و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

این اپوزیسیون از ذخائر انقلاب است

الف) يکي از نظريات جالبي که در فضاي اجتماعي سياسي ايران کم و بيش شيوع داره اينه که دولت و حکومت، يک طرف و جامعه و مردم در طرف ديگه و در برابر هم قرار دارند. طبق اين نظريه اين دو تا موجوديتي جدا از هم دارند و دولت و حاکميت بنا به دلايلي که چندان روشن نيست هميشه درصدد دشمني با مردمه. به عنوان نمونه به اين جمله از وبلاگ مخلوق نگاه کنيد: جمهوريِ اسلامي اينبار با صراحتِ هر چه بيشتر تلاش دارد تا "اخلاق حکومتي" را به زور باتوم و مشت به شهروندانِ ايراني تحميل کند. تو اين مدت که تو وبلاگها بيشتر گشته ام موارد متعددي از اين تصويرسازي و اين گونه نگرش اجتماعي سياسي ديده ام. استفاده سياسي از اين جداسازي دولت و مردم بيشتر در بين نويسندگان راديکال و خارج از کشور انجام مي شه و در جهت تبليغات عليه دولت موجود و براي تحريک مردم بر عليه حاکميت مورد استفاده قرار مي گيره. اما چنين دوستاني گويا توجه ندارند چنين خط کشيهايي در منطق جامعه شناسانه و روانشناسانه و فرهنگي هيچ معني دار نيستند. دولت و حاکميت از همين مردم برخاسته و تنها تا جايي که مردم باهاش همکاري کنند مي تونه کار خودشو ادامه بده. روش انديشه و رفتار حاکميت و جامعه از قوانين جامعه شناسانه و روانشناسانه واحد تبعيت کرده و در داخل سنت و تاريخ و فرهنگ واحدي عمل مي کنه. البته نبايد هم کتمان کنيم اين تصويرسازيهاي ساده و ابتدايي براي قلم فرسايي هاي ادبي و لفاظيهاي سياسي بسيار به درد بخور و مخاطب پسند هستند. اين که انبوه مشکلات اجتماعي سياسي فرهنگي رو به يک جمع محدود حکومتي فرافکني کنيم و از ريشه هاي مشترک مشکلات که در جان تک تک افراد جامعه ريشه داره و باعث شده همه آحاد جامعه در تمامي مشکلات اجتماعي سياسي صاحب نقشي هرچند کوچک و ناديدني باشند چشم بپوشيم و با يک تصوير ساده و سياه و سفيد کردن قضايا دلمون خوش باشه که با کنار زدن اين عامل واحد نابساماني به سعادت و بهروزي و خوشبختي خواهيم رسيد هم البته وسوسه انگيزه

ب) اپوزيسيون چنان که من تا به حال فهميده ام عملاً تا حدود زيادي متشکل از عده اي از ايرانيانيه که در فضاي اجتماعي سياسي ايران بعد از انقلاب نتونسته اند به فعاليت مورد علاقه شون بپردازند و تصميم گرفته اند از مرزهاي معنايي و جغرافيايي اين سيستم خارج شوند و در فضايي متفاوت به فعاليتهاي خودشون ادامه بدهند. تا اينجاي کار مشکلي وجود نداره اما مشکل از زماني شروع مي شه که اين دوستان مي خواهند درباره جامعه و مردم ايران از خارج از مرزها اظهارنظر و ارزشگذاري کنند و راهکار و توصيه بدهند. يعني بدون اين که خودشون در حيطه مرزهاي معنايي و جغرافيايي ايران زندگي مي کرده باشند درباره مسير حرکت و آينده و سرنوشت ايران مدعي و طلبکار هستند. اين جدايي مرزهاي معنايي و جغرافيايي به انگاره هايي منجر شده که راهي متفاوت از آنچه تاکنون دولت و مردم پيموده اند نتيجه مي ده. اگر مثل مهاجران خيلي از کشورهاي ديگه، افرادي که از کشور خارج مي شوند ادعايي در هدايت و رهبري جامعه نمي داشتند و مثل يک آدم عادي و طبيعي زندگي شخصي خودشونو در شرايط جديد خارج از کشور پي مي گرفتند و نظرات اجتماعي سياسي شونو براي همون کشوري که درش زندگي مي کنند نگه مي داشتند يا لااقل قبول مي کردند اونها تنها بخشي از کليت جامعه ايراني هستند و بايستي دنباله رو و پيگير جريان اجتماعي سياسي ابتدايي و دروني جامعه باشند، شايد چنين مشکلي پيش نمي آمد. اگر از اين جنبه منفي بعضي ايرانيان خارج از مرز که البته عملاً اهميت چنداني در داخل مرزها نداره صرفنظر کنيم، با توجه به تواناييهاي مختلف فکري و علمي فراوان اين دوستان، به واقع مي شه گفت اين اپوزيسيون از پتانسيلها و منابع ارزشمند ايرانه که فعلاً به خوبي مورد توجه و مورد شناخت قرار نگرفته. به عبارتی با ادبیات آيت الله خميني در وصفشون باید گفت که اين اپوزيسيون و اين دگرانديشي از ذخائر انقلاب است

ج) يکي از تعاريف توسعه يافتگي اجتماعي سياسي و از اهداف آموزشهاي مردمي در اين زمينه که از طريق رسانه ها و روزنامه هاي هر کشوري به عنوان يک هدف ملي و جمعي دنبال مي شه، بالا بردن اطلاعات و حساسيت مردم در مسائل اجتماعي سياسيه. اين اقدام در جهت افزايش درک اجتماعي سياسي و احساس تعلق افراد نسبت به جامعه اي که درش زندگي مي کنند صورت مي گيره. متأسفانه در جامعه ما مثل بيشتر فاکتورهاي توسعه يافتگي اين عامل هم از وضعيت خوبي برخوردار نيست. يعني آموزشهاي اجتماعي و سياسي به نحو مناسب و مؤثري ارائه نشده و لايه هاي قابل توجهي از جامعه درک و بينش جمعي خوبي از جامعه اي که درش زندگي مي کنند ندارند. بخش زيادي از مردم احساس تعلق زنده و پويايي نسبت به جامعه ندارند و مشارکت مردمي و جمعي مداوم و سازمان يافته اي در برنامه هاي اجتماعي سياسي جامعه وجود نداره. اما جالب اينجاست که اپوزيسيون براندازانه و معارضه جو برخلاف وعده و وعيدهاي رنگارنگ و عبارات بلندپروازانه در دلسوزي براي مردم و تلاش براي ارتقاي ايران و ايراني، از اين بابت عملکردي کاملاً ضدتوسعه در پيش گرفته. اپوزيسيون و طيف روشنفکري وابسته، از هر امکان تبليغي براي پرهيز دادن مردم از مشارکتهاي اجتماعي سياسي و نااميد کردن اونها نسبت به آينده مملکت استفاده مي کنند. اونها مي کوشند و اميدوار هستند هرچه بيشتر مردم رو از احساس تعلق به نظام اجتماعي سياسي بازدارند. به عبارتي روشنتر اين اپوزيسيون در واقع با سواستفاده از عدم توسعه يافتگي اجتماعي سياسي مردم ايران در صدد فريفتن، متفرق کردن لايه هاي مختلف جامعه و سربازگيري براي جنگ قدرت گروهي خودشه. چنين رويکرد تخريبي و ضدميهني و ضدتوسعه اي از سوي اپوزيسيون تنها تا زماني مؤثر و نافذ خواهد بود که بينش و شناخت اجتماعي سياسي مردم پايين باشه ولي ناگزير با ارتقا و رشد درک اجتماعي سياسي توده هاي جامعه اپوزيسيون معارضه جو و غيرمشارکت پذير ايراني بيشتر و بيشتر به حاشيه و انزوا رانده خواهد شد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

بسم الله الرحمان الرحیم. سلام بر الف. قائم پناه! (الف. قائم پناه چه مدلشه؟ مثل فردی که اصرار دارد نام خود را س. محمود حسینی زاد ثبت کند.)

گویا تعدادی از نامهای اسپانیائی را درست ثبت نکرده ای. گمان کنم تروخی یو است. تروجیلو نیست. گمان کنم فرانثیسکو است. فرانسیسکو نیست.

مرحوم خمینی که «ذخیرة الله للشیعه» بوده، و اپوزیسیون هم «ذخیره ی انقلاب» است («انقلاب»ی که رهبرش آقای خامنه ای است)!

من تعدادی مقاله نوشتم که موضوعش به «زن» ارتباط داشت. http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-109.aspx با عنوان «بدحجابی». http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-12.aspx با عنوان «شادی صدر و حجاب». http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-85.aspx با عنوان «زن از دیدگاه اسلام، از دو منظر». http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-108.aspx با عنوان «ورود زنان به استادیوم؟».

دو تا هم متفرقه:
http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-20.aspx با عنوان «آرزوهای بر باد رفته: چرا معین پیروز نشد؟». http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-119.aspx با عنوان «نامه ی جورج بوش، در جواب به نامه ی محمود احمدی نژاد».

قربانت.

Unknown گفت...

چند مطلب را مبهم و بهم آمیخته رها کرده اید و در نتیجه به استنتاج هایی غلط هم رسیده اید:

اول: مقام توصیه و توصیف دو حوزه یِ منفک از یکدیگر است. باید پرسید که آیا ملت و حکومت نباید دچار گسست/افتراق باشند یا اینکه دچار چنین فاصله و جدایی نیستند؟ این دو مسأله به هیچ رو یک چیز نیست و سخن شما تنها زمانی مقبول بود که در حیطه یِ بایست ها سخن می گفتید نه هست ها.

دوم: سخن گفتن از "اخلاق حکومتی" و چهارچوب هایِ غیرقابل قبولِ جمهوریِ اسلامی برایِ مردم بمعنایِ انکار مشکلاتِ فرهنگی نیست بلکه بیانِ معضل حاکمیتِ فرهنگ ستیزی ست که طبعاً بخشی از آسیب هایِ فرهنگی نیز معلولِ آن است کما که خود معلولِ پاره ای کاستی هایِ فرهنگی است. در واقع میانِ حاکمیتِ سیاسی و فرهنگِ عمومی نوعی رابطه یِ دیالکتیک و تاثیر و تاثر متقابل وجود دارد و این یعنی حاکمیت همچنانکه از فرهنگ تاثیر می پذیرد بر آن موثر هم می افتد. بنابراین برخلافِ پندار شما بیانِ معضل قدرتِ سرکوبگر بمعنایِ بی توجهی به نواقص فرهنگی نیست. به همین قیاس مخلوق هرگز مدعی نبوده که نظام سیاسی یگانه عامل نابسامانی ست و با سرنگونی آن ما به سعادت و بهروزی می رسیم. می بینید که تصویر ساده و سیاه و سفید بینی در نگاهِ شما منجر به چه نتایج مضحکی گردیده است. گمانِ ساده انگارانه یِ شما نشان از آن دارد که رابطه ای یکطرفه میانِ فرهنگ و قدرتِ حاکم برقرار ساخته اید.

سوم: نوشته اید که " دولت و حاکميت از همين مردم برخاسته و تنها تا جايي که مردم باهاش همکاري کنند مي تونه کار خودشو ادامه بده"
این سخن البته درستی ست اما چه نتیجه ای از آن می توان گرفت؟ چنین واقعیتی چه سودی به مدعایِ وحدت و یکپارچگی ادعایی شما میانِ ملت و حکومت خواهد داشت؟ علاوه بر آنکه شما در اینجا باز هم به ابهام از کنار این واقعیت گذشته اید که حاکمیت در کوتاه مدت می تواند قوانین سلب کننده یِ آزادی و حقوق شهروندی را بر جامعه یِ خود تحمیل کند گرچه در دراز مدت این قبیل محدودیت ها پایدار نمانده اند و تنها سببِ بی اعتمادیِ بیشتر ملت به حاکمیت می گردد.
در حقیقت عدم کامیابی حکومت ها در تحمیل قید و بندهایِ ایدئولوژیک بر ساز و کار طبیعی زندگی اجتماعی بمعنایِ نبود و فقدانِ چنین رفتار سرکوبگرانه ای نیست.

چهارم: شما خدایِ ناکرده به خودفریبی که دچار نیستید؟ نحوه یِ نوشتارتان و سرنا را از سر گشاد زدن (شوراندنِ ملت علیهِ حاکمیت؟) البته چیزی در ردیفِ همان قلم فرسایی ادبی و لفاظی سیاسی به نفع نظام حاکم را به ذهن متبادر می سازد.
واقعیتِ شکافِ میانِ حاکمیت و ملت چیزی نیست که با انکار شما یا ابرام من دگرگون گردد. حضرتعالی می توانید تضادِ ایده آلها/ارزشهایِ جمهوریِ اسلامی با ایده آلها/ارزشهایِ جامعه یِ ایرانی را نادیده بگیرید اما این تضاد در عینیتِ رفتار جامعه و بویژه نسل جوانِ کشور بخوبی مشاهده پذیر است.

پنجم: دو یادداشتِ دیگر هم از شما خواندم و داوریِ ناموجهِ شما در بابِ "تاثیر قابل دفاع و مثبتِ سرکوبگری هایِ جمهوریِ اسلامی در دراز مدت" در عین تجاهل نسبت به ناکامی این نوع رفتار در دهه یِ شصت نسبت به زنان و جامعه یِ ایرانی و نیز تصویر مغشوش شما از "سکولاریزم" مایه یِ تاسف بود. سکولاریزم بمعنایِ صورتِ قانونِ مدنی دادن به احکام شریعت نیست بلکه جز بمعنایِ منحل ساختن احکام شریعت در قانونِ عرفی/غیر دینی نیست. کسانی جز جوادِ طباطبایی نیز که سکولاریزم را دنیایی ساختن احکام دین دانسته اند معنایِ دوم را مد نظر دارند نه آنچه را که شما پنداشته اید. آنچه شما سکولاریزم نامیده اید سکولاریزم نیست. در واقع در فرض مطلوبِ شما این احکام دینی نیستند که عرفی/سکولار می گردند بلکه این قوانین عرفی هستند که دینی می گردند.

Unknown گفت...

اصلاح بند ِ پنج، خط ِ ششم:

کسانی چون جواد ِ طباطبایی

الف. قائم پناه گفت...

نوشته هاي دوستان رو مي خونم. اميدوارم اين که قبل از پاسخ دادن به نظرات دوستان پست جديد مي زنم حمل بر بي اعتنايي نسبت به نظرات دوستان نشده باشه. من هنوز اخلاق و آداب وبلاگ داري رو نياموخته ام و بيشتر با عادات فوروم نويسي کار مي کنم. در هر حال اميدوارم سوتفاهمي پيش نياد

جناب سيدمحمدي
با سلام و تشکر از توجه و لطف شما

درباره نحوه فعلي ثبت اسمم، اصرار چنداني به حفظ اين روش ندارم. من تازه از مدتي قبل با اسم واقعيم مي نويسم و پيش از اين در اين وبلاگ و جاهاي ديگه با نام مستعار مي نوشتم. شايد دارم سعي مي کنم پله پله اسم کاملم رو استفاده کنم. انصافاً اين اختصار نويسي در ثبت اسم يک مقدار شاعرانه تر و رسمي تر هم به نظر مي رسه. بدک نيست يک مدت اين طوري باشه

درباره اشتباهاتم درمورد ثبت اسامي اسپانيايي: از توجه شما متشکرم. من به اسپانيايي و پرتغالي آشنايي ندارم. اگر شما مي توانيد صورت صحيح همه اسامي استفاده شده رو اطلاع بديد مي تونيم با کمک هم همگي رو اصلاح و ويرايش کنيم. در غير اين صورت خوانندگان عزيز مي تونن به آدرس متن اصلي مراجعه کنند و براساس متن انگليسي هر تلفظي که درست تر باشه رو استفاده کنند. ضمن اين که اصرار بر حفظ دقيق صورت اسامي يک زبان در زبانهاي ديگه هم در زبانهاي ديگه و هم در ساير متون فارسي چندان مورد پيگيري نيست

نوشته هاي شما رو خواهم خوند
*****

دوست عزيز مخلوق
با تشکر از توجه شما

ضمن اين که درباره اپوزيسيون مقصودم تنها سخن گفتن درباره شما نبوده، به نظر مي رسه مطلبي که به طور عمده در صدد گفتنش بوده ام مورد توجه و تأييد شماست و اون اين که جامعه و حکومت از ريشه هاي واحد فرهنگي برخاسته اند و رفع مشکل حاکميت الزاماً به رفع مشکلات جامعه منجر نمي شه. در هر حال اين مطلبي بود که به نظرم لازم بود مورد توجه قرار بگيره و درباره اش نوشته بشه

شما نمي تونيد درباره شکاف ميان حاکميت و ملت مطلبي مستند به دست بديد. به همين ترتيب قادر نيست تضاد ارزشهاي جمهوري اسلامي و جامعه ايراني رو به نحوي عيني نشون بديد. چون نمي تونيد به اين سوال پاسخ بدهيد که ارزشهاي جامعه ايراني چيست؟ ممکنه در اين باره متناسب با جهتگيريهاي فکري و ايدئولوژيک خودتون ادعاهايي داشته باشيد اما تضميني وجود نداره اين نظرات شما واقعاً درباره ارزشهاي مردم ايران صدق مي کرده باشه. جمهوري اسلامي از اين جهت لااقل همين قدر مورد تأييد توده ايراني بوده که در انقلاب مردمي 57 روي کار اومده اما همفکران شما که ممکنه ادعاي مورد حمايت بودن از سوي مردم داشته باشند هيچ وقت چنين تأييد بيروني و عيني از مردم ايران دريافت نکرده اند. اون چيزي که در عينيت رفتار جامعه و نسل جوان کشور به خوبي ديده مي شه نارضايتي از وضع موجوده. اين که از اين نارضايتي تضاد ارزشي با جمهوري اسلامي برداشت بشه ناشي از نگاه و دغدغه سياسي شماست. پيشنهاد من اينه که به جاي کارهاي سطحي و مقطعي سياسي اين نارضايتيها رو به سمت راهکارهاي اجتماعي و فرهنگي هدايت کنيم. يعني اگر نارسايي و ناکامي وجود داره بايستي با شکيبايي و ريشه يابي تخصصي نارضايتيها به فکر تدارک ابزارها و قوانين متناسب اجتماعي براي برطرف کردن مشکلات باشيم. اين که دوستاني از قبيل شما مي کوشند اين نارضايتيها را در مسيري سياسي و به عنوان ابزاري براي تحريک مردم برعليه نظام استفاده کنند عملاً به معناي اينه که در اين خيال هستند که با سرنگوني دولت فعلي همه مشکلات حل خواهد شد و اون وضع مطلوب ناموجود، بوجود خواهد آمد. اگر شکافي بين حاکميت و جامعه وجود داشته باشه و گروهي باشند که نسبت به حاکميت موجود فاصله کمتري از مردم داشته باشند اين پرسش منطقي پيش مياد که چرا قادر نيستند مردم رو براي عملي کردن برنامه هاشون با خودشون همراه کنند؟