و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶

تاريخ اصلاحات 1

احساس نياز براي اصلاحات: قرن چهاردهم

همچون رنسانس که مختصري زودتر از اصلاحات به وقوع پيوست، اصلاحات نيز چندين نقطه آغاز احتمالي داشت. علاقه به بازيابي گونه اي ساده تر و اصيلتر از زندگي مسيحي، مشخصه بسياري از حرکات جديد در مسيحيت بوده است که يکي از آنها تقيد به فقر از سوي سنت فرانسيس مي باشد. واکنش به دنياطلبي کليسا نيز مؤلفه اي مکرر در اين حرکات بوده است که به عنوان مثال در مورد ساوونارولا صدق مي کند. اما جان ويکليف در انگليس قرن چهاردهم گونه هاي بسيار زيادي از اصلاحات را معرفي کرد که در ارتباط با اسقفهاي دنياطلب، اولويت متن مقدس و ماهيت عشاي رباني بود. بدين ترتيب وي معمولاً به عنوان پيشتاز اصلي در اين بزرگترين ناآرامي تاريخ مسيحيت شناخته مي شود

کفرگوييهاي ويکليف: 1376-1395

بين سالهاي 1376 و 1379 جان ويکليف که عمدتاً در آکسفورد مي نوشت شروع به نوشتن درباره موضوعات بسيار متعددي کرد که مورد بحث فراوان قرار گرفت. او بر اين باور بود که کليسا هيچ نقش حقيقي در موضوعات دنيوي نداشته و اهالي فاسد کليسا حتي اقتدار روحاني خود را در نتيجه دلبستگي که به مقام خود دارند از دست داده اند. او معتقد بود که تمام آنچه که يک مسيحي بدان نيازمند است نسخه اي از متن مقدس مي باشد و هر باورمندي بايد بتواند آن را به زبان خود بخواند. او اين موضوع را رد مي کرد که نان و شراب مقدس حقيقتاً از گوشت و خون مسيح تغيير يافته باشد. او در تحريک کننده ترين اعتقاد خود بر اين باور بود که هيچ توجيهي در متون نمي تواند براي اقتدار پاپ بيابد

در سال 1377 پاپ گرگوري يازدهم دستور داد ويکليف زنداني شده و مورد بازجويي قرار گيرد اما او حامياني قدرتمند در انگليس داشت که شامل جان گونت مي شدند. او به مدت کوتاهي در خانه محبوس شد. در سال 1378 گرگوري يازدهم درگذشت و دستگاه پاپ در ماجراي شکاف عظيم کليسايي فروغلطيد. دو پاپ رقيب موضوعات مهمتري از کفرگوييهاي انگليسي براي رسيدگي کردن داشتند. ويکليف بازنشسته شد تا آخرين سالهاي زندگي خود را در ناحيه لوترورت بگذراند. او در سال 1384 در آنجا درگذشت. انديشه هاي او در انگليس بوسيله پيروانش که با نام لولاردها (مشتق از واژه اي هلندي به معناي زمزمه کننده) شناخته مي شدند گسترش يافتند. انديشه هاي لولاردها ناخوشايندتر و شديدتر از افکار ويکليف بودند و به شکلي عموميتر و قابل فهم تر ابراز مي شدند. اين تصويري ابتدايي بود که تا حدود زيادي با پوريتانيسم نزديکي يافت

در مرکز برنامه لولاردها دو عقيده ويکليف قرار داشتند؛ کار اصلي يک کشيش موعظه کردن است و متن مقدس بايستي براي هرکسي قابل دسترسي باشد. ويکليف همچنين با اين رويکرد لولاردها که رم را به خاطر ادعاهاي بزرگش مورد تخطئه و توهين قرار مي دادند موافقت داشت. اما بيانيه دوازده نتيجه که بوسيله لولاردها در سال 1395 ترسيم شد به طور قابل توجهي از افکار ويکليف فراتر مي رفت. طي اين اعلاميه لولاردها به تصاوير کليسا، زيارت رفتن، پوششهاي کشيشها، اعتراف در کليسا، تجرد کشيشها و حتي پيمان عفت زنان راهب اشکال وارد مي کردند. لولاردها به عنوان فرقه اي که تحت تعقيب بودند تنها نقشي جزئي در انگليس قرن پانزدهم بازي کردند. اما آثار ويکليف از آکسفورد به پراگ منتقل شد و ناآراميهاي قدرتمندي در بين پيروان جان هوس بوجود آورد

کليساي کوچک بيت اللحم و جان هوس: 1402-1414

جان هوس که در دانشگاه پراگ يک مدرس فلسفه بود در سال 1402 براي منصب مورد مناقشه اي منصوب شد. او مسؤوليت کليساي کوچک بيت اللحم را در پراگ به عهده گرفت. اين کليساي کوچک که حدود ده سال پيش از آن بنا شده بود با رويکردي راديکال نسبت به مسيحيت ارتباطي نزديک داشت. در اينجا منبر موعظه مسأله اي مهم و اساسي همچون مهراب تلقي مي شد و جايي براي برگزاري مراسم به زبان چک بود که قابل فهم براي مردم عادي بود. موعظه کنندگان مدافع نوعي مسيحيت ساده و مذهب فقر و تواضع بودند که نسبت به شکوه دنيوي دستگاه پاپ بسيار متفاوت بود

در حدود زماني که هوس براي اولين بار مي خواست با امور کليساي کوچک ارتباط برقرار کند، تنشها با بازگشت دوست جوان او از آکسفورد بالا گرفت. جروم از پراگ با خود کتابهايي از جان ويکليف که ديدگاههاي او به خصوص در ارتباط با ماهيت غيرمقدس دستگاه پاپ با ديدگاههاي هوس همخواني داشت آورده بود. اصلاحگران طي چندين سال سخت در پراگ به موعظه و تحريک مردم پرداختند. دستگاه پاپ يک هدف ساده بود. از سال 1378 دو پاپ رقيب و از سال 1409 سه پاپ وجود داشت. و يکي از ايشان به اندازه کافي جسارت داشت که بخشايشها را در پراگ بفروشد تا هزينه عمليات برعليه رقباي خود را تأمين کند

در نهايت يک گردهمايي در کنستانس در سال 1414 براي حل موضوع سه پاپ تشکيل شد. هوس به عنوان يک نماينده برجسته در قضيه اصلاحات کليسايي براي ابراز نظرات خود به کنستانس دعوت شد. اين دعوت هوس را در معرض خطر شخصي مشخصي قرار مي داد اما او با تضميني از سوي امپراطور زگيسموند در ارتباط با امنيت خود اطمينان داده شد. هوس با شجاعت عازم شهر کوچک آلماني شد که اکنون صحنه گردهمايي بزرگي از سران مسيحيت شده بود. وي طي چند هفته پس از ورود با تأييد ضمني امپراطور بازداشت شد

گردهمايي کنستانس؛ 1414-1417

اين انجمن بيشتر و سريعتر از آنچه که در ارتباط با موضوع سه پاپ پيگيري کرده بود، به موضوع کفرگويي پرداخت. انديشه هاي ويکليف و هوس مورد بررسي قرار گرفتند و به سرعت محکوم شدند. هوس در ژوئيه 1415 به آتش هيزم سوزانده شد. تا آن زمان جروم از پراگ با همان شجاعت به کونستانس مسافرت کرده بود تا از پيشواي خود دفاع کند. او نيز بازداشت شد و در ماه مه 1416 در همان خاکي که هوس سوزانده شد به آتش کشيده شد. انجمن براي اطمينان يافتن از اين که هيچ بقايايي از کفرگويي برجاي نماند، خاکستر هوس را در راين ريخت. و دستور داد تا جسد ويکليف از قبر درآورده شود و پس از سوزانده شدن به يک رودخانه انگليسي سپرده شود

جبهه پيروان هوس؛ 1415-1433

زماني که خبر مرگ هوس که در کنستانس به آتش کشيده شده بود به پراگ رسيد، جنبش اصلاحي به شدت قدرت گرفت. جانشين او به عنوان واعظ کليساي کوچک بيت اللحم چهار اصل اساسي و ريشه اي را که جبهه هوس بايد بر آن پاي مي فشرد تنظيم کرد. چهار رساله پراگ خواستار اين موارد شده بود؛ آزادي در موعظه کردن وجود داشته باشد، شراب همچون نان به افراد حاضر در مجالس عمومي کليسا داده شود، روحانيت بايستي به فقر متعهد باشد و اموال کليسا مصادره شود، مجازات عمومي کساني که گناهان بزرگي مرتکب شده اند و در بين ايشان فاحشگان با توجه خاصي از ديگران جدا شوند. جبهه هوس همچنين از اين نظر که مراسم خود را با زبان چک برگزار مي کرد نسبت به رم که با زبان لاتين کار مي کرد تفاوت داشت

اين انديشه ها به سرعت در تمامي بوهميا گسترش يافت و با موجي از احساسات ميهني ضدآلماني تحريک شد. آلمانيها در بوهميا زندگي پررونقي داشتند و تأثيرگذار بودند. هوس بوسيله انجمني که در خاک آلمان تشکيل شده بود کشته شده بود. مردي که به او خيانت کرده و تضمين امنيت او را لغو کرده بود، شاه آلمان و امپراطور روم مقدس زگيسموند بود

زگيسموند برادر ناتني شاه بوهميا ونسسلاس چهارم بود. هنگام مرگ ونسسلاس در سال 1419 زگيسموند مدعي تخت پادشاهي بوهميا شد. در نتيجه پادشاهي به شورش درآمد. در سال 1420 جبهه هوس يک شهر استحکام بندي شده در تابور، بر فراز يک پرتگاه بلند مشرف به يک رودخانه در حدود پنجاه مايلي جنوب پراگ ساختند. از اين محل رهبر آنان، ژان زيزکا مجموعه اي از اردوهاي نظامي درخشان را برعليه ارتشهاي زگيسموند و پاپ جديد، مارتين پنجم هدايت کرد

پاپ در سال 1420 يک جنگ صليبي برعليه جبهه هوس اعلام نمود. اين اولين جنگ صليبي برعليه برادران مسيحي که به عنوان کفرگو تلقي شده بودند نبود و جنگ صليبي آلبيژنيها دو قرن پيش از اين رخ داده بود. اما اين اولين بار بود که کفرگويان به طور اختصاصي به رفتارهاي رم کاتوليک حمله مي کردند و بر اين باور بودند که دستگاه پاپ از دو جهت، ديگر الگوهاي اوليه مسيحيت را به فراموشي سپرده است؛ اول به خاطر دنياطلبي و دوم به خاطر محدود کردن دسترسي به متون مقدس

جبهه هوس که زير نشان ويژه خود منقوش به شکل جام کليسا عمليات نظامي خود را انجام مي داد، نيمي از ارتشهاي متعددي را که پاپ و شاه برعليه آنان بين سالهاي 1420 و 1431 گسيل داشتند شکست داد. آنان با شورمندي مذهبي و حس ميهني و با تقوي و زهد اخلاقي مي جنگيدند. آنان همچنين از يک روش نظامي که زيزکا آن را اولين بار مورد استفاده قرار داد و خود آن را گاري جنگي قلعه مي ناميد بهره مي بردند. در اين روش از گاريهاي مزارع که به عنوان يک حفاظ متحرک نيروهاي در حال حمله را پشت خود مورد حفاظت قرار مي داد استفاده مي شد. اين ايده بعداً در غرب وحشي شهرت بيشتري يافت اما همچنين بوسيله بابور در هند در سال 1526 مورد استفاده قرار گرفت. اين پيروزيها در نهايت تعدادي امتياز قابل توجه براي بوهميا به دست داد که در مواد مورد توافق سال 1433 از سوي پاپ مورد قبول قرار گرفت

تثبيت جبهه هوس: 1433-1458

طبق معاهده فشرده پراگ که در سال 1433 مورد توافق قرار گرفت و در معاهده صلح 1436 مورد تأييد قرار گرفت، جبهه هوس از سوي پاپ اجازه مي يافت متن مقدس را در مراسم در هر دو شکل ارائه کند و تصاحب آنان بر کليساهاي موجود در سرزمينهايشان به رسميت شناخته مي شد و بوهميا يک کليساي مستقل به دست مي آورد که تحت رهبري يک اسقف منتخب بود. اين امتيازات بزرگ به مجادله پايان نداد. انفکاک مذهبي مسأله اصلي تمامي قرن پانزدهم باقي ماند. همين قرن شاهد انتخاب شاه جبهه هوس، جورج از پودبرادي براي تخت پادشاهي بوهميا در سال 1458 خواهد بود

اراسموس: قرنهاي پانزدهم و شانزدهم

طي قرن پانزدهم در شمال غربي اروپا نوعي از مسيحيت عاشقانه توسعه يافت که نسبت به مراسم پر زرق و برق رم تفاوت بسياري داشت و به نظر مي رسد در مجموع بخشي از مسير پيچيده اصلاحات مذهبي باشد. اما باورمندان اين حرکت اگر خود را در کسوت چنين تقابلي مي ديدند شايد وحشتزده مي شدند. اين جنبش که با نام دووشيو مودرنا خوانده مي شد به نوعي مشتق از جامعه زندگي عمومي برترن بود. اين جامعه متشکل از گروهي از افراد عادي و کشيشهاي کليسا بود که با يکديگر نوعي زندگي ساده را براي تقليد از مسيحيان اوليه سهيم شده بودند و زندگي خويشتن را صرف آموزش و کمک به فقرا کرده بودند

يک کتاب که طي قرن پانزدهم با نام تقليد از مسيح و احتمالاً بوسيله توماس آکمپيس نوشته شد تبديل به يک راهنماي بسيار تأثيرگذار در اين نوع زندگي فداکارانه مسيحي شد. در چنين گروههايي بدون آن که سلسله مراتب يا مراسمي وجود داشته باشد تأکيد بر رويکردي فردي نسبت به مسيح با استفاده از مطالعه وسيع متون اوليه مسيحي بود. چنين متوني که در اصل يوناني بودند در زبان لاتين تنها در قرون اخير با نام وولگات شهرت و عموميت بيشتري يافته اند. اين نخبگان شمالي که در تلاش براي دسترسي به منابع اوليه بودند علاقه اي مشترک با پيشتازان رنسانس در ايتاليا سهيم شده بودند

تعاليم اراسموس در هلند در دهه 1470 در آميخته با تأثيرات دووشيو مودرنا مي باشد. او را مي توان همچون جامعه برترن به عنوان بخشي از تمايلات معطوف به اصلاحات تلقي نمود هرچند او با تلاش فراوان از حمايت کردن آن پرهيز داشت. رويکرد او نسبت به دستگاه پاپ دنياگرا در اوائل قرن شانزدهم چنان که در مورد ژوليوس اکسکلوسوس ديده مي شود، اصولاً همان چيزي است که از اصلاحگران ديده مي شود. ويرايش دقيق او از کتاب عهد جديد يوناني او را هماهنگ و همراه با دووشيو مودرنا و جنبش اصلاحات قرار مي دهد. هرچند يک تفاوت مشخص باقي مي ماند. اراسموس متن يوناني را در سال 1516 به لاتين ترجمه مي کند. لوتر تنها شش سال بعد آن را به آلماني ترجمه مي کند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: