و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۷

سرباز وطن 8

يادمه روزهاي اولي که به يگان خدمتيم اومده بودم با اصطلاح توقف که برخورد کردم تعجب کرده بودم. به تعداد روزهايي که يه سرباز از هنگام آخرين مرخصيش داخل پادگان مونده توقف گفته مي شه. با بالا رفتن ميزان توقف مقدار مرخصي که بعدش مي توني بگيري بيشتر مي شه. از اين جهت اين اصطلاح برام جالب بود که مي ديدم سربازان با اين دقت و حساسيت روز به روز اونو مي شمرند و کسي که به بالاترين رقمهاي توقف مي رسيد حکم نوعي قهرمان رو داشت. رقم توقف بالاي چهل معني خاصي داره. اون اوائل اين رقم رو به سادگي به عنوان تعداد روزهاي دور از خانه تعبير مي کردم و مثلاً با زماني که خودم در دوران دانشجويي شش ماه از خونه دور بودم و هيچ احساس نيازي براي سر زدن به خونه احساس نمي کردم مقايسه اش مي کردم. اما با گذشت زمان کم کم بيشتر تفاوت روزهاي دور از خونه در دوران دانشجويي رو با روزهاي توقف در يگان محل خدمت فهميدم. حالا وقتي رقم توقف من که به دو هفته نزديک مي شه ديگه حال و حوصله هيچ چيز رو ندارم. توقف در پادگان اين معني رو هم داره که شما حق خروج از فضاي نظامي رو جز در موارد محدود نداريد. نوشته اي يه بار تو پادگان آموزشي مرزن آباد ديده بودم که حالا معنيش رو بهتر مي فهمم. روي يه نيمکت کلاس يادداشت دست نويسي خونده بودم که سربازي رو به دوران حبس تشبيه کرده بود. مطمئناً کسي که سربازي رفته باشه اگه قرار باشه حبس بکشه بهتر تحمل خواهدش کرد و با حس و حالش آشناتر خواهد بود. البته همه نيروهاي وظيفه مجبور نيستند داخل پادگان توقف کنند. گاهي اوقات مي توني به اندازه کافي خوش شانس باشي که مثل يک کارمند معمولي و تنها طي ساعات اداري در محل خدمتت در شهر محل زندگي خودت حاضر بشي. نکته آزاردهنده ديگه اي که سربازان در دوران خدمت بايد باهاش بسازند اينه که در محيط نظامي جايي براي انتقاد و بحث و نظر با مافوق معمولاً وجود نداره. افراد بايستي نظراتشونو براي خودشون نگه دارند و فرمانده و مافوق حرف آخر رو مي زنه. هرچند گاهي وضع از اين هم بدتر مي شه و نيروهاي کادر بدون توجه به درجه با نيروهاي وظيفه برخورد مي کنند. اوضاع زماني جالب و هيجان انگيز مي شه که نيروهاي وظيفه تحصيل کرده زيردست فرماندهاني قرار مي گيرند که به طور متناسبي تحصيل کرده و مطلع نيستند. در همين يه ماه اخير در ارتباط با مسائل پزشکي سخنان محيرالعقولي از کساني شنيده ام که ترسيده ام به خاطر به خطر افتادن منزلت فرد در برابر زيردستان حرفاشونو اصلاح کنم. در مواردي هم که زمينه اي براي توضيح و اصلاح بوده نتيجه قابل اعتنايي به دست نياورده ام. گويا اقتضاي سربازي تحمل چنين شرايط بيمارگونه اي هم هست. فضاي نظامي در هر حال اونقدرها انساني طراحي نشده.

روستاي ماده کاريز يه روستاي معمولي نيست. هر چند به ندرت در اطراف روستا گله هاي کوچک شتر يا بز ديده ام اما به نظر مي رسه مردم روستا کار زيادي در ارتباط با امور کشاورزي انجام نمي دهند. بوته هايي که در يک طرف روستا منظره اي سبز بوجود آورده اند بيشتر به نظر مي رسه براي مهار حرکت شنها هنگام وزش باد کاشته شده اند و غير از اين کشت و کار ديگه اي در کار نيست. به جاي اينها تا بخواي رفت و آمدهاي غيرمعمول در روستا وجود داره. تردد وانت تويوتاهاي رنگ و رو رفته تقريباً در تمامي بيست و چهار ساعت ادامه داره و در شبها بيشتر به چشم مياد. اين وانتها اغلب اوقات به صورت گروهي و در دسته هاي چهار پنج تايي حرکت مي کنند. پشت بعضي وانتها به رسوايي ظروف حمل سوخت به وضوح به چشم مي خورند. رانندگيشون هم مصداق چيزي جز ياغيگري نيست. تقريباً با همون سرعت بالايي که توي جاده مي تازند توي معابر خاکي و پر دست انداز روستاشون حرکت مي کنند و گرد و خاکي تماشايي راه مي اندازند. غير از اين وانتها، کاميونها و تريلي هايي هم هستند که اونها هم اغلب دو تايي يا سه تايي با هم وارد روستا مي شوند يا ازش خارج مي شوند. گاهي تعجب مي کنم تو روستايي به اين کوچکي چطور اين همه ماشين رفت و آمد داره. اگه همه اين ماشينها مال اهالي باشه هر خانوار بايستي چند ماشين داشته باشه و خانواده هايي هم که ماشينهاي بزرگ دارند با چنين فعاليت و تکاپويي که وجود داره احتمالاً چنان شرايط اقتصادي شکوفايي رو تجربه مي کنند که خيلي از مردم شهرها حسرتش رو مي خورند! با اين وجود ظاهر آدمها و خونه ها کاملاً معمولي و مناسب شرايط يک روستاي کويريه. تماشا کردن يا زندگي کردن تو چنين روستاي عجيب و مشکوکي اونقدرها که از زندگي روستايي انتظار داريم آرامش بخش و پر از صفا و صميميت به نظر نمي رسه. و جالبه همه اين اوضاع مشکوک درست در برابر يگان ما و در مقابل چشم نيروهايي که برنامه هاي منظم روزانه، هفتگي و ماهانه براي مقابله با قاچاق در برنامه کاريش داره در جريانه.

نهبندان يک شهر کوچيکه. به عنوان مرکز شهرستان خيلي کوچيکه. با اين وجود براي ماهايي که هر بار حدود يک ماه رو بايد در يگان بگذرونيم وقتي هر يکي دو هفته مي تونيم از اونجا بيرون بياييم وجودش غنيمتيه که باعث مي شه طي چند ساعت مرخصي متقاعد بشيم که اين بيرون هنوز زندگي ادامه داره و زندگي به اون يکنواختي و سختي که داخل بوده نيست و همين نزديکيها در دسترسه. مردمش با لهجه اي صحبت مي کنند که با بيرجند و قاين متفاوته. هرچند گويا فارسيه اما فهميدنش براي تازه وارد مشکله. شنيده ام لهجه زابليه. به وفور لباس بلوچي دارند و گويا اغلب سني مذهب هستند. اولين بار که تو شهر مي گشتم ياد محيط زابل افتادم. نمي دونم واقعاً تا اين حد شباهت دارند يا تصور ذهني من اين طور بود. باريکه ها و بارقه هايي از زندگي شهري مي شه درش ديد. خانمهايي که مانتو پوشيده اند يا رانندگي مي کنند کميابند. زنان ولي به عنوان فروشنده مغازه ها زياد ديده مي شوند. بانکهاي اصلي و قديمي ايراني يکي دو تا شعبه بيشتر درش ندارند. دستفروشها جنسي که افراد غيربومي رو جذب کنه ندارند. غير از پارکي که در محل ميدان ورودي شهر قرار داره فضاي سبز دلکشي وجود نداره. مغازه زيادي وجود نداره که در دکورش همپاي مدهاي جديدتر تفنن و ذوقي به کار زده باشه. بعضي مغازه دارها خبر ندارند که تو شهرشون کافي نت هست.اما همين مقدار جريان زندگي با رنگ و بوي محلي اي که داره زيباست. لباس محلي زنان بلند و يکپارچه و با نقش و نگارهاي رنگارنگ هستند. البته روش چادر مي پوشند. در نواحي اطراف قاين و بيرجند هم زنان همين طورند. نماي کاهگل و انحناي طاقها و ايوانهاي خانه هاي قديمي هم برام آشنا و دوست داشتني هستند. و پيرمردهايي که کنار پياده رو نشسته اند. يه شهر کوچک و خلوت و بي آلايش.

تا قبل از اين رتيل نديده بودم. فکر مي کردم عنکبوتهاي درشت هيکلي هستند که ظاهر چاق و پشمالويي دارند. اما تصورم باطل بود. نه عنکبوت هستند، نه چاق و پشمالو. ده پا دارند و تعداد بندهاي بدنشون زيادتر از عنکبوتهاست. ولي درشت هيکل و تقريباً به اندازه يک کف دست هستند. اندامشون ترکيب بندي عجيب غريب و متناقضي داره. هرچند بدن تنومند، بند بند و کشيده اي دارند اما پاهاشون هم به طور نامتناسبي بلنده. شايد از اون موجودات پيش از تاريخ هستند و عليرغم تکامل بعدي عنکبوتها و عقربها همچنان باقي مانده اند. هرچند قبلاً وصف حالش رو از بچه ها شنيده بودم اما تو دو ماه اول حضورم در يگان از اينها نديده بودم. تا اين که يه شب به طور اتفاقي داخل کانال کولر گازي بهداري چشمم به اين موجود بزرگ زردرنگ افتاد. وحشت کردم. هيچ نمي دونستم چطور بايد باهاش برخورد کنم. مي دونستم يکي از بچه ها از اينها جمع مي کنه و تو الکل ميندازه. ترجيح دادم برم و اون دوستم رو صدا بزنم. وقتي تو شيشه با خاطر جمع تماشا مي کرديمش يادم اومد قبلاً عکس اينها رو تو اينترنت ديده بودم.

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۷

علیه عقلانیت

اغلب ما يک جايي در زندگيمون ياد مي گيريم تا تو اين دنيا هر چي رو که مي بينيم يا مي شنويم براي سنجش و راستي آزماييش از معيارهاي عقلاني و روشهاي استدلالي استفاده کنيم. هميشه درباره هر مطلب و موضوعي که باهاش مواجه مي شيم اين طور فکر مي کنيم که براي اين که مطمئن بشيم حقيقت داره و درسته، بايستي به نوعي توجيه منطقي براش سراغ داشته باشيم. به وفور با امور مختلف اين طور برخورد کرده ايم و اين نحوه رويکرد در ذهنمون تبديل به يک قاعده اصولي و غالب شده. هرچند البته اغلب باورها و اعتقادهاي ما هرچقدر هم که سخت گير باشيم ناخودآگاه بدون اين که از اين فيلتر بگذرند از گوشه هاي ناپيداي وروديهاي ذهن ما دزدکي مي گذرند و در ذهن ما جا مي گيرند و براي برخوردها و انديشه هاي بعدي نقش بازي مي کنند. اما در هر حال تا جايي که به تصميم خودآگاه ما مربوط مي شه روش شناخته شده و قابل قبول ما براي برخورد با باورها و انديشه هاي مختلف، سنجش عيار اونها براساس منطق و عقلانيت محسوب مي شه. دوباره به اين اصل که ظاهراً صحتش بديهي تلقي مي شه نگاهي بيندازيم. آيا ازش به درستي استفاده مي کنيم؟ شناختهاي ما چطور شکل مي گيرند؟ به نظر مي رسه همه چيز از تجربه شروع مي شه. با رويدادي مواجه مي شيم يا رفتاري انجام مي ديم و در اين حين و پس از اون از طريق احساسات خودمون، وروديهايي از محيط دريافت مي کنيم. براساس اين دريافتهايي که از محيط داريم بتدريج شناختهايي درباره پديده هاي مختلف هستي و رفتارهاي خودمون پيدا مي کنيم. البته براي سامان دادن اين داده ها از عقل و منطق استفاده مي کنيم. اما وروديهاي ابتدايي و فرآورده هاي نهايي ماهيتي تجربي و حسي دارند. فرد انساني به طور اوليه بر اين اساس دنياي خودشو مي شناسه. اما وقتي آدمها دور هم جمع مي شوند با افزوده شدن بر تعداد افراد و تنوع برداشتهاي افراد، اختلاف نظر بوجود مياد. براي سامان دادن اين اختلافات اغلب يک سري اصول و الگوهاي عمومي و مشترک عقلاني مورد توافق قرار مي گيرند و گوناگونيهاي تجربه و احساسات افراد تا حدود زيادي ناديده گرفته مي شوند. در محيطي با اختلاف نظرات قابل توجه و ريشه اي شايد چاره اي نباشه جز اين که به آن عده از اصول منطق و استدلال که بشه در مورد اونها به نوعي توافق رسيد بازگشت نمود. اما هميشه شرايط محيط اين طور وخيم و غريب نيست.

ما خيلي از اوقات با دوستاني صحبت مي کنيم که تجربيات و برداشتهاي تا حدود زيادي مشابهي با هم داشته ايم. ساختار اصولي باورها و شيوه احساس کردن دنيا براي ما مشترک بوده. گاهي هم با خودمون تنهاييم و فقط داريم درباره باورها و افکار خودمون تأمل مي کنيم. در چنين مواردي چه ضرورتي داره دوباره انديشيدن رو مقيد به آن شيوه عقلانيت و منطقي گري کنيم که در جمعهاي بزرگتر و عمومي تر مجبوريم بهش ملتزم بمونيم؟ در چنين موقعيتهايي به نظر مي رسه پاسخ به اين پرسش اهميت پيدا مي کنه؛ در نظر کردن به هستي کدوم يک رو صادقتر و ارزشمندتر يافته ايم؛ تجربه يا استدلال؟ اگر مبناي شناخت رو تجربه بدونيم مجبور نيستيم با سختگيري، مسيرهاي منطقي مشخص شده اي رو طي کنيم تا مطمئن بشيم در مسير درستي قرار داريم بلکه تکيه بيشتري بر تجربه و احساس خودمون خواهيم کرد. به خصوص در دوراني که انديشه پردازان جهاني تجربه رو در رتبه اول اهميت قرار داده اند، تکيه کردن بر استدلال و منطق و اولويت دادن اون بر تجربه به نظرم اشتباه گزافي است و مثل اينه که شيپور رو از طرف گشادش بدميم. اما جالبه که ما حتي در خصوصيترين عرصه هاي ذهنيمون اغلب ناخودآگاه اصرار داريم اين شيپور رو از طرف گشادش بدميم و لاجرم بهره اي از کارکرد دستگاه شناختي که در اختيارمون قرار گرفته نمي بريم. ما خيلي از اوقات تجربه ها و احساسات شخصي خودمونو جدي نمي گيريم و با شکاکيت درباره اش فکر مي کنيم. در عوض به شدت نگرانيم ببينيم عقايد ما چقدر با مباحث مطرح روز همخواني داره تا قسمتهاي ناهماهنگ رو با قاطعيت مورد اصلاح قرار بديم. چرا چنين اتفاقي مي افته؟ اين اثر جريان تمدنه. زندگي شلوغ و متصادم اجتماعي ما باعث شده در چنين وضعيتي قرار بگيريم. ارتباطات متکثر و مسلسل اطلاعات که محصول مستقيم تمدن بشري هستند هرچند از يک طرف ابزارهاي منطقي ذهن ما رو قدرتمند و دقيق مي کنند اما از طرف ديگه تجربيات و احساسات شخصي ما رو غبارآلود و کمرنگ جلوه مي دهند. در نتيجه اغلب اوقات انسان متمدن ناخواسته گرفتار اثر ناگزير جامعه اطراف خودش شده و با ناديده گرفتن تجربيات و احساسات فردي خود، شيوه انديشه و ساختار باورهاش رو از ارتباطات و استانداردهاي جمعي اخذ مي کنه.

شايد تا اينجاي داستان اين طور به نظر برسه که با يک مطلب نظري نه چندان بااهميت سروکار داريم. اما اينها مقدمه اي براي رسيدن به اصل سخني بود که علاقه مند بودم بنويسم. سخن دردناک اينه که ما آدمها گويا براساس چنين پروسه ايست که ناباورانه انسانيت و زندگي خودمونو به يک موجوديت کور و مکانيکي که تحت عنوان جامعه ساخته و پرداخته ايم مي بازيم. با احساسات صميمي خودمون غريبه مي شيم و در عوض يک سري مهملات رو تحت عنوان عقلانيت و منطق بر ذهن خودمون مسلط مي کنيم. اصول عقلاني که دستاورد چندان بيشتري از شکاکيت ندارند. کار رو به جايي مي رسونيم که لازم مي بينيم بودن خودمون، معني زندگي و غمها و شاديها و خواسته ها و هيجانات خودمونو به زبان عمومي برگردونيم تا اونها رو بفهميم و براش توجيهي منطقي و عقلايي پيدا کنيم تا شايد بتونيم باورشون کنيم و قبولشون کنيم. نه هضم کردن يک موضوع و نه باور کردنش اصولاً ممکن نيست از داخل يک روند منطقي و استدلالي در بياد. از عقلانيت و منطق انتظاري داريم که اساساً ازش ساخته نيست. انديشيدن و زندگي کردن براساس روالهاي مرسوم عقل و منطق، اشکال عجيب غريب و وحشتناکي بوجود نمياره. مشکل تنها همينه که بايستي درباره پديده ها و امکانات اين دنيا به يک حوزه مختصر و کوچک اکتفا کني و بقيه ادراکات مطرح شده درباره وجود رو تحت عنوان شناختها و باورهاي مشکوک و غيرقابل اثبات کنار بذاري و ناديده بگيري. هرچند سخن براساس منطق و استدلال خودش تکيه گاه سستي داره و هميشه با لحن احتمال و نسبيت انجام مي شه. اگر تمايل و خواستي براي درک بيشتر و برقراري ارتباط قويتر وجود داشته باشه بايد منتظر موند به اين اميد واهي که شايد زماني در آينده راه عقلانيت و منطق به سرمنزل راضي کننده اي برسه. وضعيت خنده داريه وقتي اميد داشته باشيم محيط به کفچه بپيماييم. در چنين وضعيتي حلقه وصل ما به اين دنيا يک سري اصول مکانيکي و بيجانه و زندگي ديگه جلوه زنده و مؤثري نداره. بدگويي درباره کارکردهاي عقلانيت و منطق به معني کنار گذاشتن اينها نيست بلکه به اين معناست که شايسته به نظر نمي رسه که کنترل انديشه و زندگي خودمونو به دست اينها بسپريم. از عقل و منطق بايد در جهت سامان دادن و حلاجي تجربيات و احساسات خودمون استفاده کنيم. تجربيات ما خود قادرند خودشونو اثبات کنند و يک درک و احساس قانع کننده درباره زندگي و دنياي ما به دست بدهند. کافيه بهشون توجه کنيم و رويکرد معقولي درباره شون در پيش بگيريم. شکوه و هيبت خويشتن و هستي رو فقط با اونها مي شه فهميد. عقلانيت بهانه اي براي بدبيني و شکاکيت نسبت به تجربه ها و ادراکات شخصي و فردي ماست. عقلانيت بندي است که به ما اجازه نمي ده بهترين امکان زندگي خودمونو بيازماييم. بندي است که به ما اجازه نمي ده باور کنيم. عقلانيت بندي است که ما رو در محدوديتهاي خود و تواناييها و دانسته هاي ناموجود خود زنداني مي کنه. عقلانيت به ما مي گه اول بايد بفهمي تا بعد بتوني بهش عمل کني اما هيچ وقت فهم ما به روش عقلاني بر هيچ پديده اي از اين هستي احاطه پيدا نخواهد کرد. اجازه نمي ده امکانات وسيع هستي رو بپذيريم، باور کنيم و مورد بهره برداري قرار دهيم. زيباييها رو تنها اون طور که در منطق ضعيفمون جا بشه مي تونيم ببينيم. توهم مديريت و در دست داشتن کنترل زندگي خود همراه و خويشاوند نزديک عقلانيته. تجربه گرايي برعکس اين گرايش رو بوجود مياره تا نسبت به اتفاقات آينده از هر نوع که باشند باز و پذيرا باشيم و بودن و زندگي خودمونو بخشي از مسير و روال فراگير هستي تلقي کنيم و ببينيم. عقلانيت و فلسفه، طنين شکاکيت و درگيري آدمها در طول تاريخ در مواجهه با داستان باور کردن يا باورنکردن، تسليم شدن يا جنگ و گريز، آرامش يا رنج و عذابه. عقلانيت ابزاري است که در طول تمدن بشري ساخته شده تا حوزه ممکن تجربيات و باورهاي ما رو محدود کنه. عقلانيت گاهي يعني به دنبال توجيهي گشتن براي باور نکردن و قبول نکردن و تسليم نشدن. تجربه گرايي يعني باور کردن و پذيرفتن هر چيز همانطور که درک مي کنيم. تجربه رو به افقهاي باز جهان بيرونه و عقلانيت رو به درگيريها و محدوديتهاي درون. عقلانيت يعني تلاش کردن براي تطبيق دادن هرچيز با ذهنيت و تصورات از پيش موجود. فروتني و پذيرش يا غرور و مبارزه/تجربه گرايي يا عقلانيت؟

درباره شیطان

نوعي صداقت جادويي در عمل و موجوديت شيطان احساس مي شه که کمتر نمونه اي مشابهش در هستي سراغ مي گيريم. چنان جدي و جانانه دنياي آدمها رو به مسخره مي گيره که گاهي آدم دوست داره سخن اونو به همه اين بازيها و نمايشهاي آبکي و بي مايه اي که ماها درباره خيرخواهي و خيرانديشي به راه انداخته ايم ترجيح بده. چنان خم و چمهاي هستي رو مي شناسه که هر جا قدم مي ذاري تا شايد دمي از حضورش بياسايي باز شايد بعد از مدتها متوجه مي شي در تمام اين مدت روي صحنه نمايش شيطان، نقش بازي مي کرده اي. گاهي آدم احساس مي کنه تسلط شيطان کامله. اين صادقانه ترين سخنيه که آدمي در وضعيت من مي تونه بزنه و هر چيزي جز اين گفته بشه مطمئناً نفهميده ايم چي داريم مي گيم. شيطان هم بدش نمياد اين نمايش پوچ و مسخره رو با سلسله دروغهايي که به خودمون مي گيم ادامه بديم. حداقل اين قدر بوده که شيطان مدتي پيش از انسان در اين هستي به سر برده. او زماني که با خدا شرط بندي مي کرده از شرايط خبر داشته و مي دونسته چه کار داره مي کنه. انسان تازه به دوران رسيده در برابر شيطان کاملاً خلع سلاحه. هرگونه تشکيک و ترديددر اين باره به اين معنيه که هنوز شناخت انسان درباره هستي و وضعيت خودش کامل نشده. داستان خلقت به بازي هيجان انگيزي تبديل شده. اين که شاهد باشي چطور شيطان دست ساخته هاي بشري رو که او با تمام وجود براي يافتن راهي به سوي خير و حقيقت فراهم آورده مسخ و مستحيل مي کنه. بناهاي معظم و باشکوهي که در برابر چشمانت تا مغز استخوان مي پوسند و تهوع آور مي شوند. تماشاي اين رقابت و درگير شدن درش جالبه. تعقيب و گريزي که منزل به منزل ادامه پيدا مي کنه. شايد زماني به يه نقطه عطف برسي و براي لحظاتي احساس کني بشر دست بالا رو گرفته اما باز مي بيني سيکل هميشگي دوباره داره تکرار مي شه. در اين داستان هرچقدر سرگشتگي و سرخوردگي بشر تأسف انگيز و غمناکه بيشتر از اون تماشا و درک تهور و اشراف شيطان هيجان انگيز و زيباست. زيباست وقتي که تجربه ات از اين که مي بيني جهان چقدر در آن سوي مرزهاي توانايي و درک بشري وسيعه، مدام مي شه. اين که منتظر بشي ببيني شيطان همين امروز و همين لحظه، همين رفتار و همين انديشه ات رو چطور مسخ و تصرف خواهد کرد. بازي موش و گربه. اين که بشيني و حالت چهره آدمهايي رو تصور کني که شاهد شعله کشيدن خرمني که در حال کاشتش هستند خواهند بود. باد پشيزي از خاکسترش رو هم براشون باقي نخواهد گذاشت. مي تونيم با شيطان به دنياي کوچک خودمون و آدمهاش بخنديم. اين که چطور داره ما رو با مشغوليتهامون مسخره مي کنه. بخنديم يا گريه کنيم. بعد تعجب مي کني با چنين توانايي و کاميابي که شيطان ازش برخورداره چطور خداوند طرف انسان رو گرفته و از اون تعريف و تمجيد کرده. همه چيزهايي که به نظر مي رسه عرصه فعاليت بشر باشند در حقيقت صحنه ابراز قدرت شيطان هستند. ما هرچقدر بيشتر پيشرفت کنيم و قدرتمندتر بشيم شيطان بهتر خواهد تونست تواناييهاي واقعي خودش رو ظاهر کنه.

معتادان گمنام 7

آنچه در این نوشته می آید خلاصه ای از فصل سنتهای دوازده گانه کتاب پایه انجمن جهانی معتادان گمنام است.
سنتهاي دوازده گانه معتادان گمنام

همانطور که آزادي فردي ما از قدمهاي دوازده گانه سرچشمه مي گيرد به همان صورت آزادي گروه نيز به سنتهاي ما بستگي دارد. بهبودي هر يک از ما به وحدت ان اي بستگي دارد. اين وحدت به کيفيت پيروي ما از سنتهاي مان مربوط است. ما وقتي اصولمان را رعايت مي کنيم از بعضي از دردسرهايي که در ارتباط با ديگران به وجود مي آيند جلوگيري به عمل خواهيم آورد. سنتها ما را در برابر فشارهاي داخل و خارج که ممکن است باعث نابودي مان شود حفظ مي کنند. آنها رشته هاي واقعي پيوند ما هستند.

سنت اول
منافع مشترک ما بايست در رأس قرار گيرد. بهبودي شخصي به وحدت ان اي بستگي دارد.

بقاي ما مستقيماً به بقاي انجمن و گروه بستگي دارد. در اين برنامه هم گروه براي فرد با ارزش است و هم فرد براي گروه. ما هرگز لطف و توجه خاصي را که در اين برنامه به ما شده است تجربه نکرده بوديم. هيچ کس نمي تواند عضويت ما را باطل کند يا وادار به کاري کند که مايل به انجامش نيستيم. ما اين طريقه زندگي را از راه الگوبرداري از يکديگر دنبال مي کنيم نه دستور و فرمان. ما با در ميان گذاشتن تجربيات خود از يکديگر درس مي گيريم. ما خود را متقاعد کرده بوديم که به تنهايي موفق مي شويم. اما عاقبت هر يک از ما به اجبار اقرار کرديم که عدم نياز به ديگران دروغي بيش نبوده است. اين اقرار پايه اصلي وحدت ما را در اين انجمن تشکيل مي دهد. سنتهاي ما رهنمودهايي هستند که ما را از شر خودمان در امان نگه مي دارند. وحدت الزامي است. ما مي توانيم مخالف باشيم اما ناسازگار نباشيم. بارها در بحرانها اختلافات را کنار گذاشته و براي منافع مشترکمان تلاش کرده ايم. بدون از خودگذشتگي بقاي ان اي ممکن نبوده است. با ايمان به نيروي برتر، تلاش و وحدت، ما از مهلکه جان سالم به در مي بريم.

سنت دوم
در ارتباط با هدف گروه ما تنها يک مرجع نهايي وجود دارد خداوندي مهربان که به گونه اي ممکن خود را در وجدان گروه بيان مي کند. رهبران ما خدمت گزاران مورد اعتماد ما مي باشند. آنها حکومت نمي کنند.

در معتادان گمنام ما نگران حفظ خويش از نفس خود هستيم و سنت دوم نمونه اي از آن است. ما طبيعتاً مردمي خودرأي و خودمحوريم که اکنون اجباراً در ان اي گردهم جمع شده ايم. ما در مديريت ضعيف هستيم و حتي يکي از ما هم قادر نيست که به طور ثابت درست تصميم گيري کند. در معتادان گمنام ما به جاي اتکا به عقايد شخصي و يا غرور به خداوند مهرباني که خود را در وجدان گروه بيان مي کند رجوع مي کنيم و از اين نيرو در پيشبرد اهداف گروه بهره برداري مي کنيم. ما بايد دائماً مراقب باشيم که تصميماتمان حقيقتاً منعکس کننده خواست خدا باشند. بسياري از اوقات بين وجدان گروه و عقيده گروه که بوسيله شخصيتهاي با نفوذ و يا محبوب ديکته و تحميل مي شود تفاوت بزرگي وجود دارد. بعضي از دردآورترين تجربه هاي آموزنده ما از تصميماتي که به نام وجدان گروه گرفته ايم سرچشمه گرفته است. اصول حقيقي روحاني هرگز با يکديگر در تضاد نيستند و هميشه مکمل يکديگرند. ما آموخته ايم که در انجمن ما رهبري از طريق نمونه بودن و خدمات ايثارگرانه کار مي کند. دستور و سياست کاري از پيش نمي برد. ما ترجيح مي دهيم که رئيس مرشد و مدير نداشته و به جاي آن منشي خزانه دار و نماينده داشته باشيم. سمتهايي که ذکر کرديم عناوين خدماتي اند و نمايانگر کنترل نيستند. تجربه ما نشان مي دهد که اگر گروه تبديل به شاخه هايي از شخصيت رهبر يا عضو ديگري شود تأثير خود را از دست مي دهد. حريم بهبودي را نبايد به سياستها و شخصيتها ببازيم. در صورتي که به غرور، افتخار بيجا و خودرأيي مرجعيتي داده شود گروه از بين خواهد رفت. مسؤوليتهايي که در انجمن به ما سپرده مي شوند امانت هستند. در اين گونه موارد بعضي ها مقاومت مي کنند. خودپرستان به زودي متوجه مي شوند که در خارج قرار دارند و موجب نفاقي شده اند که لطمه آن نهايتاً به خودشان خواهد خورد. بسياري از اين افراد تغيير مي کنند و مي آموزند که ما فقط مي توانيم بوسيله خداوند مهرباني که در وجدان گروه تجلي مي کند اداره شويم.

سنت سوم
تنها لازمه عضويت تمايل به قطع مصرف است.

معتادي که تمايل به قطع مصرف نداشته باشد مصرف را قطع نمي کند. البته مي توان آنها را تجزيه تحليل کرد، مورد مشاوره قرار داد، دليل برايشان آورد، دعايشان کرد، تهديدشان کرد، کتک شان زد و يا به زندانشان انداخت اما آنها تا خودشان نخواهند از کارشان دست بر نمي دارند. با تعيين تمايل به قطع مصرف به عنوان لازمه عضويت نتيجتاً هيچ معتادي از معتاد ديگر برتر و بالاتر نيست. همگي مي توانند به طور يکسان خواستار تسکين از درد اعتياد باشند. عضويت در انجمن ما تصميمي است که فقط به خود فرد مربوط است و به طور اتوماتيک با تمايل يا ورود هر تازه واردي اتفاق نمي افتد. به نظر ما بهترين شرايط وقتي وجود دارد که معتادان بتوانند علني و آزادانه هر وقت و هر جا که انتخاب کنند در جلسات ان اي شرکت کرده و به همان صورت آزادانه جلسات را ترک کنند. ما در را به روي معتادان ديگر باز مي گذاريم اما به خوبي مي دانيم تنها آنها که ميل به قطع مصرف دارند و طالب آنچه که ما داريم هستند در اين راه با ما همراه خواهند شد.

سنت چهارم
هر گروه بايست مستقل باشد به استثنا مواردي که بر گروههاي ديگر و ان اي در کل اثر بگذارد.

گروههاي ما بر خود حاکم هستند و تحت هيچ کنترلي از خارج نيستند. اين لازمه بقاي ماست. کميته هاي خدماتي، دفاتر و مراکز، کميته هاي اجرايي، سرويسهاي تلفن اضطراري و خدمات ديگر براي بهبودي خود و پيشبرد هدف اصلي گروه استفاده مي شود. اين خدمات حاصل کار اعضايي است که با آغوش باز تجربه و کمک خود را براي آسانتر کردن راه ما عرضه مي کنند. يک گروه معتادان گمنام هر گروهي است که در محل و ساعت به خصوص به طور منظم و با هدف بهبودي تشکيل شود مشروط به اين که از قدمهاي دوازده گانه و سنتهاي دوازده گانه معتادان گمنام پيروي کند. دستور جلسه اي که در جلسات از آن استفاده مي شود هرچه که باشد وظيفه و نقش گروه هميشه ثابت است و آن بوجود آوردن يک محيط مطمئن و مناسب براي بهبودي فردي و تشويق و ترويج اين بهبودي است. از استقلال گروهها بارها براي توجيه تمرد از سنتها سواستفاده شده است. هر وقت که در کارها تضادي وجود داشته باشد معنايش اين است که ما از اصول مان غافل شده ايم. اگر همه چيز را بررسي و خاطر جمع شويم که در محدوده سنتهايمان عمل کرده ايم در صورتي که براي گروههاي ديگر تکليفي معين نکرده و چيزي را به آنها تحميل نکنيم همچنين عواقب کار خود را نيز قبل از انجامش در نظر گرفته باشيم در آن صورت همه چيز درست خواهد بود.

سنت پنجم
هر گروه فقط يک هدف اصلي دارد، رساندن پيام به معتادي که هنوز در عذاب است.

هدف اصلي ما در مورد فرد بهبودي از اعتياد به مواد مخدر است ليکن در مورد گروه تنها کاري که مي تواند انجام شود اين است که بذر بهبودي را پاشيده و معتادان را به گرد هم آورند تا معجزه همدلي، صداقت، مهرباني، مشارکت و خدمت کار خود را انجام دهد. براي تضمين تداوم جو بهبودي تمرکز گروهها بايستي بر رساندن پيام بهبودي حفظ شود. گروه قويترين وسيله اي است که ما براي رساندن پيام داريم. وقتي يک عضو رساننده پيام است خواه ناخواه تا حدودي تعبيرات و شخصيت او در پيامش تأثير مي گذارد. جزوه و کتاب هم فقط از کلمات درست شده اند. اما در گروه به خاطر تعدد نفرات و شخصيتهاي گوناگون پيام بهبودي به نحو مطلوب و مرتب جريان پيدا مي کند. اگر هدف گروه ما هر چيزي جدا از رسانيدن پيام باشد عده زيادي مي ميرند و تعداد کمي بهبود مي يابند. پيام ما پيام اميد است و وعده آزادي مي دهد.

سنت ششم
يک گروه ان اي هرگز نبايست هيچ مؤسسه مرتبط يا هر سازمان خارجي را تأييد و يا در آنها سرمايه گذاري کند يا نام ان اي را به آنها عاريت دهد مبادا مسائل مالي، ملکي و شهرت ما را از هدف اصلي خود منحرف سازد.

اين سنت پايه و اساس خط مشي عدم وابستگي است و در بقا و رشد معتادان گمنام اهميت حياتي دارد. مفهوم تأييد، تصديق يا توصيه کردن يا صحه گذاشتن است. تأييد هم مي تواند مستقيم باشد و هم مي تواند به طور ضمني و تلويحي انجام گيرد. بيمارستانها، مراکز درماني معتادان و زندانها بعضي از مؤسساتي هستند که ما به خاطر رسانيدن پيام ان اي مرتباً با آنها سروکار داريم. با اين که اين مؤسسات خلوص نيت دارند و ما جلسات ان اي را در محل آنها برگزاري مي کنيم ليکن نمي توانيم آنها را تأييد يا کمک مالي کنيم و يا اجازه دهيم از نام ان اي جهت پيشرفت کار خود استفاده کنند. مؤسسات مرتبط هر جايي هستند که اعضاي ان اي با آن مربوط باشند. اين جا ممکن است خانه نيمه راه، مرکز سم زدايي، مرکز مشاوره و يا کلوب معتادان باشد. سازمان خارجي هرگونه آژانس، مؤسسه تجارتي، فرقه مذهبي، سازمان، جمعيت مشابه و خلاصه هر انجمن ديگري است. استفاده از نشريات، سخنران و پخش اخبار مربوط به هر انجمن ديگر در جلسات ما تأييد تلويحي و ضمني مؤسسات غيرمرتبط است. وقتي که ما به عنوان گروه در هدف اصلي خود مردد باشيم و به عنوان دچار وسوسه مسائل مالي، ملکي و شهرت شويم معتاداني که در غير اين صورت مي توانند بهبود پيدا کنند خواهند مرد.

سنت هفتم
هر گروه ان اي مي بايست کاملاً متکي به خود باشد و کمکي از خارج دريافت نکند.

متکي به خود بودن قسمت مهمي از طريقه جديد زندگي ماست. به عنوان معتادان در حال بهبودي ما متوجه شده ايم که هنوز هم مردمي وابسته هستيم اما اتکاي ما از روي چيزهايي که در اطرافمان هستند برداشته شده و بر روي خداوند مهربان و قدرتي دروني که از رابطه با او سرچشمه گرفته گذاشته شده است. در معتادان گمنام نه تنها گروههاي ما بر روي پاي خود مي ايستند بلکه آن را به عنوان يک حق مطالبه مي کنند. پول هميشه براي ما يک مشکل بوده است. ما هيچ وقت نمي توانستيم به اندازه کافي براي مخارج خود و اعتيادمان پول تهيه کنيم. ما کار کرده ايم، دزدي، تقلب و گدايي کرده ايم و خودمان را نيز فروخته ايم. اما هرگز پول کافي براي پر کردن خلاء دروني ما وجود نداشته است. ما براي اداره گروهمان نياز به پول داريم. براي پرداخت هزينه ها در جلساتمان اعانه جمع مي کنيم. ما هيچ کمکي از خارج قبول نمي کنيم. هيچ گونه بودجه وام وقف و هديه اي نمي پذيريم. هرچيزي به هر منظوري که باشد بالاخره يک بهايي دارد. حال اين بها چه پول، وعده، امتياز، به رسميت شناختن، تأييد و يا توجه مخصوص باشد يا چيز ديگر فرقي نمي کند و براي ما بهاي سنگيني دارد. حتي نمي توانيم اجازه دهيم اعضايمان بيش از سهم منصفانه خود کمک کنند. ما آزادي خود را فدا نخواهيم کرد.

سنت هشتم
معتادان گمنام بايست هميشه غيرحرفه اي باقي بماند اما مراکز خدماتي ما مي توانند کارمندان مخصوصي استخدام کنند.

ما روانپزشک پزشک مددکار و يا وکيل در استخداممان نداريم. برنامه ما از طريق کمک يک معتاد به معتاد ديگر کار مي کند. ما معتاداني هستيم که در وضعيتي مساوي و به رايگان يکديگر را کمک مي کنيم. بسياري از اعضاي ما در زندگي خصوصي خود حرفه اي هستند اما در ان اي جايي براي حرفه اي بودن وجود ندارد. دفتر خدماتي جهاني يا دفاتر محلي، منطقه اي يا ولايتي نمونه هايي از مراکز خدماتي هستند. کارمندان مستقيماً در برابر کميته هاي خدماتي مربوطه مسؤول هستند. حرفه ايها در حرفه به خصوصي فعاليت دارند که به طور مستقيم در خدمت ان اي نيست و نفع شخصي مبناي آن است. حرفه ايها از سنتهاي ان اي پيروي نمي کنند اما کارمندان خاص ما درست برعکس در چهارچوب اين سنتها کار مي کنند و هميشه مستقيماً در مقابل کساني که به آنها خدمت مي کنند يعني ان اي مسؤولند.

سنت نهم
ان اي تحت اين عنوان هرگز نبايست سازمان دهي شود اما مي توانيم هيئتهاي خدماتي يا کميته هايي تشکيل دهيم که مستقيماً در برابر کساني که بدانها خدمت مي کنند مسؤول باشند.

قدمها و سنتهاي ما نظم خاصي دارند و سازماندهي شده اند اما اين با آنچه که در سنت نهم مورد نظر است تفاوت دارد. منظور از سازماندهي سلسله مراتب سازماني، اداره کردن و کنترل است. مرجع نهايي ما خداوند مهرباني است که خود را در وجدان گروه بيان مي کند. تنها دليل وجود هيئتها و کميته هاي تشکيل شده خدمت به انجمن است.

سنت دهم
معتادان گمنام هيچ عقيده اي در مورد مسائل خارجي ندارد و نام ان اي هرگز نبايست به مباحث اجتماعي کشانده شود.

براي رسيدن به هدف روحاني ما لازم است معتادان گمنام نام نيک داشته باشد و محترم شمرده شود. در صورتي که ما مردم را از که، چه و کجا بودن خود مطلع کنيم و نام نيک خود را نيز حفظ کنيم مسلماً پيشرفت خواهيم کرد. اگر ما از خود عقيده اي ابراز کنيم ممکن است آنهايي که با عقايد ما موافقند ما را به خاطر موضعي که انتخاب کرده ايم تقدير کنند اما هميشه افراد غيرموافق هم وجود دارند. با وجود چنين بهاي سنگيني ديگر تعجبي ندارد که چرا ما موضع بيطرفي را در مورد مسائل اجتماعي انتخاب کرده ايم. ما به خاطر بقاي خودمان هيچ عقيده اي در مورد مسائل خارجي نداريم.

سنت يازدهم
خط مشي روابط عمومي ما بنابر اصل جاذبه است تا تبليغ، ما لازم است هميشه گمنامي شخصي خود را در سطح مطبوعات، راديو و فيلم حفظ کنيم.

براي حفاظت از خودمان احتياط در مورد تبليغات، نشريات و مطبوعاتي که ممکن است به دست عموم برسد امري حياتي است. جاذبه ما در اين است که ما در نوع خود موفق هستيم. تبليغات ما همين است. حفظ گمنامي شخصي براي حفاظت اعضا و همچنين حفظ آبروي معتادان گمنام است. در رسانه هاي گروهي نام فاميل خود را فشا نمي کنيم و بر روي صفحات آنها ظاهر نمي شويم. هيچ فردي نماينده معتادان گمنام نيست.

سنت دوازدهم
گمنامي اساس روحاني تمام سنتهاي ماست و هميشه يادآور اين است که اصول را به شخصيتها ترجيح دهيم.

اجراي سنت دوازدهم من را تبديل به ما مي کند و اهميت اساس روحاني را بالاتر از هر فرد و گروهي قرار مي دهد. هرچه در جلسات گفته شود در همان جا باقي مي ماند تا امکان رشد و پيشرفت ما در يک فضاي آزاد به وجود آيد و ترس ما از برملا شدن اعتيادمان در برابر صاحب کاران، فاميل و دوستان از ميان برود. ما با تشريک مساعي در راه هدف مشترکمان معناي واقعي گمنامي را درک مي کنيم و بدان دست مي يابيم. با آن که ممکن است ما به عنوان افراد با عقايد يکديگر موافق نباشيم اما طبق اصل روحاني گمنامي همگي ما به عنوان اعضاي يک گروه با يکديگر مساوي هستيم. انگيزه هاي شخصي ما در امور جنسي، مالکيت و موقعيت اجتماعي که در گذشته بدبختيهاي زيادي برايمان به بار آورده است در صورت رعايت اصل گمنامي تحت الشعاع قرار خواهند گرفت. گمنامي ما را در برابر نقصهاي اخلاقي خودمان حفاظت مي کند و نفوذ شخصيتها و اختلاف سليقه ها را از ميان مي برد.

معتادان گمنام 6

آنچه در این نوشته می آید خلاصه ای است که از فصل
بهبودی و لغزش از کتاب پایه انجمن جهانی معتادان تهیه کرده ام.
بهبودي و لغزش

بسياري از مردم فکر مي کنند مفهوم بهبودي فقط مصرف نکردن مواد مخدر است. آنها لغزش را نشانه شکست کامل و پرهيز به مدت طولاني را علامت موفقيت کامل مي دانند. اما تجربه ما نشان داده است که مسأله به اين سادگي نيست. گاه لغزش براي عضوي که قدري با انجمن ما مربوط شده است مي تواند چنان تجربه تکان دهنده اي باشد که او را وادار به دنبال کردن جديتر اين برنامه کند. در حالي که اعضاي ديگري را مي بينيم که با وجود پرهيز درازمدت هنوز در اثر ناصادقي و خودفريبي قادر نيستند از بهبودي کامل و پذيرش اجتماعي بهره مند شوند. در مجموع پرهيز کامل و مداوم، تماس و همساني با اعضاي گروههاي ان اي بهترين راهي است که زمينه رشد را براي معتاد فراهم مي کند. معتادي که بتواند به هر طريق نياز و ميل به مصرف را حتي براي يک مدت کوتاه نديده بگيرد و اختيار افکار غيرارادي و رفتار اجباري خود را داشته باشد به نقطه عطفي رسيده است که مي تواند در بهبوديش سرنوشت ساز باشد. گاه موازنه احساس آزادي و استقلال حقيقي ما به هم مي خورد و با آن که ظاهراً مي دانيم هر چه داريم در اثر اتکا به يک نيروي برتر، کمک کردن و کمک گرفتن از ديگران و همدلي به دست آمده است اما ميل به تکروي و در دست گرفتن دوباره اختيار زندگي ما را به طرف خود مي کشد. هيولاهاي زندگي گذشته به دفعات به سراغمان خواهند آمد. ممکن است احساس کنيم زندگي دوباره بي معنا، يکنواخت و کسل کننده شده است. ممکن است مغزمان از تکرار اصول تازه اي که در زندگي پيدا کرده ايم خسته شود و از لحاظ جسمي نيز به خاطر انجام مکرر فعاليتهاي تازه مان احساس کوفتگي کنيم. اما با اين حال ما مي دانيم که اگر اين کارها را تکرار نکنيم مطمئناً رفتار قديم خود را دوباره از سر مي گيريم. اگر از چيزي که داريم استفاده نکنيم آن را از دست مي دهيم. با آن که شايد ظاهراً جسم و فکر ما از تمام اين چيزها خسته به نظر برسند اما ممکن است قوه محرکه تغيير و تبديل حقيقي در عمق وجودمان در صدد پيدا کردن راهي باشد که بتواند انگيزه هاي دروني ما را دچار تحول کند و زندگيمان را تغيير دهد. لازم است براي پيشرفت خود زحمت بکشيم. اين طور به نظر مي رسد که مقاومت در برابر تغيير در خون ماست و فقط چيزي مانند يک انفجار اتمي مي تواند زمينه هاي لازم را براي تغيير مسير در ما بوجود آورد. گاه لغزش نزديکان يا مرگ آنها ممکن است ما را به خود بياورد و چشم ما را در مورد لزوم يک عکس العمل شديد باز کند. معتاداني را ديده ايم که به انجمن ما آمدند و با امتحان برنامه بهبودي ما مدتي پاک ماندند اما بعضي از آنها پس از مدتي تماس خود را با ديگر معتادان در حال بهبودي از دست دادند و در نهايت اعتياد مجدداً در زندگيشان فعال شد. آنها فراموش کردند که در واقع مصرف مواد مخدر در همان بار اول جريان مرگ آور اعتياد را دوباره به حرکت در مي آورد. آنها سعي کردند اعتياد خود را با اعتدال در مصرف و يا با مصرف مواد مخدر بخصوصي کنترل کنند. لغزش يک واقعيت است و مي تواند اتفاق بيفتد و اتفاق مي افتد. برخي از افراد ممکن است قبل از لغزش سالها پاک بوده باشند. آنها که بخت يارشان است و دوباره برمي گردند در اثر اين تجربه تکان شديدي مي خورند. آنها مي گويند لغزش به مراتب وحشتناکتر از دوران قبلي مصرف است. بسياري اوقات لغزش به مرگ مي انجامد. اکثر اين افراد سالها در گمراهي به سر مي برند و با بدبختي روزگار مي گذرانند. آنها که کارشان به زندان يا تيمارستان کشيده مي شود ممکن است جان سالم به در برند و شايد مجدداً به معتادان گمنام رو آورند. ما در زندگي روزانه خود گاه دچار لغزشهاي عاطفي و روحاني مي شويم اين حالت باعث مي شود که در برابر لغزش جسماني يعني مصرف مواد مخدر مقاومتي نداشته باشيم. از آنجا که اعتياد يک بيماري غيرقابل علاج است نتيجتاً معتادان هميشه در خطر لغزش قرار دارند. لغزش هرگز اجباري يا اتفاقي نيست و در مورد آن به ما حق انتخاب داده شده است. لغزش علامت اين است که ما در برنامه خود خلائي داريم. ما اين جريان را با دست کم گرفتن برنامه بهبودي خود و پيدا کردن راههاي گريز در زندگي روزانه مان آغاز مي کنيم. چشم بسته به دام اين باور که خودمان مي توانيم گليم خود را از آب بکشيم مي افتيم. دير يا زود گرفتار اين تصور باطل مي شويم که مصرف مواد مخدر زندگي را آسانتر مي کند. تا وقتي که اين تصور باطل که هنوز هم مي توانيم به مصرف خود ادامه دهيم و يا هنوز هم خود به تنهايي و بدون کمک مي توانيم قطع مصرف کنيم در هم شکسته نشود به طور قطع در حال امضاي جواز دفن خود هستيم. بنا به دلايلي وقتي ما به خودمان و کارهايمان نمي رسيم اعتماد به نفسمان کم مي شود و به صورت الگويي در تمام زندگيمان تکرار مي شود. اگر ما از زير بار مسؤوليتهاي زندگيمان شانه خالي کنيم، بخواهيم کنار گود بايستيم، بي اعتنا و تنبل شويم برنامه بهبوديمان متوقف مي شود. اينها چيزهايي است که باعث لغزش مي شود و ما مي توانيم تغييرات به خصوصي را در خود احساس کنيم. در اين مواقع روشن بيني خود را از دست مي دهيم و احتمالاً از همه چيز و همه کس رنجيده و عصباني هستيم. ممکن است نزديکانمان را از خود برانيم و خود را منزوي کنيم. در مدت زمان کوتاهي از خود بيزار مي شويم. بدون آن که مجبور به مصرف مواد مخدر باشيم مجدداً اسير بدترين عادات و بيمارترين الگوهاي رفتاري خود مي شويم. رفتار افراطي وجه مشترک همه معتادان است. گاه ما سعي مي کنيم آنقدر خودمان را از چيزي پر کنيم تا شايد راضي شويم اما مي بينيم که هيچ چيز نمي تواند راضي مان کند. اين جزئي از الگوي رفتاري معتادگونه ماست. براي ما هيچ وقت هيچ چيز کافي نيست. فکر مي کنيم فقط اگر بتوانيم به مقدار کافي غذا، رضايت جنسي و يا پول بدست بياوريم راضي مي شويم و همه چيز درست مي شود. هواي نفس وادارمان مي کند که تصميمات خود را برمبناي تزوير و زرنگي، خودخواهي، شهوت و يا غرور بيجا بگيريم. ما دلمان مي خواهد که هميشه حرف حرف خودمان باشد. غرورمان مي گويد که خودمان به تنهايي مي توانيم موفق شويم اما وحشت و احساس تنهايي سابق دوباره سراسر وجودمان را فرا مي گيرد. ما متوجه شده ايم که در واقع خود به تنهايي نمي توانيم موفق شويم زيرا هر وقت سعي کرده ايم اوضاع خرابتر شده است. لازم است مرتب به ما يادآوري شود که از کجا آمده ايم و چه حالي داشته ايم و در صورت مصرف بيماريمان به صورت مضاعفي بدتر خواهد شد. زماني که تصميم بدي گرفته يا قضاوت بدي کرده ايم فوراً به فکر مي افتيم که چطور آن را توجيه کنيم و اکثراً در کوشش خودخواهانه اي که در از بين بردن رد پايمان داريم شديداً افراطي هستيم. ما فراموش مي کنيم که امروز حق انتخاب داريم و حالمان روز به روز وخيم تر مي شود. در شخصيت خودآزار ما گرايشي وجود دارد که خواهان شکست ماست. اکثر ما احساس مي کنيم که لايق موفقيت نيستيم. افسوس به حال خود يکي از نواقص مخرب ماست و تمام انرژي مثبت را از ما مي گيرد. ما توجهمان را بر روي هر چيزي که به مراد دلمان پيش نمي رود متمرکز کرده و تمام زيباييهاي ديگر زندگي را فراموش مي کنيم. بدون آن که تمايلي براي بهبود زندگي خود داشته باشيم و يا اصلاً ميلي براي زنده ماندن هنوز در ما باشد مرتباً رو به تحليل مي رويم. بعضي از ما ديگر هرگز برنمي گرديم. چيزهايي را که فراموش کرده ايم بايد از نو بياموزيم و اگر مايليم جان سالم به در بريم بايد راه تازه اي در پيش بگيريم. معتادن گمنام به همين دليل به وجود آمده است. اعضاي اين انجمن به سرنوشت معتادان مستأصل و در حال نابودي علاقه مندند و مي توانند زندگي بدون مواد مخدر را به وقت خود به آنها بياموزند. بعضي وقتها ما رفتار گذشته خود را قسمتي از وجود خودمان مي بينيم نه قسمتي از بيماريمان. به هر حال زمانهايي خواهد بود که هوس شديد مصرف دوباره به سرمان مي زند و حال بدي پيدا مي کنيم و دلمان مي خواهد که فرار را بر قرار ترجيح دهيم. در اين مرحله لازم است به ما يادآوري شود که چه حالي داشته ايم و اگر لغزش کنيم اين بار وضع به مراتب خرابتر و بدتر مي شود. اينجاست که بيش از هر وقت ديگر به برنامه نياز داريم و متوجه مي شويم که بايد آستينها را بالا بزنيم. وقتي ما فراموش کنيم که چه کوشش و زحمتي صرف به دست آوردن اين دوران آزادي در زندگيمان شده است ناسپاسي در ما پديد مي آيد و خودآزاري دوباره از نو آغاز مي گردد. لغزش هم مي تواند عامل نابودي ما باشد و هم ممکن است ما را به طرف خودشناسي و توجه به واقعيت وجودمان بکشاند. گريز زودگذر ارزش تقاص دردناک مصرف دوباره را ندارد. يکي از بزرگترين موانعي که بر سر راه بهبودي قرار دارد انتظار بيجا از خود و ديگران است. براي ما روابط مي تواند مسأله بسيار دردناکي باشد. ما فراموش مي کنيم که در مورد ديگران عاجزيم. وقتي به ديگران اجازه مي دهيم که ما را در تجربه خود شريک کنند اميد بهتر شدن اوضاع در ما قوت مي گيرد. در صورت لزوم به اعتراف به عجز احتمالاً اول سعي خواهيم کرد با آن بجنگيم و پس از خسته شدن از کوششهاي بيهوده خود شروع به مشارکت با ديگران مي کنيم و دوباره اميدوار مي شويم. تمايل به آزمايش هرچه که براي ديگران کاربرد داشته است امري حياتي است. براي ما بسيار مهم است که وقتي هوس مصرف به سرمان مي زند آن را با ديگران مشارکت کنيم. وقتي وسوسه هاي سابق به سراغمان مي آيند با خود فکر مي کنيم حتماً ايرادي در کارمان است و ممکن نيست که اعضاي ديگر بتوانند آن را درک کنند. بسيار مهم است به خاطر داشته باشيم که هوس مصرف مي گذرد. ما ديگر هرگز اجباري به مصرف نداريم. هرگونه احساسي هم که داشته باشيم فرقي نمي کند و بالاخره همه آنها مي گذرند. پيشروندگي بهبودي حرکتي مداوم در جاده اي سربالاست. در صورتي که ما در اين راه کوشا نباشيم دوباره به طرف قعر سرازير مي شويم. پيشروندگي بيماري ما مداوم است حتي در در دوران پرهيز. ما به يکديگر نياز داريم. معتادان گمنام يک انجمن تنازع بقاست و يکي از محسنات آن اين است که ما را در تماس دائم و نزديک با همان کساني قرار مي دهد که مي توانند بهتر از هرکس ديگري ما را درک و در بهبودي کمک کنند. ما هرچقدر هم که ايده و نيت خوب داشته باشيم تا آنها را به کار نگيريم هيچ کاري از پيش نمي بريم. يکي از علائم بيماري ما احساس بيگانگي است. مشارکت صادقانه آزادي براي بهبودي را در ما پديد مي آورد. ما مي آموزيم که وقتي دردي داريم از ديگران تقاضاي کمک کنيم. ما دريافتيم که وقتي درددل مي کنيم از دردمان کاسته مي شود. ما در رابطه با بيماريمان با يک قدرت نابودکننده و قهار که قدرتش مافوق ماست و مي تواند ما را به لغزش بکشاند سروکار داريم. اگر لغزش کرده ايم مهم اين است که بدانيم بايد هرچه زودتر دوباره خود را به جلسات برسانيم. در غير اين صورت ممکن است فقط چند ماه يا چند روز از نقطه اي که بازگشت از آن ديگر ممکن نيست بيشتر فاصله نداشته باشيم. بيماري ما آنقدر مکار است که مي تواند ما را در تنگناهاي غيرقابل تصوري گرفتار کند. وقتي اين اتفاق افتاد تا وقت باقي است البته اگر بتوانيم دوباره به برنامه برمي گرديم. غفلت و رکود دشمن شماره يک کساني است که مدتهاي طولاني پاک مانده اند. در صورتي که اين غفلت طولاني شود مراتب بهبودي متوقف مي شود. انکار دوباره به همراه وسوسه و اجبار ما را در خود مي گيرد. احساس گناه، پشيماني، ترس و غرور ممکن است غيرقابل تحمل شود. به زودي به جايي مي رسيم که ديگر کاملاً در تنگنا قرار گرفته و انکار و قدم اول در مغزمان به کشمکش برمي خيزند. مادامي که پاک بمانيم در هر شرايطي بزرگترين امتياز ممکن را در مقابل بيماري خود داريم و از اين بابت سپاسگزاريم. ما بايد از چيزهايي که مي آموزيم استفاده کنيم والا آنها را با يک لغزش از دست مي دهيم. در آغاز ما هم مجذوب اين انجمن شده بوديم و هم از آن مي ترسيديم. به مرور در اثر تجربه مشارکت ترسمان کمتر شد. حفظ سلامتي روحاني يعني بهبودي مداوم و جاري. انزوا رشد روحاني ما را به خطر مي اندازد. همانطور که رشد مي کنيم مي آموزيم که چگونه بر گرايشهاي مخفي شدن و فرار از خود و احساساتمان غلبه کنيم. صادق بودن در مورد احساساتمان به ديگران امکان مي دهد با ما همسان شوند و خود را در ما ببينند. ما متوجه شده ايم که وقتي صادقانه ارتباط برقرار مي کنيم بر ديگران تأثير مي گذاريم. صداقت نياز به تمرين دارد. براي حفظ صداقت بايد از قدرت روحاني و عاطفي زيادي برخوردار باشيم. مشارکت با ديگران احساس تنهايي و انزوا را از ما دور مي کند. اين روند از قدرت خلاقه روح سرچشمه مي گيرد. تله ديگري که ممکن است پس از لغزش در آن گرفتار شويم اين است که فکر کنيم ديگر نمي توانيم مصرف را متوقف کرده و پاک بمانيم. ما به تنهايي هرگز نمي توانيم پاک بمانيم. ما در حالي که خودمان را ملامت و شکنجه مي کنيم دوباره به طرف برنامه برمي گرديم و با خود فکر مي کنيم که هيچ کس به شهامتي که براي بازگشت لازم است اهميت نمي دهد. ما در اين انجمن دريافته ايم که خالصانه ترين احترامات را براي اين گونه شجاعتها قائل شويم. ما از ته دل براي کساني که باز مي گردند هورا مي کشيم. لغزش خجالت ندارد بازنگشتن خجالت دارد. ما وقتي از دوره سختي مي گذريم و پاکي خود را حفظ مي کنيم براي بهبودي ابزار تازه اي پيدا کرده ايم که مي توانيم به دفعات از آن استفاده کنيم. ممکن است در صورت لغزش احساس خجالت و يا گناه کنيم. پا بر روي غرور گذاشتن به مراتب از مردن يا به کلي ديوانه شدن بهتر است. تا وقتي ما به خاطر پاکي خود شکرگزار باشيم حفظ آن براي ما آسانتر است. بهترين راه شکرگزاري رسانيدن پيام و مشارکت تجربه اميد و نيرويمان با معتاداني است که هنوز در عذابند. معتادان در حال مصرف مردمي خودمحور خشمگين وحشت زده و تنها هستند. در دوران مصرف ما مردمي دروغگو خودخواه و غالباً در بند زندان يا بازپروري بوده ايم. برنامه به ما امکان مي دهد که به اعضاي سازنده و مسؤول اجتماع خود تبديل شويم.