و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶

مردم و روشنفکری

حجيت و ارجحيت مردم و توده چند ساليه که به يکي از اصول اساسي ذهني من براي سنجش و ارزيابي گزاره هاي مختلفي تبديل شده که جاهاي مختلف باهاشون برخورد مي کنم. چند نتيجه ابتدايي و دم دستي اين اعتقاد قضايايي از اين قرار مي تونه باشه که مردم هميشه بهترين و کاملترين نظر رو دارند و هيچ کس با هيچ نام و نشاني استحقاق نداره درک و فهم خودشو بالاتر از مردم قلمداد کنه تا بعد براي خودش مقام راهبري اونها رو ادعا کنه. شايد به خصوص اگر خواننده با پيشينه فکري من آشنايي نداشته باشه تصور کنه من دارم در برابر حکومت ديکتاتوري و سرپرستي طلب که ادعاي قيموميت مردم رو داره از حق وشأن برتر و تخطي ناپذير مردم دفاع مي کنم. شايد اولين بار با خوندن اظهارنظرات بعضي خارج رفته ها و روشنفکراني که ادعاي هدايت و رهبري مردم ايران رو براي رسيدن به آزادي و دموکراسي و اين قبيل امور داشتند و به طور ضمني با جنبه هايي از امور اجتماعي و فرهنگي جامعه ايراني اظهار مخالفت مي کردند، اين نوع استفاده از انديشه هاي مردمگرايانه در ذهنم شکل گرفت. صحبت کردن درباره حقانيت و حجيت مردم در برابر حکومت سرپرستي طلب استفاده ابتدايي و اصلي بود که از اين انديشه مردمگرايانه انجام شد. و شايد اونو به طور اوليه خود امثال چنين روشنفکران غربگرايي مطرح کرده بودند. اما بتدريج که از سالهاي ابتدايي جنبش سياسي اصلاح طلبي و دوم خرداد دورتر شديم کم کم اين طور به نظر رسيد که گويا چنين اظهارنظراتي براي کوتاه کردن دست قيموميت دستگاه ايدئولوژيک حاکم و جايگزين کردن اون با دستگاه ايدئولوژيک جديدي انجام مي شه که قراره با الگوبرداري از غرب ارائه بشه. و اين طوري شد که استفاده نوع دوم از انديشه مردمگرايي در ذهنم شکل گرفت و با خوندن هر متن روشنفکرانه اي که رگه هايي از سرپرستي طلبي و رهبري نسبت به مردم و فرهنگ سنتي نشون مي داد اين انديشه در ذهنم قويتر شد و بيزاري من از اين دورويي اهل روشنفکري که از يک طرف قيموميت حکومتي رو رد مي کنه و از طرف ديگه چنين شأني براي خودش نسبت به مردم و فرهنگ قائله بيشتر و بيشتر شد. به اين ترتيب با استفاده از همون ايده ابتدايي مردمگرايانه احساس کردم بايستي بي نياز بودن مردم رو از سرپرستهايي که اين بار از جانب روشنفکران وطني با سروصدا مورد ادعا قرار مي گيره گوشزد کرد؛ کساني که ادعاي مخالفت با دستگاه ايدئولوژيک حاکم گويا بهشون اين حق رو داده که درباره مردم ادعاي قيموميت و رهبري کنند. متأسفم که چنين رويکردي حتي گاهي به روشني از طرف روشنفکران درباره جامعه و فرهنگ عمومي و باورهاي اجتماعي مردم صورت مي گيره

حجيت و حقانيت مردم البته تنها يک معيار و شاخص ارزيابي نظرات و گزاره هاي اجتماعي سياسي نيست. اين قضيه براي من يک جنبه فلسفي و شناختي هم داره. تضاد مردم/روشنفکري براي من تداعيگر تضاد آشناي طبيعت/صنعته. تقريباً از هر جنبه اي که صنعت رو با طبيعت مقايسه کنيد از همون جنبه مي تونيد نظريه پردازي روشنفکرانه رو با مردم مقايسه کنيد. اينجا مقصودم از روشنفکري بزرگتر و اعم از اون چيزيه که در پاراگراف قبل مورد نظر بود. هرگونه نظريه پردازي و ساختارسازي زباني و نتايج و پيامدهاش، هرگونه تعقل و تفلسف و خودآگاهي که به فرد درجاتي از احساس متمايز شدن از جمع اطراف بده اينجا مي تونه مصداق مقايسه من باشه. من اين تلاشهاي نظريه پردازانه و اين خودآگاهيهاي زباني رو فرزند و زيرمجموعه و استطاله اي از موجوديتي وسيعتر و فراگيرتر به نام مردم و زندگي روزمره شون مي بينم. درست همونطور که صنعت زيرمجموعه و برآمده و حقيرتر از طبيعت فراگير اطرافشه. ارجحيت طبيعت بر صنعت هم مثل اصل ارجحيت مردم و درک عمومي متعالي اونها يکي از اون معيارها و شاخصهاي اساسي ذهنيمه. روشنفکري و نظريه پردازي محصول و زيرمجموعه اي حقير از کليت جمع وسيعتر مردم و زندگي عادي اونهاست و چيزي برتر از اونها نيست. در واقع حداکثر کار روشنفکر و نظريه پردازي بازسازي و بازتوليدي هميشه ناقص از جريانات و پديده هايي که به طور طبيعي در ذهنيت و محيط انساني در جريانه. اين نسبت به روشني درباره طبيعت و صنعت ديده مي شه

سلسله اين مقايسه ها و تضادها رو همين طور مي شه ادامه داد؛ امر واقع/امر آرماني. امر واقع آن چيزي است که هست و امر آرماني آن چيزي است که مي خواستيم باشد اما نشد و شايد حتي آن چيزي که مي خواهيم باشد اما نيست. برخلاف تضاد طبيعت/صنعت که اعتقادم بهش ريشه سياسي نداره، اين يکي گويا ريشه سياسي ايدئولوژيک داشته باشه که البته بي ربط به گرايشهاي پست مدرن و ايدئولوژي گريز هم نيست. آن چيزي که در عمل و در دنياي خارج هست از آن چيزي که در ذهن ما از اين دنيا به شکل قالبهاي انتزاعي جا گرفته برتر و جامعتره و از آن چيزي که در ذهن ما براي آينده نقش کرده ايم لااقل در جنبه هايي برتره. به عبارت بهتر واقعيات مثل معلميه که به شاگرد آرزوهاي ما درس مي آموزه. امر آرماني بايد در تنور امر واقع گداخته بشه و تجربه کسب کنه تا شايد بتونه روزي خودش با پرورده شدن و تشبه يافتن به واقعيات تبديل به امر واقع بشه. اين موضوع ترجمه اش در تضاد مقايسه اي مردم و روشنفکر اين طور مي شه که روشنفکران بايستي در جامعه و بوسيله روابط و امور واقعي و موجود در دنياي عادي مردم عامي تجربه کسب کنند تا بعد بتونند اون رو به نحو مناسبتري بازسازي کنند. عموميت مردم مثل پيرمرد کهنسال و روزگار ديده و آرامي هستند که روشنفکري مثل جواني عجول و آرمانگرا و پر شر و شور ادعاي درکي بهتر و هدايت اون پير آرام و ساکت و نجيب رو داره. مردم در همين امروز و اقتضائات او زندگي مي کنند و روشنفکران انديشه فردايي آرماني رو مي پرورانند

در نهايت اين که تضاد مردم و روشنفکري در ايران شبيه تضاد اسلام و غرب هم هست. در يک جامعه سنتي و مذهبي و مسلمان، مردم به نحو عمده و اصلي نماينده علائق و تفکرات و انديشه ها و رويکردهاي مذهبي و اسلامي هستند و روشنفکران از طرف ديگه به عنوان کساني که در دانشگاههاي به سبک غربي، علوم به سبک غربي خونده اند نماينده انديشه ها و رويکردهاي غربي هستند. من اينجا نسبت به غرب ديدگاهي مطلقاً منفي ندارم ولي البته اونو در رتبه دوم از نظر اهميت در انديشه ها و رويکردهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه ايراني مي دونم. اسلام براي من تداعي کننده خود و غرب تداعي کننده ديگري است و البته بين اين خود و ديگري ديواري بلند (از بي اعتمادي!) قرار نگرفته ولي به نظرم در هر حال شناخت درست از وضعيت، اقتضا مي کنه چنين رتبه بندي بين اسلام و غرب رو در نظر داشته باشيم. حالا اگر اين تضاد اسلام و غرب رو در عرصه تعامل مردم و روشنفکري ترجمه کنيم چه نتيجه اي به دست مياد؟ روشنفکر غربگرا اگر بر اين اعتقاد باشه که در برابر توده اسلامگرا به لحاظ اين که انديشه اي نوين و رو به رشد ارائه مي کنه، در مقام حقانيت مطلق قرار داره و در نتيجه به جاي اين که در فکر تعاملي متعادل با مردم و توده و رويکردهاي فرهنگي سنتي اونها باشه به فکر تحميل افکار غربي خودش و قبضه کردن يکطرفه صحنه اجتماعي فرهنگي باشه مورد اشکال خواهد بود. متأسفانه از جانب عده زيادي از مبلغان انديشه هاي غرب چنين رويکردي نسبت به داشته هاي سنتي اجتماعي و فرهنگي مردم وجود داره. روشنفکراني که به ظاهر ادعاي مخالفت با يکجانبه گرايي و تحکم نظام سياسي بر انديشه هاي فرهنگي و اجتماعي مردم رو دارند و البته در عمل خودشون گاهي اوقات هم قرباني چنين رويکردي از سوي نظام مي شوند، در جايي ديگر خود چنين ظلم و چنين رفتاري رو بر توده مردم روا مي دارند. به اين دوستان بايستي توصيه کرد در برابر اعتقادات فرهنگي و گرايشات سنتي اجتماعي مردم بهتره با احتياط و شکيبايي برخورد کرد و اجازه داد خود مردم در طول زمان جايگاه درست هر موضوع و انديشه اي رو مشخص کنند، نه اين که قضاوتهاي راديکال و يکجانبه گرايانه خودمونو به شديدترين وجه ممکن عليه سابقه فرهنگي و اجتماعي خودمون به کار ببريم. چنين رفتاري به نفع خود روشنفکري هم نخواهد بود. نظريه پردازان و تحليلگران اگر به چنين مشي و منشي ادامه دهند در عمل کارکرد روشنفکري به ضد خودش تبديل مي شه و مانع راه توسعه و پيشرفت اجتماعي فرهنگي جامعه خواهد شد و در نتيجه بايد به فکر ابزاري بود که اين مانع جديد و اين تندروي بي مايه رو از سر راه کنار زد

حالا وقتي خواننده اين جنبه هاي مختلف تضاد مردم و روشنفکري رو با هم جمع کنه و اين قطعات اصلي پازل رو کنار هم بذاره، براش روشن مي شه نسبت مردم و روشنفکري چگونه چيزي است در ذهن من. البته در اين نوشته نظرگاه من بيشتر متوجه تعريف و ترسيم شأن و هويت و موجوديت مردم بود و چون شناخت مردم و احترام به حقوق و شأن اونها گام ابتدايي و لازم روشنفکري به نظرم بود درباره نسبت مردم و روشنفکران روي موضوع مردم تمرکز کردم. در عين حال من البته شأن و احترامي هم براي روشنفکر (در برابر فرد غيرروشنفکر و نه توده جامعه) قائلم که فعلاً در اين نوشته احساس نياز نکردم بهش بپردازم. شايد فعلاً به عنوان يک نتيجه اجمالي از اين قضايا بشه اين طور گفت که در زمان ما (همين دو سه سال اخير) در برابر چنين سويه هاي تهديدي که روشنفکري نسبت به توده مردم جامعه روا مي داره، کار يک آدمي که اين قضايا رو مي بينه و نمي خواد کورکورانه با مدهاي ناخودآگاه و سياستزده و واکنشي جماعت روشنفکري همراهي کنه اينه که حد روشنفکري و اظهارنظراتش رو به درستي ترسيم کنه. روشنفکر خودآگاه و مردمي امروز با استفاده از ادبيات و بحثهاي خود روشنفکري به طور اوليه بايستي براي خنثي کردن اين تندرويهاي روشنفکري استفاده کنه. در همين راستا نماد سوم تير براي تعديل نماد دوم خرداد قابل تأمله

هیچ نظری موجود نیست: