و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

گزارشي از تبريز

بعد از حدود دوسالي که تبريز نبودم اوايل اين هفته به اين شهر برگشتم. نوشته هاي حدوداً سه ماه ابتدايي بازگشت به آينده رو در تبريز نوشته بودم. ولي اون زمان مثل الان نوشته هام ارتباط چنداني با محيطي که درش به سر مي برده ام نداشته و به عبارتي چندان ارتباطي با حالات و خاطرات روزانه ام نداشته. به اين ترتيب اين اولين پستي مي تونه باشه که در بازگشت به آينده از تبريز و درباره اين شهر درج مي شه

تو اين دو سالي که تبريز نبودم خوابگاهمونو عوض کرده بودند و به اين ترتيب لازم بود من براي گرفتن اتاق اقدام کنم و چند روز ابتدايي حضورم در تبريز مهمان اتاق دوستان بودم. مشکل زماني رخ نمود که آموزش دانشکده اصرار داشت تا زماني که نامه تسويه حساب من از دانشگاه مشهد نرسه اونها هيچ کاري نمي تونن برام بکنند. اين به اين معنا بود که من براي لااقل يک هفته ضمن اين که براي بخشهاي باقي مانده معرفي نخواهم شد خوابگاه هم نخواهم تونست بگيرم. قضيه زماني جالبتر مي شه که نگهبانهاي خوابگاه هم با سختگيري قائل بودند که مهمان فقط مي تونه يک شب تو خوابگاه بمونه و بعد از اون بايد معرفي داشته باشي. حالا تصور کنيد براي دانشجوي انترني که شش سال تو يک دانشگاه درس خونده و تنها سه ماه تا فارغ التحصيلي فاصله داره، تشکيلات آموزشي دانشجويي اون دانشگاه تنها در فاصله زماني سه چهار روزه تا رسيدن نامه تسويه حساب مهمانيش، براش حق استفاده از خوابگاه قائل نيستند و اين دانشجو تا زماني که نامه تسويه حسابش از مشهد برسه احتمالاً بايد بره هتل اتاق بگيره يا کنار خيابون رو نيمکت بخوابه! برخلاف اين تصورم که اون خاطرات تلخي که سالهاي ابتدايي دانشجوييم از آموزش دانشکده داشتم دوباره تکرار نخواهد شد اين اتفاق افتاد. در نهايت با فعال کردن برادرم در مشهد براي ارسال فاکسي از نمونه نامه اي که قرار شده بود طي يک هفته به دانشگاه تبريز برسه و با کلي سروکله زدن و خون دل خوردن بعد از چهار روز تونستم معرفي به خوابگاه رو بگيرم

همون روز چهارشنبه در جريان نقل و انتقال وسايل براي اولين بار در زندگيم کيف پولم رو گم کردم. قبل از اون هيچ وقت فکر نمي کردم کيف پول من هم ممکنه گم بشه. با وسواس و انضباط زيادي معمولاً هر بار از اتاق مي خوام بيرون برم و يا در مدت بيرون بودن وسايل مهمي رو که همرامه يا بايد همرام باشه شماره گذاري مي کنم و هر چند وقت اونا رو مي شمارم. متأسفانه روز نقل و انتقال از بس وسايل زياد بود تسلطم رو بر اوضاع و چيزهايي که بايد کنترل مي کردم از دست دادم و شايد خيلي دير متوجه شدم کيف پولم رو تو راهروهاي خوابگاه جايي انداخته ام. به اين ترتيب همون روزي که بعد از چند روز بلاتکليفي بالاخره کليد اتاق خودم به دستم رسيده بود و مي تونست اولين روز شيرين حضورم در تبريز باشه با اين اتفاق ناگوار بر من زهر شد. حدود بيست و دو هزار تومن پول و کارت گواهينامه، کارت تغذيه دانشگاه، کارت کتابخونه دانشکده و کارت کتابخونه آستانقدس تو اون کيف بود. اول هيچ جور نمي تونستم با اين اتفاق کنار بيام ولي کم کم طي بيست و چهار ساعت موضوع اهميتشو برام از دست داد و سعي کردم زندگي رو بدون اون کيف که خودشم هديه و يادگاري بود ادامه بدم. فعلاً عليرغم چند تا اطلاعيه که تو خوابگاه چسبونديم خبري ازش نيست

يه روز صبح حوالي فلکه دانشگاه منتظر فاکس برادرم بود. از دو سال قبل که اونجا رو نديده بودم متوجه شدم سنگفرش پياده رو بهسازي کرده اند. بعد از اين که از قدم زدن در اون حوالي خسته شدم روي يکي از نيمکتهاي سيماني کنار پياده رو نشستم. در اين حين يکي از نکاتي که جلب توجه مي کرد اين بود که تعداد تاکسيهاي تبريز که تو خيابونها در حال حرکت هستند به نحو عجيبي خيلي زياده! قبلاً هم در اين باره گاهي بين بچه ها صحبت مي شد. خيلي بعيد نيست بعضي وقتها در مسيرهاي اصلي شهر ببينيد که عملاً تاکسيهاي زردرنگ اعم از پيکان و سمند و پژو اکثريت ماشينهايي رو که در خيابون در حال حرکت هستند تشکيل مي دهند. خيلي مشکل و نادر نيست شما بتونيد در يک صحنه و تنها در يک ميدان ديد بيش از 12 تاکسي زردرنگ رو بشماريد. تاکسيهاي غيرزردرنگ و مسافرکشهاي شخصي رو هم مي تونيد به تخمينهاي خودتون اضافه کنيد. مدتي قبل هم خونده بودم که تعداد واحدهاي تجاري تبريز تنها بعد از تهران در ايران در مقام دوم قرار داره و اين در حاليه که مشهد و اصفهان پرجمعيت تر هستند. شايد از کنار هم قرار دادن اين دو نکته بشه اين طور نتيجه گيري کرد که تبريزيها با مغازه داري و تاکسيراني (به عنوان دو شغل ساده که با قدري سرمايه اوليه قابل راه اندازي هستند) به ميزاني بيشتر از معمول شهرهاي ديگه دنبال راهي براي اشتغال يا کسب درآمد کافي هستند و لابد مثل شهرهاي ديگه نمي خوان وقتي کاري پيدا نمي کنند بيکار تو خونه بشينند

روي نيمکت نشسته بودم و در ميان بقيه افکار متفرقه ام روي اين ايده ذهنيم کار مي کردم که آيا براساس ظاهر آدمها و طبق تناسب فيزيکي ناحيه لگن اونها مي شه جنسيت افراد رو به درستي حدس زد! مي دونستم که از لحاظ اسکلتي برخلاف همه نواحي ديگه، لگن زنانه به خاطر وظيفه بارداري بزرگتر و حجيم تر از لگن مردانه و تغيير وضعيت دادن لگن زنانه از جمله صفات ثانويه جنسي که طي روند بلوغ کامل مي شه. از طرف ديگه باز هم تحت تأثير هورمونهاي جنسي، زنان به نحو مشخصي چربي زيرجلدي بيشتري از مردان دارند و ناحيه لگن از جمله مناطقيه که محل تجمع چربي مي تونه باشه. اين دو فاکتور که کنار هم گذاشته بشه مي شه انتظار داشت لگن زنانه براساس ظاهر افراد به خاطر حجيمتر بودن قابل افتراق از لگن مردانه باشه. انتظار طول کشيده من در حوالي فلکه دانشگاه که محل پرترددي بود فرصت مناسبي براي امتحان اين نظريه بود. سعي مي کردم بدون در نظر گرفتن ساير مشخصات افراد با تماشاي ناحيه لگن و چگونگي حرکتش هنگام راه رفتن جنسيت افراد رو ارزيابي کنم و بعد نتيجه اين مشاهده رو با ساير شواهد ظاهري افراد مطابقت بدم تا ببينم اين فاکتور ظاهري چقدر مي تونه متمايزکننده باشه. نتيجه چندان رضايتبخش نبود و به جز خانمهاي معمولاً جواني که مانتوهاي تنگي پوشيده بودند و حجم لگن رو نسبت به ناحيه شکم قابل تشخيص کرده بود چندان نمي شد افتراقي بين لگن زنانه و مردانه قائل شد. در هر حال تأکيد روي لگن و چگونگي حرکتش از جمله راههاي جلب نظر به خصوصيات جنسي زنانه است که از جمله هنگام رقص يا راه رفتن مورد استفاده قرار مي گيره

در همين افکار بودم که دو تا پسربچه در حالي که کفشهاي اسکيتي به پا داشتند براي استراحت آمدند کنارم روي نيمکت سيماني نشستند. از تو کوله پشتيهاشون چيزهايي در مي آوردند و به ترکي با هم صحبت مي کردند. عليرغم اين چند سالي که تبريز بوده ام هنوز ترکي صحبت کردن بچه ها برام جالب و بامزه جلوه مي کنه. پسربچه اي که دورتر نشسته بود از جاش بلند شد، به سمتم آمد و پاکت پاستيلي که دستش بود به طرفم دراز کرد و تعارف کرد. من تشکر کردم و دعوتش رو رد کردم. اون رفت سرجاش نشست. انتظار اين رفتار رو نداشتم. اين که با احترام بياد و اين طور تعارف کنه. شايد به خاطر اين بود که خودم اگه جاي اون بودم چنين کاري نمي کردم يا اين که تو مشهد هيچ وقت رفتاري شبيه اين نديده بودم. من قبلاً هم از تبريزيها رفتارهاي محبت آميز و همدلانه خيلي بيشتر از چيزي که تو مشهد ديده بودم شاهد بوده ام. بعضي وقتها اين مشاهدات رو تحت عنوان اين که تبريز سنتيتر از مشهده دسته بندي مي کنم. واکنشهاي تبريزيها نسبت به وضعيت آدمهاي اطرافشون انساني تر و مشارکت آميزتر از مشهديهاييه که با سردي و بي اعتنايي واکنش نشون مي دهند. از اين جهت وضعيت تهران هم از مشهد بهتره. از نظر سنتي بودن اين نکته رو هم بايد اضافه کرد که بازار قديمي مثل مال تبريز تو مشهد وجود نداره و پراکندگي کافه هايي که مردا سبيل در سبيل توش مي شينند و قليون مي کشيند در تبريز بيشتر از مشهده. البته قضيه کافه هاي سنتي جديد و دکور سازي شده جدا از اون کافه هاي سبک قديمه

تبريز اسم بزرگ و دهن پرکني داره. اين رو مي شه از تعجب و ناباوري مشهديهايي که مي فهمند مشهد بزرگتر و پرجمعيت تر و آبادتر از تبريزه فهميد. من فکر مي کنم اين که بعضي وقتها مشهديها يا کسايي که دو تا شهر رو به خوبي از نزديک نديده اند وقتي مي شنوند مشهد بزرگتره تعجب مي کنند ناشي از اين باشه که فکر مي کنند تبريز شهر برازنده تري از مشهده. يک دليلش شايد اين باشه که اغلب اوقات مرغ همسايه غازه. شايد موضوع ديگه اي که در اينجا دخيل باشه اين باشه که تبريز شهر دوم سياسي ايرانه و به استثناي پايتخت بيش از هر شهر ديگري در ايران آکنده از نامها و خاطرات انقلابي و مبارزاتيه. فکر مي کنم شهرهايي مثل تبريز و تهران يک هويت مرکزي و اصيل غالب دارند يعني هرچند تبريز هم مثل همه شهرهاي بزرگ ديگه ايران در دهه هاي اخير پذيراي انبوهي از مهاجران مناطق اطراف بوده اما يک جريان هويتي فراگير و نزديک کننده در شهر وجود داره که به عنوان مثال در مورد مشهد وجود نداره. در مورد مشهد انبوه مهاجران از شهرهاي اطراف تقريباً حول هيچ هويت شهري مشخصي متشکل نشده اند، احساس تعلق و مشارکت چنداني در شهروندان وجود نداره و هيچ هويت اصيل شهري در مورد مشهد قابل گفتگو نيست و از جمله شهر مشهد رو واقعاً همچون قم نمي شه يک شهر مذهبي تلقي کرد

خوابگاه ما در حاشيه شهر و روي تپه هاي مشرف به تبريز قرار داره. تأثيرگذاري ناهمواريهاي زمين منطقه روي ساختمان خوابگاه و کوچه ها و خانه هاي اطراف خوابگاه جالب توجهه. به عنوان مثال شما وقتي از يک انتهاي يکي از راهروهاي خوابگاه بخواهيد به انتهاي ديگه راهرو حرکت کنيد در طول مسير حدود ده متر بالا مي رويد و اين مقدار رو با پله هايي که در مسير قرار دارند طي مي کنيد يا يکي از ساختمانهاي خوابگاه نسبت به ديگري همين مقدار اختلاف سطح داره. از پنجره و بالکن اتاق من قسمتهاي زيادي از شهر ديده مي شه و کوهها و تپه هاي اون سمت شهر هم در چند لايه پشت سر هم قابل مشاهده است. برخلاف گرماي مشهد نسيمها و بادهاي خنک تبريز ما رو در خوابگاه اغلب اوقات از کولر بي نياز مي کنه. اين جريانهاي هوايي دلپذير در مشهد خيلي کمتر يافت مي شه و يکي از امتيازات بزرگ فصل گرم تبريز نسبت به مشهد و تهرانه

اين دو سه ماهي که تا فارغ التحصيلي تو تبريز مونده مي تونه فرصت خوبي براي با تعجب به زندگي نگاه کردن باشه. تو اين مدت بخش بيمارستاني جديد و مهمي ندارم و مي تونم فارغ از دغدغه هاي محدودکننده و روزمره هميشگي، زندگي رو از بيرون و با نگاهي باز نگاه کنم. تو يه خوابگاه جديد و تو يه شهر و در ميان مردمي نه چندان آشنا و در يک وضعيت موقت و کوتاه مدت و خارج از چتر نظارت و حمايت خانواده مي شه کمي متفاوت تر و بي خيالتر از ملاحظات هميشگي زندگي کرد. زندگي و خودم، خودمون تنهايي بدون تزاحم ملاحظات رنگارنگ اطراف چه جور چيزايي هستيم؟

هیچ نظری موجود نیست: