و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶

تأملات رنگارنگ

يک: بدن ما

ما با بدنمون معمولاً طوري برخورد مي کنيم که گويا اونو به خوبي مي شناسيم. اعضاي مختلف بدنمون و ساز و کارهاي مختلف فيزيولوژيک اون برامون قضايايي معمولي و پيش پا افتاده جلوه مي کنند. تا زماني که در زندگي عادي خودمون مشکلي با بدنمون پيدا نکرده ايم موضوع خاصي درباره بدنمون وجود نداره که برامون جلب نظر کنه و ما رو به صرف توجه و وقت وادار کنه. تسلط و توانايي ما در کنترل و اداره بدنمون در سير زندگي عادي روزمره اين احساس رو به ما داده همه چيزهايي رو که لازمه درباره اش مي دونيم و درباره بدنمون نکته مشخصي وجود نداره که نياز باشه بياموزيم يا بهش توجه خاصي بکنيم. در دنياي اطرافمون در جستجوي زيبايي و شگفتي و جذابيت به تکاپو مي افتيم و خودمونو خسته مي کنيم اما نزديکي هميشگي و تکرار طبيعي امور مرتبط با بدنمون اغلب اوقات ما رو از توجه به جهان حيرت افزايي که بدنمون رو تشکيل داده غافل مي کنه. نکته ديگه در بي توجهي به اين مجموعه معجزه آسايي که وجود ما رو در برگرفته ناآشنايي با موضوعات و قوانين مربوط به بدنمونه. کسي که آشنايي و شناختي ابتدايي و حداقلي از مکانيسمهاي زيستي و چگونگي کارکرد دستگاههاي بدنش نداره به طور منطقي بدنش و سازوکارهاي زيستيش هم براش جلب توجه نمي کنه. اما وقتي به مرور درک بهتري از پيچيدگيهاي زيستي به دست مياريم و تفاوت بين جهان بيجان و جهان جاندار رو مي فهميم اين امکان به دست مياد که معناي زندگي رو بهتر بفهميم. همه ما کم و بيش درک و شناختي از تواناييهاي علمي و فني بشري که در سالهاي اخير به نحو شتابان و حيرت انگيزي رو به گسترشه داريم و شايد بارها اتفاق افتاده باشه که زماني که شناختي عبوري و کلي از يکي از دستاوردهاي علمي و تکنولوژيک مدرن پيدا مي کنيم يا به طور نسبي در تماس با اون قرار مي گيريم شوق زده و شگفت زده شده باشيم. برنامه هاي علمي رو که شورمندانه و هيجان آلود از سازه هاي جديد و عظيم معماري و ماشينها و دستگاههاي مهندسي محيرالعقول جديد اطلاعاتي در اختيار ما قرار مي دهند زياد ديده ايم. حال در چنين وضعيتي زماني که مي بينيم چگونه براي انجام تقليدي کودکانه و ابتدايي و ناقص از يکي از مکانيسمهاي زيستي يکي از دستگاههاي بدن، چگونه مجموعه پيچيده و عظيم و در هم تنيده اي از دستاوردها و سازمانهاي علمي و تکنولوژيک بشري دست به دست هم مي دهند تا جايگزيني مصنوعي با حداقل کارکرد قابل قبول براي يک عضو آسيب ديده طبيعي بسازند، شگفتيها و تواناييهاي ساختار طبيعي بدنمون، اين مجموعه ابرپيچيده اي که امکان زيست ما رو در زندگي عادي روزانه مون فراهم مي کنه و هيچ وقت بهش فکر نمي کنيم مشهودتر مي شه

دو: ايران در تعطيلات

آقاي جامي صاحب سيبستان در آخرين پستش درباره ماه اوت و فصل تعطيلات صحبت کرده و خبر از پدربزرگ شدن خودش داده و وعده داده درباره اين که چطور در ايران همه به طور دسته جمعي در تاريخ معاصر به تعطيلات رفته اند در آينده بيشتر بنويسه. و در نهايت هم اشاره کرده که چطور خودش چقدر نياز به تعطيلات داره و براي سامان دادن به کارهاي انجام نشده اش مشکلات زيادي داره. پرسش اصولي از اينجا شروع مي شه که چطور براي آقاي جامي به عنوان يک فرد از يک جامعه، ممکن شده از منظري بالاتر ميليونها نفر اعضاي يک جامعه مثل جامعه ايراني رو ببينه و درباره وضعيت اين جامعه و تمامي گستره طيفهاي اجتماعي و فکري اون با چنين اطميناني اظهارنظر و داوري و توهين بکنه؟ وظيفه دلسوزي و اصلاح و بيداري اين جامعه به تعطيلات رفته و شايد تخطئه و توهين اون رو چه کسي بر شانه هاي نحيف اين مرد گذاشته؟ آيا بهتر و سازنده تر و منطقي تر نبود آقاي جامي به جاي اين که اين چنين قيم مآبانه در صدد رفع و رجوع مشکل تعطيلات رفتن جامعه ايراني باشه، اگر توان و عرضه اي داره براي سامان دادن به مشکلات تعطيلات خودش و امور زندگي خودش ازش استفاده کنه؟ آيا بهتر نبود به جاي چنين افاضات کلي و مبهم و منفي بافانه اي، وقتش رو صرف انديشه اي خرد و مشخص و مثبت انديشانه درباره مشکلات مشخص روال زندگي خودش تا اون حدي که ممکن بود به جامعه ايراني ارتباط داشته باشه بکنه؟ واقعيت ثابتي که بسياري از ما اهل انديشه و نويسندگي ايراني بهش مبتلا هستيم همينه که اغلب اوقات به سادگي مشکلات شخصي و فشارهاي ذهني زندگي خودمون رو به موضوعي که بهش مي انديشيم تعميم مي دهيم يا حتي فرافکني مي کنيم. و زماني که اين موضوع ثابت مورد انديشه ما ايران باشه، اونو تبديل به انباري از مشکلات رنگارنگ و لاينحل مي کنيم. جامعه ايراني بي شک مشکلات فراواني داره ولي راه برخورد با اون با راه رويکرد ما نسبت به مشکلات شخصي خودمون متفاوته. جالبه که مدتي پيش نوشته اي از همين نوع و طبق همين الگو از سوي آقاي نمازي صاحب تحقيقات فلسفي منتشر شد و واکنش من اونجا هم همين طور بود. معيار قرار دادن مطلق شاخصهاي ذهني خود در مواجهه با شرايط ايران اشکاليه که درباره اهالي انديشه ايراني که در صدد تطبيق دادن الگوهاي غربي با جامعه ايراني هستند مکرر در مکرر باعث شکايت يا اظهارنظرهاي توهين آميز و سرپرستي طلبانه شده. اين باور متوهمانه و ساده انديشانه که سير آرماني و مطلوب فکري و معرفتي و اجتماعي و سياسي جامعه ايراني، روشن و مشخصه و ما بر اين مسيري که ايرانيان بايد طي کنند اشراف داريم و حال که ايران در چنين مسيري حرکت نمي کنه پس به تعطيلات رفته يا در بيراهه سير مي کنه تبديل به يک اپيدمي اعتقادي خودپسندانه در ميان کساني شده که با عينک علوم انساني غرب محور به مسأله ايران نگاه مي کنند. کاش درماني براي اين اپيدمي توهم پيدا بشه تا شايد هم دوستان ما و هم جامعه ايراني کمي آسوده تر بشن

هیچ نظری موجود نیست: