و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

تأملات رنگارنگ 7

انقلاب اسلامي اگرچه در ظاهر باعث شد تا سنتي ترين افکار و طبقات جامعه به عرصه غالب جامعه ايراني بيايند اما در عمل با به نقد کشيدن و به آزمون نهادن و به محاکمه کشاندن اين افکار و طبقات، وضعيت اين لايه هاي سنتي و ديني رو در عميق ترين شکل ممکن در عرصه هاي اجتماعي و فکري براي هميشه و به شکلي برگشت ناپذير متحول کرد. حرکت به سوي نگاه واقع بينانه و کارکردگرايانه به اسلام و دوري از آرمانگراييهاي نظري کهنه وضعيتيه که جامعه مسلمانان ايراني رو نسبت به ساير جوامع مسلمان، حتي اونها که در عرصه مدرنيسم پيشرفت بيشتري داشته اند مثل ترکيه و اونها که ارتباط تاريخي نزديکتري با تحولات اروپا داشته اند مثل کشورهاي شمال آفريقا متمايز مي کنه. سنتهاي عتيقه اي که قرنها در زير غبار زمان بي هيچ پرسش و تشکيکي به حيات خود ادامه مي دادند و به عنوان مرده ريگ ايام گذشته حضوري تأثيرگذار در اذهان و زندگي مردم داشتند ناگزير به تيغ تيز نقد سپرده شده اند. بي اغراق مي شه ادعا کرد جامعه مسلمانان ايران در نتيجه رخداد انقلاب اسلامي در شيوه انديشه و رويکرد اجتماعي به دين، مدرنترين جامعه اسلامي عصر خودشون هستند. و به اين ترتيب مي بينيم حرکتي که ظاهراً در جهت سنت گرايي شکل گرفته بود، در عمل درست برعکس نتيجه اي در جهت مدرنيسم داشته

ديني مثل مسيحيت سابقه تاريخي چنداني در تاريخ اروپا نداشته و همين حضور تاريخي رو هم مرهون نهادسازي رسمي از سوي اقتدار سياسي آخرين امپراطوران بزرگ روم بوده و دوره زماني حضور و غلبه مسيحيت در تاريخ اروپا اتفاقاً مصادف با تاريکترين دوران زندگي اروپايي در فاصله بين دوران قدرت امپراطوري روم و آغاز دوران مدرن بوده. اما درباره ادياني همچون زرتشتي، يهوديت، مسيحيت و اسلام در شرق ميانه سابقه تاريخي بسيار طولانيتري رو مي شه سراغ گرفت و اين حضور تاريخي نه شکلي رسمي و تشکيلاتي که شکلي مردمي و عاميانه و عرفي داشته و به خصوص دوره زماني حضور و غلبه اسلام در تاريخ شرق ميانه اتفاقاً مصادف با روشنترين و سازنده ترين دوران تاريخي اين سرزمينها بوده. در چنين شرايطي، زماني که اروپا از اواخر قرون وسطي و اوائل قرون مدرن در مسير رشد و توسعه اجتماعي خودش نيازمند بازبيني و بازسازي باورها و روشهاي زندگي فردي و اجتماعي خودش مي شه به طور طبيعي با رجوع به سابقه و سنت تاريخي خودش از طريق بازيابي و کشف مجدد ريشه هاي اعتقادي و فکري باستاني خودش از دوران يونان و روم باستان و با کنار گذاشتن سابقه کوتاه و مشقت بار مسيحي خود، در نهايت به انديشه ها و ساختارهايي غيرديني مي رسه. با اين حال زماني که شرق ميانه در مسير رشد و توسعه اجتماعي خودش، نيازمند بازبيني و بازسازي باورها و روشهاي زندگي فردي و اجتماعي خودش بشه به طور طبيعي با رجوع به سابقه و سنت تاريخي خودش از طريق بازيابي و کشف مجدد ريشه هاي اعتقادي و فکري ريشه دار خودش از دوران طلايي تمدن اسلامي و ماوراي اون، از لاک انفعال فکري در برابر غرب و تعصب و رکود قرون معاصر خود بيرون خواهد آمد. در چنين شرايطي قابل پيش بينيه که به طور طبيعي، در نهايت انديشه و ساختارهايي ديني محصول حرکت خودآگاه اين مردم باشه

تمدن مدرن غرب در حوزه کنترل و تنظيم روابط و ترتيبات بيروني انسانها و جوامع اونها به نحو درخشان و موفقي عمل کرده. اگر يونان باستان رو نماد عقل و منطق و استدلال و رويکرد بيروني به امور زندگي بشري تلقي کنيم مي توانيم به اين نتيجه برسيم که توفيقات غرب در اين زمينه در واقع محصول توسعه و امتداد رويکرد يونان باستان در دوران مدرن بوده. اما در حوزه تنظيمات و ترتيبات دروني انسانها توسعه و توفيق چنداني در انديشه ها و دستاوردهاي مدرن غرب ملاحظه نمي شه و همچنان در عرصه معنويت و مديريت درون، محصول جديدي که فراتر از انديشه هاي نويسندگان قرون وسطاي اسلامي و مسيحي باشه به چشم نمياد. اگر دين رو نمادي از رويکرد دروني به امور زندگي بشري تلقي کنيم با توجه به سابقه پرپيشينه شرق و دست خالي غرب در اين حوزه، اين وضعيت باز هم قابل پيش بيني و قابل توجيه خواهد بود. واقعيت اينه که با توجه به اين سابقه تاريخي نمي شه اميد و انتظاري از غرب براي تنظيم و ساماندهي مناسب عرصه دروني جوامع بشري داشت و غرب قادر نخواهد بود در يک سطح اجتماعي رويکرد موفقي در اين عرصه ارائه کنه. تا زماني که شرق با توسعه و امتداد ميراث و رويکرد باستاني خودش در اين عرصه به سمت حل مشکل حرکت کنه غرب چاره اي نخواهد داشت در اين عرصه يا با افسانه هاي علمي تخيلي به انکار و ناديده گرفتن اين فقدان بپردازد يا با اظهار درد و رنجي که از اين ناحيه تحمل مي کنه بي آنکه چاره اي براش متصور باشه به هنرپردازي و شعر سرايي بگذرونه

معنويت از نظر وضعيتي که در جامعه امروز بشري داره با دو گرايش اجتماعي ديگه شامل فمينيسم و چپگرايي اقتصادي نزديکي و مشابهت داره. هر سه اين گرايشها معترض و مخالف روندهاي فعلي هستند که در جامعه بشري در جريانند. معنويت مخالف شتاب روز افزون انديشه و رويکرد برون گرا و ماترياليستي نسبت به قضاياي مختلف جهانه و خواستار توجه بيشتر و جديتر در سطح اجتماعي به امور اخلاقي و درونيه. فمينيسم مخالف رويکرد غالب و ريشه دار مردسالار در عرصه هاي گوناگون اجتماعي و تعامل زن و مرده و خواستار رابطه برابر و متقارن انساني زن و مرد در جامعه است. چپگرايي اقتصادي مخالف نظام سرمايه داري و سيستم اقتصاد بازار آزاده و خواستار نظم و ترتيبي است که متضمن توزيع عادلانه ثروت و منابع توليدي در بين طبقات مختلف اجتماعي باشه. اين هر سه گرايش در حوزه هاي مربوط به خود، در برابر نظم غالب و عرفهاي معمول قرار مي گيرند و خواستار توقف روند فعلي و اتخاذ رويکردي متناسبتر و عادلانه تر هستند. به عبارتي هر سه، گرايشاتي واقعيت ستيز و آرمان گرا هستند و مطابق الگوها و اسلوبهاي معمول و غالب منطقي روز، غيرقابل قبول و غيرقابل درک بوده، متناقض نما و پارادوکسيکال هستند. به اين ترتيب هيچ راه منطقي حقيقي براي دفاع از اين سه وجود نداره و آنچه که اين سه گرايش رو مطلوب جلوه مي ده و نيروي محرکه پيشبرد اونها محسوب مي شه، وجود نوعي حالت آرماني و متعالي در اونهاست که با قوه منطق قابل استنتاج نيست. اين مشابهت و نزديکي مي تونه سرنخي براي حاميان هر کدوم از اين سه گرايش باشه تا با الگو گرفتن و تأمل در سابقه تاريخي و راهکارهاي عملي اون ديگري، با مشکلات و موانع روبروي خود بهتر مواجه بشوند

هیچ نظری موجود نیست: