و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴

مملوکها 2

بردگان سياه نقش مهمي در سربرآوردن سلسله فاطمي بازي کردند. فاطميان اوليه از افريقيه (تونس) حرکت کردند و با کمک سياهان و سربازاني از قبايل صحرانشين، مصر را در سال 969 تصرف کردند. اما با استقرار حکومت فاطميان تنشهاي داخلي در تشکيلات بردگان بين سياهان و ساير نژادها بوجود آمد. با در سال 1169 صلاح الدين با درس گرفتن از توطئه خواجه سياه بزرگ خليفه وي را از بين برد. وي متهم به تباني با صليبيون در فلسطين بود. صلاح الدين سريعاً دست به کار شد و اغلب خواچگان سياه قصر را اخراج يا اعدام کرد. در اوت 1169 صلاح الدين سرانجام سربازان سياه را در جنگ قاهره شکست داد و به اهميت سياسي آنان در مصر پايان داد. پس از اين تاريخ تنها بردگان سفيد در استقرار نظامي ايوبيان سهيم بودند. اين دوره اي مهم در تاريخ مملوکها بود. آنان طي اين دوره بود که تشکيلاتي نظامي بصورت خاندانهاي جنگجو بوجود آوردند. اين پايه اي براي 600 سال بعدي تاريخ آنان است

دوره دوم

دوره دوم که از 1250 تا 1517 طول کشيد با کودتاي موفقيت آميز مملوکها و در دست گرفتن قدرت از سوي ايشان آغاز شد. در طي اين دوره يکي از مهمترين نقشها را بايبرز بازي کرد. او اولين پيروزي بزرگ نظامي خود را به عنوان فرمانده سپاه ايوبي در شهر المنصوره در فوريه 1250 بر عليه سپاه صليبي که بوسيله لوئيس نهم از فرانسه هدايت مي شد بدست آورد. لوئيس گرفتار شد و بعداً در قبال مبلغ فديه بزرگي آزاد شد. گروهي از افسران مملوک به رهبري بايبرز در همان سال در حالي که با احساسي از توانمندي نظامي و اهميت يافتن در مصر آکنده بودند در همان سال تورانشاه را به قتل رساندند. بدنبال درگذشت آخرين سلطان ايوبي دوره اي از سردرگمي در طي سالهاي ابتدايي سلطنت مملوکها ادامه يافت. در نهايت مملوک ايبک سلطان مملوک مصر شد. او و جانشينانش اين توانايي را داشتند که در مدت کوتاهي حکومت قدرتمندي را در منطقه تثبيت کنند. در طي اين دوره دو سلسله مملوک بودند که بر مصر حکومت کردند: از سال 1250 تا 1382 سلسله مملوک بحري حکومت کردند. مملوکهاي اوليه اين سلسله که در نيل جزيره کوچکي به نام الرواده را در اختيار داشتند اغلب اصليتي ترکي داشتند. از سال 1382 تا 1517 (در واقع تا سال 1811 که شامل دوره اقتدار و تسلط امپراطوري عثماني مي شود) سلسله برجي که اغلب اصليتي گرجي و قرقيزي داشتند حکومت کردند. تا زمان مملوکها عربي شدن مصر بايستي کامل شده بوده باشد. عربي تا اوايل قرن هشتم زبان بوروکراسي و حتي زودتر از آن زبان ديني و فرهنگي مصر شده بود. مشارکت اختصاصي آنان در فرهنگ عربي در بالاترين درجه نسبت به هر دستاورد نظامي مملوکها قرار دارد. آنان با شکست مغولها در سوم سپتامبر 1260 در عين جالوت، در سوريه و مصر سرپناهي براي مسلماناني که از تخريب مغولها مي گريختند فراهم آوردند. البته با تهاجمات بعدي مغول عليه سوريه اين پناهگاه محدودتر شد. در يکي از اين حملات براي مدت کوتاهي دمشق در سالهاي 1294-95 اشغال شد و بدين ترتيب علاوه بر سرزمينهاي شرقيتر، مصر جرياني از مهاجران از خود سوريه را نيز پذيرا شد. شواهد محکمي درباره علاقه مملوکها در زندگي فرهنگي به خصوص در حوزه معماري و تاريخ نگاري وجود دارد. تعداد زيادي از ساختمانهاي عمومي شامل مساجد، دانشگاهها، بيمارستانها، خانقاهها و کاروانسراها در زمان زمامداري مملوکها در قاهره ساخته شدند که هنوز برپا هستند. نوشته هاي تاريخي دوران مملوکها نيز به همين اندازه اهميت دارند و شامل تاريخ نگاريهاي مفصل، رسالات فلسفي و ديگر نوشته ها هستند

دوره سوم

دوره سوم در سال 1517 وقتي که مملوکها نتوانستند در برابر اقتدار و تسلط روزافزون امپراطوري عثماني مقاومت کنند و در نهايت مصر به عثماني ضميمه شد، آغاز گشت. عليرغم اين واقعيت که مملوکها قدرت کامل را از دست دادند اما آنها هنوز به اندازه کافي قدرتمند بودند که تقريباً تمامي پستهاي مهم را در کشور در اختيار بگيرند و اقتدار خود را حفظ کنند. والي عثماني سلطان در مصر تنها قدرتي اسمي داشت. در سال 1768 مملوکها موفق شدند مصر را از امپراطوري عثماني آزاد کنند. آنان در مصر با عنوان شيخ البلد حکومت کردند و اولين شيخ البلد علي بي بود که اصالتي مينگرليايي از غرب گرجستان داشت. او سپس به عربستان و سوريه حمله کرد و به سرعت آنها را شکست داد. او که خليفه مکه خوانده مي شد مصر را اساساً درون امپراطوري عثماني استقلال بخشيد. قابل ذکر است که از اين دوره بود که مملوکها تنها از قفقاز و به خصوص گرجستان وارد مي شدند و مي کوشيدند تا اصالت سيستم را حفظ کنند. رهبران مشهور مملوک مراد بيگ و ابراهيم بيگ گرجي بودند و در کودکي از گرجستان دزديده شده بودند. مراد در تفليس و ابراهيم بيگ در روستاي کوچک مارتکوپي در نزديکي پايتخت گرجستان متولد شده بودند. در هر سال در طي اين شش قرن تعداد زيادي از گرجستانيها دزديده مي شدند و در بازارها در ازمير دمشق قاهره و استانبول به فروش مي رفتند. تقريباً سالانه بيست هزار تا بيست و پنج هزار گرجي و قرقيزي دزديده شده و به فروش مي رفتند که در مجموع چهارصد سال اقتدار مملوکهاي قفقازي به عدد هشت تا ده ميليون نفر مي رسد (جمعيت فعلي گرجستان حدود 4 ميليون نفر است). تعداد قابل توجهي از اين کودکان دزديده شده به استانبول مي رفتند تا گروهانهاي جانيسري را پر کنند. عليرغم جدا افتادن از خانه شان، مملوکها هيچ وقت تماس خود را قطع نکردند. در قرن سيزدهم جرج چهارم(با لقب تابان) شاه گرجستان با سلاطين مملوک در مصر مکاتبه کرد. با کمک بزرگ آنها بود که کليساي ارتودوکس گرجستان کليساهاي خود را در سرزمين مقدس مجدداً بدست آورد. گرجي ها حضوري گسترده و قدرتمند در سرزمين مقدس به دست آوردند و از شرايطي ممتاز نسبت به ديگر مسيحيان بهره مند شدند. نويسنده اي معاصر جيمز دويتري در 1226 نوشت در حالي که بسياري از مسيحيان به اجبار با پاي پياده و غيرمسلح وارد اورشليم مي شدند و در شرايط سختي مي زيستند گرجيها با آزادي رفت و آمد مي کردند. در واقع وقتي زائران گرجي وارد شهر مي شدند پرچمهاي خود را افراشته نگه مي داشتند و کاملاً مسلح مي بودند. و هيچ کدام لازم نبود مالياتي که بايستي توسط ديگر مسيحيان پرداخت مي شد را بپردازند. روابط بين ملوکها و خانه سلطنتي گرجي چنان نزديک بود که کليساي گرجي اين اعتماد و جسارت را داشت که از سلطان مصر براي کليساي صليب مقدس در اورشليم سواره نظام طلب کند و بخواهد دو دين در کليساي مقبره مقدس وجود داشته باشند و بخواهد کليدهاي اديکول در مقبره لرد را در اختيار آنان بگذارد

هیچ نظری موجود نیست: