و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--زندگی ناپروس بونت

ما قبلاً فرقه فرانسيسکن را در قرنهاي سيزدهم و چهاردهم مورد توجه قرار داديم اما ارزشمند خواهد بود کمي بيشتر درباره اين موضوع تأمل کنيم و ببينيم چگونه اختلاف عقيده در آن زمان مي توانست يک شخص خاص را تحت تأثير قرار دهد. گزارشات تشکيلات مقدس _تفتيش عقايد_ به ما اين اجازه را مي دهد که اين شانس را داشته باشيم تا مخمصه اي را که يک بانو به نام بونتا خود را دست به گريبان آن مي يابد ملاحظه کنيم

اختلاف عقيده در فرقه فرانسيسکن تا زمان بوناونچر که هماهنگي بيشتري بوجود آورد از بين نرفت. بحث درباره روش صحيح زندگي فرانسيسکن ادامه داشت. گرايشات معتدل معتقد بودند بايستي از خوبيها و امکانات جهان استفاده اي معتدل کرد و رقيبان آنها ادعا مي کردند روش زندگي فقيرانه و زاهدانه براي آنها بسيار قابل قبولتر است. عليرغم حمايت کليساي حاکم از گرايشات معتدل، بخش انقلابي تر فرقه همچنان حمايت قابل توجهي دريافت مي کرد و تأثير مهمي در جامعه برجاي مي گذاشت

فرانسيس در واقع نمونه اي برجسته از احساسات ديني مورد علاقه مردم را که در اروپا در حال گسترش بود معرفي کرده بود. در سال 1209، همان سالي که او و پيروانش به رم رفتند تا درباره روش زندگي خود از پاپ اينوسنت سوم کسب تکليف کرده و تأييديه بگيرند، گروهي از زنان در هلند جمع شدند تا يک تشکيلات نيمه کليسايي تشکيل دهند. آنان اغلب بيوگان يا دختران در خانه مانده اي بودند که ترکيب جمعيتي مسني داشته و از دوستان و اقوام خود بيشتر عمر کرده بودند. آنان دور هم جمع شده بودند تا يکديگر را مورد حمايت و رفاقت دوطرفه قرار دهند و توجه خود را معطوف به امور معنوي و ديني سازند. اين جنبش که به نام بگويين خوانده مي شد به سرعت گسترش يافت. آنان در واقع راهبه نبودند. هيچ سوگندي ياد نکرده بودند، داراييهاي خود را حفظ کرده بودند، اگر علاقه مند بودند در خانه خود زندگي مي کردند، مي توانستند گروه را ترک کنند، ازدواج کنند و ساير اختياراتي از اين قبيل داشتند. هنوز زنان تنهاي فراواني وجود داشتند و بگويين براي آنها حکم همقطاراني را داشتند که اشتغالات ذهني مشترکي با يکديگر داشته و به خاطر تعداد فراواني که داشتند حمايت خوبي از يکديگر به عمل مي آوردند. جالب است که بگويينها از همان ابتدا نسبت به تصوف و رازورزي علاقه مند بودند و زماني که فرانسيسکن هاي راديکال روش رازورزي و تصوف يواخيم از فلور را در پيش گرفتند، زنان نيز روش آنان را در پيش گرفتند

همچنين يک گروه مردانه، بگارد وجود داشت که تا حدود زيادي برمبناي همين الگو سازمان يافته بود. اين گروه نيز تا حدود زيادي محبوب و پرطرفدار واقع شد. با اين حال برخلاف بگويينها، بگاردها رابطه نزديکتري با يک طبقه اجتماعي اقتصادي، صنعتگران شهري داشتند. مشخص بود که همگرايي بگاردها براي اين صنعتگران که ديگر تمام روز خود را صرف کار نمي کردند جايي براي استراحت و حمايت از مرداني در موقعيت مشابه ارائه مي داد. بگارد نيز توجه خود را معطوف به مذهب کرد و در زمينه کار اجتماعي فعاليت بسياري داشت و مشابه بگويين به طرز عميقي تحت تأثير رازورزي و تصوف فرانسيسکنهاي روحاني قرار داشت

تعارض بين فرانسيسکنهاي روحاني و کليسا با شروع قرن چهاردهم تعميق شد. يکي از دلايل آن شايد درگيري بين پاپ بونيفاس هشتم و فيليپ عادل، شاه فرانسه بود. فيليپ مي خواست روحانيون مانند ساير رعايا ماليات بپردازند و همچنين روحانيوني که متهم به ارتکاب يک جرم عرفي بودند بايستي در يک دادگاه عرفي محاکمه شوند. بونيفاس نيز بدون آن که کوتاه بيايد فرمانهاي پاپ در رد اين ادعاها را صادر کرد. در يکي از اين فرمانها وي تماميت قدرت را در تمامي زمينه ها و اهداف در اختيار کليسا قلمداد کرد. فيليپ با تشکيل يک گردهمايي که در آن اصحاب کليسا نيز حضور داشتند پاسخ داد. اين گردهمايي پاپ را کفرگو اعلام کرد و او را معزول کرد. فيليپ سربازاني به رم فرستاد و بونيفاس را بازداشت و زنداني کرد. پاپ در مدت کوتاهي پس از آن درگذشت

فرانسيسکنهاي روحاني شايد فکر مي کردند از جانب فيليپ مورد حمايت قرار خواهند گرفت. در هر حال آنان به طور رسمي اعلام کردند باور دارند مسيح و حواريونش، حتي به طور جمعي هيچ اموالي در اختيار نداشتند و بنابراين هدف فرانسيسکن ها زندگي به روش مسيح که به معناي فقر کامل است خواهد بود. اما موقعيت حمايت شده آنان چندان طول نکشيد. در سال 1305 کالج بزرگان کليسا يک پاپ فرانسوي را برگزيدند و پايتخت پاپ را به آوينون منتقل ساختند که از داراييهاي پاپ در مرزهاي فرانسه بود. آنان در آنجا از حمايت و حفاظت پادشاهان فرانسه بهره مند شدند

با اين حال تمامي اين دوره ناآرامي قابل توجهي بوجود آورد و در سال 1312 براي گردهمايي در وين، شهري کوچک در فرانسه فراخوان انجام شد. جالب است که اين گردهمايي از اصرار فرانسيسکنهاي روحاني بر داشتن يک زندگي فقيرانه و زاهدانه حمايت کردند اما جنبه هاي چندي از باور به فقر مسيح و حواريونش را و نکاتي ديگر را که آن را ناشي از زياده رويهاي صوفيانه و رازورزانه مي دانستند محکوم کردند. بگويين مورد توجه ويژه قرار گرفت و دستور داده شد روش زندگي خود را رها کنند. با اين حال دولت پاپ در نابساماني به سر مي برد و اقدامات مختصري براي رويارويي با کليت موضوع مي توانست انجام دهد

اين وضعيت با انتخاب پاپ هفتاد و دو ساله ژان بيست و دوم که شروع به سازمان دادن امور و متمرکز کردن قدرت و افزايش ماليات کليسايي براي ساختن پايتخت جديد در آوينون کرده بود تغيير کرد. اين ادعا که مسيح و حواريون مطلقاً چيزي نداشتند بوسيله پاپ به عنوان پاسخي به تلاشهاي او براي افزايش درآمد کليسا تلقي شد و او اين باور را کفرگويي اعلام کرد. در سال 1318 پس از اين که گروهي از فرانسيسکن هاي روحاني در جنوب فرانسه در برابر او ايستادند او بيست و پنج نفر از آنان را در برابر دادگاه تفتيش عقايد مارسي حاضر کرد. همه آنان کفرگو تشخيص داده شدند و چهار نفر از آنان بوسيله شاه فرانسه زنده در آتش سوزانده شدند. در سال 1321 به نظر مي رسيد ژان به خوبي در برابر موج رازورزي و تصوف که مردان وزنان را به سوي اتحاد مستقيم با خداوند، بدون آيينهاي مذهبي و واسطه گري کليسا رهنمون مي شد ايستاده است. در چنين وضعيتي او تحريم بگويين را در صورتي که روش خود را اصلاح کنند لغو کرد

سال بعد وضعيت به طور قابل توجهي تغيير کرد. جنگ داخلي در آلمان بين فردريک از اتريش و لودويگ از باواريا با پيروزي لودويگ خاتمه يافت. لودويگ بي درنگ به سمت رم تاخت و خود را بوسيله يک کارگزار محلي تاجگذاري کرد. او سپس يک فرانسيسکن پيتر رينالدوچي را به عنوان ضدپاپ منصوب ساخت. اين وضعيت تداوم نيافت. لودويگ به خانه بازگشت و پيتر از مقام خطرناک خود چشم پوشيد. پاپ و امپراطور درگير تعارضاتي طولاني شدند. فرانسيسکن هاي روحاني، صوفيان و ديگر شورشيان برعليه اقتدار پاپ و نيز آن چيزي که به عنوان يک پاپ فاسد، مزدور و طماع تلقي مي شد به سمت آلمان مي رفتند تا تحت حمايت لودويگ مجموعه اي از حملات آشکار و عمومي را برعليه نظريات و اعمال کليسا آغاز کنند

مديريت کليسا از تفتيش عقايد به سنگيني براي تلاش در جهت ريشه کني اين کفرگوييها در سرزمينهايي که تحت کنترل داشت استفاده مي کرد. کليسا در واقع تمام وقت خود را براي اين امر صرف مي کرد. فراتيسلي مأمور تفتيش عقايد در ايتاليا بود. فرانسيسکنهاي روحاني پاپ آوينون را رد مي کردند و حتي کارکنان دانشگاه مانند استاد دومنيکن اکهارت و دانشجويانش در کولون درباره اتحاد صوفيانه با خداوند مي نوشتند و به آن عمل مي کردند. اين سبک زندگي کاملاً دستگاه آيينهاي مذهبي کليسا که آن را براي سعادت ضروري مي دانستند ميانبر مي زد. اين دوره يا بود که در آن کساني که نگران حفاظت از کليساي حاکم بودند همسايگان و آشنايان خود را تحت نظر مي گرفتند و در صورت نياز چنان که آنان هرگونه باور يا رفتاري از قبيل اتحاد صوفيانه مي داشتند برعليه آنان جاسوسي مي کردند. چنين افرادي درباره هرکس که مظنون بودند به صورت مخفي و بدون نام گزارش مي دادند و اعلام جرم آنان به سازمان تفتيش عقايد که فرد مورد اتهام را مورد پرسش قرار مي داد، احاله داده مي شد

تا حدود زيادي کارکنان تفتيش عقايد مي کوشيدند منصف بوده و وضعيت را درک کنند. آنان گزارشاتي دقيق از اظهارات متهم ثبت مي کردند و هر قدم ممکن را براي اطمينان يافتن زا اين که اين گزارشات صحيح و بدون سوگيري است برمي داشتند. اگر آنان در مي يافتند فرد متهم برخطاست، در توضيح دادن موضوع و دادن فرصت فراوان براي تکذيب گفته هايش دقت مي کردند. آنان جز در موارد نادر و غيرقانوني از شکنجه و تهديد استفاده نمي کردند. در واقع به طور نادر نياز به تحت فشار گذاشتن فرد مورد مصاحبه وجود داشت. افراد مورد مصاحبه به طور طبيعي تا حدود زيادي مي دانستند کدام باورهاي آنان مخالف با آموزه هاي کليساست و به همين دليل اغلب مايل به رها کردن اعتقادات خود و بازگشت به دامان کليسا نبودند. در چنين مواردي تفتيش عقايد کار بيشتري نمي توانست انجام دهد و آنان را به قدرتهاي عرفي ارجاع مي دادند زيرا کفرگويي همان گونه که گناهي کليسايي بود، جرمي عرفي نيز بود

بونتا زني از بگويين در مونت پليه يک شهر بزرگ جنوب فرانسه بود. اين شهر محل استقرار يک دانشگاه قديمي و مرکز فعاليتهاي فرانسيسکن بود. بونتا درگير علاقه منديهاي صوفيانه زمانه خود شده بود. او رؤياهايي مي ديد، با خداوند صحبت مي کرد، و قوياً معتقد بود کليسا به طور کامل به مأموريت روحاني خود خيانت کرده است و ديگر هيچ گونه قدرت غيبي و الهي ندارد. آيينهاي مذهبي آن اکنون بي اثر هستند و مردم بايستي اکنون با روش خود در جستجوي خدا باشند. يک زن تنها را در برابر عده اي از تفتيشگران عقايد که از دومنيکنهاي به خوبي تعليم داده و مجرب بودند تجسم کنيد. او مي دانست آنچه او مي گويد او را مستقيماً به سوي شعله هاي آتشي که او را خواهد سوزاند راهنمايي خواهد کرد. چنين است که مي توانيم به خوبي دريابيم او چگونه به طور کامل کليسا را رد مي کرده است و چه نفرتي نسبت به آن داشته است. بعضي از باورهاي او شايد بغرنج و هيجان انگيز به نظر برسند ولي بايستي آنان را حدي گرفت. بونتا علاقه مند بود به جاي اين که آنها را رها کند بميرد

در گزارشات تفتيش عقايد از سؤالهايي که از او شده است ما اين فرصت را داريم که از يک شخص قرن چهاردهمي صحبتهايش را درباره جزئيات زندگي و باورهايش بشنويم. در خواندن اين گزارشات بکوشيد وارد دنيا و تفکرات او شويد. سؤالهاي زيادي است که بايد بپرسيد مثل اين که آيا تمامي مردان و زناناروپاي قرن چهاردهم قابليت چنين گرايشات عميق روحاني را داشته اند؟ همچنان که معمولاً اين طور است سکه روي ديگري هم دارد. خوب نيست به عقب نگاه کنيم و مردم را به افرادي شرير يا قهرمان مانند فيلمهاي قديمي وسترن تقسيم کنيم. شايد اشتباه مي کرده باشم اما فکر مي کنم مردم عموماً برپايه چيزي که فکر مي کنند اصول معتبري هستند رفتار مي کنند. اگر معمولاً اين طور باشد چگونه ممکن بود تفتيشگران عقايد به سخنان او گوش دهند و در کارکرد خود دچار شک نشوند؟ چه چيزي در نظر آنان چنان مهم بود که علاقه مند بودند در مرگ افرادي چون بونتا شرکت داشته باشند و در عوض از آن اصل مهم دفاع کنند؟ معمولاً آسانتر است با قهرمان همدلي کرد تا اين که موقعيت شرير را درک کرد. راه سخت تر را امتحان کنيد. خواهيد ديد اين عمل ارزش تلاشش را دارد

اميدوارم از خواندن زندگي بونتا (1325) لذت ببريد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

هیچ نظری موجود نیست: