و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--گربرت از اوریلاک

گربرت جايي در منطقه کوهستاني اورن در منطقه مرکزي فرانسه متولد شد. از جايي که هم مکان تولد او و هم نام والدينش ثبت نشده است به نظر مي رسد که از خانواده کم اهميتي بوده است. زماني در حدود سال 963 او به صومعه سنت جرالد در اوريلاک وارد شد. اين صومعه اي بود که جرالد خوب آن را در نزديکي قصر خود درست پيش از مرگ، حدود شصت سال قبل بنيان نهاده بود و خود در آنجا مدفون شده بود. اين صومعه مانند کلوني يک صومعه سخت گير بنديکتي بوده و از هر کنترل محلي آزاد بود. اين صومعه تنها تابع شخص پاپ بود

او در اينجا گرامر لاتين را در حضور استادي به نام ريموند آموخت که در بقيه عمر خود گربرت علاقه خاص خود را نسبت به او حفظ کرد. قطعاً تا اين زمان گرامر به مهارتهاي کلامي از قبيل دستور زبان، منطق و علم معاني بيان رسيده بود. در سال 967، کنت بورل از بارسلونا از صومعه ديدن کرد و راهب کل از کنت خواست تا گربرت را با خود به اسپانيا ببرد تا اين جوان بتواند در آنجا رياضيات بياموزد. به نظر مي رسد که گربرت خود را به عنوان يک شاگرد مستعد نشان داده بوده است و راهب کل خواسته بود تا او را براي آموزش چهار علم عمده زمان _حساب، هندسه، موسيقي و نجوم_ اعزام کند. بورل موافقت کرد و مقرر کرد جوان در حمايت اسقف ويک باشد که در آنجا يک مدرسه در کليساي اعظم مستقر بود. کاتالونيا که بارسلونا و ويک هر دو در آن مستقر بودند، يک منطقه مرزي بود و ارتباطات قابل ملاحظه اي بين کاتالونيا و مسلمانان آندلوس در جانب جوبي در منطقه برقرار بود. آندلوس نسبت به اروپاي مسيحي بسيار پيشرفته تر بود. در حالي که بزرگترين کتابخانه در اروپاي مسيحي چيزي کمتر از هزار جلد کتاب در خود داشت، کتابخانه پايتخت مسلمانان در کوردوبا بيش از چهارصدهزار جلد نگه مي داشت. کاتالونيا از مجاورت با مسلمانان بافرهنگ بهره مند شده بود و کتابخانه هاي کليساي اعظم ويک و صومعه ريپول در مجاورت آن از جمله بزرگترين و مجهزترين کتابخانه ها در اروپا بودند

با اين حال نزديکي با مسلمانان در مسائل مربوط به علوم چهارگانه بيش از اينها تأثيرگذار بود. مسلمانان در گسترش جغرافيايي ابتدايي خود وارث علوم يوناني و ايراني شده بودند و بسياري از آثار کلاسيک را به عربي ترجمه کرده بودند. در همين زمان تاجران و مسافران عرب در تماس با هند و چين بودند و بسياري از پيشرفتهاي آنان را جذب کرده بودند. دانشمندان مسلمانان بسيار مورد احترام بودند و شايد اين موضوع در دنياي اسلام هيچ جا بيشتر از آندلوس صادق نبود. نجوم مسلمانان در جهان پيشرفته ترين بود و منجمان مسلمان در استفاده از اسطرلاب متبحر بودند و در نقشه برداري آسمانها کارهاي بسياري انجام داده بودند. هر چند نام سياره ها و برجهاي فلکي جديد لاتين هستند اما اسامي بسياري از ستاره هاي بزرگ و بسياري از واژگان نجومي عربي هستند. اعراب در زمينه حساب حتي بيشتر از اين پيشرفت کرده بودند. آنان مفهوم صفر را از هنديها اخذ کرده بودند و از يک دستگاه عددي مکاني، چيزي بسيار شبيه به دستگاه عددي جديد استفاده مي کردند. در واقع عددنويسي ما برپايه اعداد عربي بنيان گذاشته شده است. آنان همچنين چرتکه را از چينيها عاريه گرفته بودند و در استفاده از آن ماهر بودند. آنان از حساب نيز درگذشته بودند و جبر را بنيان گذاشته بودند و بر روي اعداد اول و معادلات هماهنگ کار مي کردند. مطالعات آنان درباره نسبتهاي عددي آنان را قادر ساخته بود رويکردي صحيح به موسيقي داشته باشند. به درستي بين نتها افتراق قائل شوند، نظريات مربوط به هماهنگي و اختلاف را طرح کنند و ابزارهاي موسيقي بسازند که نسبتاً به درستي تنظيم شده بودند. مدرسه کليساي اعظم ويک قادر بود بسياري از اين علوم را در اختيار گربرت قرار دهد. و گربرت از اين فرصت بهره کافي را برد

در واقع دانش و تواناييهاي او در چنان حدي قرار داشت که برخي از معاصران او قادر به توضيح دادن آنها نبودند. مگر اين که چنين تواناييهايي را به جادوگري يا تباني با شيطان مرتبط بدانند. چنين بود که افسانه گربرت بوجود آمد؛

گربرت به اسپانيا مسافرت کرده بود و در آنجا شاگرد يک جادوگر مسلمان با قدرتهايي اعجاب انگيز شده بود. گربرت متوجه شد که تمامي تواناييهاي جادوگر ناشي از وردهايي در کتابي که جادوگر آن را در صندوقچه اي قفل دار نگهداري مي کند مي باشد. در همين زمان جادوگر شروع به مشکوک شدن به گربرت کرده بود. او نگران بود که گربرت مي خواهد رمزهاي او را بدزدد و با خود ببرد. بنابراين شروع به تحت نظر گرفتن او کرد و کليد صندوقچه را مخفي کرد. جادوگر دختري زيبا داشت و گربرت او را اغوا کرد. به اين ترتيب که به او قول داد او را با خود ببرد و با او ازدواج کند. دختر ساده لوح به گربرت کمک کرد و دارويي در شراب عصرگاهي پدر ريخت. زماني که پدر بيهوش شد، کليد را از جايي که مخفي شده بود برداشت و صندوقچه را باز کرد. کتاب را از داخل آن برداشت و به گربرت داد

گربرت بلافاصله فرار کرد و دختر را پشت سر باقي گذاشت. وقتي جادوگر بيدار شد و ديد که چه اتفاقي افتاده است اسب خود را که سريعتر از باد مي دويد و سگش را که هر چيز و هر کسي را بالا يا پايين زمين يا آب رديابي مي کرد برداشت. وقتي او به پل مارتورل رسيد، گربرت شنيد که جادوگر به دنبال او مي تازد و دانست که بايد از سگ جادوگر بگريزد. او به سرعت از کناره پل بالا رفت و خود را با دستهايش از زير آن آويزان کرد. از جايي که او نه بالا و نه پايين خاک يا آب نبود سگ بوي او را گم کرد و در نهايت جادوگر خسته به خانه بازگشت و گربرت را با کتاب اوراد تنها گذاشت

برخي مي گويند او به پيشگاه شيطان دعا کرد تا او را از جادوگر نجات دهد و شيطان با وزشي او را به زير درياها برد. گربرت براي اين که به خانه بازگردد قبول کرد تا روح خود را به شيطان بدهد و شيطان در عوض به او قول داد قدرتهايي به او بدهد که حتي بزرگتر از چيزهايي باشد که در آن کتاب نوشته شده است. سند صحيح بودن اين داستان اين است که گربرت با خود سر يک انسان را حمل مي کرد و آن را بر روي ميز مي گذاشت و در طول شب با آن سخن مي گفت و بسياري از رازها و چيزهايي درباره آينده را از او مي آموخت

در سال 969 کنت بورل و اسقف ويک در سفري زيارتي به رم آمدند و گربرت جوان را با خود آوردند. او با پاپ ژان هشتم (965-971) و امپراطور اوتو اول (962-973) که خود نيز از رم ديدار مي کرد، ملاقات کرد و آنان را تحت تأثير قرار داد. پاپ اوتو را متقاعد کرد که گربرت را به عنوان معلم پسر جوانش که در آينده اوتو دوم (973-983) خواهد شد با خود ببرد. بعد از چند سالي در اين شغل، اوتو مقرر کرد گربرت براي آموختن منطق پيشرفته به مدرسه برجسته کليساي اعظم ريمز برود

او در ريمز نامي براي خود دست و پا کرد. او خود را مشغول ساختن يک ابزار موسيقي کرد که با فشار ثابتي که بوسيله قدرت آب تأمين مي شد کار مي کرد. قبل از اين نيز چنين وسايل موسيقي وجود داشتند اما فشار هوا در آنها از طريق فشار پاي کسي که ابزار موسيقي را مي نواخت تأمين مي شد. اين نمونه نه تنها صداي مداوم و ثابتي بوجود مي آورد بلکه لوله هاي آن نيز از لحاظ رياضياتي به نحوي تنظيم شده بودند که هماهنگي صوتي آن برتر از هر صدايي بود که پيش از آن در غرب شنيده شده بود. گربرت همچنين در عددنويسي عربي مهارت داشت و قادر بود چنان عمليات رياضي در ذهن خود به انجام برساند که براي هر کس که با عددنويسي رومي کار مي کرد فوق العاده مشکل بود. او به مطالعه چرتکه ادامه داد و حتي يک نمونه عظيم از آن را ساخت. او بر کف صحن کليساي اعظم ريمز طرح يک چرتکه را کشيد و تعدادي از مهره هاي بزرگ ساخت تا جاي مهره هاي چرتکه را بگيرند. او حدود شصت و چهار نفر از اعضاي مدرسه کليساي اعظم را جمع کرد تا به او کمک کنند. او به آنها چوبدستي هايي داد تا مهره ها را جابجا کنند و خود در اتاق زير شيرواني کليسا نشست تا بتواند تمامي کف را از بالا ببيند. او دستورات را فرياد مي زد و کمکهايش مهره ها را مانند يک بازي بزرگ بر روي صفحه جابجا مي کردند. او بدين طريق قادر بود محاسبات را با اعدادي هم بزرگتر و هم کوچکتر از چيزي که پيش از اين ممکن بود به انجام برساند. او سپس کتابي درباره چرتکه نوشت که متن استاندارد مدارس جديد کليساهاي اعظم شد. اين مدارس که در آن دوره در حال ظهور بودند مطالعه رياضيات را در غرب دچار انقلاب کردند

او به راونا دعوت شد تا در يک مباحثه شرکت کند و در مدت حضور خود در آنجا با شاگرد قديمي خود اوتو ملاقات کرد. اوتو کاملاً تحت تأثير او بود و وقتي در سال 983 امپراطور روم مقدس شد گربرت را راهب کل صومعه مشهور بوبيو کرد و همچنين او را به عنوان کنت همان منطقه منصوب کرد. بوبيو بوسيله سنت کلومبان بنا شده بود و يکي از بزرگترين کتابخانه ها را در اروپاي غربي داشت. اين صومعه همچنين در نزديکي ژنوا قرار داشت و از ناحيه ثروت حاصل از تجارت و بازرگاني که در حال غني کردن تمامي شمال ايتاليا بود، متمول شده بود. اما صومعه در نتيجه مديريت ضعيف راهبان کل ناتوان، خزانه اش تهي شده بود و اشراف محلي زمينهايش را تصرف کرده بودند و راهبانش به هرزگي افتاده بودند. گربرت دست اندرکار امور شد تا اين مسائل را حل کند ولي نتوانست بهبودي چنداني به دست آورد

اوتو سال بعد درگذشت و گربرت حامي و محافظ خود را از دست داد. اما در هر حال شهرت او آنقدر بود که براي رياست مدرسه کليساي اعظم ريمز و مشاور اسقف آن از او دعوت به عمل آمد. او عميقاً درگير مشاجرات سياسي زمان شد. در اصل مبارزه بين سلسله ساکسون در آلمان به رهبري اوتو سوم جوان و مدعيان سلسله کارولينيان که تخت پادشاهي فرانسه را از آن خود مي دانستند در جريان بود. وقتي لوتار از فرانسه کوشيد در سال 985 منطقه لورين را از اوتو سوم بگيرد، گربرت و رهبر عالي کليسايش با او مخالفت کردند و از هوگ کاپت، کنت پاريس به عنوان حاکم واقعي فرانسه حمايت کردند. تا سال 987 لوتار و فرزندش درگذشتند و ميراثبر کارولينيان چارلز دوک منطقه سفلي لورين بود. چارلز از گربرت و رهبر عالي کليساي او خواست تا از او حمايت کنند اما هر دوي آنها از نفوذ خود براي حمايت از هوگ استفاده کردند. هوگ به عنوان شاه فرانسه انتخاب شد و بدين ترتيب سلسله شاهان کارولينيان به انتها رسيد

رهبر عالي کليسا در سال 989 درگذشت و گربرت انتظار داشت تا جانشين او شود. هوگ آرنولف را که پسر بدکاره شاه لوتار بود به اين مقام برگزيد. رهبر عالي کليسا، آرنولف با دوک چارلز از بقاياي کارولينيان در حال تباني بود و ريمز را در سال 989 به وي واگذاشت. شهر دچار خرابي فراوان شد و اموال گربرت ضبط شد و بسياري از دوستانش يا زنداني شدند يا تبعيد شدند. او با آن که مشاور رهبر عالي کليسا بود توانست فرار کند و خود را به دربار شاه هوگ برساند. در سال 991 هوگ سرانجام درباره خيانت رهبر عالي کليسا آرنولف مطمئن شد و او را برکنار کرده، گربرت را به جاي او نشاند

در فاصله 991 تا 997 گربرت براي حفظ مقام خود در رهبري عالي کليسا تلاش کرد اما سرانجام باخت. هوگ کاپت در سال 996 درگذشت و گربرت با جانشينش ربرت دوم (996-1031) درگير شد. گربرت اعلام کرده بود ازدواج ربرت با عموزاده اش برتا، غيرقانوني است. در سال 997 پاپ گرگوري پنجم (996-998) گربرت را خلع لباس کرد. گربرت به دربار اوتو دوم گريخت و در آنجا مورد استقبال قرار گرفته و عمارت کوچکي به وي واگذار شد. بعد از دوران کوتاهي از آرامش و استراحت، از گربرت دعوت شد تا معلم و مشاور اوتو سوم که در آن زمان تنها 17 ساله بود شود. اوتو در راونا، پايتخت جنوبي آن زمان امپراطوران روم مقدس حضور داشت. وقتي پاپ گرگوري پنجم در سال 999 در گذشت اوتو تصميم گرفت دستگاه پاپ را از کنترل سياستمداران محلي آزاد کند و بدين منظور گربرت را به عنوان پاپ منصوب کرد. گربرت نام سيلوستر دوم را انتخاب کرد. سيلوستر اول (314-335) مشاور امپراطور کنستانتين بود

در مدتي کوتاه جمعيت رم برعليه يک پاپ بيگانه شوريدند و گربرت و اوتو هر دو مجبور شدند به راونا بگريزند. اوتو دو لشکرکشي ناموفق براي تحت کنترل گرفتن مجدد شهر به انجام رسانيد و در طول نوبت سوم لشکر کشي در سال 1002 درگذشت در حالي که بيست و يک ساله بود

افسانه ها مي گويند گربرت يک سر مکانيکي ساخته بود که هر سوالي را که با بله و خير مي شد پاسخ داد جواب مي داد. وقتي او پرسيده بود آيا او پاپ خواهد شد، سر جواب مثبت داده بود. او سپس پرسيده بود آيا قبل از اين که سخنراني عمومي در اورشليم انجام دهد خواهد مرد و دستگاه جواب منفي داده بود. و گربرت تصميم گرفته بود هيچ وقت به اورشليم نرود. او در طي دوران خدمتش در يکي از کليساهاي کوچکتر رم سخنراني داشت. بعد از آن فهميد که آن کليساي سنت ماري از اورشليم بود که عموماً مردم آن را به طور مختصر اورشليم مي خواندند. او مدت کوتاهي پس از آن بيمار شد و اطرافيان خود را فرا خواند. او آخرين بار که به هوش آمد از اسقفهاي اعظم خواست تا بدنش را قطعه قطعه کنند و در آشغالداني هاي شهر بيندازند. او چون مي دانست بدنش متعلق به شيطان بود چنين گفت. او هيچ وقت به سوگندي که شيطان مجبورش کرده بود ياد کند رضايت نداشت

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

هیچ نظری موجود نیست: