و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

تکه پاره های رنگارنگ 6

حرف و خواسته و دغدغه همه آدمها در عميقترين شکل ممکن يکيه هرچند ممکنه در ظاهر در مسيرهاي متفاوتي بيان بشه و جريان پيدا کنه. اختلاف نظر آدمها يا اصولاً جدي و واقعي نيست يا در نتيجه تنگ نظري و محدودانديشي دو طرفه است. براي بيان اين دغدغه و خواست مشترک زبانها و طرز بيانها متفاوت هستند. داستان مولوی درباره دوستانی که زبانهای متفاوتی برای نام بردن انگور داشتند.

گاهي فکر مي کنم خدا رو تنها از طريق تجربه زندگي واقعي مي شه شناخت و درک کرد. يک کار فکري و ذهني نيست. بايد تو زندگي تلخي و رنج ناشي از مواجهه با بديها و شرور رو لمس کرده باشي تا بعد وقتي با خوبيها و زيباييها روبرو شدي ارزش و معناي واقعي اونها رو بفهمي و بعد که با تمام وجود در وجد و سرور ناشي از بهره مندي از اين خوبي و زيبايي غرق مي شي دچار حالي مي شي که باهاش خدا رو بهتر مي توني درک کني. بايد تشنه کام تو بيابون مونده باشي، تشنه يک ذره حقيقت، يک ذره صداقت، يک ذره انصاف، يک ذره انسانيت باشي و تو بيابوني گرفتار شده باشي که هر بار در طلب آب به سوي سرابي کشيده شده باشي که وقتي بهش مي رسي دستاوردي جز خستگي و رنج و سرخوردگي بيشتر عايدت نکنه. ناباورانه خودت رو در محاصره دروغها و فريبها و ظواهر پوشالي ديده باشي، تا وقتي ذره اي آب حقيقت به کامت ريخته شد قدرش رو بدوني و مطمئن بشي اين همون چيزيه که مدتهاست در طلبش بودي. خدا سوسوي نور اميدي است که بر گم شده اي که در ميان اوهام تلخ و وحشتناک گرفتار شده تجلي مي کنه. خداي زندگي واقعي توي خوبيها و زيباييهايي که تو موقعيتهاي روزمره زندگي لمس مي کنيم يا آرزومندشيم زندگي مي کنه. خدايي بودن و توحيدي بودن هم يعني اين که به واقعيت داستان اين دنيا پي برده باشي و متعهد شده باشي تحت هر شرايطي که شده جانب دروغها و فريبها رو رها کني و تا جايي که توان داري از همراهي و پيگيري صدق و حقيقت دست نکشي. بايد اونقدر از بديها و شرور منزجر شده باشي که اصلاً نتوني خودت رو راضي کني که در جبهه اونها باقي بموني. و چنان شيفته و آرزومند خوبي و حقيقت باشي که حاضر باشي تمام هست و نيست خودت رو به پاش بريزي. و تو اين داستان بزرگترين درگيري انسان با خودشه. و مکارترين و قهارترين دشمنش خودخواهي خود انسانه. براي شکستن خودخواهي بايد اشتباهات خودت رو ديده باشي و خودت به بدکرداريهات شهادت داده باشي. اما در عين حال شوق و هيجاني که براي خوب بودن و صادقانه زيستن در خودت مي يابي اميدبخش و راهگشاي تو براي ادامه مسير و غلبه بر ناراستيها و خودخواهيها و پيگيري خوبيها و شادمانيهاي منتشر شده در هستي خواهد بود. نقطه اوج داستان زماني است که انسان با يقين درباره اصالت صدق و حقيقت در اين هستي، براي رسيدن بهش تمام آنچه که متعلق و منتسب به اوست رها مي کنه، از خودش مي گذره و فراتر مي ره تا هرچه بي پرده تر و شفافتر اون حقيقت اصيل رو درک و لمس کنه... پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد.

اول اين که به نظرم هيچ منبع و اقتداري اونقدر اعتبار نداره که فراتر از خواست خود زن درباره شيوه زندگي و ظاهر و رفتارش اظهارنظر کنه و دستور صادر کنه. هر ملاحظه اي مثل محدوديت، جدايي جنسيتي، پوشيدگي و هرچيز ديگه اي اگر قراره وجود داشته باشه بايستي با تصميم و خواست خود زن برقرار شده باشه و غير از او هيچ نهاد ديگه اي براي تصميم گيري در اين مورد صلاحيت نداره. حتي اگر بعضيها پيدا بشوند که براي اين طور اظهارنظر کردن، خودشونو به خدا و دين و پيامبر منتسب کنند. فکر مي کنم اين يک مسأله مهم در جامعه مذهبي ماست که با بهانه کردن تعاليم اسلامي، هرکسي به خودش جرأت مي ده درباره ظاهر و رفتار خانمها هرطور که خواست نظر بده و قضاوت کنه. آينه واقعي که زنان رو بايستي درش ديد، سنجيدن خواستها و علائق و دغدغه هاي او با انسانهاي ديگه است و نه توسل و استناد به تفسير و توجيه هاي کهنه و مستهلک فقهي و شرعي. ارزش و اعتبار انسان و خواست او خيلي بالاتر از اينه که يک انسان ديگه با هر ابزار و بهانه اي که باشه به خودش حق بده از موضع برتر درباره اش قضاوت و ارزشگذاري کنه. دوم اين که حساسيت نشون دادن روي مخفي کردن زنانگي و وجوه تمايز جنسيتي و وسواس نشون دادن بيش از حد درباره امور جنسي ضمن اين که به نظرم يک کار مهمل و بي ارزشه به طور معکوس باعث بدتر شدن و حريص تر شدن افراد درباره اين موضوع مي شه. با وجود چنين حساسيتها و وسواسهايي خود افراد چه زن و چه مرد در اين مورد دچار سوءتفاهم مي شوند و شايد اونو مسأله عجيب غريب و مهيبي تصور کنند که تماميت زندگي انسانها رو زير سايه خودش مي گيره. چند شب پیش تو يوتيوب فيلمي ديدم که چند دختر مدرسه اي ايراني با همون مانتوي مدرسه و تو کلاس درس روي همديگه چند وضعيت و حرکت جنسي رو شبيه سازي مي کردند و بعد غش غش مي خنديدند. پدر و مادرهاي اون بچه ها و مديران و معلمان اون مدرسه و اولياي فرهنگي و اجتماعي جامعه اون دختران نوجوان خبر ندارند چيزي که اونها با تمام تلاش مي کوشند مخفي کنند و ناديده بگيرند چطور و از کجا دوباره خودش رو بروز مي ده ولي اين بار در شکلي بيمارگونه و جنون آميز و غيرقابل کنترل که تمامي ذهن و زندگي بچه هاي مملکت رو به ويراني مي کشه. رابطه زن و مرد که به سادگي و براساس طبيعت انساني مي شد باهاش برخورد کرد با چنين سختگيريها و حساسيت نشون دادنهايي تبديل به يک موضوع وحشتناک و وخيم شده. وعاظ و منبریهایی که با غیظ و حرارت تمام هم و غم خودشونو بر بالای منبر بر سر توصیف و تقبیح و تحذیر رفتار جوانان در روابط بین جنسی می گذارند سهم بایسته و درخوردی از این وخامت اوضاع می برند. کاش لااقل در بینشون کسانی وجود داشته باشند که جرأت و همت دیدن نتایج خطابه های گهربار خودشونو داشته باشند.

اصرار براي پنهان کردن جنبه هاي جسمي زنانگي در واقع تفاوتي با اصرار در نشان دادن و برجسته کردن اين خصوصيات زنانه نداره. هر دو سر طيف چنان رفتار مي کنند و مي انديشند که گويا وجود زن در چنين جنبه هايي خلاصه شده. يا لااقل اهميت افراطي و آنچناني براي اين مقوله در زندگي زن قائل هستند و در نتیجه هر دو به وجود زن توهین می کنند. اگر کسي اهميت عجيب غريب و ويژه اي براي اين جنبه قائل نباشه حساسيت افراطي هم براي پوشوندن يا نشون دادنش نشون نخواهد داد. شايد به نوعي بشه ريشه اين وضع رو در اين جستجو کرد که زماني که دختري در مسير بلوغ قرار مي گيره آيا از محيط اطراف خودش در خانواده و مدرسه و جامعه تا چه حد براي درست برخورد کردن با تغييراتي که در بدن خودش باهاش مواجه مي شه و تبعات انساني و اجتماعي اين تغيير وضعيت آموزش و حمايت دريافت مي کنه؟ اين تغييرات جسمي حداقلش اينه که به طور اوليه براي خود دختر نگران کننده است. اتفاق تازه اي است که قبلاً باهاش برخورد نداشته. بتدريج متوجه مي شه اين تغيير ظاهري براي اطرافيان هم مورد توجه قرار مي گيره. اون نمي دونه چطور با اين وضع برخورد کنه. شايد اول مثلاً احساس خجالت کنه و سعي کنه خودش رو بيشتر از گذشته بپوشونه. من فکر مي کنم خجالت کشيدن از ظاهر شدن در اين ظاهر و وضع جديد در برابر انظار ديگران به عبارتي مبين خجالت و شرمندگي دختر نسبت به بدن خودش هم هست. دختران گوشه گير و ساکت و پوشيده صفت جوامعي است که آموزش و حمايت چگونگي برخورد کردن با بلوغ رو از دخترانش دريغ کرده. شايد در عوض چنين همراهي و حمايتي، با رويکردي تحکم آميز و آمرانه انگشت اتهام، طعنه و تمسخر هم به طرفشون دراز کرده باشه. آيا جامعه اي که درش مرد بودن و اظهار مردانگي افتخار باشه اما زن بودن و نشان دادن زنانگي موجب خجالت و شرمندگي باشه بيمار نيست؟

من به خيلي از مراسمي که تو جامعه و زندگيمون داريم اعتقادي ندارم. حداکثر شايد رضايت بدم به خاطر مراعات حال ديگران و به عنوان مجالي براي ديدار اقوام و آشنايان درش شرکت کنم و در ظاهر قضيه همرنگ ديگران بشم. مراسم عروسي يا مجلس ختم و پرسه از اين جمله هستند. از همون دوران کودکي يادمه که مادرم و خواهرام اهتمام زيادي براي آماده شدن براي شرکت در مراسم عروسي داشتند. آقايون زود يه کت شلواري چيزي تنشون مي کردند و منتظر مي شدند تا لباس پوشيدن و آرايش کردن خانمها تموم بشه. ما پسربچه ها مي دونستيم وقتي نزديک مراسم عروسي هستيم نبايد زياد دور و بر خانمها بپلکيم. چون به هر دليلي که ما درست نمي دونستيم اونها دوست ندارند در اين اوقات ما اونها رو ببينيم و تو اتاقشون رفت و آمد کنيم. در کنار کنجکاوي هميشگي گاهي پاسخ ما شيطنت و لجبازي بود و گاهي عصباني شدن و بدخلقي. يادمه بچه تر که بودم به خاطر چنين اتفاقاتي از عروسي و عروسي رفتن مادر و خواهرام واقعاً بدم ميومد و هيچ خاطره خوبي ازش نداشتم. از اين تفکيک عجيب غريبي که برقرار مي شد و دليلش رو نمي دونستم متنفر بودم. انگار که جنس و ماهيت مرد و زن با هم فرق داره و متعلق به دو عالم يکسره متفاوتي هستند و خطري جادويي و ناشناخته و غيرقابل کنترل از سوي آقايون متوجه خانمهاست که تنها مي شه با تفکيک و جداسازي اينها اون خطر رو کنترل کرد. بزرگتر که شدم با سکوت و همراهي توأم با بي اعتنايي ظاهري جواب مي دادم. اما وقتي دستم به کامپيوتر و اينترنت رسيد از متوسل شدن به هيچ امکان و ابزاري براي خنثي کردن همه تلاشهايي که براي تفکيک دنياي زنان و مردان در دنياي واقعي شاهدش بودم فروگذار نکردم. از هر مجراي قابل دسترسي به هر تصوير و فيلمي سر مي زدم تا مطمئن بشم هيچ چيز از خصوصي ترين جنبه هاي دنياي زنان رو ناديده و تجربه ناشده نگذاشته ام. زياد حاشيه نرم. مراسم عروسي و مجلس ختم از اين جهت شبيه هم هستند که پر هستند از نمايش بازي کردن و ظاهرگرايي و تشريفات بي معني که تنها کارکردشون هدر دادن هزينه و وقت آدمهاست و نتيجه اي جز وارد کردن ملاحظات و دغدغه ها و نگرانيهاي بي ارزش و پوچ در ذهن آدمها ندارند.

غیر از بند اول، سایر پاراگرافها بخشهایی از ایمیلهای من برای یک دوست عزیزه. نوشته های اولیه رو مختصری دست کاری کرده ام. دیدم بی انصافیه در این مدت یک هفته علیرغم این که می تونسته ام بازگشت به آینده رو به روز کنم، اونو به حال خودش رها کنم بنابراین با استفاده از چند ایمیلی که طی این هفته نوشتم یک پست برای وبلاگ دست و پا کردم. شاید می شد لحن نوشته ها رو قدری تغییر داد و دقیقترش کرد تا برای فضای عمومی مناسبتر بشه اما ترجیح دادم اونها رو به همون حالت اصلی خودشون حفظ کنم.

هیچ نظری موجود نیست: