و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۶

انگلیس پیش از دوره روشنگری

در حالي که حکومتهاي اروپاي قاره در حال بوجود آوردن پادشاهيهاي مطلق و متمرکز بودند انگليس در قرني پرغوغا و خونين به نحوي ريشه اي از قدرت شاه کاست و دولت جايگزيني بوجود آورد که در آن قدرت شاه پايينتر از قدرت شاخه هاي دولت بود. تجربيات سياسي انگليس تنوع هيجان انگيزي داشت؛ از گرايشات مطلق گرايانه در آغاز قرن، تا سرنگوني شاه و ايجاد يک جمهوري انگليسي در اواسط قرن و در نهايت بازگشت پادشاهي و ايجاد محدوديتهاي جدي براي قدرت و اختيارات شاه. اين تغييرات قابل ملاحظه به طور عمده براساس انگيزه هاي ديني برانگيخته شده بود زيرا موضوع پادشاهي در انگليس با دغدغه ها و شکايات يک اقليت پروتستان که رو به تزايد و رو به نارضايتي بيشتر بود برخورد داشت

جيمز اول

زماني که جيمز اول (1603-1625) در سال 1603 جانشين اليزابت اول مي شد، اولين شاه خارجي انگليس مدرن محسوب مي شد. او به عنوان جيمز ششم شاه اسکاتلند و پسر ماري ملکه اسکاتلنديها بود. به اين ترتيب زماني که اليزابت درگذشت او انتخاب بعدي به عنوان شاه انگليس بود

جيمز در دوره اي شاه انگليس شد که شرايط به طور ويژه اي مشکل بود. دولت به شدت مقروض بود و کليساي انگليس در حالي که يک اقليت پروتستان در حال رشد بودند دچار انشعاب شده بود و پارلمان از قدرتي که طي چندين دهه قبل به شاه منتقل شده بود ناراضي بود

مشکل جيمز اين بود که نمي توانست قرضهاي خود را بدون کسب رضايت پارلمان پرداخت نمايد زيرا قانون انگليس شاه را از اين که به طور مستقل و بدون مجوز پارلمان براي خود کسب درآمد نمايد منع مي کرد. با اين حال جيمز روش زندگي پرهزينه اي داشت و قرضهايي که بايد پرداخت مي نمود. به اين ترتيب او در صدد برآمد براي خود امتيازاتي کسب کند تا قادر باشد تا از طريق برخي منابع کسب در آمد کند. ادعاي چنين امتيازاتي از سوي او پارلمان را برآشفت و به اين ترتيب تاريخ حکومت جيمز تبديل به جنگي طولاني با پارلمان بر سر اختيارات شاه شد

مشکلات مربوط به کليسا حتي بيشتر از اين بود. کليساي انگليس به يک اردوي محافظه کار که علاقه مند بود مراسم مذهبي و سلسله مراتب کليسا را حفظ نمايد و يک اردوي تحولگرا و کالوينگرا که خود را پوريتان مي ناميد و مي خواست کليسا را از هر چيزي که در عهد عتيق و جديد نيامده است پاک گرداند تقسيم شده بود. پوريتانها علاقه مند بودند کليساي انگليس مراسم مفصل و مجلل مذهبي را موقوف نمايد و سلسله مراتب مربوط به آن از بين برود و در عوض سازمان آن شبيه اتحاديه هاي داوطلبانه اي باشد که در کليساي کالويني به اجرا گذاشته مي شد. با اين حال جيمز علاقه اي به هيچ يک از خواسته هاي پوريتانها نداشت و در سال 1604 اعلام کرد که به طور کامل خود را در اردوي محافظه کاران مذهبي مي داند. اين اختلاف بين شاه و پوريتانها که بوسيله پسرش چارلز اول تداوم يافت آتشي را روشن کرد که جنگ داخلي انگليس را بوجود آورد

چارلز اول

چارلز اول پسر جيمز، جانشين او شد. او از سال 1625 تا هنگام اعدام در سال 1649 بر انگليس حکومت کرد. چارلز همچون جيمز به طور مزمني دچار کمبود بودجه مالي بود. در حالي که جيمز خود زندگي پرهزينه اي داشت، اما مخارج بالاي زندگي چارلز زندگي پدرش را فقيرانه و زاهدانه جلوه مي داد. علاوه بر اين چارلز پيگير جنگي برعليه فرانسه بود و در آن به نحو ناشيانه اي خرابکاري مي کرد ولي همچنان نيازمند پول بيشتري بود. از جايي که پارلمان درآمدهاي او را از ناحيه ماليات و امتيازاتش افزايش نداد چارلز در صدد برآمد با ابتکار خود عوائد خود را افزايش دهد. در سال 1628 پارلمان تشکيل جلسه داد و پيش نويس توافقنامه حقوق را به تصويب رساند. طبق اين پيش نويس چندين حقوق فردي مهم به رسميت شناخته شد و پارلمان به نحو قابل توجهي اختيارات شاه را محدود نمود: الف) شاه نمي توانست بدون مجوز صريح پارلمان از طريق ماليات و امتيازات مختلف پولي قرض بگيرد يا درآمدي کسب کند. ب) هيچ فرد آزادي (انگليس در آن زمان برده داشت) بدون دليل نبايستي زنداني شود. ج) هيچ سربازي نمي تواند بدون داشتن مجوز در يک خانه شخصي به کار گرفته شود

توافقنامه حقوق بعداً تبديل به مبنايي براي قانون اساسي انگليس و انقلاب آمريکا شد. پارلمان تخصيص منابع مالي لازم را براي چارلز در راستاي جنگ با فرانسه تنها با يک شرط قبول مي کرد و آن اين که او بايستي توافقنامه حقوق را امضا کرده و به مواد آن پايبند باشد. او اين کار را انجام داد اما شايد هيچ گاه قصد نداشت به سوگند خود وفادار باشد. در واقع چارلز فوراً پيمان خود را نقض کرد و براي پرهيز از رويارويي با پارلمان آن را منحل نمود و تا سال 1640 حاضر نشد دوباره آن را مورد فراخوان قرار دهد. اکنون او مجبور بود بدون منابع مالي پارلمان راه خود را به تنهايي ادامه دهد. به اين ترتيب چارلز اولين رياضت اقتصادي بزرگ را در تاريخ دولت مدرن پيش گرفت: او با دشمنان خود صلح کرد زيرا در هر حال صلح ارزانتر از جنگ بود. او تشکيلات اداراي دولت را کوچک کرد و براي افزايش ماليات ابداعات فراواني به خرج داد. او اين کار را با اجرايي کردن قوانيني که براي دهه ها و قرنها مورد استفاده قرار نگرفته بودند و نيز با به کار گرفتن قوانين مالياتي در نواحي که پيش از اين برايشان ماليات وضع نشده بود به انجام رساند. چارلز تنها و تنها يک هدف داشت و آن اين که بر انگليس بدون وجود پارلمان حکومت کند يا به عبارت ديگر به عنوان يک شاه مطلق بر انگليس حکم براند

و طبق نظر گيدو دامونته فلترو او تقريباً در اين کار موفق بود. با اين حال چارلز نه يک ارتش بزرگ يا پايدار داشت که متمرکز يا وفادار به شاه باشد و نه يک تشکيلات اداراي شهري آموزش ديده داشت که براي يک دولت مرکزي کارآمد باشد. با اين حال اگر موضوع مذهب مطرح نبود شايد او در اين کار توفيق مي يافت

چارلز همچون پدرش با مذهبيون محافظه کار و برعليه پوريتانهاي تحولگرا همراهي کرد. اسقف اعظم کانتربري ويليام لود به طور ويژه اي در برابر مخالفتهاي پوريتانها موضعي متخاصم داشت. چارلز به او اجازه داد تا با آزادي کامل از هر ابزاري براي خفه کردن نارضايتيهاي آنان استفاده کند. در سال 1633 چارلز پوريتانها را از انتشار و موعظه نظريات خود منع کرد. آنان در سال 1637 کوشيدند اسکاتلند را تابع کليساي انگليس کنند. اسکاتلنديها مدتها بود که يک کليساي کالوينگراي مبتني بر سلسله مراتب مسطح و ديني پالايش شده از هرگونه اعمال غيرانجيلي داشتند. کليساي انگليس با کتاب دعاي انگليسي، سلسله مراتب کليسايي و مراسم و آئينهاي مذهبي که از مراسم کاتوليک اخذ شده بودند خيلي سنگينتر از چيزي بود که اسکاتلنديها بتوانند آن را تحمل کنند. به اين ترتيب آنان شورش کردند. چنان که به ياد مي آوريد جنگ ارزان نيست و به اين ترتيب چارلز مجبور شد پارلمان را دوباره در سال 1640 گرد هم آورد تا منابع مالي لازم براي سرکوب اسکاتلنديها را به دست آورد

در طي دوازده سالي که پارلمان تشکيل جلسه نداده بود اعضاي آن بتدريج جا افتاده تر و مصمم تر شده بودند. زماني که آنان در آوريل 1640 تشکيل جلسه دادند از اعطاي هرگونه منابع مالي به چارلز خودداري کردند. او بايستي ليست بسيار بلند شکايات و نارضايتيهاي اعضاي مجلس را مورد رسيدگي قرار مي داد. چارلز به طور طبيعي از اين کار سر باز زد و ايشان را در ماه مه 1640 عزل نمود. به اين ترتيب اين پارلمان با لقب پارلمان کوتاه مدت ناميده شد. با اين حال اين رويکرد براي چارلز فايده اي نداشت و او مجبور شد دوباره پارلمان را تشکيل داده و در نهايت خواسته هاي آنان را بپذيرد

پارلمان زماني که دوباره در نوامبر تشکيل جلسه داد با جديت به کار پرداخت. افزايش ماليات بدون تأييد پارلمان غيرقانوني شد. ويليام لود اسقف اعظم کانتربري محاکمه و اعدام شد. ابزارهاي اوليه چارلز براي سازمان اداري متمرکز از بين رفت. و در نهايت پارلمان قانوني را به تصويب رسانيد که تنها و تنها به خود پارلمان حق انحلال خود را مي داد. علاوه بر اين تصويب شد که پارلمان حداقل هر سه سال بايستي تشکيل جلسه دهد

چارلز با اين موارد مدارا مي کرد اما زماني که شورش در ايرلند به راه افتاد، تحول طلبان در پارلمان موضعيي جسورانه در پيش گرفتند. چارلز درخواست فرستادن سرباز به ايرلند داشت اما تحول طلبان بر اين باور بودند که نمي توانند به چارلز به اندازه کافي اعتماد کنند تا ارتش را به او بسپارند. به اين ترتيب آنان پيشنهاد کردند که ارتش به طور مستقيم تحت کنترل پارلمان باشد. با اين حال اين پيشنهاد براي چارلز غيرقابل تحمل بود و به اين ترتيب او با ارتش خود به پارلمان حمله کرد. اين حرکت که به طور توأم جسورانه و احمقانه بود پارلمان را براي اعلام بيانيه نظامي برانگيخت. طي اين بيانيه ارتش تحت کنترل پارلمان اعلام شد. و به اين ترتيب جنگ داخلي انگليس شروع شد

جنگ داخلي انگليس

جنگ داخلي انگليس (1642-1646) به عنوان يک درگيري بين پارلمان و چارلز بر سر قانون اساسي آغاز شد. ولي در نهايت راه خود را به اختلافات ديني در حال رشد در انگليس باز کرد. شاه تحت حمايت طبقه اشراف، زمين داران و باورمندان به کليساي عالي آنجليکان بود. ايشان مراسم مذهبي و سلسله مراتب کليسايي که مورد اعتراض پوريتانها بود را حفظ کرده بودند. جبهه پارلمان تحت حمايت طبقه متوسط، پوريتانها و پروتستانهاي تحول طلب بود. به طور عمومي در طي دو سال اول نيروهاي شاه نيروهاي پارلمان را شکست دادند و به نظر مي رسيد جبهه پارلمان در اين درگيري چيزي جز شکست در انتظارشان نيست

با اين حال در سال 1642 پارلمان ارتش خود را تحت فرماندهي اليور کرامول سازماندهي مجدد کرد. او يک زميندار بود و در زمينه دين مستقل بود. مستقلها معتقد بودند هر جمعيت و هر منطقه اي بايستي براي تصميم گيري درباره دستگاه کليسايي مورد علاقه خود آزاد باشد. اگر يک جمعيتي تصميم بگيرد پوريتان باشد بايد مجاز باشد و اگر تصميم بگيرد آنجليکان باشد باز هم مقبول خواهد بود. کرامول ارتش خود را ارتش سبک جديد خواند و در سال 1644 در جنگ دست بالا را گرفت. در سال 1645 ارتش پارلمان به طور کامل ارتش سلطنتي را در هم شکست و در سال 1646 چارلز تسليم شد

او با اين حال تاج خود را از دست نداد. هرگونه تصميم گيري با پارلمان بود اما چارلز لااقل به طور اسمي هنوز شاه انگليس بود. او با اين حال دوست نداشت اين موقعيت را حفظ کند. چارلز بعد از سالها تلاش براي به دست آوردن مجدد قدرت بوسيله پارلمان به اتهام خيانت به وطن بازداشت و اعدام شد

توضيح اين که اين حرکت چقدر انقلابي بود ناممکن است. پارلمان با اين اقدام خود را برتر از شاه اعلام کرده بود. شاهي که در نظريه سياسي اروپا بوسيله گزينش خداوند حکومت مي کرد. اگر چيزي يا کسي برتر از شاه باشد پس مردم چرا به شاه نياز دارند؟ اين يک حوزه جديد و ترسناک بود. زماني که چارلز در ملأ عام اعدام شد، توده هاي جمع شده به طور کامل در سکوت بودند. مراسم اعدام به طور طبيعي امري دلخراش و جشن گونه بودند که پر از فرياد زدن، خنديدن و هو کردن بودند. اما موضوع اعدام يک شاه خيلي سنگينتر از اين بود. هيچ کس چيزي نمي گفت و بسياري بي محابا مي گريستند. آنان در حال تجربه کردن اولين شوک بزرگ يک جهان جديد و جسور بودند

جمهوري پوريتان

پيش از اعدام شاه پارلمان تشکيلات پادشاهي انگليس، اشرافيت و کليساي آنجليکان را منحل کرده بود. آنان در اين انقلاب بوسيله خود کرامول رهبري مي شدند. زماني که شاه شکست خورده بود پارلمان به طور عمده متشکل از پرسبيتريانهاي کالوينگرا بود. پرسبيتريانها در صدد محو کردن برخي مراسم خاص و سلسله مراتب کليسايي معاصر خود بودند ولي به طور همزمان علاقه مند بودند سلسله مراتب جديدي در کليسا برقرار سازند که ريش سفيدان خوانده مي شد. در پايان جنگ داخلي اين پارلمان مي خواست کليساي آنجليکان را منحل کند و پرسبيتريانيسم کالوينگرا را بر تمامي انگليس و اسکاتلند تحميل کند. اما هم اقليت پوريتان و هم اقليت مستقل به اين پيشنهاد اعتراض کردند و خواستار تحمل مذهبي نسبت به تمامي اشکال پروتستانتيسم شدند. زماني که ايشان مورد توبيخ قرار گرفتند کرامول و پوريتانها تمامي پرسبيتريانها را به زور اخراج کردند و پارلمان را در اختيار گرفتند. اين پارلمان جديد کرامول بود که شاه را اعدام کرد و يک دولت جديد جمهوري تشکيل داد

آنان انگليس را که سابق بر اين پادشاهي خوانده مي شد يک کشور فدرال اعلام کردند. اين کشور قرار بود بوسيله پارلمان اداره شود به اين معنا که پارلمان نه تنها به وضع و جمع آوري ماليات مي پرداخت بلکه متعهد وظايفي مي شد که به طور سنتي در حوزه اختيار شاه بود. اين موارد شامل اداره سيستم قضايي و فرماندهي ارتش بود. با اين حال قدرت حقيقي در اختيار اليور کرامول قرار داشت. ارتش در اختيار او بود. او در نهايت از مباحث و فساد موجود در پارلمان خسته شد و آن را در سال 1653 با استفاده از زور منحل کرد و به اين ترتيب فدراتيو انگليس به پايان رسيد

کرامول دولت جديدي بوجود آورد که در آن افسران ارتش پيش نويس قانون اساسي جديد را براي اين سازمان سياسي جديد طرحريزي مي کردند. کرامول به عنوان يک فرمانده دولت همانند يک ديکتاتور عمل مي کرد. فرمانده دولت تبديل به يک مقام ارثي شد و کرامول در سال 1655 پارلمان را براي هميشه برکنار کرد. در عمل کرامول خود را تبديل به شاه مطلق انگليس نمود و اين دستاوردي بود که جيمز اول و چارلز اول تنها مي توانستند رؤياي آن را ببينند

کرامول بيش از هر چيز ديگري يک فرمانده ارتش برجسته و مصمم بود. او در مدت حکومت خود هم ايرلند و هم اسکاتلند را فتح کرد. و به اين ترتيب انگليس تبديل به يک امپراطوري شد: بريتانياي کبير

اما زندگي در جمهوري جديد پوريتان سخت بود. پوريتانها در صدد بودند کليت زندگي اخلاقي انگليسيها را اصلاح کنند. آنان هرگونه تفريح عمومي را در روزهاي يکشنبه که تنها روز تعطيل مردم بود ممنوع کردند. آنان همچنين قوانيني محدودکننده درباره رفتارهاي انگليسيها وضع کردند. به اين ترتيب در عمل مردم انگليس تحت اراده يک شاه پوريتان زندگي مي کردند. زندگي تحت حاکميت يک شاه يک خاطره زنده بود و زماني که کرامول در سال 1658 درگذشت بوسيله پسر ضعيف و نسبتاً ناتوانش مورد جانشيني قرار گرفت. انگليسيها در انتخاب بين يک ديکتاتور پوريتان يا يک شاه آنجليکان، دومي را برگزيدند. در سال 1660 يک ژنرال مخالف پارلمان را مجدداً تشکيل داد و اين پارلمان دوباره پادشاهي، اشرافيگري و کليساي آنجليکان را احيا نمود. تجربه بزرگ جمهوري خواهي به شکست انجاميد و منجر به ناهنجارترين اتوکراسي شد

چارلز دوم

چارلز دوم پسر چارلز اول در سال 1660 به عنوان شاه برگزيده شد و تا سال 1685 حکومت کرد. اين دوره در تاريخ انگليس به نحوي منطقي دوره احيا ناميده مي شود. لااقل به ظاهر دوره احيا به معناي بازگشت به انگليس سال 1642 بود

چارلز در ظاهر يک آنجليکان بود اما قلباً کاتوليک مي نمود زيرا مدت طولاني از زندگي خود را در فرانسه گذرانده بود. جيمز برادر او که انتخاب بعدي براي تخت سلطنتي انگليس بود آشکارا کاتوليک شده بود. به اين ترتيب انگليسيها عميقاً نسبت به مقاصد چارلز بدبين بودند. مقاصد چارلز هرچه بود او عميقاً به تحمل مذهبي نسبت به کاتوليکها و اقليتهاي پروتستان اعتقاد داشت. او در سال 1672 اعلاميه بخشايش را صادر نمود که طبق آن آزادي مذهبي به تمامي کاتوليکها و تمامي پروتستانها اعطا مي شد. او تا حدودي به اين علت اين کار را کرد که لويي چهاردهم را متقاعد کند برعليه هلند با او متحد شود اما پارلمان که اغلب از آنجليکانها تشکيل يافته بود تنها به شرطي منابع مالي جنگ را تأمين مي کرد که چارلز اين اعلاميه را پس بگيرد. او اين کار را کرد. پارلمان اين موفقيت را با صدور لايحه ارزيابي پيگيري کرد. طبق اين قانون تمامي افسران نظامي و کارگزاران دولتي بايستي يک نظريه مذهبي را که مرتبط با عشاري رباني در مذهب کاتوليک بود رد مي کردند. اين قانون تا حدي براي ممانعت کردن از به سلطنت رسيدن جيمز طراحي شده بود

جيمز دوم

اين حرکت موفقيت آميز نبود. زماني که چارلز در سال 1685 درگذشت جيمز شاه شد و تا سال 1688 حکومت کرد. او به عنوان يک کاتوليک اولين اقدامي که انجام داد اصرار براي بازپس گيري لايحه ارزيابي بود. پارلمان قبول نکرد و او همچون چارلز اول زماني که نتوانست به هدف خود برسد پارلمان را منحل کرد. او سپس مخالفت خود را با لايحه ارزيابي با منصوب کردن آشکار افسران و کارگزاران کاتوليک به نمايش گذاشت و در سال 1687 هرگونه ارزيابي مذهبي را پوچ و بي ارزش اعلام کرد. او در اقدامي که سالها از زمان خودش جلوتر بود تحمل مذهبي را به عنوان يک سياست ملي اعلام کرد و پيش از هر اقدام ديگري در حرکتي که براي عده اندکي قابل درک بود آن عده از اسقفهاي آنجليکان را که از انتشار اخبار مربوط به سياستهاي مذهبي جديد خودداري مي کردند بازداشت نمود

در حالي که انگليسيها با تجربه تمامي اين تغييرات در حال پخته تر شدن بودند هيچ کس در اين باره اقدامي حقيقي انجام نداد. آنان اميدوار بودند جيمز بميرد و تخت سلطنتي به خواهرش ماري که پروتستان بود برسد. با اين حال در سال 1688 جيمز و همسرش صاحب يک پسر شدند. به اين ترتيب ميراث تخت سلطنتي انگليس در اختيار کاتوليک ها قرار مي گرفت و اين اميدهاي همگي را به تشويش مي انداخت. به نظر مي رسيد که انگليس به زودي به يک حکومت کاتوليک تبديل خواهد شد

انقلاب درخشان

احزاب عمده پارلمان وارد عمل شدند. هم حاميان پارلمان (ويگها) و هم حاميان پادشاهي (توريها) توافق داشتند که سلسله شاهان کاتوليک غيرقابل قبول است و به اين ترتيب ايشان تصويب کردند تا از ويليام از اورنج، دوکي که با ماري، خواهر جيمز ازدواج کرده بود بخواهند به انگليس حمله کند. اين يک نقطه عطف عجيب در سير حوادث بود. در حقيقت اين به آن معنا بود که پارلمان يک شاه را رد مي کرد و شاه ديگري را منصوب مي ساخت. اين يک روش کاملاً متفاوت براي اداره امور کشور بود

ويليام از اورنج سپاهي گرد آورد و در نوامبر 1688 به خاک انگليس پا گذاشت. نه تنها کسي با او روبرو نشد بلکه با آغوشي گرم از او استقبال کردند. او براي تهاجم به انگليس و در اختيار گرفتن پادشاهي مورد دعوت قرار گرفته بود. جيمز که ديده بود هيچ حامي ندارد به سرعت به فرانسه گريخت و تحت حمايت لويي چهاردهم قرار گرفت. زماني که شاه انگليس را ترک کرد پارلمان تخت سلطنتي را خالي اعلام کرد و ويليام و ماري را در سال 1689 به عنوان سرپرست انگليس اعلام نمود. از جايي که شاه بوسيله لايحه پارلمان و بدون هرگونه خونريزي برکنار شده بود انگليسيها اين اتفاق را انقلاب درخشان ناميدند

پارلمان يک بيانيه حقوق را به تصويب رساند که مورد تأييد ويليام و ماري قرار گرفت. اين بيانيه حقوق به طور جدي قدرت شاه را نسبت به پارلمان و شهروندان محدود مي کرد. اين بيانيه تبديل به پايه اي اساسي براي بيانيه حقوق آمريکا در بيش از يک قرن بعد شد. در بيانيه حقوق انگليس بسياري از عناصر توافقنامه حقوق که پيش از اين به تصويب رسيده بود وجود داشت ولي شامل برخي افزوده هاي قابل توجه نيز مي شد: الف) هيچ شاهي نمي تواند بدون تأييد اعلام شده پارلمان بر تخت بنشيند. ب) تمامي قوانين مملکت در مورد شخص شاه نيز صدق مي کند. ج) هيچ کاتوليکي نمي تواند بر تخت پادشاهي انگليس بنشيند

انقلاب درخشان و بيانيه حقوق انگليس دو مورد از حوادث حيرت انگيز و تأثيرگذار در دوران مدرن هستند. با اين دو بذرهاي انقلاب آمريکا و قانون اساسي آمريکا و در نهايت ساختار اساسي تمامي دولتهاي مدرن کاشته شدند: نمايندگي توده، قوانين کنترل کننده و تعادل قدرت

دولتي که انگليسيها بتدريج پس از انقلاب درخشان بوجود مي آوردند حکومتي بود که در آن شاخه هاي دولت از يکديگر مستقل بودند. شاخه اجرايي که تحت رهبري شاه قرار داشت خود تحت اقتدار شاخه قانونگذاري يا پارلمان بود که خود متکي به قدرت اجرايي شاه بود. سيستم قضايي مستقل از پارلمان و شاه عمل مي کرد. پس از يک قرن عدم اطمينان و خشونت، راه حل انگليسي در جهت محدوديت قدرت تمامي شاخه هاي دولت بود تا هر کدام از شاخه ها را از اعمال قدرت بيش از حد بازدارد

با اين حال اخبار براي اقليتهاي مذهبي هميشه بد نبود. در سال 1689 پارلمان لايحه تحمل را تصويب کرد که به کاتوليکها و پروتستانهاي اقليت اجازه مي داد با آزادي آداب دين خود را به جا آورند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: