و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

اکتشاف و اصلاحات؛ اولريش زوينگلي

زوريخ

در حالي که آلمان تحت تأثير پيامدهاي سياسي و مذهبي جنبش اصلاحي لوتر دچار درگيريهاي گوناگون شده بود، اين جنبش به سرعت به خارج از مرزها و به سوي سوييس در همسايگي آلمان جريان يافت. در آن زمان سوييس چندان به عنوان يک کشور واحد تلقي نمي شد بلکه اتحاديه اي از سيزده دولتشهر به نام کانتون بود. زماني که انديشه هاي لوتر شروع به سرازير شدن به سمت مرزها کرد چندين کانتون از کليساي کاتوليک جدا شده و پروتستان شدند و در همين حال بقيه کانتونها به طور مستحکمي کاتوليک باقي ماندند. از جمله کانتونهايي که جنبش جديد لوتر را پذيرا شده بودند، مهمترين و قدرتمندترين آنها دولتشهر زوريخ تحت حاکميت اولريش زوينگلي (1484-1531) بود

زوينگلي

زوينگلي به انقلاب لوتر يک درونمايه تعليمي مبتني بر اومانيسم شمالي به خصوص براساس تعليمات اراسموس اضافه کرد. او به نحوي افسانه اي در زوريخ از بابت مخالفتهايش با شرکت نيروهاي نظامي سوييسي در جنگهاي خارجي و حملاتش به اصل کليسايي بخشايش محبوب و مشهور بود. در واقع او در نقد بخشايش به اندازه خود لوتر بازيگري شاخص بود

زوينگلي در سلسله مراتب کليساي کاتوليک پيشرفت کرد تا در سال 1519 به مقام کشيش مردم رسيد که قدرتمندترين منصب کليسايي در شهر بود. با اين حال او تا سال 1519 به طور کامل شيفته برنامه اصلاحي لوتر شده بود و به نحو فزاينده اي شهر را به سمت فعاليتهاي کليساي نوين پروتستان هدايت مي کرد. در سال 1523 شهر به طور رسمي اصلاحات کليسايي مرکزي زوينگلي را پذيرفت و تبديل به اولين دولت پروتستان خارج از آلمان شد. از آن پس از آنجا انقلاب پروتستان در امتداد نقشه سوييس منتقل شد

الهيات زوينگلي

گرايش بر اين است که در کتابهاي تاريخ جهان به چند دليل به سرعت از زوينگلي بگذرند؛ مشخصترين دليل سادگي الهيات اوست. در قياس با لوتر و کالوين که هر دو نفر مقادير انبوه و گيج کننده اي از نوشته ها درباره هر چيزي که خورشيد بر آن تابيده است به نگارش درآورده اند، زوينگلي در تمامي مباحثات و نوشته هايش به يک موضوع واحد متمسک شده است. اين الهيات ساده هنوز مي تواند پيش زمينه توسعه اشکال شديدتر و راديکالتر پروتستانتيسم را شکل دهد و هنوز در کليساهاي مسيحي سراسر دنيا شنيده مي شود. در واقع الهيات نسبتاً غيرپيچيده زوينگلي مي تواند به عنوان مهمترين تغيير واحد در فرهنگ ديني قرن شانزدهم توصيف شود

الهيات و اخلاق زوينگلي بر يک اصل واحد مبتني بود؛ اگر عهد عتيق يا جديد درباره موضوعي به نحو صريح و تحت اللفظي سخني نگفته باشد آنگاه هيچ مسيحي نبايد در انديشه و عمل خود نسبت به آن موضوع اعتقاد داشته باشد. اين پايه انتقاد او نسبت به اصل کليسايي بخشايش بود. به عنوان نمونه در سال 1522 او حرکتي اعتراضي نسبت به روزه چهل روزه که جزو مراسم استاندارد کاتوليکها بود به راه انداخت. اعتقاد او اين بود که عهد جديد مطلقاً درباره روزه چهل روزه چيزي نگفته است بنابراين اين رسم در ذات خود غيرمسيحي است

دو تغيير مهم در تجربه ديني غربي وجود دارند که از اين موضعگيري نتيجه شده اند. اولين مورد خواندن تحت اللفظي عهد عتيق و جديد است. ديگر اين متون، مبهم و اسرارآميز و پر از معاني مشکل و تمثيلي نبودند بلکه در عوض متون عهد عتيق و جديد چيزي شبيه قوانين موضوعه بودند. لغات به همان معني بودند که گفته مي شدند، هرگونه صعوبت، تضاد يا ابهام معني در نتيجه خطاي خواننده بود و ارتباطي با متن نداشت. از جايي که اين متون معاني ساده و تحت اللفظي داشتند اين متون استانداردسازي شدند. در حالي که متألهين و حکماي ديني مي توانستند تا انتهاي دنيا درباره معاني کنايه آميز و تجسيمي نوشتارهاي کتاب مقدس بحث کنند، خواندن تحت اللفظي کتابهاي مقدس مسيحي به آن معنا بود که از متن تنها و تنها يک معنا مي توان دريافت کرد. در نتيجه اين تغيير عميق در خواندن متون اصلي مسيحي، يکي از شديدترين و جديترين کاربردهاي اين متون در زندگي اجتماعي بوجود آمد. نه تنها آداب و مراسمي که در متون مورد اشاره قرار نگرفته بودند بايستي ترک مي شدند بلکه اعمال، باورها و قوانيني که در معناي تحت اللفظي عهد عتيق و جديد مطرح شده بودند بايستي به طور مطلق و بي چون و چرا مورد تبعيت قرار مي گرفتند. اين موضوع تبديل به پايه اي براي نظريات و تشکيلات اجتماعي جوامع راديکال پروتستان و پوريتان شد و بنيان تشکيلات اجتماعي مستعمرات انگليسي در آمريکا را بوجود آورد. ما هنوز در آمريکا در جامعه اي زندگي مي کنيم که با اين نظريه ساختار اجتماعي مورد غلبه قرار گرفته است؛ شما نمي توانيد در خيابانهاي مباحث سياسي آمريکا حرکت کنيد و با نظريات ساختار اجتماعي زوينگلي مبتني بر معناي تحت اللفظي متون مسيحي برخورد نکنيد

ماربرگ

در حالي که زوينگلي به نحو بلندپروازانه اي درصدد ساختن منضبطترين جامعه پروتستان در حوزه دين، اجتماع و اخلاقيات بود به زودي بر سر موضوعات عمده نظري توافق و هماهنگي خود را با مارتين لوتر از دست داد. لوتر هميشه دلبستگي عميقي نسبت به کاتوليسيسم و به خصوص سنت فکري کاتوليک داشت. او دوست نداشت بسياري از مراسم کاتوليک را رها کند و البته علاقه اي به پذيرش نظريه زوينگلي درباره خواندن متون مسيحي با الفاظي ترديدناپذير نداشت. مهمترين موضوع نظري که اين دو بر سر آن توافق نداشتند ماهيت عشاي رباني بود. لوتر همچون کاتوليکها بر اين باور بود که نان و شراب عشاي رباني از لحاظ روحاني به گوشت و خون مسيح تغيير مي کند در حالي که زوينگلي بر اين باور بود که عشاي رباني تنها سمبلي از گوشت و خون مسيح است. اين تنها يک بازي زباني درباره چشيدن ساده ناني خشک و چند قطره از شراب نبود. در مرکز اين مجادله ماهيت وجودي خود مسيح مطرح بود. از نظر لوتر آنچه که تغيير روحاني عشاي رباني را به گوشت بدن و خون حضرت مسيح ممکن مي ساخت ماهيت دوگانه مسيح بود؛ مسيح به عنوان هم خداوند و هم بشر، هم وجودي روحاني و هم وجودي فيزيکي داشت. پروتستانتيسم زوينگلي همچون اسلاف معنوي خود (اکثريت کليساهاي پروتستان) به نحو غالبي بر ماهيت الهي و غيبي مسيح تأکيد مي کند؛ حضرت مسيح خدا بود و تأکيد کاتوليکي بر ماهيت انساني مسيح مبتني بر قرائتي نادرست و خطرناک از حادثه مسيح در تاريخ مي باشد. به اين ترتيب هرگونه اشاره در مراسم عشاي رباني مبني بر انسان بودن مسيح بايستي رد مي شد

حال زماني که متألهين به طور طبيعي به توافقي نرسيدند کار بيشتري در اين باره نمي شد انجام داد. به اين ترتيب عدم توافق بين لوتر و زوينگلي به عنوان بحراني سياسي در بالاترين رده ها در نظر گرفته شد. اختلاف لوتر و زوينگلي به عنوان رهبران جنبش پروتستان در دو کشور مجزا، هرگونه اتحاد سياسي بين دو کشور را مورد تهديد قرار مي داد. فيليپ از هسه (1504-1567) که يک ملاک از هسه بود همچون سوييسيها منافع سياسي اتحاد با اين کشور را درک کرد. با توجه به مجموعه شرايط، دولتهاي پروتستان در دوران نوپايي خود در تلاش براي بقا تحت فشار اروپاي کاتوليک بودند. رهبران اين دولتها از جايي که خود را از هر سو در محاصره کشورهاي متخاصم مي يافتند وضعيت پرمخاطره خود را درک مي کردند

اتحاد بين دولتهاي آلمان و سوييس هرچند از لحاظ سياسي هوشمندانه بود، اما در نتيجه اختلافات الهياتي بين لوتر و زوينگلي مي لنگيد. براي اتحاد دو دولت لازم بود دو کليساي پروتستان در مباني الهياتي خود به خصوص الهيات مرتبط با ماهيت عيسي مسيح به توافق مي رسيدند. فيليپ در اکتبر 1529 لوتر و زوينگلي را به قصر خود در ماربرگ دعوت کرد تا اختلافات خود را مورد حل و فصل قرار دهند. با اين حال اين دو مرد نقاط اشتراک مختصري داشتند و مباحثاتشان با شکست به پايان رسيد. لوتر به نوبه خود چنين مي انديشيد که زوينگلي يک متعصب مذهبي ديوانه است که ارتباط خود را با درک عمومي و معنويت از دست داده است. زوينگلي از سوي ديگر معتقد بود که لوتر به نحو نوميدانه اي در نظريات غيرقابل قبول کاتوليک گرفتار شده است. ملاقات آنان در ماربرگ آخرين نقطه اي براي اصلاحات مذهبي بود که جنبش مي توانست حدي از اتحاد رويه را حفظ نمايد. پس از ماربرگ متحد کردن جنبشهاي مختلف پروتستان غيرممکن شد و کليساي جديد که لوتر فکر مي کرد تبديل به يک کليساي خالصتر واحد جهاني خواهد شد در طي چند دهه به هزار شعبه و فرقه مدعي و ستيزه جو منقسم گشت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: