و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵

تونس 1

تونس پايتخت کشور امروزي تونس است که اولين بار در سال 894 تبديل به يک پايتخت شد. ابواسحاق حاکم اغلبي پايتخت پادشاهي اغلبي را به تونس منتقل کرد و در آن يک قصر سلطنتي ساخت. با اين حال به زودي پس از آن سلسله شکوهمند اغلبي درگير تشنجاتي شد و به دنبال آن دوران فاطمي و تهاجم بانو هلال به افريقيه پيش آمد. با تضعيف حاکميت تونس، اين منطقه از تهاجم مرگبار نورمنها آسيب ديد. تونس بوسيله نورمنها در همراهي با جربها، سفاکس، مهديه، منستير و سوس اشغال شد. نورمنها نه تنها تونس را تهديد کردند بلکه کل شمال آفريقا به عنوان هدف برنامه هاي مشترک پاپ و نورمنها در جهت ريشه کن کردن اسلام در منطقه مورد چشمداشت بودند. دخالت به موقع صحرانشينان المهاد از اواسط قرن دوازدهم به بعد نقشه هاي پاپي-نورمني را که نه تنها در شمال آفريقا بلکه در اسپانيا نيز به دنبال انقراض اسلام بودند به هم ريخت. تاريخ نگاران غربي به طور عمومي عليه المهاد نوشته اند و اين شايد ناشي از نقش داشتن آنان در بر هم زدن چنان نقشه هايي بوده است. اين تاريخ نگاران به نحو گسترده و فراگيري المهاد را متهم به تعصب شکنجه و عدم تحمل مي کنند. در جستجو براي يافتن شاهدي از وحشيگري المهاد هيچ نمونه اي يافت نمي شود و در عوض تمام چيزي که آشکار مي شود دستاوردهاي معماري همچون جرالدا در سويل (اسپانيا)، مشارکتهاي علمي همچون اقدامات رهبر بزرگ ابويوسف يعقوب که کتابخانه هاي متعدد ساخت و حمايت المهاد از دانشمنداني چون ابن طفيل و ابن رشد است. يک مورد از کسي که بوسيله المهاد در هيزمهاي آتش سوخته باشد يا سر بريده شده باشد وجود ندارد. تاريخ نگاران براي جستجوي چنين وحشيگريهايي در تاريخ المهاد متمرکز شده اند در حالي که اشکال حقيقي قساوتهاي اين دوره از جمله در طي جنبشهاي صليبي (1095-1291) بر مسلمانان تحميل مي شد، وقتي ميليونها مسلمان بوسيله صليبيون کشتار مي شدند. صليبيون خود گوشت مسلمانان را سرخ مي کردند و مي خوردند و تعداد بي شمار از زنان را مورد تجاوز قرار مي دادند. پس از المهاد، حفصي ها ظهور کردند که تونس را پايتخت خود قرار دادند و در به شکوه رسيدن آن مشارکت فراواني داشتند. با ساخته شدن اولين مدرسه شمال آفريقا در شهر تونس در سال 1249 تونس نقش تأثيرگذار خود را در قرن سيزدهم آغاز کرد. رونق و بالندگي شهر به نظر مي رسد طي حاکميت حفصي حفظ مي شود. پيري رئيس سياح ترک ستايش خود را نسبت به شهر هنگام ديدار از آن در اواخر قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم ابراز مي کند. او مي نويسد که شهر پنجاه هزار خانه دارد که هرکدام شبيه يک قصر سلطاني هستند و باغات ميوه و جنگلها شهر را در بر گرفته اند. در هر کدام از باغات عمارتهاي اقامتي و ساختمانهاي تابستاني، استخرها و آب نماها قرار دارند و عطر ياسمن هوا را نيرومند ساخته است. همچنين چرخهاي آبي و مقدار بسيار زيادي ميوه وجود داشت که مردم به زحمت کوچکترين توجهي به آنها داشتند. شهر بوسيله ونيزيها و ژنويها مورد ديدار قرار مي گرفت و کشتيهايشان قبل از حرکت از کالاها بارگيري مي شد. لنگرگاه در فاصله نه مايلي در برابر شهر قرار داشت. او اشاره مي کند که لنگرگاه شهر تونس خود يک خليج کوچک است که به سمت شمال باز مي شود و لنگر گاه نه فاتوم (حدود سيزده متر) عمق دارد، کف آن مسطح شده و زمين نگه دارنده آن مناسب است. حفظ ايمني بيشتر بندر در برابر ناوگان دشمن بوسيله يک برج که بوسيله يک توپ محافظت مي شود تضمين مي شود

تونس حقيقتاً به چنين استحکامات دفاعي نياز داشت زيرا بالندگي و عظمت آن حال قدرتهاي اروپايي را دوباره اغوا مي کرد. دستکاري و بدشکل کردن حقايق از سوي تاريخ نگاران غربي وقتي مشهود مي شود که تحرکات نظامي اسپانيا و تهاجم مخرب آنها بر عليه شهر را در سال 1535 ناشي از حضور خيرالدين بارباروسا در شهر دانسته اند. اين يکي از دستکاريهاي عمده اي است که معمولاً مي توان در بين تاريخ نگاران غربي يافت زيرا تونس به علت بارباروسا مورد هجوم قرار نگرفت بلکه طبق طرح کلي تري از سوي قدرتهاي مسيحي آن زمان براي تخريب تمامي تشکيلات اسلامي منطقه مورد حمله واقع شد. بدون اين که در مورد اين مطلب زياد متوقف شويم بايد متذکر شد که در آن زمان سياست پاپ مبني بر تخريب حضور اسلام و قدرت اسلامي در شمال آفريقا اعلام شده بود. اين سياست بعداً بوسيله معاهده تورده سيلاس (1494) که طي آن پرتغاليها و اسپانياييها با حمايت پاپ به توافقي براي شراکت در انجام کار و تقسيم غنيمت در شمال آفريقاي مسلمان دست يافتند رسمي شد. تا آن زمان پرتغاليها سيوتا (1415) و تانگيرز (1471) را متصرف شده بودند و گرانادا به دست اسپانياييها (1492) افتاده بود. اسپانياييها همچنين مليله (1497) مرس الکبير (1505) اوران (1509) بجايا و تريپولي (1510) را اشغال کرده بودند و سپس الجزاير در 1515 تهديد شده بود و در همين امتداد تونس در نوبت بعد قرار گرفته بود. به اين ترتيب يک قرن قبل از ورود خيرالدين بارباروسا به تونس اسپانيا و پرتغال و متحدانشان بر عليه شمال آفريقاي مسلمان حملات خود را آغاز کرده بودند. علاوه بر اين برخلاف آنچه که اکثريت تاريخ نگاران غربي مي نويسند اين حاکمان تونسي بودند که از برادران بارباروسا دعوت کردند تا براي محافظت در برابر حملات اسپانياييها به کشورشان به تونس بيايند. حملات اسپانياها باعث دخالت بارباروسا شد نه اين که دخالت بارباروسا حملات اسپانياييها را برانگيخته باشد. و در واقع به خاطر برادران بارباروسا نبود که نه تنها سرنوشت مردم شهر تونس که تمامي مردم کشور تونس مي توانست مطابق سرنوشت ساير جاهايي (زیرنویس) که با ورود اين مسيحيان متبرک شدند تا آخرين نفر نابود و مضمحل شوند و اين همچنين مطابق سرنوشت مسلمانان پرتغال و اسپانيا بود که تا آخرين نفر منقرض شدند. تونس مانند بقيه شمال آفريقا تا زماني که انحطاط عثمانيان راه را براي تقسيم غنائم بين فرانسه و انگليس باز کرد در دست مسلمانان باقي ماند. تونس در سال 1881 به دست فرانسويها افتاد

دانشمندان

از جنبه دستاوردهاي علمي برخلاف تصورات قبل از ورود فرانسويان به شمال آفريقا که آن را سرزميني وحشي و وطن دزدان دريايي تجسم مي کردند تونس و پايتختش مانند بقيه شمال آفريقا فرهنگي بسيار برتر نسبت به آنچه که در شمال درياي مديترانه يافت مي شد داشت. داراييهاي فرهنگي آن به شکل کتابخانه ها و مجموعه هاي کتاب آن بود. پدرسون به تعداد زيادي از دست نوشته ها که در مسجد زيتونه در تونس مثل جاهاي ديگر شمال آفريقا، در تلمسن الجزاير و رباط مراکش يافت شده اند ارجاع داده است. زيتونه در تونس شايد غني ترين نمونه اينها باشد. زيتونه مشتمل بر چندين مجموعه است که در مجموع به دهها هزار کتاب مي رسد. يکي از کتابخانه هاي آن به نام الابداليه شامل مجموعه بزرگي از دست نوشته هاي نادر مي باشد. گفته مي شود بيشتر حاکمان سلسله حفصي براي کسب اعتبار و هم چشمي کردن با يکديگر در حفظ و تقويت مجموعه کتابهاي مسجد (زيتونه) که در برخي مواقع تاريخي از صدهزار کتاب نيز تجاوز مي کرده است مي کوشيدند. دست نوشته ها تمامي موضوعات را شامل دستور زبان، منطق، مستندات، آداب پژوهش، کيهان شناسي، حساب، هندسه، کاني شناسي، آموزشهاي شغلي و ساير موارد را در بر مي گرفتند

مسجد/دانشگاه زيتونه خود در شهر تونس بر طبق برخي منابع بوسيله نعمان القساني فاتح مسلمان تونس در سال 698 ساخته شد. برخي ديگر از منابع ساخت آن را به اميه الحداب حاکم افريقيه (چنان که تونس آن زمان خوانده مي شد) نسبت داده اند. پس از آن مسجد تحت حاکميت سلسله ها و حاکمان مختلف تغييراتي شاهد بود که برخي از آنها به خصوص تحت حاکميت عثمانيان در قرنهاي هفدهم و هيجدهم مهم و شديد بوده است. بر خلاف القيروان که يک مرکز آموزشي اوليه و زودرس بود، الزيتونه تنها در قرنهاي بعد در قرن سيزدهم تحت حاکميت سلسله حفصي که تونس را پايتخت خود قرار دادند به رشد و شکوفايي رسيد. از آن زمان به بعد الزيتونه يکي از مراکز عمده آموزشهاي عالي اسلامي شد و ابن خلدون اولين تاريخ نگار اجتماعي در تاريخ يکي از پرورده هاي آن بود. زيتونه مردان علاقه مند به آموزش را از رشته هاي گوناگون به خود جذب مي کرد. آنان در دانشگاه قرآن، فقه، تاريخ، دستور زبان، علوم و پزشکي مي آموختند. وقتي اسپانياييها تونس را بين سالهاي 1534 و 1574 اشغال کردند مساجد و کتابخانه هاي آن را بسيار گشتند و بسياري از کتابها و دست نوشته هاي ارزشمند آن را غارت کردند. آن چنان که صلاح الدين مي شمرد اسپانيايي ها بيشرمانه بسياري از گنجينه هاي هنري و علمي آن را نابود کردند. دست نوشته هاي ارزشمند سوزانده شدند، مسجد بزرگ شهر محل نگهداري اسبهاي اسپانيايي ها شد و در نتيجه حمله آنان شاهکارهاي بزرگ هنر مسلمانان براي هميشه از دست رفتند

ترکها اسپانياييها را اخراج کردند و مساجد زيتونه را احيا کرده مسجد، کتابخانه ها و مدرسه آن را توسعه دادند و آن را دوباره تبديل به مرکزي براي فرهنگي متعالي اسلامي کردند. عثمان بيگ (حاکم محلي) احمد پاشا اول نه تنها کتابخانه را احيا کرد بلکه آموزش در زيتونه را متشکل کرد و به نحو سخاوتمندانه اي از آن حمايت کرد و تعداد زيادي کتاب در مسجد وقف نمود. در سال 1896 دوره هاي آموزشي جديدي شامل فيزيک و اقتصاد سياسي و فرانسوي معرفي شدند. در الزيتونه بود که تعدادي از مهمترين چهره هاي فرهنگي عربي اسلامي آموزش ديدند. در بين اينان توفيق المدني و مهمتر از همه عبدالحميد ابن باديس چهره اي که احياي هويت اسلامي الجزاير را در دهه 1940 به انجام رساند مطرح هستند

تونس در طول تاريخ خود همواره به عنوان مرکز بزرگي براي فرزانگي اسلامي باقي مانده بوده است. اين شهر محل وفات يکي از اولين چهره هاي شناخته شده اسپانياي مسلمان بود: ابوصلت اميه. ابوصلت اميه الاندلسي در سالهاي 1067-1068 در دنيا (اسپانياي مسلمان) متولد شد و در سويل زندگي مي کرد. پس از سال 1096 در قاهره ساکن شد و پس از سال 1112 به مهديه و سپس تونس رفت که در انجه در سال 1134 در گذشت. او يک پزشک رياضيدان و منجم بود که آثارش به خصوص از سوي دانشمندان آلماني زبان توجه مناسبي به خود جلب کرده است. ابوصلت رساله هاي مختلفي درباره پزشکي رياضيات و نجوم نوشته است. او برخي نامه ها و متون از قبيل الرسائل المصريه ميز نوشته است که در آنها درباره چيزها و مردمي که در مصر ديده است نوشته است. مهمترين اثر او رساله اي درباره داروهاي ساده (غيرترکيبي) است: کتاب الادويه المفرده. اين کتاب بوسيله آرنولد از ويلانوا در نيمه دوم قرن سيزدهم به لاتين و بوسيله جوداه ناتان در نيمه دوم قرن چهاردهم به عبري ترجمه شد. ابوصلت همچنين رساله اي درباره منطق با عنوان تقويم الذهن (اصلاح فهم) و رساله اي درباره اسطرلاب با عنوان رساله في العمل بالاسطرلاب نوشت. تقويم الذهن بوسيله آنجل گونزالز پالنسيا ويرايش شد و به اسپانيولي ترجمه شد. رساله اي از او درباره موسيقي، رساله في الموزيکه بطور ناقص با ترجمه اي جالب به زبان عبري موجود است و نسخه اصلي آن در دست نيست
نویسنده در این قسمت احتمالاً به تمدنهای اینکا آزتک مایا و سایر تمدنهای دنیای جدید که بوسیله اسپانیاییها و سایر رقیبان اروپاییشان به کلی مضمحل شدند اشاره دارد

۳ نظر:

الف. قائم پناه گفت...


درست پنج ماه قبل بود که کار نوشتن درباره تمدن اسلامي رو شروع کردم. از اون زمان گاهي با شدت و علاقه و هيجان مي نوشتم گاهي با بي خيالي و کندي و سستي پيش رفتم. اما با شروع

اين کار سطح جديدي از کار نويسندگي و نوع باثبات تري از علاقه به کار در حوزه تاريخ و فلسفه و فرهنگ پيدا کردم. خيلي چيزهاي جديد هم ياد گرفتم. ولي در هر حال هميشه از طرف ديگه

اين ترديد رو داشته ام که کاري که دارم انجام مي دم چه اهميتي داره؟ آيا با اين نگاهي که من موضوع رو مي بينم ارزش صرف وقت رو داره؟ و در نهايت ازش چه نتيجه اي مي شه گرفت؟

تو اين پنج ماه عملاً چيزي که تو وبلاگ منتشر مي شد اصلاً در اين باره اظهارنظر نمي کرد که هدف از اين کار تاريخي چيه. در واقع در اين باره اصرار داشتم که در مورد معني، اهميت و

کارکرد معرفتي اين مطالب چيزي ننويسم. علاقه مند بودم بيشتر با موضوع آشنا بشم و از خود روال عمومي مطالب در اين باره استفاده کنم و نظر قبلي پرداخت شده خودم رو بر جهت گيري

سمت و سوي نوشته ها غلبه ندم. اما در هر حال نمي شه پنهان کرد که به خصوص بعد از مدتي و در بعضي دوره ها جهت گيري کلي ذهنيم کاملاً روشن شده بود و شايد به نوعي تحت تأثير

قانون نانوشته اي کار رو ادامه دادم

حالا به اميد اين که نوشتني کردن اون ايده ها راه رو براي تجزيه تحليل و پرداخت اون هدفمنديهاي ذهني باز کنه تصميم دارم درباره اهميت پرداختن به تمدن اسلامي شروع به نوشتن کنم. اين

شايد به عنوان سکانس اول يک پروژه طولاني مدت تر باشه. فکر مي کنم بهتر باشه اول رئوس مطالبي که فکر مي کنم مناسب طرح هستند رو مرور کنم. قبل از اين که اين کار رو شروع کنم

مجدداً و مؤکداً نسبت به نظرات تمامي دوستان خواننده اظهار نياز و علاقه مي کنم. از همه دوستان مي خوام به نداري و بي تجربگيم رحم کنند و من رو از نظرات خوبشون در هر حوزه اي که

در وبلاگ مطرح شده محروم نکنند

احتمالاً دوستاني که از نزديکتر نوشته ها رو دنبال مي کنند متوجه شده اند در بعضي نوشته ها بعضي نويسندگان مسلمان معمولاً در پايان مطلب خودشون درباره اين که در برابر اون حقيقت

تاريخي امروز چه وظيفه اي داريم اظهار نظر کرده اند. يا در اين باره نوشته اند که از اون مطلب امروز چه نتيجه اي مي شه گرفت. بعضي نکات تو اظهارنظرها چندان باب ميل من نبود

فکر مي کنم نظر کاملي نيست وقتي در برابر ميراث تاريخي اسلامي تنها اين طور نتيجه گيري کنيم که نسلهاي فعال و توليدکننده مسلمانان بايد با شناختن و انگيزه گرفتن از اين پيشينه غني در

زندگي امروز رويکردي اميدوارتر و فعالتر در پيش بگيرند. چنين نظري از اين جهت شايد کامل نباشه که يک بعد بزرگ فلسفي وفکري تاريخ ملل اسلامي رو در معني و سمت و سوي حيات

انساني ناديده مي گيره. به اين ترتيب تصور مي کنم رويکرد فراگير و کامل بايد به نحوي با اون طرز تفکر و آرمان بشري رابطه برقرار کرده باشه

اين نظر هم که از اين مستندات تاريخي و داشته هاي فرهنگي براي نفي تمدن امروز يا جايگزين کردن بي محاباي عناصر گوناگون اجتماعي اون استفاده بشه چندان عملي و منطقي به نظر نمي

رسه. البته اين تصور که طرح تمدن اسلامي در عصر استيلاي تمدن غرب با هدف نوعي رقابت و جبهه گيري و واکنش نشون دادن به تمدن پيشتاز امروز انجام مي شه کاملاً به ذهن نزديکه.

در واقع مواردي وجود دارند که دوستان عزيزي بدون اين که از طرف نويسنده وبلاگ مشخصاً چنين نظري ابراز شده باشه با چنين تصور ذهني درباره مطالب وبلاگ اظهارنظر کرده اند. من

چنين هدفي نداشته ام. در طرح بزرگي که در ذهن دارم قرار نيست از مطالب من براي جنگ تمدنها استفاده بشه. بيشتر پي گير طرحي براي بومي کردن و متعادل کردن تمدن امروز براي

سرزمينهاي اسلامي هستم و نيز از طرف ديگه توصيف و درک مناسبي از فضاي اجتماعي اسلامي براي تمدن امروز ارائه کنم. پي گير اين هستم تا در يک قالب منطقي و فراگير و متعادل بين

تمدن اسلامي و تمدن غرب آشتي برقرار کنم. به اين اميد که از حجم زد و خوردهاي غيرضروري بين لايه هاي تمدني فرهنگي جهاني کاسته بشه و شرايط مساعدي براي همکاري و هماهنگي

همه مردم براي مشارکت در بالندگي زندگي بشر امروز فراهم بشه. بيشتر بايد درباره اش انديشيد

در جريان قرار گرفتم که يکي از دوستان عزيز هم از مطالب وبلاگ براي بحث با دوستان دهري و غيراسلامي استفاده کرده. البته هر گونه استفاده دوستان از مطالب وبلاگ براي برنامه ها و

نوشته هاي خودشون آزاد و بدون اشکاله. اما من در حقيقت امر با هدف اوليه دفاع از دينداري يا اسلام به کار نوشتن درباره تاريخ تمدن اسلامي در وبلاگ دست نزدم. حتي اصراري ندارم در

بحث تاريخي درباره ملل اسلامي وابسته به ادبيات، استانداردها و چهارچوبهاي علوم الهي باشيم. در واقع مي شه گفت من مي تونم تصور کنم که به تاريخ تمدن اسلامي با نگاهي سکولار نگاه

کنم. تمدن اسلامي رو حتي با در نظر داشتن معيارهاي انساني و اجتماعي و تاريخي مي شه مورد بررسي و تدقيق قرار داد و نکات ارزشمند و کارسازي ازش استخراج کرد. اين کار ما رو از

کمند وسوسه انگيز نگاه سنتي اسلامي به تاريخ ملل اسلامي رها مي کنه. آن چنان نگاهي شايد جانبدارانه و غيرواقعي و غيرعلمي باشه. امتياز بزرگ ديگه اي که با اتخاذ چنين استراتژيي به

دست مياد اينه که بدون اين که معطل به نتيجه رسيدن بحثهاي کلامي و فقهي يا تحت فشار سنتهاي اجتماعي مذهبي دست و پاگير جوامع اسلامي باشيم عرصه جديد و متفاوتي براي بازخواني و

مواجهه با ميراث تاريخي مون پيدا مي کنيم. به اين ترتيب راه براي سکولارهاي غيرمذهبي هم براي مشارکت در کار فکري فرهنگي باز مي شه. به اين ترتيب فرصتي پيش مياد تا با دستگاهي

از چارچوبها و استانداردهاي جديد اسلامي به زندگي گذشته و امروز نگاه کرد

در اين مدت يکي از دوستان عزيزم هم گفته بود اصولاً خيليها معتقدند چيزي به اسم تمدن اسلامي وجود نداره. البته دوستان غيراسلامي بسيار ديگري نيز قبلاً چنين نظري ابراز کرده بودند. در

اين باره نظر قطعي صادر نمي کنم. تمدن اسلامي که در نوشته هاي متن اصلي به کار رفته اند همگي ترجمه معادل انگليسي خودشون هستند و من از نظر خودم چيزي ننوشته ام. در قسمتهاي

ديگري از اين وبلاگ که خودم از چنين عبارتي استفاده کرده ام براي اشاره به مجموعه روش زندگي عده اي از انسانها در دوره اي از تاريخ بوده. تمدن اسلامي از نظر من مجموعه انديشه

ها، دستاوردها، ساخته ها، علايق، آداب، آرزوها، سنتها و مجموعه وجوه گوناگون زندگي مردم سرزمينهاي اسلامي در دوره قرن هفتم تا پانزدهم بوده است. از اينها که نام برده ام آثاري

امروز در دسترس ماست و موجود هستند. به اين ترتيب با اين نگاه تمدن اسلامي چيزي هست که وجود داره. و بر اين باور هستم که کار درست در مواجهه با اين ميراث تاريخي دوري از جهت

گيريهاي ارزشي و قضاوتهاي قالبي است. نمي دونم دوستان ديگر با چه نگاهي و با چه تعريفي تمدن اسلامي رو مي شناسند که معتقدند موجود نيست. در هر حال فکر مي کنم راه بحث در اين

حوزه مسدود نيست. و مي شه در اين حوزه بيشتر آموخت و بيشتر انديشيد

ناشناس گفت...

سلام. خسته نباشی. بای

ناشناس گفت...

Cool guestbook, interesting information... Keep it UP
»