و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

آخرالزمان، عصر آرزوها

پشت درياها شهري است
که در آن پنجره ها رو به تجلي باز است

آخرالزمان رو شايد همه مون به نوعي مي شناسيم. آرزوها و دغدغه هايي که بارها کوشيده ايم با الفاظ و عبارات مختلف اونها رو ترسيم کنيم و در عمل هم بهش نزديک بشيم. هزاران هزار انسان در اعصار گوناگون از اين قبيل آرزوها و دغدغه هايي داشته اند و اي بسا در فقدان و دوري از اونها متحمل اشکال مختلفي از رنج و آزار شده اند. و چه بسيار از اين نيازها و اشتياقها که با درد و ناکامي پاسخ گرفتند و با خاموشي و مرگ به پايان رسيدند. چه بسيار از اين اميدها و تلاشها که در راه آرمانهايي بزرگ به شکست انجاميدند و ناخواسته به بيراهه گراييدند. آخرالزمان پاسخي است به همه اين شور و شوقها، همه اين دغدغه ها و نيازها و احساسات و آرزوها، و برآيندي است از همه تلاشها و شکستها و پيروزيها، همه گامها و اقدامات و احوالاتي که پيش از اون بر اين جهان رفته. همه اون حالات و عواطف و همه اون رفتارها و اتفاقات، درست در يک نقطه به هم مي رسند و با يکديگر تلاقي مي يابند. درست در زماني که گوناگوني و تشتت و فاصله افکار و آرمانها به بيشترين حد خود رسيده، دنياهايي از ناهماهنگي و دشمني و تضاد در هم مي لولند، جهان در نقطه اوج کثرت در پايان تاريخ با ناباوري به يک نقطه مشترک و هماهنگ و فراگير مي رسه. نقطه عطفي که به نحوي غيرقابل پيش بيني، برآيندي از همه اختلافات و پراکندگيها و گوناگونيهاي پيش از خودشه و همه اونها رو دربرمي گيره. در آخرالزمان اين ذرات پراکنده و اين تکه هاي جدا افتاده براي ساختن يک تصوير بينهايت بزرگ و بينهايت رنگارنگ اما در عين حال متحد و منسجم و متناسب در کنار هم قرار مي گيرند

آخرالزمان دوران در هم تنيدن آفاق و انفس هم هست. تضادها و جدالها و ناهماهنگيهاي درون و بيرون انسان سامان مي گيرند. هستي بيرون و دنياي اطراف در عين توسعه و تنوع و تکامل اجزاي مختلف خودش با نيازها و خواسته ها و آرمانهاي ما که اونها هم چنين مسيري پيموده اند همرنگ مي شه. دنياي بيرون آنچنان توسعه يافته که جايي از دنياي ذهنيات و افکار انساني رو ابراز نشده باقي نگذاشته و از طرف ديگه جايي هم از دنياي بيرون از درک و حضور انساني خالي نمونده بلکه همپوشاني بين آفاق و انفس حقيقتاً کامل شده. آخرالزمان پايان داستانيه که هيچ پايان و نظمي نمي شه براش تصور کرد. يک تجلي عينيت يافته و بيروني از سامان يافتن اون تشويشهايي است که آشوبهاي ذهني امروز ما تنها تصويري ناقص و بدوي از اونهاست. در اون دوران تصورناشدني زندگي انسان به اندازه تمامي حضور هستي بزرگ شده و توسعه يافته و در عين درک نفس گيرترين گوناگونيها و جدالها در يک صلح و همرنگي برتر جريان پيدا مي کنه. درک زنده و عملي چنين دنياييه که مي تونه تجلي کاملي براي پاسخ به پرسش از چيستي و چرايي انسان و هستي باشه. با اين تفاصيل شايد پرسش اصلي اين باشه که آيا آخرالزمان ممکنه روزي به اين کيفيت اتفاق بيفته؟ از ظواهر اوضاع چنين به نظر مي رسه که بايد زماني چنين اتفاقاتي رخ بده تا بودن انسان و ارکان و اجزاي هستي رو معني دار و حساب شده بدونيم و کاملترين شکل بروز اينها در عالم خارج عملي بشه. اگر حقيقتاً آخرالزمان بستر بروز چنين اوضاعي باشه و ذکر اون در منابع گوناگون فکري و مذهبي بشري به معناي ممکن بودن رخداد چنين وقايعي باشه، دوراني عظيم و وهم انگيز در پيش خواهد بود

هیچ نظری موجود نیست: