و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵

تونس 2

بدنبال از دست رفتن اسپانياي مسلمان در قرن سيزدهم تعداد زيادي از دانشمندان و آنها که مي توانستند به مغرب گريختند. تونس يکي از اهداف مهاجرتي چنين پناهندگاني بود. تاريخ نگار مشهور ابوبکر بن سعيد الناس به درستي پيش بيني کرده بود که از دست رفتن حاکميت مسلمانان در الاندلس باعث فاجعه بزرگي خواهد شد. و وقتي سويل که در آن زمان نمونه درخشان آموزش اسلامي و شهر ابن ظهر، البيتروجي، جابر ابن افلح، ابن رشد و تمامي بزرگان و خوبان اسپانيا بود براي هميشه از دست اسلام خارج شد پايان تمدن اسلامي در اسپانيا علامت خورد. پايان آموزش اسلامي در اين کشور به خصوص پس از سقوط کوردوبا والنسيا موريکا و بقيه آندلوس به جز گرانادا که در سال 1492 از دست خواهد رفت، رقم خورد. ابوبکر خودش از سويل گريخت و به تونس مهاجرت کرد و در آنجا در مدرسه اي که بوسيله مادر سلطان تأسيس شده بود به استاد فقه تبديل شد. تنها او به تونس نيامده بود بلکه تونس همچنين بسياري از اندلسيها که توانسته بودند بگريزند از معماران، بنايان، صنعتگران و حتي باغبانان را به خود جلب کرده بود

ابن خلدون

در بين آنان که گريختند اجداد يک دانشمند بزرگ اسلام بودند. ابن خلدون (1332-1406) در تونس متولد شد. يک اثر عالي و تلخيص شده که آثار و دستاوردهاي علمي او را جمع آوري کرده است بوسيله اشميت در سال 1930 نوشته شده است. نويسنده در آن به موضوعات زير پرداخته اشت

اکتشاف ابن خلدون
ابن خلدون به عنوان يک تاريخ نگار
به عنوان يک فيلسوف
به عنوان يک جامعه شناس
انسان
ساير دست نوشته ها
ويرايشها
ترجمه ها
اشميت معتقد است

ابن خلدون به عنوان يک انسان با روشني و گويايي تمام خود را در اثر بزرگي که بر جاي گذاشته است بروز داده است. در اين حيطه بسيار واقعيتر از حوزه متشنج فعاليتهاي سياسي خود زيسته است. ماهيت او در مشاهدات او از جامعه انساني، علاقه شوقمندانه او براي مطالعه مفهومي با دقت و صحت علمي در اين حوزه، و انجام اين کار با ايمان دروني و تا جايي که زمان و شرايط اجازه مي داده است بسياري از نيازمنديهاي او را در اين حوزه برآورده مي ساخته است. او با تلاشهايي که در ارائه يک تفسير صحيح از هر حادثه تاريخي به انجام رسانده است يک چهره منحصر به فرد است که بر فراز دوران خود ايستاده است. قانون رشد و پسرفت گروههاي اجتماعي که از دستاوردهاي اوست او را به عرصه بي توجهي به محيط اطراف پرتاب کرده است. و همين قانون سبب راهنمايي او به سمت اکتشافش شده و باعث شناخته شدن هوشمنديش شده است

اثر بزرگ ابن خلدون "مقدمه" است که تلاشي بسيار بزرگ درباره بحث در مورد تاريخ جهان در شش بخش است که درباره جغرافيا، زندگي شهري و روستايي، حکومت و کارکردهايش، سيستمهاي اقتصادي و انواع علوم ديگر سخن مي گويد. مقدمه در نهايت در سال 1957 بوسيله روزنتال به انگليسي ترجمه شد. پيش از اين زمان تنها ترجمه هاي بخشهايي از اين کتاب موجود بود. اولين ترجمه کامل از کتاب به هر زبان ديگري ترجمه اي به ترکي در سال 1730 بود. يک ترجمه کامل فرانسوي نيز در سالهاي 1826-1865 منتشر شد

بوسيله دانشمندان اين حوزه اعلام شده است که مقدمه بسيار مهمتر از بخشهاي دو و سه مي باشد. هرچند شک وجود دارد که در اين بخشها مطالعات کافي صورت گرفته باشد. اين مي تواند ناشي از کمبود ترجمه ها از زبان عربي باشد. مقدمه از شش بخش تشکيل شده است که بوسيله يک مقدمه طولاني آغاز شده است که خود شامل اطلاعاتي قابل توجه درباره تاريخ نگاري، توضيحي کامل درباره انواع رويکردها به تاريخ، نگاهي کوتاه به انواع مختلف خطاهايي که ممکن است رخ دهد و برخي پيشنهادات درباره علت اين خطاها مي باشد. اولين بخش درباره اجتماع به عنوان يک مفهوم عمومي، انواع مختلف آن، توزيع جغرافيايي آن و بخشي از زمين که داراي تمدن است مي باشد. بخش دوم به اجتماعات کوچ نشين که شامل قبيله هاي وحشي مي شود مي پردازد. بخش سوم بحثي درباره حکومتها و سلسله هاي حکومتي، خلافتها، قدرتهاي روحاني و دنيوي و پستهاي سياسي است. بخش چهارم درباره اجتماعات غيرکوچ نشين، شهرها و ايالات بحث مي کند. بخش پنجم مربوط به دست ساختها، راههاي امرار معاش و ساير فعاليتهاي اقتصادي است. بخش ششم به انواع تقسيم بندي علوم و روشهاي تعليم و آموزش مي پردازد. روزنتال معتقد است ابن خلدون در مطالعاتش درباره علوم سياسي و حکومتها، و در علاقه عميق و درگيري شخصي خود در عملکرد حکومت نه يک بدبين نه يک خيالپرداز نه يک عملگرا و نه يک سرنوشتگرا بود بلکه در عوض او يک واقعگرا بود. بدين ترتيب او به عنوان مثال مي يابد که جامعه انساني به خودي خود کفايت نمي کند و بايد اجباري براي انسان وجود داشته باشد که خواسته هاي انساني او را در شکل قانون محدود کند. او در عمل بسيار اندک درباره اين قانون سخن گفته است زيرا به اعتقاد او اين کار بوسيله مفسران شريعت به انجام رسيده است. اما قانون را به عنوان بخش مورد نياز در تار و پود سياسي اعلام مي کند

ابن خلدون درست مانند غزالي برعليه بيهودگي و نقص متافيزيک و به نفع حقيقت متعالي که در اسلام برملا شده است بحث کرده است و قطعيت ايمان را بر عليه ضعف و احتمال استدلال بشري و ناکفايتي آن براي توضيح چيزهاي خارج از دسترس بشر توضيح داده است. او ماهيتاً همچنين يک تجربه گرا بود و از حدس سازي متنفر بود. او چندان به روح فردي و تکامل و شادي آن علاقه مند نبود بلکه در عوض به گروه و اجتماع افراد که در يک جامعه متشکل شده اند علاقه مند بود

طبق نظر ابن خلدون تاريخ به عنوان يک موضوع تنها نگاشتن رديفي از حقايق کوچک يا بزرگ نيست. خوشه چيني از اتفاقات بدون هرگونه نقد که هر سال بدنبال سال قبل رخ مي دهد نيست. بلکه او تاريخ را به عنوان يک علم که قابل قياس با علوم ديگر مي باشد و هدفي مشابه ديگر علوم دارد مي بيند و اين هدف جستجو براي حقيقت است. هر علم روشهايي را توسعه مي دهد که متناسب با آن باشد. بدين ترتيب ابن خلدون وارد عرصه خلق يک علم جديد که تاريخ است مي شود. اين علم جديد جامعه انساني را به عنوان يک کليت در بر مي گيرد و به دستاوردهاي آن در زمينه فرهنگ و تمدن که ابن خلدون با نام "عمران" از آن ياد مي کند مي پردازد. درباره تاريخ و تاريخ نگاران ابن خلدون معتقد است تاريخ نگاران بايد نوعي معيار خارجي و مستقل داشته باشند تا از طريق آن حقايق گفته شده را ارزيابي کنند. معياري که او پيشنهاد مي کند با يک مقايسه ساده شروع مي شود که مبني بر تجربه شخصي و درک عمومي توده است. تاريخ نگاران بايد از تجربيات خود استفاده کنند تا از طريق آن شرايط زمينه اي جامعه خود را بيازمايند و از اصولي که اين شرايط را مديريت مي کنند اطلاع يابند. در مطالعه دوران گذشته آنها بايد شرايط زمينه اي آن دوران را کشف کنند و تصميم بگيرند چقدر اصول روشن دوران خودشان در مورد آن دوران قابل کاربرد است. بدين ترتيب تاريخ نگاران همزمان از داده ها درباره گذشته براي تعميق فهم خود درباره اصول جامعه استفاده مي کنند و از اين اصول به عنوان ابزار اساسي در ارزيابي داده هاي جديد گفته شده سود مي جويند و در نهايت وقتي آنها اطلاعات کامل درباره قوانين جامعه انساني را به دست آوردند مي توانند از آنها مستقيماً براي هر مجموعه اطلاعات تاريخي که با آن مواجه مي شوند استفاده کنند. ابن خلدون اصرار مي کند که تاريخ نگاران بايد از دستکاري حقيقت دوري جويند. او اصرار مي کند که تاريخ نگاران بايد از اين که در صدد باشند به گونه اي تاريخ بنويسند که باعث خشنودي خوانندگانشان شود، يا براي پر کردن نقص اطلاعات خود از تاريخي خيالي استفاده کنند بپرهيزند و بکوشند تاريخ را از جنبه هاي تاريکش پاک کنند. ابن خلدون نسبت به تاريخ نگاران قرن پانزدهم مصري تأثيرگذاري بسياري داشته و از سوي آنان اعتبار والايي داشته است (برخي از آنان دانشجويانش بوده اند). آنها نسبت به پيشينيان خود آگاهي بسيار بيشتري نسبت به روندهاي اجتماعي و تعامل بين نخبگان سياسي و جامعه در کليت امور نشان داده اند

ابن خلدون اولين متفکري است که تمامي جامعه را در يک استفسار علمي مدنظر قرار مي دهد. يکي از شناخته شده ترين مطالعات او درباره ظهور و انحطاط تمدنهاست. او توضيح مي دهد چگونه تمدن و فرهنگ، انحطاط خود را در مسير پيشرفت طبيعي به سمت تجمل و راحتي، بي تفاوتي اخلاقي و تباهي تا بوجود آمدن فساد پيش مي آورد و اين منجر به اضمحلال جامعه اي که پيش از اين سالم بود مي شود. جامعه بتدريج فاسد مي شود و به سمت انقراض خود شتاب مي گيرد

در پايان به رويکرد ابن خلدون به اسلام و نقش آن در جامعه مي پردازيم. از نظر ابن خلدون اسلام برگزيده ترين ميوه هدايت الهي و براي جهت دهي الهي به تلاشهاي انساني است تا به جامعه يک وجه پابرجاي روحاني داده و يک پاسخ کامل به تمامي مشکلات زندگي بدهد. او اين پاسخ کامل را با جستجوي تجربي خود درباره تشکل نسل بشر مي آرايد. ابن خلدون تأثير اسلام بر زندگي فردي و اجتماعي را به طور يکسان در مي يابد و با اطمينان و يقين بيش از يک بار با عباراتي متفاوت نياز قطعي به دين براي يک حکومت واقعاً متحد و مؤثر را تذکر مي دهد. و سپس ابن خلدون بزرگترين نتيجه گيري را انجام مي دهد: تنها دين مي تواند نيروهاي تجزيه طلب ذاتي هر ملتي را خنثي کند. بدين ترتيب ابن خلدون با اطمينان باور دارد که اسلام حاکميت برتر را بوجود مي آورد و در جهت جامعه ايده آل انساني براي حکومت و قدرت تلاش مي کند. اين تلاش نه براي ارضاي خود بلکه در جهت تقويت آرماني تکامل بشري و شادي در اين دنيا و دنياي آينده است. و بدين ترتيب آنچه را که متفکرين اسلامي از فارابي تا ابن رشد قبل از او گفته اند تکرار مي کند: حکومتي که بر مبناي قانون انساني شکل گرفته باشد تنها متوجه رفاه دنيوي شهروندان است در حالي که حکومتي که براساس قانون آشکار و برتر شريعت بنيان گذاشته شده باشد سعادت دنيوي و جهان ديگر را تضمين مي کند. واقعيتي که اطراف ما در جريان است اثبات مي کند چگونه اين مرد از قرن پانزدهم مي تواند جوامع را قرنها پيش از هر کس ديگري بخواند و توصيف کند

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: