و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

ابن نفیس 1208-1288

در سال 1208 ميلادي علاءالدين ابن النفيس در شهر کوچکي در حوالي دمشق به نام کرش متولد شد (ابراهيم 1971). او در دمشق پزشکي و فلسفه را آموخت و بسياري از ايام عمر را در قاهره سپري کرد. او يک طبيب، زبان شناس، فيلسوف و تاريخ نگار بود. او اولين رئيس بيمارستان المنصوري در قاهره و رئيس آموزشکده پزشکي در سال 1284 بود. در طي اين عصر حرفه پزشکي همراه با ساير رشته هاي علمي دوره اي از بحران را پشت سر مي گذاشت. تهاجم مغول و تاتار و تخريب بغداد در سال 1258 ضربه اي به تمدن اسلامي وارد کرد که هيچ وقت از آن بهبود نيافت. اين تهاجم خلافت را به مثابه سمبلي از اتحاد امپراطوري عربي، و برتري بغداد را به مثابه مرکزي آموزشي براي هميشه ويران ساخت. همچنين در آن دوران فرهنگ اسلامي در اسپانيا رو به پسرفت مي رفت. و بدين ترتيب در آن دوران قاهره و دمشق مراکز تعليمي و اعتبار پزشکي محسوب مي شدند. در اينجا حرفه پزشکي با خصوصيت آزادي مباحثه و اظهارنظر مشخص مي شد و اين مؤلفه اي کاملاً جديد در پزشکي بود که تا قرن هفدهم در اروپا ناشناخته بود و در اين زمان بوسيله سدنبام به انگليس معرفي شد (ابراهيم 1971). ابن النفيس مردي پاکباخته بود. او روزش را پس از نماز صبحدم با تشکيل حلقه هايي در بيمارستان آغاز مي کرد. بدنبال آن با دانشجويان و همکاران خود درباره بيماران خاص جلسات مباحثه تشکيل مي داد و به اداره بيمارستان مي پرداخت. در هنگام عصر به خواندن، نوشتن و بحث درباره مباحث پزشکي و فلسفي با مهمانان دانشمندش که دائم به خانه او در منطقه الحسين در قاهره قديم در رفت و آمد بودند اشتغال داشت. خانه او نمونه اي از معماري زيباي عربي بود که از مرمر ساخته شده و آب نمايي در تالار اصلي داشت

در تاريخ بشريت انسانهايي وجود دارند که اهميتشان با پرواز زمان هويدا مي شود و حقيقتشان با گذشت قرنها به درخشش در مي آيد. ابن نفيس يکي از آنهاست. او کتابهاي بسياري نوشت که ده تا از آنها درباره پزشکي و نمونه خاصي از آثار او درباره فلسفه است. او در کتاب اخير خود با عنوان "فاضل ابن ناطق" کوشيد ديدگاهي متضاد از منظر فلسفي ابن سينا که در کتاب خود با عنوان "حي ابن يقظان" ابراز کرده بود ارائه دهد. او در حوزه الهيات متفکر شاخصي بود و در اين زمينه چندين کتاب نوشت که از جمله مي توان به "پيام کامل پيامبر" و الرجل الکامل" اشاره کرد که کتاب اخير در حمايت از توحيدگرايي بود. ابن نفيس مشخصه مهمي داشت؛ او يک پيرو نبود بلکه يک صاحبنظر بود. اين موضوع در نوشته هايش در حوزه فلسفه و پزشکي محرز است. او در حوزه پزشکي کتابهاي بسياري نوشت که دو تا از آنها به نام موجز القانون (خلاصه قانون) هستند. در اين دو کتاب که بر مبناي نوشته هاي ابن سينا نگارش يافته بودند، او نارساييهاي کتاب ابن سينا و نظريات جالينوس را مورد انتقاد قرار مي دهد و بر آنها مي افزايد. به همين علت برخي او را ابن سيناي دوم ناميده اند. او به عنوان نمونه چنين نوشته است: ... ما به طور عمده بر آموزه هاي او (جالينوس) تکيه کرده ايم و اين غير از موارد جزئي اندکي که فکر مي کنيم او مرتکب اشتباه شده و در يک بررسي کامل تأييد نمي شود مي باشد. در توضيح عملکرد اعضا ما متکي به بررسيها و مشاهدات دقيق و مطالعات صادقانه هستيم و در اين رابطه اين که يافته هاي ما با تعاليم و نظريات پيشينيان چقدر همخواني دارد موضوع مهم و بازدارنده اي نيست." ابن نفيس بر فيزيولوژي گردش خون نور افکند. در تاريخ باستان، ارازيستراتوس از مکتب اسکندريه (310-250 قبل از ميلاد) بر اين باور بود که خون تنها در سمت راست گردش خون (وريدها) و سمت راست قلب وجود دارد. سمت چپ گردش خون (شريانها) و سمت چپ قلب محتوي هواست زيرا شريانها هنگامي که حيواني قرباني مي شد خالي يافت مي شدند. نام لاتين شريان نيز از همين تلقي نادرست اخذ شده است

با آمدن جالينوس (210-131 قبل از ميلاد) وي چنين توضيح داد که خون از سمت راست قلب از طريق حفرات کوچکي در ديواره قلبي به سمت چپ آن مي گذرد و سپس در ريه ها با هوا مخلوط مي شود. آنگاه به تمامي بدن توزيع مي شود. براي قرنها اين نظريه باور غالب را تشکيل مي داد و هيچ کس از جمله پزشکان عرب و نويسنده برجسته آنان، ابن سينا جرأت نکرد اين نظرگاه قدسي را به چالش بگيرد. اما ابن نفيس به اين اقدام دست زد. او پنج بار و با عباراتي ترديدناپذير چنين مي گويد: ... خون از حفره راست قلب بايد وارد حفره چپ شود اما هيچ مسير مستقيمي براي اين منظور وجود ندارد. ديواره ضخيم قلب سوراخي ندارد و چنان که برخي مي پندارند منافذي قابل رؤيت يا چنان که جالينوس مي پنداشت منافذي غيرقابل رؤيت ندارد. خون از حفره راست قلب بايد از طريق وريد شرياني (شريان ريوي) به ريه جريان يابد، در آن انتشار يابد و با هوا مخلوط شود و با گذر از شريان وريدي (وريد ريوي) به سمت چپ قلب برسد... (سالم 1968) ابن نفيس در توصيف تشريح عضوي ريه مي گويد: ريه از سه جزء تشکيل يافته است نايژه ها، شاخه هاي شريان وريدي و شاخه هاي وريد شرياني. تمامي اينها با بافتي متخلخل و شل با يکديگر مرتبط هستند. نياز ريه به وريد شرياني در اين است که خوني را که در قلب رقيق و گرم شده است به آن منتقل سازد. پس از آن خوني که وارد شاخه هاي اين رگ مي شود به داخل حبابهاي ريوي مکيده مي شود تا با چيزي که در هوا هست مخلوط شود و با آن ترکيب شود ... و اين ترکيب از طريق شريان وريدي به حفره چپ قلب منتقل مي شود (حداد،1936) علاوه بر اين ابن نفيس درباره گردش خون نظرات ديگري ارائه داده است. ابن سينا با تبعيت از جالينوس در تشريح اعضا، بيان مي کند که قلب انسان سه بطن دارد. ابن نفيس چنين اين نظر را رد مي کند: ... و گفته او (ابن سينا) مبني بر اين که قلب سه بطن دارد صحيح نيست زيرا قلب تنها دو بطن دارد... ابن نفيس اولين کسي است که گردش خون کورونري را توصيف مي کند: ... دوباره گفته او (ابن سينا) درباره اين که خون در سمت راست براي تغذيه قلب مي باشد به کلي نادرست است زيرا تغذيه قلب از طريق خوني که وارد رگهاي سوراخ کننده بدنه قلب مي شود صورت مي گيرد... سه قرن پس از کشف گردش خون ريوي بوسيله ابن نفيس، ديگراني همچون مايکل سروتوس، ريلدوس کولومبوس، کارلو روييني، آندريا سزالپينو و فرانسيسکو رابلياس مدعي چنين کشفي شدند (مايرهوف 1935). شکي قوي وجود دارد که اين نويسندگان آگاهي خود را در اين مورد از ادبيات عربي در اين زمينه که در آن زمان در اختيار نويسندگان اروپايي قرار داشته است بدست آورده اند ولي از اشاره به نام ابن نفيس خودداري کرده اند (کيز 1971، حداد 1942). اين حقيقت که سروتوس در کنار تشريح گردش خون ريوي بطور همزمان کتابي مشابه اثر ابن نفيس درباره توحيدگرايي مي نويسد چيزي بيش از يک اتفاق در نظر گرفته مي شود. سروتوس در اکتبر 1553 در ژنوا به فرمان کالوين به اتهام کفر، به همراه کتابش به آتش کشيده شد

اين نوشته ترجمه بخش مرتبط از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: