و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم

هشدار: نوشته زير محتوي برخي نکات صريح يک پورنوگرافي کامل است. خوانندگان عزيزي که زير هيجده سال سن دارند و يا از برخورد با مطالب برهنه و مشخص جنسي آزرده مي شوند و يا تاکنون با مواد رسانه اي محتوي موضوعات صريح جنسي برخورد نداشته اند مجاز به مطالعه آن نيستند و از نظر نگارنده و منتشر کننده اين مطلب مطالعه اش براي چنين عزيزاني ممنوع است. از این دوستان مي خواهم اين صفحه را ببندند يا به سمت پايين اين پست اسکرول کنند. در هر حال مسؤوليت هرگونه پيامد ناگوار احتمالي مطالعه اين نوشته برعهده خواننده خواهد بود
***

ازت خواسته بودم برا ملاقاتمون بدون ميکاپ بياي. برا همين وقتي بعد از مدتها لبهامو رو لبهات گذاشتم لازم نبود يه گوشه ذهنم نگران خراب شدن ميکاپ تو يا رنگي شدن لبها و صورت خودم باشم. براساس صحبتهاي قبليمون مي دونستم براي تو هم مثل من اين مي تونه تجربه خاصي باشه. نرمي و لطافت و گرمي و چين و شکنجهاي لبها و صورتت رو مشتاقانه با لبهام لمس مي کردم و مي آزمودم. بيخود نيست مي گن لبهاي آدم پر از گيرنده هاي حس لامسه است چون چنان خوب حست مي کردم که انگار تمام وجودم داره لمست مي کنه. در همين حين دستت رو بالا آوردي و از روي شونه ام به سمت پشت گردنم کشيدي. تا اين که دستت رو جلو آوردي و کنار صورتم نگه داشتي. در حالي که با حرکت نرم انگشتات گونه مو نوازش مي دادي صورتمون از هم فاصله گرفت. فرصت خوبي بود تا ديدن همديگه رو يه جور متفاوت تر تجربه کنيم. زياد طول نکشيد ولي توي درخشش و ترکيب رنگ چشمهاي قشنگت و انحناي مژگان و پلکها و ابروهات خيلي جاها رفتم. حافظه بودن خودمو ارزيابي کردم و اين معما رو حل کردم که چطور با تمام وجود همزمان در هر دو طرف اين تبادل نگاه حضور داشته باشم. اين دفعه نوبت تو بود مهموني لبها رو دوباره شروع کني. دستمو از کمرت بالا آوردم و پشتت نگه داشتم. احساس حجم بدنت مثل اين بود که تمام چروکيدگيهاي ذهنم رو باز کرد. وقتي تو هم با دستهات شانه هام رو نگه داشتي دو تايي با هم با انگيزه هاي جديدي به لمس و تجربه بدن همديگه پرداختيم. و اين يک امکان لذتبخش براي رها شدن از بندها و سنگينيهاي بودنهامون بود. آزاد شدن از هر سنگيني و نگراني و فشار و دغدغه اي. يک امکان هيجان انگيز براي شناور شدن و آزاد رفتن تا هر جايي که افسون هستي مقدر کرده. دست راستم از زير بغلت بالا رفت تا به بهانه لمس لطافت و موج گيسوهات، بدنهامون بهم نزديکتر بشه. در حالي که پنجه ام در لابلاي امواج موهات سير آفاق و انفس مي کرد ته دلم از اين که تنم نرمي و تقارن سينه هات رو مي فهميد خالي شد. اينجا جاييه که با هم قبول مي کنيم نفسهامون و قلبهامون حق دارند سنگين و مضطرب و وحشي بشن

***

نمي خواستم ساکت و منفعل نشسته باشم تا فشار نياز و هيجان جنسي هر کار دلش مي خواد با ذهنم بکنه. نمي خواستم ساکت و منفعل نشسته باشم تا همکاري و همپيماني خطهاي قرمز دروغ و نامعتبر جامعه و حماقتهاي سنتي اخلاق و دين با هم گرم بگيرن و به ريش احساس و خودآگاهيم بخندند. مي دونستم نوشتن و فکر کردن همراه اون نوشتن، اين هيجانات گريزپا و اين افکار مغشوش رو کمي بيشتر تحت تسلط خودآگاهي و ارزيابي منطقيم در خواهد آورد. من از هيجانات و رؤياهايم مي نويسم تا عليرغم تلاش همپيمانهاي سنتي، اشتياق و خواسته هام رو به رسميت بشناسم و اگر از تاريخ اخلاق و سنت ديني کسي نيست دست امداد به سوي امثال من دراز کنه، خودم با پاي نحيف و زانوي لرزان قدم در راه ثبت نوشتاري و انديشه مسؤوليت پذير اخلاق مدار و ديندارانه جنسي بذارم. مي نويسم تا اعتراض کنم به انبوه جمعيت متدين و دعاخواني که هر شب ماه رمضان از خدا خواستند جوانانشان را از گناه و لغزشها دور بدارد و مشکلاتشان را حل کند. اعتراض کنم به ذهنهاي در بند و دينهاي در اسارتي که نمي بينند و نمي توانند ببينند و نمي خواهند قبول کنند ببينند چگونه با دستهاي متبرکشان حلقوم معصوم احساس و انديشه دختر و پسرهايشان را مي فشارند و بدن نيمه جانشان را در برابر دسترسي و تعدي بيگانگان و بدخواهان پرتاب مي کنند. مي نويسم تا شايد جبران کنم تمام سکوتي که خودمون و شيخ و شحنه در تمامي اين سالها بر احساس و ادراک و تمناي جنسي مون تحميل کرديم

***

به قول اون شاعر عرب کاش نوزادي بودم که از سينه تو شير مي خوردم. وسوسه درک حجم سينه ات دستمو از امواج موهات پايين کشيد و تو لبخند زدي. دستم از زير شانه ات به حجم خواستني و موزون سينه ات رسيد. چقدر خوب که از وراي لباس نازکت برجستگي سر سينه ات در دسترس نوازش انگشتانم بود. مثل اين که بعد از آرامش بخشي بوسه ها و نوازشهاي اوليه خاطر مقدس هستي باز متوجه هيجان و شور شده بود. نفسهاي عميقمون و تماس تنگاتنگمون بيشتر اجازه مي داد بوي تن همديگه رو بفهميم و اين از يادمون برد که مهماني لبها ندانسته ولي بس خواستني به همنشيني و تماس و اصطکاک سر و صورت و گردن و تن تبديل شده. ديگه حجاب بين دست خواهش من و بدن لطف و عطاي تو قابل قبول نبود و بايد دستم لباستو دور مي زد تا از زير اون تجربه خودشو از نرمي و لطافت و گرمي و طراوت سينه ات تازه کنه و پيمانه ذهنمو از اشتياق افسانه وصل و انديشه اسطوره امتزاج پر کنه. و تو با فشار دستت بر دستم بر شادخواري هرچه بي تعارفتر دستم در پهنه اغواگر سينه ات و بدنت اصرار کردي. در آغوش همديگر و گيج از معجزه تعامل ذهن و تن يکديگر بر زمين افتاديم و غلتيديم. سطح تماس مون ديگه به حداکثر خودش نزديک شده بود. حالا ديگه پاهامون وظيفه تحمل وزن و تعادلمون رو به زمين سپرده بودن و مي تونستن تو مهموني با ساير مهمونا چرخ بزنند و تني به اقيانوس مدهش و وسوسه انگيز خلقت بدن بزنند. درش فرو بروند، بالا و پايين بروند، شيطنت کنند و خطر رو قبول کنند. نکته جالبي که اين غلتيدن داشت اين بود که حالا غير از لمس کردن و در برگرفتن حجم و سطح بدن همديگه مي تونستيم وزن و سنگيني بدنهامون رو هم به همديگر معرفي کنيم. هر چه بيشتر گرماي شيرين با هم بودن و عطر شهوت انگيز نزديکي و فشار وسوسه انگيز هم آغوشي رو کامل کنيم. انگار ظرفيت انسان بودنمون، حجم پذيرش خواسته هاي متقابلمون، جستجوي افقهاي جديد انسان بودنمون پيشرفت کرده بود. انگار تجربه مون، اين باور رو راحت تر کرده بود که چطور با همه هيجاني که التهاب قلبمون مي تونه قبول کنه و همه ادراک و آگاهي که در ذهنمون جا مي گيره از بودن خودمون خالي بشيم و در يک حضور مشترک حلول کنيم

***

فکر مي کنم اگر نمي نوشتم هميشه بايد سرسپرده و برده کساني مي موندم که مطابق خواست و علاقه خودشون سکس رو تشريح کرده اند، توضيح داده اند و معرفي کرده اند. من مي نويسم تا نشون بدم سعي مي کنم استقلال خودم رو، احساس خودم رو، افکار و خودآگاهي خودم رو در برابر اونها و در برابر همه مفاهيم وارداتي تحميلي و ابزارهاي دست چندمي شون و همه بدخواهيهاشون به رسميت بشناسم. من مي نويسم تا بيشتر باور کنم و بيشتر توانا بشم که انديشيدن و علاقه و وابستگي من به سکس چيزي تحت قيموميت فرهنگي و فکري بيگانگان نيست. ما هم دل داريم، مي فهميم، حرف داريم و مدعي هستيم. مي نويسم تا اين ايده رو مطرح کنم که نوشتن از سکس گامي مثبت در راه طرح و تبيين و حل مسائل و مشکلات اجتماعي جنسيه و در اين راه نوشتن و مطرح کردن هر چه بيشتر اين موضوعات در فضاي اجتماعي و بين الاذهاني مشخصات رابطه زن و مرد رو در همه حوزه ها هرچه بيشتر بومي و متناسب جامعه ما مي کنه. شايد مي خوام بيشتر و روشنتر از گذشته نشون بدم وقتي هيجان سکس و موسيقي رابطه نواخته مي شه ايراني مسلمان الزاماً مجبور نيست يا خجل و ساکت سرشو پايين بندازه يا دنباله رو بشه و پوچ از معاني و فرهنگ خودش، با جدا افتادن از موجوديت و حقانيت فرهنگي و سنتي خودش دستخوش غم و اندوهي بزرگتر بشه

***

سرمست از باده وصل و در آغوش يکديگر در چشمهايمان چه غزلها که نخوانديم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

فهرست وب ایرانی (نمایه ها)
به
یادداشتهای شما
لیتک اتوماتیک داده است
وب -آ - ورد
http://web-award.blogspot.com