و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

رنسانس در ایتالیا؛ انديشه رنسانس

دسته بنديهاي تاريخي هميشه از برخي جنبه ها غيرواقعي مي نمايند. بسياري از دسته بنديهاي تاريخي مانند "چين در دوران مينگ" به طور کامل توصيفي هستند و به طور اصولي اطلاع چنداني نمي دهند بلکه نام خود را از حادثه اي در تاريخ مانند ظهور و دوام سلسله مينگ در چين اخذ مي کنند. دسته بنديهاي ديگر مانند "جهان کلاسيک" واژگاني توصيفي نيستند بلکه جنبه اي تفسيري دارند و به قضاوتهايي که براي معني دادن به يک دوره تاريخي به عنوان يک کل ارائه شده اند رسميت مي بخشند. اين دسته بنديها هميشه به دوراني اطلاق مي شوند که مورد ادراک قرار گرفته اند؛ اين عبارات به اندازه اي که براي توصيف رابطه زمان حال با گذشته مورد توجه قرار مي گيرند براي توصيف گذشته قابل استناد نيستند. به اين ترتيب دسته بنديهاي تاريخي انديشه هايي هستند که احساس يک فرهنگ را نسبت به خود و موقعيت خود در تاريخ بيان مي کنند. اين واژگان اغلب نسبت ضعيفي با تجربيات تاريخي حقيقي آن دوره اي دارند که وانمود مي شود آن را توضيح مي دهند

در تاريخ نويسي اروپا شايد دوره اي که مورد بيشترين ارزشگذاري و مباحثه و جدل قرار گرفته است رنسانس مي باشد. اولين بار زماني که ژاکوب بورکارد در سال 1867 در کتابش با عنوان "تمدن رنسانس در ايتاليا" بدين منظور از اين واژه استفاده کرد اين لغت شروع به غلبه کردن بر خودآگاهي ما درباره تجربه تاريخي اين دوره نمود. تا جايي که اين کتاب به آن پرداخته است، رنسانس به عنوان عزيمت از قرون وسطي و يک نقطه شکست که پس از آن فرهنگ اروپايي به طور ناگهاني به يک فرهنگ نو و متفاوت متحول شده است تصور مي شود. طبق نظر بورکارد دو جنبه مهم درباره اين تغيير وجود دارد: يکي احياي آموزشها، خصوصيات و زندگي دوران کلاسيک که بر اين اساس اين دوران را باززايش يا رنسانس جهان کلاسيک خوانده شده است و ديگري آغاز دوران مدرن که به اين شکل که ايتالياييهاي دوران رنسانس با احياي تعاليم کلاسيک، شکلي اوليه از فرهنگ مدرن را بوجود آوردند. مهم است اين موضوع را درک کنيم که چنين انديشه رنسانس به نحوي تنظيم شده است که منحصر به فرد بودن فرهنگ اروپايي نوين را مورد تأکيد قرار دهد و آن را به عنوان چيزي جديد بر سيماي فرهنگ بشري تداعي کند. براي طرحريزي کردن اين دوران اوليه فرهنگ مدرن بورکارد همچنين در اين باره بحث مي کند که فرهنگ مدرن چيزي مرتبط با آنچه که در فاصله بين افول دوران کلاسيک و آغاز رنسانس رخ داده است نيست و به اين ترتيب انديشه رنسانس به طور همزمان انديشه اعصار ميانه را متولد کرد. اين اعصار دوراني بودند که بين دوره کلاسيک و رنسانس قرار مي گرفتند

در حالي که واژه رنسانس همچنان به عنوان برچسب اين دوران باقي ماند پس از بورکارد بسياري از دانشمندان برعليه انديشه هايي که با اين لغت ارائه شده بودند اعتراض کردند. از نظر اين دانشمندان که مهمترين آنها پل اسکار کريستلر بود رنسانس بيش از تفاوتهايي که با قرون ميانه دارد با آن نقاط اشتراک دارد. رنسانس الگوهاي فرهنگي و تاريخي را که چندين قرن زودتر آغاز شده بودند ادامه و توسعه داد. اين دانشمندان معترض علاقه مندند تاريخ رنسانس را بيشتر و بيشتر از اواسط قرن چهاردهم به قرن سيزدهم به قرن دوازدهم به قرن يازدهم و به همين ترتيب به عقب ببرند

در دهه هاي اخير ظهور تاريخيگري جديد در ميان تاريخنگاران فرهنگي از قبيل استفن گرينبلات به نحوي غيرارادي موضع بورکارد را احيا کرده است. براي تاريخگرايان جديد واژه رنسانس لغتي نامعتبر است که ايشان "دوران مدرن اوليه" را جايگزين آن مي کنند و اين دوراني تاريخي است که تمامي تاريخ اروپا را از رنسانس ايتاليايي تا روشنگري در بر مي گيرد. ايشان مانند بورکارد معنا و ارزش اين دوران را در ارتباط با آنچه پس از آن به ظهور مي رسد مي يابند و آن مدرنيته است. در نقطه اي فرهنگ اروپايي از گذشته خود شکسته شده و در شکل دنياي جديد بروز يافته است. تاريخگرايان جديد همچون بورکارد اين آغاز را در قرنهاي چهاردهم و پانزدهم قرار مي دهند. باز هم نقش اوليه اين دسته بندي تاريخي توضيح وضع موجود است. تاريخگرايان جديد بر موضوعات جنسيت، قوميت، مليت، نژاد و سابژکتيويتي (تجربه زندگي فردي) تمرکز مي کنند. شکل بندي جديد قدرت، جنسيت، نژاد و سابژکتيويتي در دنياي مدرن، سرچشمه هايش در رفتارهاي جديد و نه در رفتارهاي احياشده دوران مدرن اوليه قرار دارد

با اين حال اين انديشه ها با دقت زيادي تجربه تاريخي رنسانس ايتاليايي/دوران مدرن اوليه را بازسازي نمي کنند. امتدادهايي که از دوران قرون ميانه به اين دوره کشيده شده است آنچنان قانع کننده هستند که منفک کردن رنسانس ايتاليايي/دوران مدرن اوليه از دنياي قرون ميانه امري نشدني است. سرچشمه هاي دنياي مدرن آن چنان که در رنسانس ايتاليايي ريشه دارند با دنياي قرون ميانه نيز مرتبط هستند

يک جايگزين ديگر در اين باره اتخاذ منظري چندفرهنگي در ارتباط با تاريخ اروپاست. ممکن است بگوييد تاريخ قرون ميانه اروپا همان تاريخ اکتشاف اروپاست. در تمامي دوره کلاسيک، اروپا جامعه اي غيريکنواخت و چندفرهنگي با تمامي مشکلات چندفرهنگي بوده است و تقابل تفاوتهاي فرهنگي در ارتباط با قدرت، جنسيت، قوميت، مذهب، زبان و ساير موارد همراه با تعريفهايي منفي درباره ساير فرهنگها و مطرح شدن قوميت به عنوان هويت محلي و مسائل بسيار بيشتر ديگري وجود داشته است. اين وضعيتي بود که در ابتداي دوره قرون ميانه که ممکن است با عنوان "قرون ميانه چندفرهنگي" خوانده شود وجود داشت. در اين شرايط، قرون ميانه يک روند تاريخي بزرگتر را نقش مي کند که طي آن نوعي انديشه اشتراک قوميتي يا هويت فرهنگي از بطن اين چند فرهنگي بروز مي يابد و انديشه اروپا يا فرهنگ اروپايي واحد را عينيت مي بخشد. و به اين ترتيب جرياني آغاز مي شود که طي آن قوميت شامل تعريفي از خود مي شود که برعليه غيراروپائيان شکل مي گيرد و در ميان اين غيراروپائيان مسلمانان، بيزانسيها و شمال آفريقاييها قرار دارند که بسياري از آنها فرهنگهايي هستند که جهان کلاسيک خود را در امتداد و ارتباط با آنها مي ديده است. اين روند "اکتشاف اروپا" يا بهتر از اين، "قرون ميانه تک فرهنگي" به نحو وثيقي در ارتباط با قرون انتهايي اعصار ميانه مي باشد. اگر شما علاقه منديد اين طور فکر کنيد که رنسانس ايتاليايي/قرون مدرن اوليه خصوصيت تاريخي متمايزي دارد، آن خصوصيت تاريخي به نظر مي رسد برساخته نهايي انديشه اروپاي واحد مي باشد. فرهنگ ادبيات و هنرهاي رنسانس ايتاليايي/قرون مدرن اوليه مجموعه اي از مشخصات را به اروپا تقديم کرد که اروپا توانست خود را به عنوان تشخصي منحصر به فرد بشناسد. اين نوعي انديشه اساساً جديد است؛ اگر دوران اواخر قرون وسطي به طور عمده مبني بر اکتشاف اروپا باشد، مي توان به رنسانس ايتاليايي/دوران مدرن اوليه و نتايج آن به عنوان سکونت و استقرار در اروپا نگاه کرد. اين دو روند البته جريانهايي مجزا و منفک از يکديگر نيستند

اين انديشه اي است که اين بازنمايي ابتدايي از رنسانس ايتاليايي/قرون مدرن اوليه را جان مي دهد و به حرکت مي اندازد. بخش بزرگي از احياي تعاليم کلاسيک که در نظر بورکارد مسأله بسيار مهم بود بخشي از مسأله بزرگتر ساختن يک فرهنگ اروپايي استاندارد مي باشد. در هر حال اين استانداردها همچنين از سنتهاي قرون وسطي هم مورد الگوبرداري قرار گرفته بودند. هميشه خيلي ساده نيست بين احياي تعاليم کلاسيک و احياي تعاليم قرون وسطاي همراه با آن افتراق قائل شد. طبق تلاشهاي نوتاريخگرايانه براي بازنويسي اين دوران، رنسانس ايتاليايي/دوران مدرن اوليه به طور عمده براي مستند کردن تشخص فرهنگي اروپا برعليه فرهنگهاي ديگر مانند آفريقايي ها، مسلمانان، ترکها، آسياييها و سپس آمريکاييها مورد استفاده قرار گرفته است. قوميت گرايي که در اوائل قرون ميانه به نحو نزديکي در ارتباط با رفتارهاي فرهنگي بود و در نتيجه موضوعي بسيار انعطاف پذير مي نمود در گذار تبديل شدن به ساختاري صلب و غيرقابل انعطاف قرار گرفت. رنسانس ايتاليايي/دوران مدرن اوليه همچنين شاهد استاندارد سازي رو به رشدي در ارتباط با تجربيات فردي، روابط بين جنسي، قدرت محلي و ارتباطات بين طبقه اي بود. در هر حال الگوي بزرگتري که در اين چند قسمت بعدي نقل مي شود در ارتباط با تثبيت مدل اروپاي تک فرهنگي است و اين روندي است که در تاريکترين زاويه هاي تاريخ قرون وسطي آغاز شد و به نحوي هم فاتحانه و هم شرم آورانه در قرنهاي چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم به مراحل نهايي خود رسيد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: