و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۶

از این روزها

اين چند روزه يه جورايي دپرس شده ام. شايد قضيه از اونجايي شروع شد که روز ما قبل آخر بخش اورژانس، اتند محترم سر صبح با بدخلقي نامعمولي صبحانه خوردن انترن رو تو غذاخوري بيمارستان به حساب کم کاري و تنبليش گذاشته بود و باعث شد اون روز با رزيدنت مستقيمم قدري کلاهامون تو هم بره و سايه سنگين تجديد دوره بخش اورژانس رو دوباره رو سرم احساس کنم. اون روز شنيدم که اتند مي گفت اورژانس رو کردنش هتل، اين وضع رو تغييرش مي دم، اينجا رو مي کنمش سربازخونه. البته منم موافق بودم تو بخش اورژانس انضباط و مسؤوليت پذيري بيشتري بايد حاکم بشه اما حق صبحانه خوردن انترن بدبخت هم بايد محفوظ بمونه و شرايطش به نحو مناسبي ترتيب داده بشه. در هر حال اون روز به طور کلي اوقاتم تلخ بود و از اين که مي ديدم از جمله همگروهيهام براي چاي خوردن، محيط حرفه اي ترياژ اورژانس رو با خيال راحت به کافه ترياژ و پاتوقي براي لاس زدن تبديل کرده اند اما اين وسط صبحانه خوردن مورد سخت گيري غيرمنطقي قرار مي گيره ناخشنود بودم

تو بخش اورژانس بعد از مدتها تجربه ناراحت کننده اي که چند وقتي بود به فراموشي سپرده بودمش تکرار شد. تو اين بخش در چند مقطع زماني متحمل برخورد نامناسب و نامنصفانه يکي دو نفر از دوستانم بودم. هر چه به دليل اين گونه رويکرد اونها نسبت به خودم فکر مي کنم پاسخ مشخصي پيدا نمي کنم. تنها دليلي که به ذهنم مي رسه اينه که روش زندگي و طرز تفکر من با مال اونها متفاوته و من انتظارشونو رو براي همراهي و همرأيي با اونها بي پاسخ گذاشته ام. چون براي تصميم گيري درباره روش زندگي و طرز رفتار خودم در حدي که آسيبي به اطرافيان نزنه، کاملاً خودم رو محق و صاحب اختيار مي بينم از اين که قانون نانوشته و ناعادلانه گروه اونها رو براي تبعيت از روال معمول آداب گروهيشون نقض کرده ام متأسف نيستم. اما متعجب و متأسفم از اين که عليرغم اين که من آداب اوليه رفاقت و معاشرت رو به جا آورده ام اما اونها چنين چيزي رو از من دريغ کردند. يکي از دلايل فقدان رغبت من نسبت به محيطها و جوامع سنتي چنين برخوردهاي ناعادلانه ايه. براي اين که در گروه برخورد مناسب انساني ببيني بايد به طور اجباري از قوانين همرنگ کننده و آداب غيرمنطقي و تجديدنظرناپذير گروه تبعيت کني در غير اين صورت در جامعه از حق يک برخورد انساني حداقلي هم محروم مي شي و همچون يک بيگانه يا يک دشمن به تو نگاه مي کنند. همين گونه انتظارات غيرمنطقي گاهي باعث مي شه ترجيح بدم از دسترس و ديدرس افراد آشنا و فاميل دور بشم تا مجبور نباشم متحمل انتظارات رنگارنگ و يکطرفه اونها بشم. افراد بيگانه معمولاً انتظارات کمتري نسبت به اطرافيانشون دارند. برخورد تلخ و منفي اين دوستانم که از جمله نزديکترين افراد به من در تبريز هستند امروز برام خيلي ناراحت کننده بود. کاش ديگه موقعيتي نباشه که تکرار بشه

با تموم شدن بخش اورژانس دوران تحصيل پزشکي من بعد از هفت هشت سال به پايان مي رسه. ديگه از دوران طفوليت دانشجويي بايد خارج بشم و خودم تنهايي در برابر زندگي و مسؤوليتهاي اجتماعيم قرار بگيرم. و اينها همه در حاليه که هيچ تکليفم با خودم روشن نيست. پزشکي که سالها براش وقت گذاشتم و به طور طبيعي بايد خودم رو در طبقه بندي اجتماعي اون احساس کنم برام جذابيتي نداره و خودم رو به اون گروه متعلق نمي بينم. علاقه منديها و دغدغه هاي معمول پزشکان و آرزوها و روش زندگي اونها با مال من فرق داره. افکار و انگيزه ها و علائق ديگه اي در ذهن من کار مي کنند و مناظر متفاوتي در برابرم مي بينم. از آينده نا معلومم مي ترسم و نمي دونم زندگي چه نقشه اي برام کشيده و چه بلايي قراره سرم بياره. شرايط مشکل و متضاد و در هم ريخته اي که در برابرم قرار داره من رو نگران مي کنه و احتمال شکست و ناکامي رو براي برنامه ها و آرزوهايي که در سر مي پرورونم زياد جلوه مي ده

نوشتن کمتر در هفته هاي اخير و ارتباط کمتر با اينترنت و در نتيجه تماس بيشتر با جو غيرمنطقي و نامطلوب محيط واقعي اطرافم بار ديگه باعث شده به اين موضوع هم فکر کنم که فعاليتها و دلبستگيهاي من در ارتباط با دنياي ذهني و مجازي چه ارزش و کارکرد واقعي در زندگيم داشته؟ چه توانايي جديدي براي تغيير اين شرايط حداقل براي خودم به دست آورده ام؟ آيا حداکثر اثر نوشته هاي من در محيط مجازي فرصت و ابزاري براي ناديده گرفتن و کتمان کردن واقعيتهاي محيط اطرافم بوده؟ حقيقتاً چه رفتار جديد و کارآمدي براي رويارويي عملي بهتر با موقعيتها و شرايط نامطلوب زندگي و محيط اطراف داشته ام؟ با ديدن اين پرنويسي و کم عملي در روال زندگيم به نوعي تضاد دردناک رسيده ام. نمي دونم شايد هنوز به دوراني که تصميم گيريهاي من اثر بيروني و عملي مشخصي در محيط اطرافم داشته باشند نرسيده ام و شايد فعلاً همين قدر کفايت کنه که محيط ذهنيم فعال و منسجم و رضايت بخش باقي مونده و به سادگي تحت تأثير بادهاي سرگرداني که مي وزند قرار نمي گيره

تو اين چند هفته بخش اورژانس بيشتر از ماهها و بخشهاي قبل در تماس با گروههاي شغلي مختلف مرتبط با سيستم بهداشت و درمان و افکار و دغدغه هاي پرسنل اونها بوده ام. خود حرفه پزشکي رو هم کمي بيشتر فارغ از دغدغه هاي تحصيلي و علمي و بيشتر در ارتباط با شرايط شغلي و حرفه ايش ديده ام. بهتر از گذشته ضعف مديريت و ناتواني اونو براي استفاده از پتانسيلهاي افراد در بهبود شرايط حرفه اي لمس کرده ام. تلف شدن انسانها در شرايطي راکد و سيستمي ناکارآمد و ناتوان تأسف برانگيز و غمناکه. تشکيلات دولتي سوبسيدخواري که به افراد رکود و بي اعتنايي و تنبلي رو آموزش مي ده و سودجويي و مصرف گرايي و سطحي گري رو در افراد نهادينه مي کنه. به اين ترتيب افراد در اين ميان اگه بخواهند زندگي انسان واري داشته باشند بايد تلاش کنند تحت تأثير سيستم قرار نگيرند و با تأثيرات رواني و اجتماعي اون بجنگند. در اين شرايط سؤال اينه که صرف اين همه هزينه در چنين دستگاههايي چه توجيه و دستاوردي داشته و چرا سطح هزينه و فايده در اين دستگاهها با همديگه متناسب نيست؟

هیچ نظری موجود نیست: