و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۷

تکه پاره های رنگارنگ 4

چند وقت پيش روز مادر بود. تصويري که از مادر در ذهنم بود تا مدتها تصويري خالص از عشق و محبت بي دريغ و گذشت حداکثري بود. هيچ خدشه و نقطه سياهي در تصوير مادر نمي ديدم و اونو بازتابي تمام نما از عنايت و لطف خداوندي بر روي زمين مي دونستم. اما از چند وقت پيش زماني که نوشته اي از مخلوق درباره مادر خوندم مجسمه بلورين مادر تو ذهنم ترک برداشت. مادر چنان در بند عشق و محبت نسبت به فرزندشه که نسبت به غير او نه فقط بي اعتنا که گاه آکنده از نفرت و غضبه. چه بسا اقتضاي عشق و محبت بي دريغ و حداکثري نسبت به فرزندان، نفرت و کينه بي حد و حصر نسبت به کساني است که به نوعي با فرزندان اصطکاک و مشکل داشته اند. مهر و لطف مادر به طرز تنگ نظرانه اي تنها شامل فرزندان خودش مي شه و غير فرزندانش چه بسا بکلي بهره اي از احساس انساني و انصاف او ندارند. مخلوق تقريباً چنين چيزي درباره مادر نوشته بود. وقتي اين رو با مشاهدات و اخباري که از اطراف بهم رسيده بود مقايسه کردم ديدم تا حدود زيادي درسته. مادر باورمندي است که به نحو متعصبانه و کورکورانه اي چشم به فرزندانش دوخته و حقيقتي ماوراي آنها نمي بيند و درک نمي کند. چه بسا مواردي که اوج برخورد غضبناک و کينه توزانه مادر با رقباي فرزندانش، حيرت ساير اطرافيان رو برمي انگيزه. دقت در اين نکته باعث شده اصولاً نسبت به هرگونه اظهار مهر و لطف و عنايتي بدبين بشم. اون مهر و علاقه اي واقعيه که شامل حال همه آدمها و موجودات بشه و اگر در يک حلقه تنگ محدود شده باشه موضوعي صادق وحقيقي نيست و تنها نتيجه شرايط و اقتضائات و به خاطر مصالح و منافعي است که قراره از طريق چنان ابراز محبت سطحي و دروغيني حاصل بشه.

يکي از تبليغات ايران خودرو که چند وقت پيش نسبت بهش حساس شده بودم دوباره با تغييراتي داره پخش مي شه. ياد اون دوران افتادم که نسبت به تبليغات بازرگاني عصباني بودم. تبليغات به سادگي و در يک شکل نامحسوس روي روش زندگي ما تأثير مي گذارند. چطور يک تبليغاتچي اين صلاحيت رو پيدا مي کنه که با ساختن يک تبليغات بازرگاني و پخش اون از طريق رسانه ها روي ارزشهاي ذهني و روش زندگي ما تأثير بذاره؟ اين که چطور و براي چه مقصودي پول و درآمدمونو صرف کنيم؟ اين وسط هيچ عاملي هم جز فروش و سود بيشتر براش اهميتي نداره. آيا نبايستي علي القاعده مرجع مافوقي وجود داشته باشه که روي کاري که اهالي تبليغات دارند انجام مي دهند نظارت کنه؟ يادمه يه زمان اعلام شده بود تبليغات پفک و فکر کنم نوشابه گازدار از تلويزيون ممنوعه. تبليغات تأثير فوري و گسترده اما کوتاه مدتي دارند که در صورت تکرار مي تونه تأثيرگذاريش ماندگاري بيشتري داشته باشه. براي برقراري ارتباط با مخاطبين بيشتر لاجرم محتوي مضامين عاميانه و سطحي هم هست. به اين ترتيب در دنيا و جامعه اي که تبليغات سهم سنگيني از محتواي ارائه شده به اجتماع دارند، ناگزير جامعه اي خواهيم داشت که افکار و انديشه هايي سطحي و مناسب احوال بازارهاي موردنظر تبليغاتچي ها خواهند داشت. آيا مجبوريم به اين سمت بريم؟ آلترناتيوي بهتر ممکن نيست؟ اگر زماني انديشه و ايدئولوژي نسلها رو برمي انگيخت و به حرکت در مي آورد، چندي است و شايد دوراني دراز در آينده زندگي و اهتمام اهل دنيا مصروف تب و تاب بازار کالاهاي رنگارنگ که روز به روز رنگهاي تازه تر پيدا مي کنند شده. هرچند اين جريان تجارت و بازار از همان ابتداي قرون مدرن از مقوله هاي اصلي مورد نظر مدرنيسم بود اما شايد هيچ وقت اين طور انحصارگرايانه بخش اصلي توجه و همت بشر مدرن رو به خودش اختصاص نداده بود. انديشه ها و فلسفه ها و اديان و اخلاق و سياست در برابر اقتصاد حاشيه اي و پوچ جلوه مي کنند و زيرمجموعه و تحت تأثير اون تعريف مي شوند.

زياد ديده ام نوشته اند از علل عقب ماندگي ايران از دوران قرون وسطي به اين سو ورود و تسلط اقوام گوناگون ترک به ايران بوده. ترکها مردماني بدوي و بيابانگرد بودند که از خارزارهاي مرکزي آسيا طي امواج پي در پي در طول چندين قرن به غرب آمدند و ايران و ماوراي اونو در نورديدند. اين مردمان فرصت قوم متمدن ايراني رو در فرهنگ سازي و پيشرفت تنگ کردند و ضمن ناپايداريهاي سياسي و اجتماعي سبب بروز عقب ماندگي ايران شدند. تقصير تعصب مذهبي و عقل گريزي در خصلت غالب دينداري ايرانيان رو هم به گردن ترکها انداخته اند و ايشان رو به صفت مؤمناني متعصب و شورمند که با سرسپردگي به راست ديني هرگونه انديشه و تنوع فرقه اي رو سرکوب مي کردند و درصدد بودند به قدرت شمشير و جنگندگي خود، اسلام رو در ماوراي مرزهايش توسعه دهند مي شناسند. اما نبايد فراموش کرد بسياري از آنچه به عنوان ميراث فرهنگي و آثار باستاني از ايران دوران گذشته باقي مونده تا هويتي به عنوان ايران رو به ما بشناسونه اغلب برساخته هاي همين اقوام و حاکمان محلي و دوره اي ترک هستند. انواع و اقسام مساجد و کاروانسراها و باغها و پلها و بقعه هايي که در اقصي نقاط ايران و ماوراي مرزهاي فعلي اون به عنوان نمادهايي از معماري و فرهنگ ايراني مي شناسيم به توليت ترکها ساخته و حفظ شده اند. از کرمان و يزد و اصفهان و کاشان، تا شيراز و زنجان و تبريز و مشهد. اينها که ايران رو به اعتبار اونها مرز پرگهر مي ناميم و سرزميني از نظر فرهنگي غني مي شناسيم محصول همت و اراده همين اقوام ترک هستند. ترکها در هر حال در دوراني طولاني بدنه فعال و نمايندگان برجسته زندگي و فرهنگ ايراني بوده اند. خيالي خام و ساده دلانه است که با مقصر شمردن چنين قومي بخواهيم شانه از مسؤوليت عقب ماندگيهاي تاريخي ايرانيان خالي کنيم. اين که چنين مغالطه اي چنين بازار گرمي پيدا کرده شايد علتي جز اقليت نسبي و ظاهري مردم ترک در ايران نداشته باشه. شايد ملي گرايي ايراني باعث شده تا شنوندگان منصفي وجود نداشته باشند تا صداي کساني رو که چنين نظرياتي رو نقد مي کنند بشنوند يا جدي بگيرند. اين قضيه شايد تا حدودي در مورد اعراب هم صدق مي کرده باشه. هرچند موضوع اونها شرايط متفاوتي داره. چنين جداسازيها و تقسيم بنديهايي مطلقاً بي معناست.

گفته اند زن نمي تونه قاضي بشه و به عنوان دليل اظهارکرده اند که زن در مقام قضا ممکنه نسبت به مجرم رحم بياره و به خاطر احساسات لطيف زنانه مجازاتي که شايسته مجرم باشه براي او در نظر نگيره. نمي دونم آيا اين استدلال سخني تازه است يا نسب به علما و فقها و پيشوايان بزرگ تاريخ اسلام مي رسونه. فرض مي کنيم به طور عمومي اين تصور که زنان در مقام قضا ممکنه چنين برخورد عطوفت آميزي داشته باشند درست باشه. پرسش اصولي در هر حال اين مي تونه باشه که از کجا معلوم براي احوال مجرم و جامعه اي که از ناحيه اون مجرم آسيب ديده، مجازات شدن او يا تخفيف مجازات و ترحم نسبت به او سودمندتر و کارسازتر باشه؟ طبق چنين روالي مي شه از طرف ديگه اين طور هم گفت که مردان صلاحيت قضاوت ندارند چون محتمله که به سادگي تحت تأثير هيجانات آتشين و غضب آلود خودشون قرار بگيرند و به جاي اين که امکان و فرصتي براي مجرم براي اصلاح بوجود بياورند با برخورد خشونت آميز خودشون زمينه ساز تداوم و گسترش جرم بشن. از قرار معلوم کساني که برعليه قضاوت زنان استدلال مي کنند پيشاپيش مبنا رو برخوردي مردانه، بخشش ناپذير و سرسختانه قرار داده اند و رويکرد زنانه رو به طور اصولي و برگشت ناپذيري نامعتبر مي دونند. برخورد زنانه مورد قبول نيست چون ملاک ارزيابي و تمام آنچه قابل قبول قلمداد مي شه نگرش مردانه به موضوعه. گاهي اين احساس بهم دست مي ده که مردان عجب موجودات وحشي اي هستند که همين که با موضوعي ناخواسته و مخالف با انتظاراتشون مواجه مي شوند خونشون به جوش مياد، دندونهاشونو به هم مي فشارند و مشت گره مي کنند. خيلي از اوقات در برخورد خشونت آميز هيچ چيز جز تخريب بيشتر و بدتر کردن وضعيت وجود نداره. به جاش مي شه با رويکردي زنانه با شکيبايي و همدلي در انديشه سامان دادن وضعيت بود. من البته در ارتباط با مسأله فقهي قضاوت زنان مطالعه خاصي نداشته ام و شايد انبوه جزئيات و پيچيدگيها در ارتباط با اين موضوع وجود داشته باشه که من به اونها توجهي نداشته ام. اما همين قدر مي خواستم تذکر بدم چطور ممکنه ناخودآگاه و ناخواسته با اصل قرار دادن پيشاپيش ارزشهاي مردانه، مجال انديشيدن، تجربه و بهره مندي از زندگي زنانه رو از خودمون بگيريم. براي اين کار شايد اول از همه لازم باشه هيبت و حاکميت مطلق ارزشها و نگرشهاي مردانه رو بشکنيم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

مادر من چنین نبود و نیست و من بهش افتخار میکنم که کور نبود.

الف. قائم پناه گفت...

گویا اشتباهی یک نظر تکراری فرستاده بودید که حذفش کردم. بله چنین مادرانی می تونه وجود داشته باشند. من هم سعی کرده ام طوری بنویسم که این طور تصور نشه که درباره همه مادران یک حکم کلی و قاطع صادر می کنم.