و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

ضمیمه رنسانس ایتالیا ؛انقلاب کوپرنیکی

بين سالهاي 1957 و 1984 اوتو نوژباوئر، ادوارد کندي، ويلي هارتنر، نوئل سوردلو و نويسنده حاضر، جورج ساليبا و جمعي ديگر توانستند مشخص کنند که ساختمان رياضياتي نجوم کوپرنيکي چنان که در نهايت ساخته شد، صرفاً با استفاده از اطلاعات رياضياتي موجود در آثار رياضياتي و نجومي يونان کلاسيک از قبيل "عناصر" اقليدس و "آلماگست" بطلميوس قابل ساختن و ارائه کردن نبوده است. آنچه براي اين کار مورد نياز بوده است و در حقيقت کوپرنيک (1473-1543) از آن استفاده کرده بوده است، افزودن دو برهان رياضياتي نوين بوده است. هر دوي اين برهانهاي رياضياتي اولين بار حدود سه قرن پيش از کوپرنيک ساخته شده بودند و بوسيله ستاره شناساني که در جهان اسلامي زندگي مي کرده اند براي اصلاح نجوم يوناني مورد استفاده بوده اند

به عبارت ديگر، تحقيقي که در طي اين چهل سال استثنايي فراهم آمد امروز روشن ساخته است پايه رياضياتي نجوم کوپرنيکي به جز دو برهان رياضياتي مهم به طور عمده از منابع يوناني (بيشتر اقليدس و بطلميوس) اخذ شده بود. اين دو برهان بعداً بوسيله ستاره شناساني که در جهان اسلامي کار مي کردند و بيشتر عربي مي نوشتند افزوده شده بودند. علاوه بر اين، همين يافته هاي جديد امروز نشان داده اند بستري که در آن اين برهانهاي رياضياتي اولين بار در منابع نجومي عربي بروز يافتند، فضايي از نقد و اصلاح سنت نجومي يوناني بوده است. ما همچنين مي دانيم آثاري که محتوي اين برهانها هستند بيشتر در طي قرنهاي سيزدهم و پس از آن نوشته شده اند. گزارشهاي مرتبط با اين آثار در منابع مختلفي به چاپ رسيده است

تا جايي که مي دانيم هيچ يک از متون عربي که محتوي اين برهانها هستند هيچ گاه به لاتين ترجمه نشده بودند. يا اگر ترجمه شده باشند لااقل به آن نحوي که مي دانيم ساير منابع علمي عربي در طي قرون ميانه اوليه ترجمه شدند، نبوده است. چنان که مي توان درباره انتقال آثار پزشکي ابن سينا يا آثار فلسفي ابن رشد و يا صدها متن عربي ديگر به لاتين سخن گفت و به سادگي "ترجمه شدن" آنها را به لاتين در دوران بزرگ و شناخته شده اما کمتر بررسي شده عصر ترجمه در اوائل قرون وسطي مستند کرد، توضيح ساده اي براي انتقال مستقيم مشابهي در مورد اين برهانهاي رياضياتي وجود ندارد. علاوه بر اين ما همچنين مي دانيم که اين برهانها پس از ابداع، در متون نجومي عربي به طور گسترده اي در اشکال و روشهاي گوناگون مدتها پيش از زمان کوپرنيک، همزمان با او و حتي پس از او مورد استفاده بوده اند

در نهايت اين که اکنون بهتر درک شده است که متون عربي نجومي که از اين برهانها استفاده کرده اند بخشي از آن سنت مستحکم در نجوم عربي بوده است که هدفش نقد، اعتراض و خلق جايگزينهايي درباره نجوم يوناني به ارث برده شده بوده است. اين موضوع با اين تلقي که به وفور تکرار شده است مبني بر اين که نجوم عربي در ارتباط با نجوم يوناني تنها آن را حفظ کرده و خود را با آن تطابق داده و سپس آن را در ترجمه هاي عربي لاتين قرون وسطي به اروپا بازگردانده است متفاوت است

حال زماني که به ياد مي آوريم نجوم کوپرنيکي خودش مفهومي چون "انقلاب کوپرنيکي" را خلق کرده است، مفهومي که به نحو درخشاني بوسيله توماس کوهن در کتابي به اين نام مورد تفصيل قرار گرفته است، و اين که "انقلاب کوپرنيکي" در خود روح علمي دوره رنسانس را متبلور ساخته است، مشکل نيست تصور کنيم چرا اين همپوشاني بين نجوم رياضياتي کوپرنيک و نجوم رياضياتي ستاره شناسان عربي نگاري که پيش از او فعاليت مي کردند، يا آن مرزهاي مبهم و تار بين نجومهاي عربي و کوپرنيکي به نحو فوق العاده اي جذاب مي شوند

در واقع زماني که کسي به اين موضوع از زاويه ديد مرزهاي مبهم نگاه کند، آن گاه امکان انتقال انديشه ها مشابه آنچه درباره اين دو برهان اتفاق افتاده است به خودي خود بسيار فريبنده خواهد شد. زيرا اين موضوع به روشني دلالتهايي جدي درباره ماهيت خودبخودي سنت علمي رنسانس يا سنت علمي عربي/اسلامي دارد يا حتي دلالتهاي ديگر درباره مفهوم علم منطقه اي در برابر علم جهاني دارد. زماني که در قالب انتقال علم عربي به غرب يا تأثيرگذاري علم عربي بر علم غربي به اين موضوع نگاه کنيم، ساده است مجسم کنيم چرا مهمترين تحقيقي که در حال حاضر در تاريخ نجوم عربي و رنسانس بايستي دنبال شود مشخص کردن مسيري است که از طريق آن اين دو برهان ممکن بوده است در اختيار کوپرنيک قرار گيرد. به اين ترتيب سؤالي که مطرح مي شود اين نيست که آيا کوپرنيک از آثار پيشينيان اسلامي خود مطلع بوده است بلکه سؤال اين است که او چه زماني، کجا و چگونه اين برهانها را از آنها آموخته است و اين پرسشي بود که همين اواخر بوسيله سوردلو و نوژباوئر در اثر مشترک خود درباره نجوم رياضياتي کوپرنيک که امروز در اين زمينه اثري کلاسيک به شمار مي رود پرسيده اند

در اين مسير و در طي دهه هفتاد او نوژباوئر يک مسير احتمالي انتقال اين برهانها را نشان داد. او در يک دست نوشته بيزانسي يوناني يکي از اين برهانها را که امروز به عنوان نظريه (خواجه نصيرالدين) طوسي شناخته مي شود يافته است و مشخص کرده است که اين دست نوشته يوناني که محتوي اين برهان بوده است پس از سقوط کونستانتينوپل در سال 1453 به ايتاليا برده شده است. دلالت روشن اين واقعيت چنين است که اين دست نوشته يوناني پس از اين که وارد ايتاليا شده است خودش يا گزارشي از محتويات آن به نحوي در حوزه توجه کوپرنيک قرار گرفته است. کوپرنيک در اواخر قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم مکرراً از شمال ايتاليا بازديد کرده است و در آنجا ساکن بوده است

نتايج مشکل ساز در پيگيري نظريه انتقال انديشه هاي علمي از جهان اسلامي به اروپا که با توجه به اين دو برهان در اينجا ظهور مي کنند ما را به اين نتيجه مي رساند که اين موضوع که در چهل سال اخير مطرح شده است مي تواند نقشي ويرانگر در ارتباط با تلقيهاي عموماً پذيرفته شده داشته باشد. اول اين که هيچ شاهد محکمي وجود ندارد که کوپرنيک خود مي توانسته است عربي بخواند تا بتواند به طور مستقيم از تحقيقاتي که هنوز در تمدن اسلامي در جريان بوده است يا از متون عربي که محصول اين تمدن و محتوي اين برهانها بوده اند بهره ببرد. دوم اين که هيچ شاهد محکمي وجود ندارد که چنين متون عربي به لاتين که به خوبي شناخته شده است که کوپرنيک مي توانسته است آن را بخواند و بنويسد ترجمه شده باشند. علاوه بر اين دانسته است که کوپرنيک مي توانسته است يوناني بخواند زيرا او به هر حال يک دانشمند آموزش ديده "رنسانس" بود و دانسته است که او مدتي را حدود ده سال کم و بيش در شمال ايتاليا زندگي کرده و مطالعه کرده است. به اين ترتيب احتمال برخورد او با دست نوشته يوناني مورد نظر که بوسيله نوژباوئر کشف شده است و از جمله محتوي نظريه طوسي است لااقل به نظر مي رسد قابل تأمل باشد. و نوژباوئر خود با چنين نظري به موضوع مي نگريسته است. وي سپس در همراهي با سوردلو با قدرت و صراحت بيشتري اين نظر را ابراز کرده است. در واقع سوردلو و نوژباوئر در کتاب مشترک خود جسورانه اين گونه ادعا کرده اند که چنين برهانهاي عربي در واقع در حدود سال 1500 در گردش بوده و شناخته شده بوده اند و به اين ترتيب چنين نتيجه گرفته شده است که کوپرنيک مي توانسته است از طريق تماسهايي که در ايتاليا داشته است آنها را آموخته باشد

با علاقه به تصويرکردن بيهودگي مطالعات دانش فرهنگي بايستي بر روي مشکلاتي متمرکز شد که بوسيله خود اين دست نوشته بيزانسي يوناني که بوسيله نوژباوئر کشف شده است بروز مي يابد. آيا اين دست نوشته را بايستي به عنوان بخشي از علم يوناني که هيچ وقت در تاريخ خود محتوي چنين برهاني نبوده در نظر گرفت يا آن را به عنوان بخشي از علم اسلامي/عربي تلقي کرد که برهانها ابتدا در آن ابداع شده و سپس از طريق آن به لاتين ترجمه شده و در اين دست نوشته مورد نسخه برداري قرار گرفته است؟ چنين تصور مي شود که نويسنده دست نوشته يوناني بيزانسي در اوائل قرن چهاردهم با هدف فراگيري مخصوصاً آخرين يافته هاي نجوم اسلامي/عربي به سرزمينهاي اسلامي رفته بوده است و سپس نتايج مأموريت خود را به زبان يوناني گزارش کرده است. در بين اين نتايج مورد بحث نظريه طوسي مطرح شده است. در چنين زمينه اي کاملاً مشروع است بپرسيم: دانشي که در آن دست نوشته بيزانسي يوناني متأخر ثبت شده است دانش چه کسي است؟

در سطح مستندسازي انتقال انديشه ها از طريق متون نوشتاري اکتشاف نظريه طوسي در يک دست نوشته يوناني که ممکن بوده است در دسترس کوپرنيک قرار گرفته باشد، نمونه نسبتاً خوبي از امکان انتقال اين برهان از طريق مسير يوناني است. با اين حال برهان دوم هنوز از چنين شانسي مشابه برهان اول برخوردار نبوده است و هنوز سند يک منبع يوناني احتمالي که به آن اشاره کرده باشد به دست نيامده است و چگونگي انتقال آن از متون عربي به کوپرنيک همچنان منتظر بررسيهاي بيشتر است
ادامه دارد

اين نوشته ترجمه اي اختصاري از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: