و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی دوم 1

فراخوان براي جنگ صليبي

اخبار درباره سرنوشت ايالت ادسا در تابستان 1145 در رم پخش شد. پاپ اوژنيوس سوم به تازگي انتخاب شده بود که اسقف هوگ از جبله خبر اين فاجعه را برايش آورد. ساير نمايندگان پاپ در تابستان از راه رسيدند. در هر حال تنها تا اواخر پاييز بود که اوژنيوس نهايتاً دستور رسمي جنگ صليبي را اعلام و اول دسامبر 1145 به لوئي هفتم و گالها ابلاغ کرد. واکنش لوئي جالب بود. او به تازگي درباره چگونگي گماردن اسقفها و ساير موضوعات با دستگاه پاپ درگير منازعه بود و اخيراً با يکديگر آشتي داده شده بودند. او مرتکب قتل عامي در ويتري که طي آن تعدادي از مردم را در کليساي بزرگ شهر سوزانده بود شده بود و دنبال راه مناسبي براي توبه بود. او از سقوط ادسا و تقاضاي کمک در اين زمينه مطلع بود اما احتمالاً از دستور رسمي پاپ بي اطلاع بود. تمامي اين موارد او را در ارتباط با جنگ صليبي آماده پذيرش و همکاري کرده بود. اما اينها به معني اين که او همه چيز را رها کرده و براي کمک رساني چهارنعل خواهد تاخت نبود. شرايط در کريسمس وقتي دربار سلطنتي فرانسوي در برگز جمع شدند تغيير پيدا کرد. هنوز اشتياقي عمومي براي جنگ صليبي وجود نداشت زيرا هيچ کس فجايع سال 1101 را فراموش نکرده بود. اما شاه به نفع جنبش صليبي سخن راند و حمايتها به کندي در طي زمستان گسترش يافتند. با اين وجود حتي در کريسمس آن سال لوئي اشاره اي به فرمان رسمي صليبي نکرد. به اين دليل وي احتمالاً هنوز در اين باره اطلاعي نداشته است. اوژنيوس با واکنش کمتر از حد مورد انتظار کمي سرد شد و موضوع را به برنارد از کليروو واگذار کرد و او را براي تبليغ و موعظه در مورد جنگ صليبي منصوب کرد. او مجدداً دستور رسمي پاپ را در مارس 1146 اعلان کرد. اين بار پاسخي برانگيخته شد

شاه لوئي صليب را به دست مي گيرد

در بهار 1146 شاه جلسه اي در وزلاي در بورگندي جايي که سنت برنارد تبليغ مي کرد تشکيل داد. برنارد که اکنون مردي سالخورده بود و اعتبار و شخصيتي تأثيرگذار داشت و بنابر کهولت سن شکننده و ضعيف شده بود همچنان از سوي خدا خوانده شده بود تا با مواعظ بيدارکننده تبليغ کند. لوئي در برابر راهب اعظم مقدس زانو زد و دعاي خير او را دريافت کرد. صدها شواليه رفتار او را تکرار کردند. دشمنان قديمي در اين نقطه آشتي داده شدند و در جهاد مقدس شرکت جستند. برنارد رداي خود را براي پوشش صليبها پاره کرد. کل اين ماجرا کاملاً برانگيزاننده بود. هيچ وقت قبلاً چنين چيزي رخ نداده بود. اوربان تنها در يک تجمع عمومي سخن رانده بود و نخبگان و اشراف تنها در طي ماهها در صدد پاسخ برآمده بودند. اما در اينجا شاهديم که اشراف بلندمرتبه فرانسوي در يک نقطه در يک زمان و با هم صليب را بر مي دارند. هيچ وقت يک شاه جنگ صليبي را رهبري نکرده بود که خود بر انگيختگي و درخشش اين جريان مي افزود. اين موعظه اتفاقي بود که در يک جلسه سلطنتي برگزار شده بود و تمامي نخبگان عمده در آن شرکت داشتند. هر چند پاپ تنها از مردان جنگي خواسته بود تا عازم شوند اما در دربار بسياري بانوان نيز مصمم بودند براي زيارت رهسپار شوند. اليانور و برخي از بانوان اطرافش در حالي که همچون آمازونها لباس پوشيده بودند در برابر بارونها حاضر شدند و اراده خود را مبني بر جنگ براي مسيح اعلام کردند. اين مطلب شايد بخشي از افسانه اي باشد که لااقل کاملاً خارج از احتمال نيست. داستان آمازونها در ميان آن دسته شاعران فرانسوي که در مسافرتهاي خود به اجراي اشعار خود مي پرداختند مشهور و فراگير بود و اليانور اصليتي از آکيتاين داشت که در آنجا چنين سنتهاي شاعري پررنگ بود. بدين ترتيب آنچنان که صليبي اول از کلرمونت شروع شد صليبي دوم در واقع از وزلاي آغاز گشت. لوئي در حالي که ذهني پر از اتفاقات ناگوار جنگ صليبي اول داشت براي امپراطور مانوئل، شاه کنراد آلمان، گزا از مجارستان و راجر از سيسيلي نوشت تا درباره کمک و همکاري آن اطمينان داشته باشد. آنان بايد مي دانستند که اين بار وضعيت بهتر خواهد بود. لااقل اين بار خود شاهان بودند که درگير جنگ صليبي شده بودند

جنگ صليبي گسترش مي يابد

در طي زمان برنارد در حال گرد هم آوردن اروپا بود. برنارد به عنوان يک سخنور چيره در حال ورود به آخرين کار بزرگ خود بود. او به شمال رفت و شهوتي را که بوسيله واعظي ضديهود به نام رادولف برانگيخته شده بود آرام کرد. او به دنبال رادولف به مينز رفت و در آنجا دهانش را بست. در مينز برنارد کوشيد کنراد را متقاعد کند و براي اين کار زمان زيادي صرف کرد. کنراد بي علاقه بود و پاسخ روشني نمي داد. کنراد عميقاً با پاپ در معارضه بود و بارونهايش چندان در کنترل نبودند. او موضوع را به تأخير انداخت و عذر خواست. تنها تا کريسمس 1146 در اشپير بود که کنراد موافق کرد تا صليب را به دست گيرد. در اينجا برنارد در موعظه اي قدرتمند مستقيماً کنراد را خطاب قرار داد. در اين سخنراني او شاه را در برابر مسيح تجسم کرد. "اي مرد، چيست که بايد برايت مي کرده ام و نکرده ام؟" شاه بالاخره تسليم شد و همچون وزلاي، با انفجاري از اشتياق مذهبي و جنگندگي، يک شاه مسيحي از سوي بسياري از بزرگان و اشرافش مورد متابعت قرار گرفت. با اين حال اين اشتياق فراگير نبود. جمعي از بارونهاي شمالي شاه اعلام کردند آنان تصميمي براي ترک طولاني مدت خانه هايشان ندارند زيرا خطري بسيار نزديکتر به خانه است. اسلاوهايي که در امتداد رودخانه الب ساکن بودند مدتها بود که تهديدي به شمار مي رفتند و بارها در شورشهايي به سرزمينهاي آلماني تهاجم کرده بودند. از جايي که اسلاوها مشرک هم بودند بارونهاي آلماني مي توانستند نگراني خود را در قالبي مذهبي نيز عرضه کنند. نمي توان به جاي نبرد با دشمنان مسيح در فاصله هاي دور، همين کار را با دشمناني در نزديکي خانه به انجام رساند؟
در فرانکفورت کونراد مسؤوليت يک جنگ صليبي پيش رس را برعهده گرفت. برنارد براي پاپ موضوع را نوشت و اوژنيوس آن را تأييد کرد. بنابراين در سال 1147 جنگي صليبي با امتيازات کامل صليبي در جايي که امروز شرق آلمان محسوب مي شود بوجود آمد. با منطق مشابه پاپ امتيازاتي صليبي در اسپانيا اعطا کرد. در اينجا او درواقع تنها از فعاليتهاي که در حال بروز بودند جلوگيري نکرد. تمامي جنبش به لحاظ عاطفي پيش برده مي شد زيرا اين بار صليبيون مي دانستند در حال انجام دادن چه کاري هستند. آنان سابقه صليبي اول را با تمامي قهرمانان و افسانه هايش در اختيار داشتند. و چنانکه از صليبي سال 1101 آموخته بودند مي دانستند خطرات واقعي هستند. اين صليبيون درباره مسئوليت خود کاملاً آگاه بودند. اين مسؤوليت چه بود؟ البته نجات ادسا. اما براي دوسال با نامه ها و گزارشاتي که از اوترمر مي رسيد خطر گسترده تري خود را نشان مي دهد. لوئي و کنراد در آستانه نجات سرزمين مقدس _با تعريفي عمومي_ بودند. و هدف نهايي بيش از اين مشخص و روشن نبود

ليسبون

اولين گروهي که حرکت کردند از فلاندريها، فريزيها و انگليسيها تشکيل يافته بود. آنان در آوريل سال 1147 براي سفر در امتداد جبرالتار و در عرض مديترانه با کشتي حرکت کردند. به خاطر طوفانهايي در محدوده پرتغال آنان با تأخير مواجه شدند و در اوپورتو توقف کردند. آنجا آنان با مأموراني مخفي از جانب هنري از پرتغال ملاقات کردند. او باروني فرانسوي بود که به زودي اولين شاه پرتغال مي شد. صليبيون قانع شدند که در محاصره ليسبون که در اختيار مسلمانان بود شرکت کنند. آنان عمدتاً به اين علت موافقت کردند که حق غارت شهر را بدست آوردند و اسقف پرتغالي دريافت هداياي معنوي آن چنان که قرار بود در سرزمينهاي شرقي به دست آورند را تضمين کرد. کمک آنان اثري حياتي داشت و گرفتن ليسبون عنصري کليدي در ايجاد پادشاهي جديد پرتغال در قرون ميانه بود. صليبيون زمستان را در ليسبون گذراندند برخي به راه خود به سمت شرق ادامه دادند ولي بيشتر به خانه بازگشتند و يا در پرتغال باقي ماندند. وقايع پرتغال به سادگي نشان مي دهد که انگيزه هداياي معنوي و مادي (بخشش گناهان بعلاوه غارت) حداقل به اندازه ايده آزادسازي سرزمين مقدس اهميت داشته اند. به عقيده دستگاه پاپ و بارونهاي فلسطيني کار اين صليبيون شمالي در کمک به خصوصاً بازپس گيري ادسا و عموميتر از آن، پس راندن مسلمانان از اوترمر به زحمت و با اشکال شروع شده بود. اما خود صليبيون تمامي جريان را بيشتر به عنوان يک قرارداد مي ديدند. اگر آنان موارد مشخصي را به انجام مي رساندند پاداشهاي مشخصي به دست مي آوردند. پرتغاليها اين فرصت را به آنها داده بودند تا اين وظايف مشخص را خيلي نزديکتر به خانه به انجام برسانند. آنان جان خود را به خاطر کليسا به خطر انداخته بودند و حالا براي رفتن به خانه اقناع شده بودند. با اين وجود تعداد اندکي راه خود را ادامه دادند. اينها شايد با حسي از انجام وظيفه انگيزه اين کار را داشتند و شايد هم آرزومند ديدار اماکن مقدس بوده و تلاش خود را به عنوان يک زيارت سنتي در نظر مي گرفتند. آنان شايد به همين اندازه اميدوار بودند در سرزمين مقدس سرزمينها، عناوين و افتخاراتي به دست آورند تا ديگر نيازي نباشد به سرزمين مادريشان بازگردند. اما نمونه چنين مواردي کم بودند

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

هیچ نظری موجود نیست: