و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

واقعیتها و آرمانها

موضوع نسبت بين واقعيتهاي عيني بيروني و آرمانهاي ذهني دروني يکي از نکاتيه که در حوزه هاي مختلف زندگي ما مي تونه مطرح باشه. فکر مي کنم اگر نتونيم تعادل مناسبي بين اين دو برقرار کنيم در خيلي از حوزه هاي زندگيمون از مسائل فردي و خانوادگي تا امور اجتماعي و سياسي دچار مشکل مي شيم. من اينجا به طور اوليه به جنبه هاي اجتماعي سياسيش نظر دارم. بعضي اوقات که مي بينم نويسنده اي درباره اتفاقاتي که در عرصه اجتماعي سياسي جامعه ما رخ داده شکايت مي کنه ياد اين موضوع مي افتم. در واقع در بسياري از اين موارد، نويسنده با اتکا به درک و علايق انساني و اخلاقي و هنجارهاي ذهني خودش از آنچه که ناهنجاري و نارسايي اجتماعي و سياسي تلقي مي کنه مي ناله. گاهي موضوع اين دلگيري حکومت و طبقه حاکمه و حتي گاهي مردم و رفتارها و واکنشهاي اجتماعي سياسي اونهاست. درباره چنين رويکردي به اتفاقات اجتماعي سياسي ايران بايستي گفت چنين نويسندگاني اغلب با اصل قرار دادن متصلبانه باورهاي ذهني خود به محکوم کردن، مردود دانستن و غيرقابل قبول بودن روند حوادث اجتماعي سياسي ايران اقدام مي کنند و معمولاً در نهايت به اين نتيجه گيري درباره اوضاع ايران مي رسند که هيچ منظر اميدبخش و رو به رشدي براي آينده اجتماعي سياسي ايران متصور نيست بلکه کشور در يک روند معکوس و ضدتوسعه و عقيم گرفتار شده است

من در اينجا پيش از هر نکته ديگه اي و به جاي محکوم کردن وقايع و اتفاقات بيرون، انگشت اتهام رو به سوي باورها و هنجارهاي ذهني از پيش تعيين شده و متصلب چنين نويسندگاني دراز مي کنم و به چنين دوستاني پيشنهاد مي کنم به جاي نگاهي از بالا به واقعيات اجتماعي سياسي ايران و تحميل ارزشي هنجارهاي ذهني خودشون به اين موقعيتهاي بيروني، اين دوستان خودشون و هنجارهاي ذهني خودشونو در معرض تغيير و تحول قرار بدهند و به اين موضوع هم نظر داشته باشند که گاه وقايع و اتفافات بيرون درس آموز باورها و هنجارهاي ذهني ما هستند. گاه اين اتفاقاتي که متفاوت از انتظارات ما پيش مي روند، نشانگر نوعي مکانيسم و پاره اي عوامل و فاکتورهاي بيروني هستند که ممکنه ما پيش از اين متوجه اونها نشده باشيم و ما بايد حضور و اهميت اين عوامل رو با درس گرفتن از تجربيات اجتماعي سياسي درک کنيم. دراين باره به خصوص به موضوع نوع نگاه غربي و اظهارنظرهاي مبتني بر الگوها و استانداردهاي اجتماعي فرهنگي غربي نظر دارم. بارها پيش از اين نوشته ام و بارها پس از اين خواهم نوشت که الزامي وجود نداره ايران و جوامع اسلامي و شرقي دقيقاً در مسير تحولات اجتماعي فرهنگي و فکري غربي و مطابق الگوها و استانداردهاي اونها حرکت کنند. اصرار در تعميم دادن اون الگوها و معيارها به وضعيت تحولات ايران از جمله محلهاي مورد ترديد و مورد اشکال در نوع ارزيابي تحليلگران غربگرا درباره شرايط ايران ممکنه باشه

يک داستان قرآني هست که گاهي بهش فکر مي کنم. داستان دو نفر همسفره که يکي طالب و مشتاق همراهي با ديگريست ولي مسافر دومي نگران اينه که همسفرش نتونه در طول سفر در برابر اتفاقاتي که ممکنه بيفته برخورد مناسبي داشته باشه. ولي مسافر اولي داستان قبول مي کنه در طول سفر در کارهاي مسافر دومي مشکلي بوجود نياره و در موضوعي که ازش خبري نداره صبر کنه. مسافر دومي در طول سفر يک جا قايقي رو که سوار شده بودند سوراخ مي کنه و مسافر اولي اعتراض مي کنه که اين کار زشت رو انجام دادي تا اهل قايق رو غرق کني؟ مسافر دومي جاي ديگه اي جواني رو به قتل مي رسونه و مسافر اولي اعتراض مي کنه که انسان بيگناهي رو کشتي؟ و سپس در جاي ديگري دو مسافر قصه ما به روستايي مي رسند و طلب غذا مي کنند اما اعتنايي بهشون نمي شه. مسافر دوم در اين روستا ديواري در حال فرو ريختن رو تعمير مي کنه. مسافر اول اعتراض مي کنه که کاش جايي اين کار رو مي کردي که اجري بهت مي دادند. در اينجا مسافر دومي مسافر اولي رو به قراري که با هم داشتند ارجاع مي ده و بهش مي گه که او نمي تونه بيش از اين همراهيش کنه. و بعد از اين که دلايل کارهايي که انجام شده بود توضيح داده مي شه دو همسفر از هم جدا مي شوند. (کهف، 65-82) اين داستان به نظرم از يک جهت تذکر دهنده خوبي براي ماست که در برابر اتفاقات بيروني چه رويکردي بايد در پيش بگيريم و به روشني و به خوبي مي تونه نشون بده برداشتهاي ابتدايي ما درباره حوادث دور و برمون چقدر ممکنه اشتباه و نادرست باشه. آيا در مواجه با اتفاقات بيروني بهتر اينه که با صبوري در صدد درس آموزي از اتفاقات و حوادث اين دنيا باشيم يا با ناموافق ديدن اونها با عادتهاي ذهني خودمون، صداي خودمونو به اعتراضي شتابزده بلند کنيم؟ اين يکي از برداشتهاييه که من از اين داستان داشته ام و فکر مي کنم لااقل گاهي اوقات مي تونه درست باشه

سکوت کردن و گوش سپردن به صداي واقعيتهايي که در اطراف ما مي گذرند شايد عاقلانه تر از اين باشه که با ناشکيبايي و تعصب بر روي ذهنيتهاي خود، خواهان تحميل کردن افکار خود بر دنياي اطراف باشيم. اين توصيه اين روزها و با انواع و اقسام شکايتها و اعتراضات اجتماعي سياسي شنيدني تر جلوه مي کنه. به جاي شکايت از واقعيتهايي که رخ مي دهند بهتره در صدد باشيم با درک منطق دروني اين اتفاقات و با تغيير ذهنيتهاي خود، در مسيري انديشيده شده و صبورانه به سمت مناسبتر کردن اوضاع پيش بريم

هیچ نظری موجود نیست: