و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۷

معتادان گمنام

درباره معتادان گمنام پيش از اين و تو بخش روانپزشکي چيزهايي شنيده بودم. چند شبي هم موقع کشيک تو بيمارستان روانپزشکي مشهد جلساتي تو سالن آمفي تئاتر مي ديدم که بعداً فهميدم جلسات معتادان گمنامه. سالن کنفرانس پر مي شد و ظاهرش شبيه مراسم معمول ديگه بود. بيشتر از اين درباره اش کنجکاوي نکردم و موضوع خاصي هم به نظرم نمي رسيد. لابد معتادان تو چنين جلساتي مي خواهند اجتماعي شدن دوباره رو تمرين کنند و با نمايش بازي کردن معمول بقيه آدمها آشنا بشوند. اين داستان گذشت تا اين که يه روز صبح با دلخوري از اين که کيه که اين وقت صبح در مي زنه بلند شدم و رفتم در بهداري رو باز کردم. يه سرباز با لباس پلنگي بود که مي لنگيد و ناراحت نشون مي داد. اتفاقاً اولين بار روز قبل پيشم اومده بود. از سردرد شکايت داشت و چون مي ترسيد وابسته به قرص بشه تنها يه دونه آسپيرين همونجا توي بهداري خورد و رفت. اون روز گفته بود که معتاده و چون در حال ترکه حتي الامکان از هر قرص و دارويي سعي مي کنه دوري کنه. شب قبلش هم معتاد ديگه اي رو آورده بود و مي گفت که خودش مي خواد بهش کمک کنه ترکش بده. از من مي خواست چند شبي براي اون معتاد ديگه آرام بخش تزريق کنم تا راحت بخوابه. بعدش فکر ديگه اي براش خواهد کرد. به نظرم موردي نداشت و باهاش همکاري کردم. اون روز صبح مي گفت تو حمام زمين خورده و ضمن اين که به سرش ضربه خورده، انگشت شست پاش هم مجروح شده. پاش رو پانسمان مختصري کردم. از سردرد هم شاکي بود. نمي دونستم اين چقدر مربوط به ضربه اخير و چقدر مربوط به سابقه سردردهاي قبليشه. علائم ديگه اي که هشدار براي ضربه جدي به سر باشه نداشت. بهتر بود مدتي تحت نظر نگهش مي داشتم. خودشم علاقه مند بود. درددل مي کرد و از من توجه و همدردي مي خواست. از اين گفت که اخيراً متوجه شده قلب مادرش رو عمل کرده اند و خودش رو در بيماري مادرش مقصر مي دونست. داستان ترکش رو تعريف کرد و اين که هشت ماهه که در حال ترکه. آمار روزهاي ترکش رو به دقت در ذهن داشت. خواب آلود بود. بين صحبتهاش فاصله مي افتاد و گاهي مي ترسيدم ليوان آب از دستش بيفته. در بين صحبتهاش از يه راهنما هم صحبت کرد. راهنما يه معتاد در حال ترک ديگه بود که مدت ترکش طولانيتر بود. هر وقت اتفاقي براش مي افتاد يا احساس مي کرد که دوباره مي خواد به طرف مواد کشيده بشه به راهنما زنگ مي زد و ازش راهنمايي مي خواست. مدت ترک راهنماش که يه مرد چهل ساله بود دو سال دو ماه کم بود. اون راهنما هم خودش راهنماي ديگه اي داشت. صحبت به کمپ ترک اعتياد و جلسه معتادان گمنام کشيد. سرپرست کمپ معتادي بود که چهار سال ترک داشت. داستان داشت جالب مي شد.

اين طور نشون مي داد که تو راه رفتن مشکل داشت. صبحانه نخورده بود و قصد داشت براي گرفتن غذا بيرون بره. دستش رو گرفتم و بيرون اومديم. از خبازخونه چهار تا نون گرفت. به آسايشگاهشون رفتيم و کتابهايي که از انجمن جهاني معتادان گمنام داشت برام آورد. نمي خواست تو آسايشگاهشون بمونه و علاقه مند بود صبحانه رو بياد و تو بهداري با من بخوره. من صبحونه مو خورده بودم. از آشپزخونه و بوفه چيز مناسبي براي خوردن پيدا نکرد. من رو با نونها و کتابها به بهداري فرستاد و قرار شد با پيدا کردن انباردار چيزي براي خوردن گير بياره. دقايقي بعد با يه سيني مرغ وارد بهداري شد. بچه هاي آشپزخونه رو متقاعد کرده بود قدري از ناهار رو بهش بدهند. مجبورم کرد باهاش بخورم. بعد بلند شد جارو برداشت و موکت آسايشگاه بهداري رو جارو زد. اظهار کراهت من از اين کارش فايده اي نداشت. تصميم گرفتم راحتش بذارم هر کار دوست داره بکنه. مي گفت معتاد در حال ترک چون هميشه در معرض خطر برگشتن به طرف مواد مخدره هميشه خودش رو معتاد مي دونه و تنها با طولاني شدن دوران ترک، مدت پاک بودنش بيشتر مي شه. موضوع اصلي براي معتاد اينه که همين امروز رو پاک بمونه. توفيق در اين کار بزرگترين موفقيت براي اونه. خدمت و مشارکت هم بخش مهمي از برنامه ترک اعتياده. حالا علاقه اش به ترک دادن اون معتاد ديگه و اصرارش براي جارو کردن آسايشگاه برام معني دارتر شد. يکي از کتابهاش با عنوان فقط براي امروز کتابي بود که براي هر روز سال يک صفحه نوشته اختصاص داده بود. معتاد هر روز صبح که از خواب پا مي شه صفحه مربوط به اون روز رو مي خونه. هر صفحه محتوي نوعي پيام درباره درگيريهاي ذهني معتادان بود. بعد از غذا راحت روي موکت دراز کشيد و خوابيد. من يکي از کتابها رو برداشتم و از وسطاش شروع به خوندن کردم. پنکه وسط اتاق روشن بود و با چرخش رفت و برگشتي مدتي طرف من و مدتي طرف اون مي وزيد.

هدف ما در انجمن جهاني معتادان گمنام رساندن پيام بهبودي به معتادان در حال عذاب است. ما عده اي معتاد بهبود يافته ايم که زماني باور نمي کرديم بتوانيم از زندان اعتياد نجات پيدا کنيم. تلاشهاي ما بارها با شکست مواجه شده بود. ما معتادان در انجمن معتادان گمنام به يکديگر پناهنده شده ايم تا دردي را که پزشکان و تيمارستانها و زندانها نتوانستند از ما درمان کنند بهبودي بخشيم. استيصال معتادي که در زنجير اعتياد گرفتار شده اما قادر نيست جلوي خودش رو بگيره تا بيش از اين مصرف نکنه کاملاً برام قابل درک بود. قبل از اين به طور اتفاقي تو اينترنت گزارشي از داستان بهبودي يک معتاد تزريقي خونده بودم. مرد تکيده اي که بعد از بيست و دو سال اعتياد و در حالي که همه دوستانش در اثر عوارض اعتياد تزريقي مرده بودند بهبود يافته بود. دستها و پاهاش پر از آثار تزريق و عفونتهاي ناشي از اون بود. ولي حالا در يک مؤسسه خدماتي به معتادان شبيه خودش خدمت مي کرد و باعث افتخار دو تا بچه هاش بود. براي من مثل معجزه بود. هر چي فکر مي کردم که چه نيرويي ممکنه وجود داشته باشه که يک موجود ناتوان و در هم شکسته و بي اراده رو قادر کنه شرايط خودش رو اين طور تغيير بده ذهنم به جايي نمي رسيد. موضوع به نظرم ديگه فقط مربوط به معتادان نبود. موضوع اراده انساني و همکاري و همياري انسانها بود که اين طور عليرغم تمامي شرايط نامساعد کارگر و موفق ظاهر مي شد. چنين توفيقي رو اصلاً نمي شه با مباني منطقي توضيح داد و فقط با عنوان معجزه مي شه ازش نام برد. معجزه اراده انسان، واقعي است و هر معتاد بهبود يافته نمادي عيني از اين امکان و واقعيته. نکته جالب ديگه همياري و خيرخواهي معتادان بهبود يافته نسبت به معتادان در حال عذاب بود. خيرخواهي انجام عمل درست با انگيزه درست است. کتاب پايه معتادان گمنام اين طور مي گفت. با اين توصيف من حتي به عنوان يک پزشک چيز زيادي از خيرخواهي نفهميده بودم. شايد ظاهراً عمل درستي انجام داده باشم اما وقتي پاي انگيزه درست وسط بياد مي بينم که خيرخواه نبوده ام. به ما شايد سعي کرده باشند درست عمل کردن رو ياد بدهند اما هيچ وقت براي اين که انگيزه درست داشته باشيم واحدي نگذرونديم. همسالان و رزيدنتها و اساتيد باتجربه ولي اغلب در اين که چطور انگيزه درستي نداشته باشيم درسهاي نگفتني زياد آموختند. معتادي که براي ترک به يک معتاد متعفن و نفرت انگيز بدتر از خودش کمک مي کنه و تمام همت و علاقه اش رو در اين راه مي گذاره به چه اميدي و چرا چنين کاري مي کنه. جالب بود که کتابهاي معتادان گمنام پر بود از اصول و آموزشهاي روحاني. من اقرار مي کنم که يک معتادم و در برابر اعتياد کاملاً ناتوان و فرومانده ام. براي رهايي و بهبودي به مراقبت و کمک يک نيروي برتر نيازمندم. مقصود البته الزاماً خداوند نيست. اين نيروي برتر طبق نظر شخصي هر کس ممکنه گروه يا راهنما هم باشه. سمبل معتادان گمنام يک هرم با قاعده چهارضلعيه که داخل يک دايره قرار داره. دايره برنامه جهاني است که محتوي همه موضوعات مرتبط با معتادانه. قاعده هرم نيت خير، چهار وجه هرم خود، اجتماع، خدمت و خداست. رأس هرم هم آزادي (از لکه ننگ اعتياد) قرار داره. هرچقدر قاعده هرم وسيعتر بشه اضلاعش پهنتر شده و ارتفاع آزادي بيشتر مي شه. سعي مي کنم باز هم درباره اش بنويسم.

هیچ نظری موجود نیست: