و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

ناپولیون

افراد اندکي در تاريخ وجود دارند که معاصران و تاريخ نگاران پس از خود را مفتون کرده باشند، شايد تأثيرگذارترين اين چهره ها ناپوليون بوناپارت باشد. هم تاريخ نگاران و هم معاصران او بيش از حد شيفته اين چهره شده اند. تاريخ و تمدن جهاني علاقه مند است بر روي اين مرد توقف بيشتري داشته باشد و اين کار را به قيمت پرداختن کافي به ساير جنبه هاي تاريخ جهان انجام مي دهد. شايد بهتر باشد گامي به عقب نهيم و با اين چهره با خيالپردازي کمتري مواجه شويم. هرچند داستان او حقيقتاً ما را تحت تأثير قرار مي دهد اما اشتياق بيش از حد نسبت به جزئيات اين داستان ما را نسبت به تغييرات حقيقي که او بوجود آورد و چگونگي تحولاتي که او و فعاليتهايش در تصور اروپايي بوجود آورد کور مي سازد. به اين ترتيب من خواهم کوشيد از اشتباهي که تقريباً هر کتاب تاريخ جهان مرتکب مي شود و جنگل را فداي توجه به درختان مي کند دوري کنم. اميدوارم اختصار داستان ما با ارائه تصويري متعادل که درگير جزئيات غيرضروري نشود جبران شود

ناپوليون بوناپارت

شايد جنبه اي که بيش از هر چيزي معاصران و تاريخ نگاران پس از بوناپارت را شيفته ساخته است آغاز کار او از يک وضعيت معمولي و محقر بود. اينجا همچون بعضي تراژديهاي يوناني داستان با ظهور يک شخصيت طبقه پايين شروع مي شود که اراده اي قوي و توانايي برجسته اي دارد که در نهايت اشتباهاتش موجب سقوط او از قدرت مي شود. واقعيت البته بسيار پيچيده تر از رؤياپردازيهايي است که با اين داستان همراه بوده است. به قدرت رسيدن ناپوليون در حقيقت هيجان انگيز است و براساس تواناييهاي نظامي و قدرت اراده او قابل پيش بيني است. البته عوامل ديگري نيز در اين جريان در کار بودند چنان که در سقوط او نيز دست اندر کار بودند. با اين حال فراموش نکنيم وضعيت آغازين معمولي و محقر ناپوليون در حقيقت تا حدود زيادي محصول اسطوره پردازيهاي شخصيي بود که او خود درباره خود ساخته بود

او در جزيره کورسيکاي ايتاليا در سال 1769 متولد شد. فرانسه در سال 1768 کورسيکا را ضميمه کرده بود و به اين ترتيب او به طور رسمي يک شهروند فرانسوي بود. والدينش هرچند بسيار ثروتمند نبودند اما اشرافي بودند. هرچند ناپوليون درباره زندگي خود به اسطوره پردازي درباره شروع از وضعيتي محقر اشتغال خاطر دارد اما او در مقياسهاي اجتماعي دوران خود نسبت به اکثريت قاطعي از اروپائيان وضعيت زندگي بهتري داشته است

او در مدارس فرانسوي شرکت جست و در سن شانزده سالگي در سال 1785 تبديل به يک افسر توپخانه در ارتش فرانسه شد. زماني که انقلاب آغاز شد او تبديل به يک دلباخته انقلابي شد و سپس از جبهه ژاکوبي حمايت مي کرد. او تواناييهاي خود را در جنگ تولون نشان داد و تبديل به يک فرمانده نظامي شد. زماني که ژاکوبيها در تابستان بعد از قدرت خلع شدند او به زحمت توانست عنوان نظامي خود را حفظ کند. با اين حال ناپوليون زماني که ارتشهاي اتريشي و ساردينايي را در ايتاليا در هم کوبيد و جنگ را طي يک اتحاد در اکتبر 1797 و از طريق مذاکره براي صلح نامه کامپو به پايان رسانيد تبديل به يک قهرمان ملي شد

او سپس توجه خود را متوجه بريتانياييهاي در حال جنگ کرد. بريتانيا تنها کشوري بود که هنوز به طور فعالي جنگ برعليه فرانسه را دنبال مي کرد. او که جرأت انجام يک تهاجم مستقيم بر عليه بريتانياي کبير را نداشت توجه خود را معطوف به گرفتن سرزمينهايي از مصر و خارج کردن آن از دست امپراطوري عثماني نمود. او از اين طريق مي توانست در تجارت مديترانه اي بريتانيا اختلال ايجاد کند. زماني که دريادار هوراشيو نلسون در نبرد ابوکر در اول اوت 1798 ناوگان فرانسوي را شکست داد، تهاجم ناپوليون به نحو موفقيت آميزي متوقف شد. نه تنها تهاجم به مصر شکست خورد بلکه روسيه نيز وارد جنگ با فرانسه شد زيرا روسها نيز علاقه مند به گرفتن سرزمينهايي در شمال آفريقا بودند

دولت کنسولي 1799-1804

اين وضعيتي بود که وقتي آبه سييه از ناپوليون براي انجام کودتا در پاريس و جايگزين کردن هيئت مديره با يک هيئت مديره جديد سه نفره دعوت به عمل آورد. قانون اساسي جديد فرانسه يک دولت کنسولي متشکل از سه کنسول مي ساخت؛ يکي از اين کنسولها برتر از ديگران بود. اين سمت البته در اختيار ناپوليون بود و اين ساختار کم و بيش يک حکومت استبدادي واقعي بود

دولت کنسولي ناپوليون از بسياري جهات به موفقيتهاي حيرت انگيزي دست يافت. او با قدرت موضوع رفاه کشور را دنبال مي کرد و اين کار را از طريق تلاش براي پايان دادن به درگيريها در داخل و خارج فرانسه به انجام رسانيد. او در مجموعه اي پي در پي از صلح نامه ها با اتريش و سپس بريتانيا صلح کرد. تا سال 1802 تمامي جنگها به پايان رسيده بود و در اين سال صلح نامه آمينز با بريتانيا امضا شد

ناپوليون همچنين به سختي کوشيد تا زخمهاي ناشي از يک دهه انقلاب را التيام دهد. او اجازه داد تمامي اقسام پناهندگان سياسي به کشور بازگردند و هم جمهوريخواهان تندرو و هم اشراف سلطنت طلب را در دولت خود به کار گرفت. با اين حال بزرگترين اقدام او در ايجاد وفاق اجازه او براي بازگشت کليساي کاتوليک به فرانسه بود که از طريق هماهنگي با پاپ پيوس هفتم انجام شد. با اين حال کليسا براساس مفاد مورد نظر ناپوليون دوباره استقرار يافت. روحانيوني که از شورشهاي تندورانه يا سلطنت طلبانه حمايت مي کردند اخراج مي شدند، زمينهاي مصادره شده کليسا در مصادره باقي مي ماند و اصل آزادي مذهبي که بخشي از مواهب قانونهاي اساسي انقلابي بود بايد به روال سابق محفوظ مي ماند. به خاطر همين تلاشهاي بزرگ او در ايجاد وفاق و صلح بود که در سال 1802 فرانسويها او را در يک رأي گيري به عنوان کنسول مادام العمر تأييد کردند. او بلادرنگ يک قانون اساسي جديد وضع کرد تا اين تغيير جديد را در آن منعکس کند

در فرانسه ناپوليون آرمان قدرت متمرکز را با چنان کارآمدي دنبال کرد که از دوران لويي چهاردهم ديده نشده بود. او مديريت کشور را متمرکز نمود و تمامي بخشهاي مديريتي را تحت کنترل مستقيم دولت ملي در آورد. او هرچند يک عدالتخواه بود اما يک حامي حقيقي سياستهاي تمرکزگرا هم بود. اصلاحات او نوعي عدالت حقيقي در دولت فرانسه بوجود آورد؛ به عنوان مثال ساختارهاي مالياتي که او بوجود آورد اجازه تمرکز ثروت و مقام را نمي داد. علاوه بر اين او هرگونه شورش سلطنت طلبانه را با سنگدلي سرکوب مي کرد. و در نهايت در سال 1804 ارتش او وارد بادن شد و دوک بوربون آنقيان را که ميراثبر تخت سلطنتي فرانسه بود دستگير کردند. با اعدام دوک آنقيان تحرکات ضدانقلابي سلطنت طلبانه به نحو مؤثري خاموش شد

قانون ناپوليون 1804

در بين تمامي اصلاحات کنسول ناپوليون، از نظر تاريخي مهمتر از همه وضع قانون مدني 1804 مي باشد که گاه قانون ناپوليوني يا قانون ناپوليون خوانده مي شود. اين قانون در صدد بود قانون فرانسه را کاملاً يکدست نمايد و مبتني بر دو انديشه اصلي بود: اين که همه مردان و نه زنان در برابر قانون برابرند و همه افراد حق مالکيت دارند. درباره اصل اول، اين قانون تمامي امتيازات را از قوانين پيشين شامل قوانين مالياتي حذف مي نمود. درباره اصل دوم اين قانون قوانين محدودکننده مختلف پيشين را لغو نمود تا لازم الاتباع بودن حق مالکيت خصوصي تضمين گردد

امپراطوري 1804-1814

در عمل قانون اساسي 1802 به طور رسمي ناپوليون را به عنوان يک مستبد مادام العمر منصوب مي ساخت. در امتداد تمرکز کارآمد و حيرت انگيز قدرت، ناپوليون از هر جهت تبديل به شاه فرانسه شد با اين تفاوت که چنين عنواني نداشت. نيازي به گفتن نيست که تنها افراد اندکي از چنين روالي ناراضي نبودند. سوءقصد هاي فراواني برعليه جان ناپوليون انجام مي شد و ناپوليون از اين موارد براي سرکوب شديد و بيرحمانه مخالفان سود مي برد. در سال 1804 ناپوليون قصد خود را براي تاجگذاري به عنوان امپراطور فرانسه اعلام کرد. با اين اقدام منصب او ارثي مي شد و تمامي سوءقصدها برعليه او بي تأثير مي شدند. او با اين اعلام به مخالفان چنين مي گفت که ممکن است بتوانيد مرا بکشيد اما نمي توانيد اين عنوان ارثي را از بين ببريد

او يک قانون اساسي ديگر ايجاد کرد و در آن ساختار امپراطوري را مستقر ساخت. در حقيقت ناپوليون در مجموع چيزي کمتر از سه قانون اساسي براي فرانسه ننوشت. فرانسويان به اين قانون اساسي با اکثريتي قاطع رأي دادند و ناپوليون به عنوان ناپوليون اول امپراطور فرانسه در سال 1804 تاج گذاري کرد

اين اکنون يک چرخش مهم و عجيب در روند امور محسوب مي شد. حرکات ضدانقلابي به شکستي غمگينانه انجاميده بودند. با اين حال دولتهاي اروپايي در تمام مدت جنگ با فرانسه و پس از آن تغييرات يکنواختي را آغاز کرده بودند. در طي امپراطوري ناپوليون آنان حتي تغييرات مشخصتري تجربه کردند. اصول انقلاب فرانسه به کندي در اروپا منتشر مي شد؛ دولتها بسيار کند و خاموش شروع به اخذ برخي از قوانيني نمودند که طي انقلاب فرانسه در دولت پيگيري شده بود. به اين دليل است که انقلاب براي تاريخ اروپا بسيار مهم محسوب مي شود هرچند در خود فرانسه به يک شکست کامل انجاميد. علاوه بر اين ناپوليون نقش زيادي در اين تأثيرگذاري داشت زيرا فرانسه قسمتهاي زيادي از سرزمينهاي اروپايي را از قبيل ايتاليا، آلمان و هلند در کنترل داشت هرچند اين سرزمينها تحت کنترل مستقيم امپراطوري نبودند. در اين سرزمينها بود که اصول انقلاب کاملتر از هر جاي ديگري مورد تقليد قرار مي گرفت از قبيل حذف کردن امتيازات و برابري افراد در برابر قانون

اکنون منظره مورد نظر ناپوليون از حدود فرانسه فراتر رفته بود. آنچه او در آينده اي که قصد ساختنش را داشت مي ديد يک اروپاي متحد همچون امپراطوري روم بود که پاريس و ناپوليون در مرکزيت آن قرار داشتند. به اين دليل ناپوليون توجه خود را معطوف به فرهنگ رومي نمود و معماري، هنر و مجسمه سازي رومي را در همه جاي فرانسه به کار گرفت تا اين نظم نوين قريب الوقوع را منعکس نمايد. با اين حال او در مسير خود يک مانع عمده داشت: بريتانياي کبير. او براي به زانو در آوردن بريتانيا براي يک تشکيلات قاره اي قانونگذاري کرد و واردات کالاهاي اروپايي به انگليس را ممنوع کرد. با اين حال اين ممنوعيت کارگر نبود و اين تا حدي به خاطر قدرت ناوگان بريتانيايي بود که خود به طور مؤثري در تجارت فرانسه اختلال ايجاد مي کرد. پس از اين که بريتانيا در سال 1805 اعلام جنگ نمود مهمترين پيروزي که به دست آورد شکست ناوگانهاي فرانسوي و اسپانيايي در نبرد ترافالگار در بيست و يکم اکتبر 1805 بود. اين درگيري که در جبهه بريتانيايي بوسيله دريادار نلسون رهبري مي شد به طور مؤثري قدرت ناوگاني ناپوليون را ويران ساخت و تضمين نمود که تهاجم به بريتانيا هيچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. اين جنگ همچنين تسلط بريتانيا را بر تجارت جهاني تثبيت نمود

با گذشت هر روز ناپوليون بيشتر و بيشتر شبيه شاهي مي شد که براساس الگوي شاهان بوربون در قرنهاي هفدهم و هيجدهم رفتار مي کرد. او با آزادي برادران و خواهران خود را به عنوان شاهان سرزمينهاي مختلف اروپايي که تحت کنترل داشت تعيين مي نمود و زماني که از همسر خود ژوزفين طلاق گرفت با يک شاهزاده هابسبرگ از پروس ازدواج کرد. او با آرمان اروپاي متحد تمامي دولتهاي اروپايي را مورد تهديد قرار مي داد که تحت يک پادشاهي جديد و مؤثر خانوادگي قرار دهد

قدرتهاي اروپايي که از اخلاقيات شاهانه و رؤياهاي جهان گشايانه ناپوليون اول به وحشت افتاده بودند در سال 1805 با يکديگر متحد شدند تا بلندپروازيهاي فرانسه را در کنترل آورند. اين اتحاد به رهبري بريتانيا و با عضويت روسيه، پروس و اتريش بوجود آمد ولي شکستي غمگينانه در پيش داشت. آنان در جنگهاي پي در پي از فرانسه شکست مي خوردند و ناپوليون بيشتر و بيشتر شکست ناپذير جلوه مي کرد. زماني که ناپوليون اتريشيها را در نبرد اشترليتز شکست داد آنان مجبور شدند تمامي ايتالياي شمال رم را به او واگذار کنند. او سپس خود را به عنوان شاه ايتاليا تاجگذاري نمود. در هفتم ژوئيه 1807 پس از شکست ارتشهاي پروس و روس ناپوليون صلح نامه تيلسيت را منعقد نمود. اين صلحنامه به ناپوليون اجازه مي داد سرزمينهايي را که از پروس و روسيه متصرف شده است نگه دارد، دو کشور ملزم بودند به قانون قاره اي متعهد شده و تجارت با بريتانيا را متوقف کنند و نيز پروس به روشني متحد نظامي فرانسه محسوب مي شد

ناپوليون در سال 1808 به اسپانيا تهاجم کرد. او مي خواست هم اسپانيا و هم پرتغال به قانون قاره اي متعهد شوند. او شاه اسپانيا را سرنگون کرد و برادرش ژوزف را بر تخت نشاند. با اين حال اسپانياييها راضي نبودند. آنان برعليه حضور او در اسپانيا، متوقف نمودن تفتيش عقايد اسپانيايي و کنترل کليسا به دست او شورش نموده و شروع به جنگ کردند و به اين ترتيب جنگهاي آزادسازي آغاز شد. جنگ اسپانيا براي فرانسويان خيلي بد پيش رفت زيرا اسپانياييها که به نحو نااميدکننده اي تسليحات ناچيزي داشتند به روشهاي جنگ نامنظم روي آوردند و اين نوعي از جنگ بود که فرانسويها به آن عادت نداشتند. جنگ تا سال 1813 به طول انجاميد تا اين که اسپانياييها با کمک قابل توجهي از طرف بريتانياييها تحت فرماندهي آرتور ولسلي که بعد تبديل به دوک ولينگتون شد فرانسويان را تا مرزهاي اسپانيا و به داخل فرانسه پس راندند

اتحاد با روسيه به زودي پس از تشکيل آن در سال 1807 شکسته شد. ناپوليون روسيه را مجبور کرده بود به قانون قاره اي متعهد باشد اما در نتيجه اين الزام روسيه گرفتار يک بحران اقتصادي جدي شد. بخش زيادي از اقتصاد روسيه مبتني بر صادرات مواد خام از قبيل الوار و غلات به بريتانيا و در عوض وارد کردن کالاهاي صنعتي بود. براي کنترل فروپاشي اقتصادي، تزار الکساندر اول عليرغم اعتراضات فرانسه اجازه پيگيري تجارت با بريتانيا را صادر نمود. چهار سال سرکشي براي ناپوليون قابل تحمل نبود. او در سال 1811 در حالي که هنوز جنگ به نحو بدي در اسپانيا پيش مي رفت ارتشي متشکل از ششصد هزار نفر گرد آورد و در سال 1812 به روسيه حمله کرد. تنها هدف او تنبيه کردن تزار بود. در حالي که او در داخل روسيه پيش مي رفت ارتش روس در برابر او ظاهر نمي شد و در عوض به طور پيوسته به اعماق خاک روسيه عقب مي نشست. ناپوليون انتظار داشت جنگ به طور اوليه در نزديکيهاي مرز اتفاق بيفتد و سپس بدون مقاومت ديگري تا مسکو پيش برود. زماني که او به مسکو رسيد ارتش روس به سادگي به او اجازه داد تا پايتخت را اشغال کند. فرانسويان نيز بلادرنگ آن را به آتش کشيدند. ناپوليون پس از يک ماه معطل ماندن در مسکو براي بازگشت به فرانسه اقدام نمود. اما خيلي دير شده بود. زمستان روسيه با انتقامجويي بر سر ارتش او آوار شد. سربازان او به زحمت مي توانستند در کوهستانهاي برفي، مراتع باتلاقي و رودخانه هاي طغيان کرده هر گونه پيشروي داشته باشند. سواران قزاق مکرراً در طوفانهاي برف حمله مي کردند و سربازان ناتوان را شکار مي کردند. سربازان فرانسوي يک به يک در نتيجه سرما و گرسنگي مي مردند؛ آنها يا در حال حرکت روزانه يا در حال استراحت شبانه کنار آتش مي مردند و يا به سادگي در برف مي نشستند و منتظر فرا رسيدن مرگ مي شدند. زماني که ناپوليون در سيزدهم دسامبر وارد آلمان شد بيش از سيصد هزار نفر از ششصد هزار نفر اوليه مرده بودند. اين تلفات تقريباً همگي در سرماي مرگباري که در بازگشت ناپوليون بر او آوار شده بود مرده بودند

تلفات ناتوان کننده ناپوليون نفس تازه اي به جنگهاي آزادسازي بخشيد. اين احتمال که ناپوليون به نحو بازگشت ناپذيري ضعيف شده باشد بريتانياي کبير، اتريش، پروس و روسيه را علاقه مند به از سر گيري جنگها نمود. قسمت عمده جنگ در آلمان دنبال مي شد و نيروهاي ناپوليون در نبرد ملل در سال 1813 در نزديکي لايپزيگ با شکست کوبنده نهايي خود ملاقات کردند. ولينگتون ارتش خود را از طريق اسپانيا به داخل فرانسه هدايت کرد و در سال 1814 ارتش متحدين از طريق آلمان از شرق وارد فرانسه شدند. ناپوليون در نهايت به پاريس عقب نشيني کرد تا در سي و يکم مارس شاهد ورود نيروهاي تزار الکساندر اول و شاه فردريک ويليام سوم از پروس به داخل شهر باشد. آنان ناپوليون را مجبور کردند تا از قدرت کناره گيري کند و او را به البا جزيره اي کوچک در ايتاليا تبعيد کردند

گردهمايي وين

با رفتن ناپوليون دليل اندکي براي حفظ اتحاد وجود داشت. ملل متحد با اين حال متقاعد شده بودند تا زماني که مشکل فرانسه حل نشود خواسته هاي آنان تأمين نخواهد شد. پيش از آن که جنگ در سال 1814 به پايان برسد نيروهاي متحد صلحنامه شومونت را در نهم مارس امضا کردند. اين صلحنامه تصريح کرده بود که بوربونها به پادشاهي فرانسه بازخواهند گشت و فرانسه به مرزهاي پيش از 1792 باز مي گردد. البته اين تنها سندي بود که به نکات اصلي مي پرداخت. کار کردن بر روي نحوه اجراي مفاد آن بر عهده گردهمايي وين قرار گرفت تا پس از کناره گيري ناپوليون به آن بپردازد

گردهمايي در سپتامبر 1814 تشکيل شد و تا نوامبر 1815 به طول انجاميد. تقريباً تمامي سران دولتهاي اروپايي حضور داشتند اما گردهمايي کم و بيش بوسيله بريتانيا، روسيه، پروس و اتريش اداره مي شد. بيش از هر چيزي آنچه در ذهن شرکت کنندگان مطرح بود بازداشتن فرانسه از توسعه طلبي مجدد در وراي مرزهاي خود بود. براي رسيدن به اين هدف اعضاي گردهمايي مجموعه اي از دولتهاي کوچک حدوسط از قبيل هلند در اطراف فرانسه بوجود آوردند. با اين حال تا حدود زيادي اروپا به همان شکل تقسيماتي که ناپوليون براي دولتهاي مختلف اروپايي بوجود آورده بود باقي ماند. مهمترين تغييري که ناپوليون بوجود آورد حذف امپراطوري روم مقدس در سال 1806 بود. گردهمايي اين تجزيه را تأييد کرد و دولتهاي امپراطوري روم مقدس تبديل به دولتهايي جداگانه شدند. در نهايت گردهمايي وين بر پادشاهي به طور کامل تأکيد نمود و هرگونه دولت جمهوريخواه يا دموکراتيک را در اروپا مردود دانست. آنان لويي هيجدهم برادر لويي شانزدهم را به عنوان شاه فرانسه تعيين کردند

صد روز

او سقوط کرده بود اما نابود نشوده بود. در روز نخست مارس 1815 ناپلئون در ميان جمعيتهاي تشويق کننده به پاريس بازگشت. ارتش او هنوز نسبت به او وفادار بود و لويي از ترس جان خود از پاريس گريخت. ملل متحد شروع به بهانه گيري در بين خود کرده بودند اما اين چرخش نامنتظره ايشان را به واکنش برانگيخت. ناپلئون بلافاصله وارد عمل شد و به سوي بلژيک حرکت کرد. او در آنجا در واترلو با ارتش متحد تحت فرماندهي ولينگتون که با شتابزدگي کامل سر هم بندي شده بود مواجه شد. در هيجدهم ژوئن نيروهاي متحد از ناپلئون با شکستي نهايي و طنين افکن پذيرايي کردند. ناپلئون تنها صد روز پس از بازگشت شکوهمندش به طور کامل شکست خورد و به سنت هلنا که جزيره اي ملال انگيز در اقيانوس اطلس جنوبي بود تبعيد شد. او در آنجا روزهاي خود را در حالي که چاق و ناتوان شده بود تا سال 1821 گذرانيد

او، اين مرد کوچکي که در ميان دو قرن، پايان قرن هيجدهم و آغاز قرن نوزدهم و در ميان دو جهان، جهان اروپاي سلطنتي و جهان اروپاي مدرن معلق مانده بود، به عنوان ميراث نهايي خود چندين ميراث ماندگار بر جاي نهاد. عليرغم سقوط او، اصلاحات مديريتي و قانوني او در فرانسه باقي ماند و در نهايت به عنوان الگويي براي ساير دولتهاي اروپايي عمل نمود. از اين ميان قانون ناپوليوني اهميت ويژه دارد. او تقريباً به تنهايي دولت بوروکراتيک متمرکز مدرن را ساخت که پليسي دولتي و تشکيلات آموزشي عمومي داشت. علاوه بر اين طي گردهمايي وين مفهوم مشروعيت تبديل به گفتمان غالب ارتباطات اروپايي شد. اين اصل در گردهمايي بوسيله بريتانياي کبير معرفي شد تا از انتقام گيري بر عليه فرانسه جلوگيري کند. در نهايت اين اصل وسيله اي براي احياي پادشاهي شد. با اين حال احياي پادشاهي به فرانسه اجازه داد تا مرزهاي سنتي خود را حفظ کند. مجموعه اين ساختار مبتني بر مفهوم تعادل و پايداري بود. هيچ کشوري در اروپا نبايد مجاز باشد قدرت سرزميني بيش از حدي به دست بياورد. گردهمايي اميدوار بود به جاي رويکرد تهاجمي يک قانون ديپلماتيک مبتني بر مشروعيت سرزميني بوجود آورد که روابط بين المللي را هدايت نمايد. اروپا خود را از مجموعه اي از پادشاهيهاي مطلق به ساختاري بين المللي از دولتها متحول مي ساخت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: