و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--ظهور کفرگوییهای عمومی

تعاريف

بياييد ابتدا کفرگويي را تعريف کنيم. تعريف لفظي آن به معناي خطايي مي باشد که بر آن اصرار شود. اين در قرون ميانه به معناي اين بود که شخصي به چيزي اعتقاد داشته باشد که مخالف با حقيقتي باشد که از سوي خداوند و از طريق کليسا به بشريت الهام شده است و آن شخص عليرغم اين که به او نشان داده شده باشد که چگونه آن اعتقاد با حقيقت الهام شده مخالف است عقيده خود را حفظ کند. کفر گويي امري مورد تنفر و ترسناک بود

مردم به جهنم فيزيکي اعتقاد داشتند که گناهکاران در آن با مشقبارترين درد قابل تصور مواجه خواهند شد. آنان مي دانند که اين جان کندن هيچ وقت پايان نخواهد يافت. براي لحظه اي به اين موضوع خوب فکر کنيد. کليسا مي آموخت و بيشتر مردم باور داشتند که تنها راه براي دوري از چنين سرنوشتي از طريق دنبال کردن تعاليم و محافظت شدن از طريق مراسم و آيين مذهبي کليسا ممکن است. يک کفرگو محکوم به جهنم بود. او همچنين مي توانست ديگران را درباره باور نادرست خود متقاعد کند و بدين ترتيب آنان را نيز به جهنم بکشاند. از اين جهت به يک کفرگو چنان نگاه مي شد که ما ممکن است کسي را که مبتلا به يک بيماري بسيارمسري و غيرقابل علاج است نگاه کنيم. ما چنين شخصي را در جايي محبوس مي کنيم که نتواند با هيچ کس تماس داشته باشد، مردم قرون وسطي آنان را مي کشتند. علاوه بر اين آنان در ملأعام و به شکلي وحشتناک کشته مي شدند تا هشداري به همگي باشد تا بدانند کفرگويان چقدر خطرناکند

براي ادامه مبحث تعاريف، به متضاد کفرگويي يا درست باوري مي پردازيم. کفرگويي از زمان ظهور تشکيلات کليسايي در قرن چهارم وجود داشت اما آنها عموماً مجادلاتي در مورد کلام الهيات بودند: آريانيسم بر عليه رابطه خداوند پدر با خداوند پسر، اهداگرايي بر عليه اين باور که روحانيون گناهکار مي توانند آيينهاي مذهبي را به طور مؤثري مديريت کنند، پلاژينيسم برعليه اهميت محدود ايمان و اعمال افراد در رسيدن به خوشبختي، و از اين قبيل. با اين حال در طي قرن دوازدهم کفرگوييهاي چندي ظهور کردند که در واقع انتقادهايي نسبت به رفتار کليسا بودند و به نظريه ديني مربوط نبودند. اين کفرگوييها حمايت گسترده اي در بين طبقه غيرروحاني پيدا کردند. کارگزاران کليسا مانند کشيشها، راهبان، اسقفها و از اين قبيل طبقه روحاني هستند و آنان که از اين طبقه نيستند غيرروحاني يا عادي خوانده مي شوند. اينها هر کدام گروه مربوط به خود را تشکيل مي دهند. کليسايي صفتي است که براي امور مربوط به کليسا به کار مي رود و عرفي و دنيوي صفاتي است که براي امور مربوط به دنياي خارج از کليسا به کار مي روند. روحانيون عرفي کشيشها، اسقفها و ديگراني هستند که کارشان باعث شده رابطه نزديکي با دنياي عرفي داشته باشند. نقد عرفي نسبت به اعمال کليسا، ضدروحاني گري خوانده مي شود

علل

علل فراواني براي ظهور گرايشات ضدروحاني در بين جامعه عرفي در قرن دوازدهم وجود داشت

رشد طبقه آموزش ديده که شامل مردم عامي (غيرروحانيون) هم مي شد از طريق مدارس صومعه ها و کليساهاي اعظم و دانشگاهها صورت گرفت. اين موضوع منجر به سنجش و ارزيابي دقيقتر حقيقت الهام شده کليسا شد

عوامل فلسفي
الف: آثاري از قبيل بله و خير از پيتر آبرالدتناقضات موجود در حقيقت الهام شده را نشان دادند. ب: برخي دانشمندان تمامي حقيقت الهام شده را به استثناي کتاب مقدس و ترجمه هاي آن را که اغلب غيرقانوني اعلام شده بودند رها کردند. اين موضوع به مردم اجازه مي داد کليساي موجود را براساس منابع و سرچشمه هايش بسنجند. آنان هيچ جايگاهي در کتاب مقدس براي بسياري از تشکيلات، آيينها، امتيازات و تعاليم کليسا نيافتند. ج: نامگرايان به اين تلقي رسيده بودند که کليسا يک مؤسسه انساني نيست و به اين ترتيب جامعه عرفي محق بود خواستار اصلاح و سازماندهي مجدد آن شود

عوامل سياسي
الف: درگيريهاي مربوط به تعارضات عرفي کليسا را در امور سياسي دنيوي وارد کرده بود. اين موضوع موقعيت کليسا را تضعيف ساخته بود. امور کليسايي مي بايد از دخالت قدرتهاي عرفي آزاد باشد اما کليسا اين حق را داشت درباره رفتارهاي سياستمداران قضاوت و اعمال نظر کند. ب: کليسا با برانگيختن جنگهاي داخلي در آلمان باعث رنجش فراواني شد و امپراطوران روم مقدس را که متحدان سنتيش بودند به دشمن خود تبديل کرد.ج: ساکنان شهرهاي کوچک و بزرگ در حال رشد اروپاي غربي به امتيازنامه هايي احتياج داشتند تا آنان را از محدوديتهاي سنتهاي فئودالي آزاد کند. لردهاي دنيوي نسبتاً به آزادي اين امتيازنامه ها را اعطا مي کردند اما لردهاي کليسايي اغلب براي رها کردن حقوق و امتيازات خود براي افراد عامي بي علاقه بودند. مردم شهرها اين حقوق و امتيازات را در موجهايي از شورشهاي شهري که در دهه هاي 1070-1080 و 1120 اروپاي غربي را در نورديدند به دست آوردند

عوامل اجتماعي
الف: کليسا قادر نبود با تشکيلات و درآمدهاي سنتي خود تعداد در حال افزايش بينوايان را تحت پوشش قرار دهد. کليسا به درآمد بيشتري نياز داشت اما بسياري از درآمدهايش در برابر نگاه مردم صرف ساختن کليساهاي عظيم و بسيارگرانقيمتي مي شد که بر تعداد کارگزاران روحاني مي افزود و روش زندگي متجملانه اي براي روحانيون فراهم مي آورد
ب: کليسا در غرب در طي قرنها سازماني روستايي يافته بود که مناسب خدمت براي جمعيت گله وار نسبتاً آموزش نديده بود. علاقه مندترين و آرمانگراترين اعضاي کليسا به تشکيلات رهباني مي پيوستند که طي آن رابطه اي با مردم عادي نداشتند يا رابطه اي اندک داشتند. روحانيون عرفي که در شهرهاي جديد کار مي کردند آموزش يا علاقه مندي لازم براي برقراري ارتباط با طبقه متوسط و مقابله با وسوسه هاي زندگي شهرهاي بزرگ را نداشتند
ج: احياي تجارت و بازرگاني روش تفکري را استحکام بخشيد که در آن تکيه کمتري بر الفاظ نسبت به اعمال مي شد. طبقه متوسط عادت داشتند درباره کيفيت هر جنس قبل از آن که آن را خريداري کنند قضاوت کنند. آنان نمي توانستند قضاوت کنند آيا کليسا حقيقتاً تنها راه خوشبختي را نشان مي دهد اما مي توانستند قضاوت کنند آيا روحانيون آنچه را تبليغ مي کنند عمل مي کنند و اغلب در مي يافتند آنان چنين نمي کنند. اگر شما بدانيد مردي که سعي مي کند يک فورد را به شما مي فروشد خود يک شورلت مي راند، به تعريف او درباره فورد اهميت چنداني نخواهيد داد

عوامل داخلي
الف: کليسا از نظر تعداد روحانيون تحصيل کرده و مصمم که مناسب نياز طبقه متوسط جديد باشد دچار کمبود بود. کليسا عادت نداشت حقيقت الهام شده را توضيح دهد و آيينهاي خود را توجيه کند. براي انجام اين کار بايد کارکناني آموزش ديده تربيت مي کرد
ب: اصلاحات کليسايي به طور اوليه متوجه صومعه ها و ديرها بود و امور مربوط به روحانيون عرفي تا حدود زيادي به فراموشي سپرده شده بود. به اين ترتيب فساد قابل توجهي در کليسا بوجود آمده بود و مناصب رهبري اغلب بوسيله منصوبين سياسي اداره مي شد که خود درک اندکي از اصول اساسي مسيحيت و مفهوم خدمت عمومي داشتند
ج: کليسا بسيار علاقه مند بود لاتين را به عنوان زبان بين المللي خود نگه دارد. روحانيون بومي اندکي قادر بودند به طور مؤثري از آن استفاده کنند. نطقهاي عمومي به زبان لاتين بود و موعظه تنها به ندرت بخشي از خدمات کليسايي بود. تشکيلات آيين کليسايي به نحوي هماهنگ سازمان دهي نشده بود و تنها اندکي از آيينهاي عمومي کليسا براي مردم قابل فهم بود

در اين دوره تعداد زيادي کفرگويي عمومي شايع بود که بسياري از آنها اعتقاد گروههاي کوچکي از مردمي بودند که بنا به دليلي به حاشيه جامعه رانده شده بودند اما بسياري ديگر نيز مورد قبول گسترده قرار گرفتند و چالشهايي واقعي در برابر اقتدار کليسايي بوجود آوردند. دو دسته از اين کفرگوييهاي عمومي، آلبيژني ها و والدني ها، نمونه هايي از دلايل متفاوت براي ظهور چنين جنبشهاي ضدروحاني گري هستند. قبل از اين که با جزئيات به هرکدام از اين نمونه ها بپردازيم بايستي هشدار داد که بسياري از اطلاعاتي که براي بررسي اين گروهها و گروههاي مشابه در اختيار داريم بوسيله کارگزاران کليسا نوشته شده و از طريق کليسا حفظ شده اند. بنابراين اين اطلاعات ارائه کننده درک و تلقي روحانيون اصولگراي آن زمان مي باشد و اگر ما قادر بوديم گفته هاي خود کفرگويان را در اين باره بشنويم، شايد شاهد وضعيت کاملاً متفاوتي مي بوديم. اگر به چنين موضوعي علاقه مند هستيد مي توانيد منتيلو، اثر امانوئل له روي لادوري را ببينيد. اين کتاب بر مبناي گزارشات دقيق مصاحبه هاي انجام شده بوسيله تشکيلات تفتيش عقايد با اهالي کاتاري يک روستاي دوردست در کوههاي پيرنه که از قرن چهاردهم حفظ شده است نوشته شده است

آلبيژنيها

آلبيژنيها براساس نام شهر کوچک آلبي در جنوب فرانسه به اين نام خوانده مي شوند. آنان در اين شهر به طور خاص قدرتمند بودند و باور بر اين بود که امتدادي از کفرگوييهاي مانوي بودند. کفرگوييهاي مانوي در زمان آگوستين از هيپو (اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم ميلادي) متبلور شد و در ايران متمرکز بود. معتقددند اين ايده در آسياي صغير در شکل پائوليسي دوباره ظاهر شد و به منطقه بالکان گسترش يافت. در اين منطقه اعضاي فرقه با نام بگوميل، و در شهرهاي کوچک شمالي ايتاليا با نام پاتيني و نهايتاً در فرانسه با نام کاتاري شناخته مي شدند. اگرچه چنين خط گسترشي مورد شک مي باشد اما تمامي اين فرقه ها در مشخصه مشترک دوگانه گرايي شبيه هم بودند. براين مبنا آنان معتقد بودند دو مؤلفه اساسي در جهان وجود دارد؛ يک مؤلفه خوب و يک مؤلفه شيطاني. هرچند بسياري از مسيحيان به باور مشابهي معتقدند (خدا برعليه شيطان) اما اين نظريه رسمي کليسا نبود

کاتاريها يک نظريه قدرتمند ضدروحانيگري به اين باور اساسي افزودند. آنان باور داشتند مسيح از سوي مؤلفه خوب به زمين فرستاده شد اما او از سوي يهوديان و روميها دچار دسيسه شد و به قتل رسيد. قاتلان او توطئه اي بزرگ چيدند و چنين وانمود کردند که مسيح فرستاده شده بود تا کليسايي را بسازد که قاتلانش، خود براي گمراه کردن مردم و کمک به قدرت مؤلفه شيطاني طراحي کرده بودند. آنان تا آنجا پيش رفتند که مردان و زنان خوب را وادار کردند تا صليب را که ابزار به قتل رساندن مسيح بوده است بپرستند

کاتاريها مانند دنياي مسيحي به دسته عامي _باورمندان_ و دسته روحاني _انسانهاي کامل_ تقسيم مي شدند. آنان کليسا يا ساختمان ديگري نداشتند و انسانهاي کامل بين باورمندان پرسه مي زدند و در گروههاي دوتايي مسافرت مي کردند و در زهد شديدي زندگي مي کردند و با زبان خود مردم با آنان سخن مي گفتند و برخلاف کليساي اصولگراي مسيحي متمايل به نيازهاي معنوي مردم بودند. صرفنظر از نظريه آنان، انسانهاي کامل مثالي از چيزي بودند که بسياري از مردم از کليساي اصولگرا انتظار داشتند و کليساي اصولگرا قادر به برآوردن چنين انتظاري نبود. کليساي حاکم کوشيد با اين جنبش از طريق فرستادن سخنراناني که با انسانهاي کامل در مناظره هاي عمومي مباحثه مي کردند بجنگد اما اين اشتباهي بيش نبود. روشن شد که انسانهاي کامل نسبت به روحانيون اصولگراي مسيحي بهتر بحث مي کنند و روش زندگي آنها اعتبار قابل توجهي نسبت به روش زندگي سخنرانان کليسا به ايشان مي داد

از جايي که روش برخورد اخلاقي موفقيت آميز نبود، اينوسنت سوم (1198-1216) از شاه فرانسه خواست تا برعليه کفرگويان به جنبشي صليبي رهسپار شود. شواليه هاي شمال فرانسه به رهبري سيمون از مونفرات چنان وحشيگري از خود نشان دادند که بسياري از اشراف جنوب فرانسه به مقاومت بر عليه آنان پيوستند. جنگ صليبي موفقيت آميز بود و بازمانده هاي اندک کاتاري مجبور شدند به شدت رويه پنهان کاري پيش گيرند اما فرهنگ درخشان فرانسوي ميدي نيز نابود شد و سرزمين جنوبي به پادشاهي فرانسه ضميمه شد

نتايج درازمدت اين درگيري را به زحمت مي توان بررسي کرد و بايستي آن را در ارتباط با سرنوشت بينوايان ليون بررسي کرد

والدنيها

در حدود سال 1173 يک بازرگان فرانسوي از شهر ليون به نام پير والد در جهت دفاع از کليساي اصولگرا تصميم گرفت پيام آن را به توده هاي شهري منطقه سکونت خود برساند. تعدادي از آشنايان او براي همراهي کردن او موافقت کردند. آنان پس از اين که توافقاتي اقتصادي با خانواده هاي خود انجام دادند بقيه پول خود را براي کمک به بينوايان بخشيدند و روش زندگي زاهدانه اي در پيش گرفتند که بيشک براساس الگوي انسانهاي کاملي آلبيژني شکل گرفته بود. آنان شروع به مسافرت در دسته هاي دو نفري کردند و مردم را با زبان خودشان موعظه مي کردند. والد براي گستراندن اين حرکت مقرر کرد انجيل به زبان فرانسوي مردم منطقه ترجمه شود. او و همکارانش تصميم گرفتند خوانده ها و موعظه هاي خود را براساس آن انجام دهند

آنان تا حدود زيادي مورد استقبال قرار گرفتند اما روحانيون اصولگرا به زودي درباره فعاليتهاي آنان به تشکيلات پاپ شکايت کردند. شنوندگان و مخاطبان والدنيها زهد و فقر آنان را به عنوان رسوايي و ننگي براي روحانيون و کليساي محلي تلقي مي کردند و والدنيها به زودي در روش موعظه خود دچار اصلاحاتي شدند که باعث مي شد شنوندگانشان به طور مشخصي گرايشهاي ضدروحانيگري پيدا کنند. دستگاه پاپ کوشيد موعظه گران والدني را کنترل کند به خصوص که ترجمه انجيل آنان در برخي نکات مهم متفاوت از نسخه رسمي لاتين اين کتاب بود و کليسا کم کم احساس کرد موعظه هاي والدنيها به مرز کفرگويي مي رسد. مشخص بود که کنترل جنبش مردمي و کمتر سازمان يافته اي مانند والدنيها غيرممکن است و کليسا دريافت بايد آنان را مجبور سازد موعظه خود را متوقف کنند و زندگي خود را صرف کارهاي خوبي به نفع بيماران و نيازمندان کنند

اقليت قابل توجهي از بينوايان ليون (والدنيها) اين موضوع را به مثابه نابودي تمامي جنبش خود و تلاشي از سوي کليسا براي به زنجير کردن نقد مشروع خود و دوري از مواجهه با نياز به اصلاحات دروني خود تلقي کردند. آنان به موعظه هاي خود ادامه دادند و پاپ در نهايت آنان را کفرگو اعلام کرد. آنان با حمله به کليساي حاکم و تمامي تشکيلات آييني آن واکنش نشان دادند و اعلام کردند هيچ پايه اي در کتاب مقدس براي اين تشکيلات وجود ندارد بلکه آنها ابزارهايي هستند که براي سرکوبي بينوايان و محفوظ داشتن ثروت و يک سري امتيازات براي عده نالايق اندکي طراحي شده اند

آنان نيز به همان روش ساير کفرگويان مورد حمله قرار گرفتند و درنهايت مجبور به پنهان کاري شدند. تنها با اصلاحات پروتستان در قرن شانزدهم بود که مشخص شد جنبش والدني در برخي دره هاي شمال ايتاليا به حيات خود ادامه داده است. جنبش از مرکز جهاني خود در آپاجه به حيات خود ادامه داده است اما حتي اين والدنيهاي جديد از نظر گزارشات و حافظه تشکيلاتي از روزهاي ابتدايي جنبش اندکي در اختيار داشتند و از ماهيت و اهداف آن اندکي مي دانستند

پيامدها

کليساي اصولگرا توانست با چالش کفرگوييها، ضدروحانيگري و جنبشهاي مردمي کنترل نشده قرن دوازدهم مقابله کند اما به خاطر استفاده کردن از زور بسياري از وجهه اخلاقي خود را از دست داد. از اين زمان به بعد ديگر کليسا نمي توانست انتظار حمايت خودبخودي توده ها را داشته باشد و مجبور بود تشکيلات باز هم گسترده تري فراهم آورد. شايد هيچ پيامدي بدتر از اين نبود که کليسا با چنين رويکردي تقريباً در برابر بقيه جامعه قرون وسطايي قرار گرفت. قرن دوازدهم دوره پربار و فعالي بود که با تحمل نسبي تفاوتها و اعتماد به نفس عمومي مشخص مي شد. اين موضوع منجر به ظهور تعدادي از نيروهاي متضاد شد: نامگرايي برعليه واقعگرايي، ايمان بر عليه استدلال، رقابت برعليه همکاري، فلسفه بر عليه الهيات، حکومت برعليه کليسا، شاهان برعليه اشراف، و مواردي ديگر. قرن سيزدهم دوره اي بود که در آن اروپا در صدد هماهنگ کردن اين تضادهاي دروني خود و ساختن يک هماهنگي جديد بود. در راستاي اين هدف اين جامعه به چيزي تبديل شد که دانشمندي آن را جامعه سرکوبگر ناميد

صرفنظر از اين قضايا کليسا تقريباً به طور اتفاقي جنبشي اصلاحي را که اهميتي حياتي داشت پذيرفت. فرانسيسکنها ايمان را دوباره به ميان مردم بازآوردند چنان که تا حدود زيادي والدنيها آرزوي آن را داشتند. اين جنبشي خطرناک بود و کليسا بايستي به سختي در طي قرن سيزدهم و تا قرن چهاردهم کار مي کرد تا آن را تحت کنترل نگه دارد. آنان در اين کار موفق شدند و شايد اين جنبش فرانسيسکنها بود که حيات کليساي متحد فراگير را سه قرن ديگر ادامه داد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

هیچ نظری موجود نیست: