه دکارت

رنه دکارت شايد مهمترين متفکر يگانه دوره روشنگري اروپا است. در عصري که بيشتر مردم از آموزشکده ها فارغ التحصيل مي شدند او در سکوت و با روشي سامانمند تمامي اشکال پيشين دانش و وثوق را از هم دريد و جاي آن را با يک حقيقت واحد و پرطنين پر کرد: من مي انديشم پس هستم. از اين نقطه به بعد در فرهنگ اروپا حقيقت سوبژکتيو (آنچه از حقيقت در ذهن داريم) جايگاه شناختي رفيعتر و مهمتري نسبت به حقيقت اوبژکتيو (آنچه از حقيقت در دنياي بيرون وجود دارد) پيدا مي کند، هر کندوکاوي در قالب شک گرايي در مي آيد، روش جايگاه رفيعتري نسبت به عمل پيدا مي کند و ذهن از جسم جدا مي شود

دکارت در کتاب خود با عنوان بحثي درباره روش، شک گرايي خود را توضيح مي دهد و روشي را که براي کندوکاو درباره حقيقت مورد استفاده قرار مي دهد تبيين مي کند و چگونگي رسيدن به نتيجه مشهور تأملات خود را توصيف مي کند. با اين حال اين دستاوردها نقش حياتي که دکارت عملاً در تمامي ساير حوزه هاي روشنگري بازي کرده است به سايه برده است. دکارت فرد هوشمندي بود که الگوهاي متعددي براي پيگيري بوسيله اروپاي مدرن طرح ريزي کرد. او بنيانگذار اين عقيده بود که ذهن انديشمند به نوعي واقعي تر از جسمي است که ذهن در آن قرار گرفته است. اين ايده را انفکاک ذهن و جسم دکارتي مي نامند. او معتقد بود احساسات ناشي از طبيعت کلي شخصيت فرد مي باشد. اين ايده را نظريه عواطف دکارتي مي نامند. اين ايده تبديل به پايه اي براي اموري همچون آموزش موسيقي شد که طي آن براي ارتقاي روحيه فرد براي ايجاد احساسات خاصي در دانشجويان تلاش مي شود. او اعتقاد داشت نظاره گر بر چيزي که مورد نظاره است غلبه و ارجحيت دارد

دکارت که در سال 1596 متولد شده بود در مرکز آموزشي تحت اداره جامعه مسيح آموزش ديد. در اين مرکز بيش از هر چيز ديگري بر روش کسب دانش تأکيد مي شد و حتي محتواي دانش در درجه بعد قرار داشت. اين رويکرد برخلاف ساير دانشگاهها بود که در آنها بر به خاطر سپردن مقادير انبوهي از مواد درسي کلاسيک و علمي تأکيد مي شد. اين روش وسواس مادام العمر دکارت را مبني بر توجه به روش به دست آوردن دانش به جاي توجه به خود محتواي دانش برانگيخت. او در مسير فعاليتهايش درباره نورسنجي، انگيزشهاي روح و بدن انسان نوشت. اما موضوع اول و مهم مورد توجه او اصول اساسي فلسفه بود: ما چگونه مي فهميم چيزي درست است؟ ما چگونه غلط را از درست تشخيص مي دهيم؟ او درباره اين موضوع بارها و بارها در آثاري از قبيل تأملاتي درباره فلسفه اولين و جستجو براي حقيقت نوشت

با اين حال مشهورترين و تأثيرگذارترين رساله او در اين باره نوشته اي کلي و مختصر با عنوان بحثي درباره روش است. هدف او از اين نوشته به دست دادن خلاصه اي سريع و ابتدايي از فلسفه اي بود که به طور مفصل در کتاب تأملات خود تشريح کرده بود. دکارت در رساله بحث خود تمامي عناصر اساسي فلسفه دکارتي را ارائه مي کند: در بخش اول او توضيح مي دهد که چگونه به يک شک گرايي راديکال رسيده است. او چنين فرض کرده بود که تمامي جهان و هستي دروغي است که بوسيله شيطان خلق شده است: تو چگونه مي تواني ثابت کني آنچه در اطراف خود مي بيني دروغي بيش نيست؟ تو چگونه مي تواني ثابت کني واقعيتهاي مختلف رياضياتي حقيقتاً صحيح هستند و يک شيادي شيطاني نيستند؟ دکارت دريافت زماني که تمامي دانشهاي بشري را مورد ارزيابي قرار مي دهد، نمي تواند در برابر اين اعتراض که آنها ممکن است غلط باشند، صحيح بودن آنها را اثبات کند. بنابراين او تقريباً به معناي واقعي کلمه باور خود را به همه چيز از دست داد. دکارت اين وضعيت را در بخش دوم رساله بحث خود توصيف مي کند. او از پذيرفتن هر چيزي که ممکن است غلط باشد سر باز مي زند. او آنچنان که در بخش دو مي گويد درصدد از هم دريدن همه چيز بود تا ساختاري منسجمتر که بتواند انديشه خود را بر آن بنا کند بسازد. در بخش سوم او مشکلي را که براي رسيدن به اين مقصود در برابر خود احساس مي کرد توضيح مي دهد: اگر باور خود را به همه چيز از جمله رياضيات از دست بدهي چگونه زندگي مي کني؟ در نتيجه او برخي قوانين موقتي وضع مي کند: اگر درباره صحت هيچ چيز اطميناني نداري، بايستي به طور موقت و براي زمان حاضر به خصوص در حوزه اخلاق آنچه را که اطرافيانت به آن باور دارند بپذيري. زماني که به اطمينان رسيدي آن گاه مي تواني آنچه را که ساير مردم صحيح مي دانند رد کني. اما تا آن زمان به نوعي سامانه دانش و اخلاق براي زندگي کردن نيازمندي

در بخش چهارم نااميدي فزاينده دکارت براي يافتن نوعي حقيقت قابل اطمينان که او بتواند يک نظام منسجم و مطمئن بر مبناي آن بسازد نقل شده است. دکارت در حالي که درباره اين مشکل مي انديشيد ناگهان دريافت اين حقيقت که او در حال انديشيدن است اثبات مي کند که او، دکارت وجود دارد: من مي انديشم پس هستم. زيرا اگر او وجود نمي داشت او در حال انديشيدن نمي بود. در حقيقت سنت آگوستين در درک اين واقعيت بر او پيشي گرفته بود: آگوستين در اثر خود با نام برعليه اهل مدرسه اثبات مي کند که کسي نمي تواند نسبت به همه چيز شک کند زيرا همين واقعيت واحد که کسي در حال شک نسبت به همه چيز است نيازمند اين است که لااقل يک چيز درست باشد و آن اين که کسي براي شک کردن وجود داشته باشد زيرا در غير اين صورت کسي به چيزي شک نمي کند. از اين مرحله دکارت مي تواند شروع به اثبات ساير حقايق از قبيل وجود خداوند نمايد. آنچه درباره جمله دکارت بسيار مهم است اين است که اين عبارت فرد را برتر از سنت مي نشاند. دکارت به صراحت سنت را رد مي کند. و نيز طبق اين عبارت درک فرد درباره حقيقت بر حقيقت بيروني يا حقيقت عمومي ترجيح داده مي شود. به عبارت ديگر تجربه سوبژکتيو و دروني فرد اساس حقيقت است. اين اعتقاد به نحو ريشه اي مسير تفکر در اروپا و غرب را تا زمان حاضر تغيير داد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: