و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

تأملات رنگارنگ 6

به خصوص در روزهاي ابتدايي که به بخش اورژانس آمده بودم طرز برخورد زشت بعضي از انترنهاي هم دوره ام با بيماران برام جلب توجه زيادي مي کرد. اونها رفتار وحشتناک يا عجيب و غريبي نداشتند بلکه تنها هنگام پرسيدن از مشکلات بيمار از به کار بردن الفاظ احترام آميز دريغ مي کردند. از برخورد عاطفي و زبان بدني مناسبي استفاده نمي کردند و با بي اعتنايي و سردي با بيمار روبرو مي شدند. چنان برخورد مي کردند که گويا واضحاً بيمار و همراهانش نسبت به اونها در موضع پست تري قرار داره. جالبه همين دوستان بعداً درباره بي نظمي اجتماعي و مشکلات مختلف کشور اظهار تأسف مي کردند. يکي از همين دوستان زماني که درباره زبان فرانسوي صحبت مي کرديم در حالي که نام پاريس رو با لفظ فرانسوي تلفظ مي کرد اظهار علاقه مندي مي کرد که بره و اونجا زندگي کنه. نمي دونم تا زماني که اصل اساسي احترام به انسانها براي اين آدم جا نيفتاده باشه رفتن به پاريس چه مشکلي ممکنه ازش حل کنه يا چه عائدي ارزشمندتري ممکنه براش داشته باشه. مورد اين دوست من البته اولين يا تنها مورد از اين نوع رفتارها نبوده که من ديده ام اما آخرين موردي بوده که برام تا اين حد جلب نظر کرده. اين مشاهده من رو به اين نتيجه رسونده که تقيد و تعهد به احترام انساني در شرايط سخت و پربرخورد يافته کميابيه که هر جا يافت بشه بايد قدرش رو دونست و هرکسي هم شايسته اتصاف به چنين صفتي نيست. چنين صفتي بسيار کميابتر و ارزشمندتر از لفاظيهاي بي محتوا درباره مشکلات اجتماعي يا انتساب و علاقه مندي به ملل راقيه است. به جا آوردن احترام لفظي و مراعات حداقل آداب معاشرت براي ديگران ساده ترين و کم خرجترين کاريه که مي تونيم براي بهتر شدن محيط زندگيمون انجام بديم و از همين قدم کوچک اما مهم هم دريغ مي کنيم. ادعاي انسانيت و اخلاق و دين از جانب کسي که از همين اقدام کوچک عملي ناتوانه، چه ارزشي مي تونه داشته باشه؟

مدتيه به فنا و نيستي فکر مي کنم و اين که چه نسبتي با هستي داره. آيا هستي ارزش افزوده اي نسبت به نيستي داره؟ وقتي هيچ چيز نباشه موضوعي به نام ارزش و يا هر چيز مثبت ديگه اي بي معني و بي مناسبت مي شه. باشکوه ترين و متعالي ترين چيزهاي اين دنيا هم در برابر نيستي رنگ مي بازند و مهمل و مسخره جلوه مي کنند. اين طور نيست؟ آيا نيستي به طور کلي و يا بعد از وقوع هستي ممکنه؟ شايد ممکن باشه و در هر حال محال نيست. شايد هم بشه گفت نيستي و هستي مطلق نيستند و جهان ما همواره در طيفي از نسبتهاي مختلف اين دو در حال نوسان و تغييره. به اين ترتيب نيستي و هستي خويشاوند و جزء مکمل همديگه هستند و يکي مخالف و متضاد ديگري نيست. مثل بيماري و سلامتي يا شادي و غم. چرا عارفان بالاترين منزل سلوک خودشونو فنا در خداوند قرار داده اند؟ شايد از اين موضوع بشه نتيجه گرفت نيستي پس از هستي به نوعي برتر از هستي پيش از نيستيه. شايد سخن حقي که در محتويات ذهني نهيليستها موجوده هم از قبيل چنين موضوعي باشه. شايد بايد درسي که از نيستي بگيريم اين باشه که ما هم هميشه بايستي به تقليد از کليت وجود که شامل نيستي هم مي شه، در خودآگاه خودمون جايي بين نيستي و هستي قرار داشته باشيم و سهمي هم براي نيستي و فقدان در ذهن و خاطر خودمون باز کنيم و تنها در حوزه هستي محدود نشده باشيم. نيستي همچنين ممکنه شاخص و ابزار سنجشي براي ما باشه تا وقتي باهاش مواجه مي شيم بهمون نشون بده آيا در مسير و رويکرد درستي نسبت به هستي قرار داشته ايم. مرگ تو زندگي ما بيش از هر هم خانواده ديگه نيستي چنين کارکردي داره. مرگ نشانگر صادقيه که خيلي از اوقات مي تونه به آدم کمک کنه تا وضعيت خودشو در زندگي ارزيابي کنه

گاهي اوقات در بعضي موقعيتهاي زندگي واقعي منظره و تصاويري که مي بينم شروع به رقصيدن مي کنند و همراه با تصاوير مشابه ديگه اي که قبلاً از اون موقعيت داشته ام از برابرم رژه مي روند و آهنگي يا ترانه اي هم از جايي از ذهنم همراه اين تصاوير اجرا مي شه. اين از عوارض موسيقي زياد گوش دادن و کليپ زياد نگاه کردنه. کليپ سازي نزديکترين واژه ايه که مي تونم به اين اتفاق ذهني نسبت بدم. نمي دونم چرا کليپهايي که ما ديده ايم بيشتر در تمهاي ادبي و عاشقانه و اين قبيل موضوعات محدود شده اند. کليپهاي مستند رو مي شه در هر حوزه اي از امور انساني ساخت و به عنوان خط اول تماس و تعامل با مخاطب عام استفاده کرد. البته کليپ مستند ساختن شايد قدري از ساختن کليپهاي داستاني مشکلتر و پرهزينه تر باشه ولي ابزار مناسب و قدرتمندي براي برقراري ارتباط و جلب توجه مخاطب به موضوع مورد نظر مي تونه باشه. جاي خالي چنين کليپهايي که در مدت زمان کوتاهي معنا و تأثيرگذاري قابل توجهي مي توانند منتقل کنند در صدا و سيماي وطني حقيقتاً خاليه. کليپ سازي موفق مستند نيازمند ترکيب خوبي از تواناييهاي هنري و تصويري همراه با آگاهي فني به موضوع مورد نظر کليپه. گاهي مي شه از قابليتهاي موقعيتهاي واقعي براي بهتر کردن کليپ استفاده کرد و مي شه گاهي از قابليتهاي تصويري و موسيقيايي کليپ براي درک متفاوت و بهتر موقعيت واقعي مورد نظر استفاده کرد. تو اورژانس که بودم گاهي صحنه هايي که از صورتهاي پرخون، پاهاي شکسته و استخونهاي بيرون زده، فکها و بينيهاي شکسته، دنده هاي خورد شده مي ديدم با يک موسيقي تند و پرضرب با تصاويري از عمليات احيا، ماساژ و شوک قلبي و انتوباسيون و مانيتورهاي قلبي همراه مي شد و با صحنه هايي از گريه و بي تابي و چشمهاي قرمز و قيافه هاي در هم شکسته و رقت انگيز اقوام و آشنايان بيماران تصادفي ترکيب مي شد. تصاويري از تابلوهاي بيمارستان و بخش اورژانس و آمبولانسهايي که آژيرکشان و با چراغهاي گردان به سرعت در حرکتند با تصاويري از صحنه هاي تصادف و ماشينهاي له شده در ذهنم در هم مي لولند. اين مناظر و صحنه ها در سلسله اي نفسگير و بي امان همچنان يکي بعد از ديگري مي آمدند و صحنه هايي آرام از زندگي عادي و طبيعي و بي دغدغه آدمهاي شهر رو خراش مي انداختند. ترکيبهاي تصويري و موسيقيايي متنوعي مي شه از اين گونه صحنه ها ساخت

هیچ نظری موجود نیست: