و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

تکه پاره های رنگارنگ

سه از همون دست فيلمهاييه که دوست دارم. هم يک قالب بيروني قابل قبول داره و هم يک معناي استعاري دروني جالب مي شه سوارش کرد. بعد از چند ماه دوباره تقريباً همه اش رو ديدم. شايد فيلم مي خواد بگه ما هرکدوممون خودمون بازيگر اصلي داستان زندگي خودمون هستيم و همه چيز رو طبق سليقه خودمون رنگ آميزي مي کنيم. بقيه موجوداتي که اطراف ما چيده شده اند از جمله بقيه آدمها همگي عناصر بي اراده دکور فيلم هستند. در دوران نوجواني با اين فکر گاه سروکله مي زدم که همه آدمهاي اطراف من فقط در برابر من نقش بازي مي کنند و در واقع پشت سر و دور از نگاه من موجوديت و ماهيت ديگه اي دارند. مثل اين کارتونهاي کودکانه که اسباب بازيها در برابر نگاه آدمها بي حرکت هستند اما در غياب اونها با هم حرف مي زنند و براي خودشون برنامه ريزي مي کنند. همه عناصر اطراف ما ابزارها و اسبابهاي از پيش برنامه ريزي شده اي هستند که تنها براي آزمودن و به حرکت در آوردن ما طراحي و چيده شده اند هرچند اونها در برابر ما طور ديگه اي نشون مي دهند. اشاره ديگه فيلم به دوران کودکيه. ما خودمون در دوران کودکي، براي دسته بنديهاي ساده سازانه خير و شر رو خلق کرديم و بعد خودمون اسير اين تقسيم بندي غيرواقعي و پيامدهاي بعدي اون شديم. کودکي رو به عبارتي در داستان خلقت بشر مي شه با دوران قبل از هبوط مقايسه کرد. روانشناسان مي گويند کودکان دروغگويي بلد نيستند و احساساتشون شفاف و روانه. انسانهاي هبوط کرده بهشون ياد مي دهند چطور دروغ بگويند، پنهان کاري کنند و خودشونو در پشت گرد و غبار زميني فراموش کنند.

قبول کردن اين ديدگاه ساده تر و منطقي تره اما الزاماً درست تر نيست پس چرا اين قدر زود قبولش مي کنيم. اين مورد رو هم بايد اضافه کرد که در هر حال از مبادي مختلف، دانسته يا ناخودآگاه اين انديشه از مصادر غربي ما رو تحت تأثير قرار مي ده. اين که موجوديت انساني همين عقل و منطق و خواسته ها و انتظارات ملموس و شناخته شده ايه که کم و بيش از آدمها مي شناسيم. زمينه ساز و ابزار رشد و بهبود وضع بشر همينها هستند. بعد در چنين فضايي با موجودات عجيب الخلقه و مهمانان ناخوانده اي به نام پيامبران که ادعا مي کنند الهي هستند برخورد مي کنيم. و اين سؤال که خدا چرا با فرستادن پيامبران در مسير ترقي انسانها دخالت کرده؟ آدمها که خودشون مي تونستند راه خودشونو پيدا کنند پس وصله نچسب پيامبران الهي براي چيه؟ آيا اديان وسيله تحقير توانايي و پتانسيل بشري هستند؟ اما در واقعيت زندگي آدمها بيشتر اين طور به نظر مي رسه که گرمترين و پرارجترين رفتارهاي انساني از منابع نزديک به اديان صادر شده اند. منابع دورتر حتي امروز که تمدن امروزي غرب رو بايد گل سرسبد اونها دونست هرچند جذابيتهاي انساني زيادي دارند اما هنوز اون جلوه خالص و نفس گيري رو که قديسان داشته اند به نمايش نگذارده اند. گويا نوعي دلبستگي، نگاه يا آرزومندي نسبت به يک مرجع و منبع ناب و فوق العاده که در ديدرس قرار داشته باشه و دل انگيز و خواستني باشه همراه هميشگي چنين رفتارهاي منحصر به فردي است که در روش زندگي امروزي غرب کمتر ازش سراغ داريم. پاسخ نهايي بهبود وضع انسان تنها بر هم نهادن خشتهاي خاکي نيست. جذابيت يا تأثيري از آسمان هم بايد وجود داشته باشه. مثل درخت که از خاک قد مي کشه و رو به آسمان داره. تبعات فلسفي و سياسي باور به چنين اقتضائي هم قابل تأمله.

اگه اشتباه نکنم تو راديو زمانه مي خوندم که پاسخ به اتفاقات اخير و ساختن فيلم توهين آميز هلندي رو بايستي با گفتگو داد. گويا منابع ديگه اي اون رو در راستاي برنامه هاي اخير اسلام هراسي منابع آمريکايي و صهيونيستي دانسته اند و بخشي از تدارک فرهنگي غرب در ستيزه جويي با اسلام و خاورميانه تلقي کرده اند. من البته هنوز فيلم رو نديده ام و نمي دونم واقعاً تا چه حد مصداق توهين هست ولي اگر قضاوت عمومي که درباره اش مطرح شده درست بوده باشه، براي من که ديد تاريخي بيشتر تو ذهنم کار مي کنه، چنين رفتارهايي از سوي اروپائيان با توجه به سابقه درخشاني که طي قرون وسطي از خودشون در ارتباط با تحمل مذهبي به جاي گذاشته اند تعجب برانگيز نيست. اروپائيان اگر زماني اين ديگرستيزي فرهنگي رو در قالب اظهارنظرهاي بيمار و در قالبي کارشناسانه پنهان مي کنند زماني هم اين چنين اونو آشکار مي کنند. اين اوضاع محصول بخشي از ميراث توحش اروپاي تاريک قرون وسطي است که گويا به طور عميقي در حضور فرهنگيشون حک شده و همچنان پابرجا مونده. اگر زماني اين عدم تحمل به صورت يهودي ستيزي و جنگهاي مذهبي کاتوليک و پروتستان بروز مي يافت زماني هم به صورت داستانهاي خرافه اي و جن و پري ابراز مي شد که در اون پيامبر اسلام به صورت ديوي نفرين شده در مي آمد. اونها اگر زماني با عباراتي مذهبي يا خرافه اي اين باورها رو توضيح مي دادند امروز از عناويني سکولار و مدرن مانند آزادي بيان و تقدس ستيزي براش پوشش مي سازند. شايد هنوز اروپائيان اونقدرها قادر نيستند حضور فرهنگي متفاوت ديگران رو به رسميت بشناسند. همه فلسفه بافيها و تحولات فکري قرون جديد غرب گويا چندان احساس عميق و وضع دروني اونها رو متحول نکرده بلکه برعکس اين دستاوردهاي مدرن خود ابزاري در خدمت اغراضي کهنه و شرم آور شده اند.

به اين فکر مي کردم که خيلي وقته که من براي خريدن هيچ چيزي با برنامه ريزي قبلي بيرون نمي رم. خريدن لباس يا هر وسيله شخصي ديگه اي رو خيلي کم و از روي اجبار براي برآوردن نيازهاي ابتدايي انجام مي دم. هيچ سخت گيري براش ندارم و تقريباً به طور سرسري چيزي انتخاب مي کنم و فوري مي خرم. اما بازي کامپيوتري يک استثناست. تقريباً هر سه چهار ماه به طور بيخبري تب خريد بازي کامپيوتري در وجودم بالا مي گيره. در مورد اين که چه زمانهايي بيشتر بازي کنم هم همين طوريه. حدوداً هر دو ماه يک بار براي يک هفته ده روز بدجوري به بازي کردن مي افتم. به جرأت مي تونم بگم بازي کامپيوتري تنها چيزيه که در سالهاي اخير خريدش رو با علاقه پيگيري کرده ام و تنها قلميه که فقط با هدف خريدن اون بيرون رفته ام. هرچند در مجموع انرژي زيادي هم صرف خريد قطعات کامپيوتري کرده ام اما بيشتر زماني اونها رو عوض کرده ام که قطعات قبلي خراب شده اند. پريشب براي خريدن بازي بيرون رفتم. بازي خوبي هم که درباره اش تو اينترنت خونده بودم پيدا کردم اما در نهايت متقاعد نشدم که اونو بخرم. نکته جالب اون شب اين بود که چون تازه شلوارم رو عوض کرده بودم بدون تسمه اونو پام کردم و زماني که اين موضوع برام جلب توجه کرد ديگه حال برگشتن و برداشتن تسمه رو نداشتم. اون شب حس جالبي داشت. از قبل مي دونستم خانمها روي شلوارشون تسمه نمي بندند و اصولاً شلوارهاي زنانه جايي براي نگهداشتن و بستن تسمه نداره. اون شب راه رفتن با شلوار بدون تسمه حس لطيفتري داشت و نوعي احساس زنانگي بهم دست داده بود. بد نيست براي تفاهم و همدلي بيشتر بين جنسي آقايون علاقه مند بعضي وقتها شلوارو بدون تسمه بپوشند و خانمها هم شلوارهاي مردانه رو با تسمه بپوشند. شايد تأثيري داشته باشه.

هیچ نظری موجود نیست: