و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۴

اسلام در اسپانیا

تا زماني که عبدالرحمان به اسپانيا رسيد، اعراب قبلاً از جانب شمال آفريقا بر شبه جزيره ايبريان مسلط شده بودند و نوشتن يکي از درخشانترين بخشهاي تاريخ اسلام را آغاز کرده بودند. پس از آن که تاخت و تازهاي آنها به سمت فرانسه بوسيله شارل مارتل بي اثر ماند، مسلمانان در اسپانيا تمام توجه خود را بر آندلوس در جنوب اسپانيا متمرکز کردند و در آنجا تمدني بسا فراتر از چيزي که قبلاً درباره اسپانيا دانسته مي شد برپا ساختند. حکومت عقلاني و عدالت محور آنها و رفتار توأم با مداراشان با مسيحيان و يهوديان باعث شد بسياري از اسلام استقبال کنند. آنها همچنين تجارت و کشاورزي را توسعه دادند و به هنر رونق بخشيدند و آثار ارزشمندي در حوزه علم بوجود آوردند. و کوردوبا را به عنوان پيشتازترين شهر اروپايي بنا کردند

تا قرن دهم، کوردوبا در مقايسه با جمعيت سي و هشت هزار نفري پاريس، با جمعيتي پانصدهزار نفري به خود مي باليد. با توجه به تاريخنگاريهاي آن زمان، شهر 700 مسجد و 60000 قصر و 70 کتابخانه داشت _چنان که گزارش شده است تنها يکي از اينها 500 هزار خط نوشته را در خود جاي داده و پرسنلي در امر پژوهش، تذهيب کتب و صحافي آنها در اختيار داشت. کوردوبا همچنين حدود 900 حمام عمومي و اولين چراغهاي خياباني اروپا را داشت. در 5 کيلومتري خارج شهر اقامتگاه خليفه، الزهرا قرار داشت. شهر الزهرا، مجموعه اي از مرمر و گچ و عاج و عقيق، چهل سال براي ساخته شدنش زمان برد و قريب يک سوم درآمد کوردوبا خرجش شد و تا زماني که در قرن يازدهم تخريب شد يکي از عجايب عصر بود. برپايي مجدد اين شهر در سالهاي آغازين اين قرن آغاز شد و هنوز ادامه دارد. مسجد اعظم کوردوبا متشکل بود از جنگلي از هشتصد و پنجاه ستون که با قوسهاي مراکشي به هم وصل شده اند

تا قرن يازدهم جمعيت کوچکي از مقاومت مسيحي شروع به رشد کرد و به رهبري آلفونسو ششم نيروهاي مسيحي، تولدو را مجدداً در اختيار گرفتند. اين آغاز دوره اي بود که مسيحيان آن را فتح مجدد مي خواندند که خود مشکل جدي که به اين دوران شکوهمند و طلايي پايان داد برجسته مي سازد: ناتواني حاکمان متعدد اسپانياي مسلمان براي حفظ اتحاد. اين موضوع به قدري آنها را ضعيف کرد که هنگام مواجهه با تهديد هاي جدي پادشاهيهاي مختلف مسيحي مجبور بودند از المراويان، سلسله اي چادرنشين در شمال آفريقا درخواست کمک کنند. المراويان آمدند و خيزش مسيحي را در هم کوبيدند اما کنترل را خود به دست گرفتند. در عوض در سال 1147 المراويون بوسيله ائتلاف ديگري از قبايل چادر نشين، المهاديان شکست خوردند

اگرچه چنين اختلافات دروني هيچ وقت ناشايع نبوده اند _و پادشاهيهاي مسيحي هم هميشه نسبت به يکديگر چنين وضعي داشته اند_ اما تفرقه مسلمانان در اين زمان که مسيحيان در حال به انجام رساندن پيمانهاي قدرتمند اتحاد و تشکيل ارتشهاي بزرگ و راه انداختن اردوهاي جنگي بودند، پس از مدتي حکومت اعراب را پايان داد. اعراب به سادگي تسليم نشدند. آندلوس سرزمين آنها هم بود. اما اندک اندک بايد عقب نشيني مي کردند، اول از اسپانياي شمالي، بعد اسپانياي مرکزي. تا قرن سيزدهم سرزمينهاي وسيع آنها به چندين پادشاهي پراکنده در اعماق کوهستان اندلوسيا کاهش يافت. در اين مرحله براي حدود دو قرن نه فقط در برابر حملات اروپاييان دوام آوردند بلکه دوره جديدي از شکوفايي را طي کردند. عجيب و تأثرانگيز است که ساختن چنان سلطنت درخشان و مجذوب کننده اي در گرانادا جايي که شهرت اعراب در اروپا بيشتر از آن نشأت گرفته، توام با دو قرن پاياني حضور آنها در اروپا باشد. گويا در طي عقب نشيني تدريجي شان به جنوب اسپانيا، چنان که واشنگتون اروينگ نوشته ناگهان چنين احساس کرده اند که مردمي بدون سرزمين هستند و خواسته اند يادگاري از خود در اين سرزمين برجاي بگذارند: الحمرا، ارگي برفراز گرانادا که نويسنده اي آن را "درخشش و اعجاب دنياي متمدن" خوانده است

ساخت الحمرا در 1238 بوسيله محمود بن الاحمر شروع شد. او همان کسي بود که که زمان محاصره گرانادا بوسيله شاه فرديناند از آراگون، به خيمه فرديناند رفت و متواضعانه در ازاي بازگشت صلح خود را رعيت شاه خواند. مخصوصاً زماني که فرديناند از او خواسته بود تا قراردادشان را مبني بر تجهيز سربازان مسيحي عليه مسلمانان در محاصره سويل در 1248 به اجرا بگذارد اين حرکتي لازم اما مشکل بود. ابن الاحمر قرار خود را به اجرا گذاشت و با کمک به محاصره کنندگان سويل به دست مسيحيان افتاد. در بازگشت به گرانادا در حالي که جمعيت با عنوان پيروزمند به وي درود مي فرستاد، تشويش دروني خود را با اين پاسخ کوتاه و غمگين که بارها و بارها بر ديوارهاي الحمرا نقش بسته است نشان داد: "پيروزمندي جز خدا نيست." در طي سالها چيزي که به عنوان قلعه دفاعي شروع شده بود تحت حاکميت جانشينان ابن الاحمر به مجموعه اي قابل توجه از ساختمانهاي زيبا با بافت ظريف، حياطهاي آرام، استخرهاي زلال و باغهاي پنهان تغيير يافت. بعدها پس از مرگ ابن الاحمر خود گرانادا بازسازي شد و آن چنان که يک نويسنده عرب نوشته است تبديل به گلداني نقره اي مملو از زمرد شد

در همين زمان بيرون از گرانادا شاهان مسيحي منتظر بودند. آنها در توالي از تصرفات تولدو کوردوبا و سويل را بازپس گرفتند. تنها گرانادا باقي ماند. سپس در سال 1482 در يک منازعه بي اهميت سلطنت مسلمان به دو بخش خصمانه تقسيم شد و همزمان با آن دو متحد قدرتمند مسيحي فرديناند و ايزابلا ازدواج کردند و حکومتشان با يکديگر ترکيب شد. بدين ترتيب ده سال بعد گرانادا سقوط کرد. در دوم ژانويه 1492 _همان سالي که کلومبوس را به امريکا فرستادند_ فرديناند و ايزابلا پرچم اسپانياي مسيحي را بر فراز الحمرا برافراشتند و بوعبدل، آخرين شاه مسلمان گريان جلاي وطن کرد در حالي که اين عبارت مادر سالخورده اش را به خاطر مي آورد: "شهري که همچون مرد نمي تواني از آن دفاع کني همچون زن برايش گريه کن!"

درباره سرنوشت اسلام در اسپانيا ايروينگ نوشته است که مسلمانان سرسختانه و به طور کامل پاکسازي شدند. او نوشته است هيچ وقت نابود کردن مردمي بيشتر از اين کامل نبوده است. در واقع با مهاجرت شمال آفريقا و جاهاي ديگر بسياري از مسلمانان بقاياي دوران اسپانيا را با خود منتقل کردند و بدين ترتيب مي توانستند نقش مهمي در زندگي فرهنگي و مادي سرزمين تازه شان داشته باشند. البته بسياري از مهاجرتها بعدها بوقوع پيوستند. ابتدائاً بسياري از مسلمانان به سادگي در اسپانيا باقي ماندند. از جايي که از از لحاظ زماني و فاصله از ريشه هاي اصلي خود بريده شده بودند جاي ديگري براي رفتن نداشتند. تا زمان تفتيش عقايد در اسپانيا شرايط غيرقابل تحمل نبود. مسيحيان به مسلمانان براي کار کردن، خدمت در ارتش، زمين داشتن، و حتي اجراي شعائر دينشان اجازه مي دادند. اينها همگي امتيازهايي ناشي از اهميت مسلمانان در اقتصاد هنوز پررونق اسپانيا بودند. اما بعداً در دوران تفتيش عقايد تمامي حقوق مسلمانان بازداشته شد، زندگيشان مشکل شد و مهاجرتها بيشتر شد. در نهايت در اوايل قرن هفدهم بيشتر بازماندگان، باشدت اخراج شدند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: