و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

افسانه معنویت--دین و معنویت

در دو نوشته قبلي در حالي که موضوع اصلي صحبت از معنويت بود مکرراً از مفهوم معنويت به نهاد دين تعبير کردم و اين عامل اجتماعي رو در برابر دو مؤلفه اقتصاد و سياست قرار دادم. در اين نوشته سعي مي کنم توضيح بدم گذر از معنويت به مفهوم دين رو چگونه انجام ميدم و نسبت دين و جامعه چگونه است

بطور اوليه مي شه تصور کرد معنويت، انسانيت و اخلاق بدون وجود دين هم ممکن باشند. البته چنين تصوري لرزان و نامطمئنه. سنت فرهنگي و شالوده همبستگي اجتماعي در تمامي ملل متمدن امروز جهاني به نوعي سابقه ديني برمي گرده. اروپائيان از زماني که در اواسط قرون وسطي براي جنگهاي صليبي لشکرکشي مي کردند تا زماني که در اوائل قرون مدرن با نام دين و تبليغ مسيحيت در سرزمينهاي تحت استعمار خود مرتکب جنگ و کشتار و غارت و برده داري شدند تا پايه هاي تمدن امروزيشونو سفت کنند، همدلي و همبستگي اجتماعي و اشتراک مساعي خودشونو تا حدود زيادي از ناحيه دين کسب مي کردند. پس از اون هم اگرچه با فروافتادن اقتدار کليسا مليتهاي گوناگون اروپايي بيش از پيش ظهور کردند و ارتباطات اقتصادي و سياسي هم جاي خودشونو تا حدود زيادي باز کردند، اما عليرغم خطوط فکري فلسفي گوناگون و ايدئولوژيهاي رنگارنگ هيچ وقت با اطمينان مشخص نشد گزاره ها و باورهاي سنتي ديني چقدر از رفتارهاي جاري مردم و جوامع رخت بربسته و چقدر همچنان تأثيرگذرا بوده و نقش ايفا مي کنند. هر چي باشه همين قدر هست که سنت دينداري بخش بزرگي از حافظه تاريخي زندگي بشري و سنتهاي فکري، رفتاري، ادبي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، معنوي، فردي و جمعي تمدن انساني رو به خودش اختصاص مي ده. به اين ترتيب عليرغم تغييرات روبنايي فاحش در جوامع بشري نمي شه با اطمينان از ميزان تأثيرگذاري پنهان و پيدا و مستقيم و غيرمستقيم اين ميراث فکري و رفتاري ديني در انديشه و رفتار امروز افراد و جوامع بشري صحبت کرد و در نتيجه نمي شه سهم دين رو دقيقاً در مفاهيمي مثل معنويت، انسانيت و اخلاق تشخيص داد. بنابراين به خودم حق مي دم در مدل فکري خودم با کمي اغماض و با قبول درصدي احتمال خطا از معنويت، انسانيت و اخلاق به دين تعبير کنم. به خصوص که براي طرح اين مؤلفه ها به عنوان يک نيروي اجتماعي مستقل و مؤثر نياز به نهادي مانند دين وجود داره و بدون وجود دين انسجام فراگير معنايي اين مفاهيم از هم مي پاشه و اغلب در سطح امور اجتماعي به موضوعاتي دست چندم محدود و کم اهميت تأويل و تعبير مي شوند. به عنوان مثال امروزه بحثهاي اخلاق (به مثابه قويترين بازمانده اجتماعي دين مثله شده) بيشتر به مباحثي تبديل شده اند که گويا براي حوزه هاي مختلف فعاليت بشري (علمي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و غيره) فقط نقش ايجاد مزاحمت و ممانعت رو ايفا مي کنند! از روي چنين نقش حداقلي و فروکاسته شده اي براي اخلاق به سادگي مي شه تخمين زد امروزه چقدر مباحث اخلاقي راهبردي بوده و تأثيرگذاري اجتماعي عمومي و منسجمي دارند. گذشته از تمامي اين بحثها به خوبي مي دانيم هم در دوره هاي تاريخي اخير و هم در روند جاري و امروزي امور اجتماعي عملاً هميشه اين دين بوده که خاستگاه و حامي انگيزه ها و دغدغه هاي اخلاقي و معنوي بوده است. علائق اخلاقي و معنوي که سرچشمه اي جز دينداري دارند در مقام مقايسه با تأثير و گستردگي آن بخش از اين علائق که مرتبط با ديني بزرگ، شناخته شده و مشخص هستند لااقل به لحاظ کمي و آماري قابل اغماض هستند. نکته اي که بهتره تذکر داده بشه اينه که مفهوم انسانيتي که من بکار مي برم با مفهوم اومانيستيش متفاوته. متفکران قرن هفدهمي اروپايي و پس از اون، بيشتر اين مفهوم انسانيت رو در برابر خدا مطرح مي کردند ولي من اون رو در برابر ماشين و رويکرد بيروني، فني و قراردادي به زندگي بشري مطرح مي کنم. انسانيت از نگاه من دعوت به نگاهي دروني، عاطفي و شهودي به رابطه با ديگر انسانهاست. نکته ديگه اين که مرتبط کردن مفاهيم معنويت، انسانيت و اخلاق با دين نبايد به اين شبهه تعبير بشه که نمي شه شأني انساني، اخلاقي و معنوي براي فرد غيرديندار قائل بود. اين ارزشهاي معنوي براي تمامي آحاد بشر تضمين شده و به رسميت شناخته مي شوند اما نقش دين متمرکز کردن، کارکردي کردن و بالنده کردن اونها در سطح جامعه است. بنابراين چنين شبهه اي که برخاسته از مدلها و سنتهاي فکري دين گريز مدرن غربيه که تلاش مي کنند تنها دستاورد دين در جامعه رو خشونت و تبعيض معرفي کنند، ناشي از گذاري رواني و نه استدلالي منطقي يا تجربه اي دقيق و معتبره

چنان که گفته شد چنانچه به اين جمع بندي رسيده باشيم که بايستي به نحوي وزن انسانيت و معنويت رو در برابر رقباي اجتماعي ديگه از قبيل سياست و اقتصاد سنگينتر کنيم تشکيلات و مؤسسه اجتماعي ديگه اي جز دين براي عملي کردن اين غرض متصور نيست. دين با توجه به شأن شناخته شده اجتماعي و تشکيلات و شعائر و پيوندهاي گوناگوني اجتماعي که در طول دوره هاي تاريخي طولاني در بستر انساني جامعه بوجود آورده شايسته ترين و توانمندترين تشکيلات قابل تصور براي بازگرداندن شأن حقيقي اجتماعي معنويت انسانيت و اخلاقه. محتملترين آلترناتيوي که ممکنه در برابر اين ايده مطرح بشه اتکا به ظرفيتهاي فردي ديني و معنوي و طرح ايده دين حداقلي (دين با حداقل کارگزاري اجتماعي) است. در رد استحکام و وثوق اين نظر قبلاً اشاراتي داشته ام. اينجا مواردي را به طور پراکنده مرور مي کنم. در چنين شرايطي: ظرفيتهاي فردي معنوي و ايده دين حداقلي، ناگزير سرانجام بازيچه قدرتهاي فراگير و منسجم اجتماعي رقيب مي شوند به اين معني که بطور پيش رونده اي حوزه تأثيرگذاري خود را در جامعه از دست مي دهند. تحت تأثير جو غالب فکري و فرهنگي از ريشه هاي اصولي اخلاق و انسانيت به سوي ملاحظات سياسي اقتصادي متمايل مي شوند. نمي توان انتظار سيستم اخلاقي معنوي قدرتمند و تأثيرگذاري داشت و چنين ايده هاي اخلاقي غيراجتماعي عليرغم خواست و تلاش خود قادر نخواهند بود در برابر اعمال فشار و رقابت مقطعي يا پايدار بازيگران قدرتمند اجتماعي اهداف و دغدغه هاي خود را پيگيري کنند. تئوريهاي اجتماعي اخلاقي و انساني يا مطرح نمي شوند يا قابل ارزيابي و اجرا نخواهند بود. راهي براي پيگيري اجتماعي دغدغه ها و علائق معنوي و اخلاقي افراد به نحو مؤثر و سيستماتيک وجود نخواهد داشت. دو نکته مرتبط رو هم در اينجا لازم مي بينم توضيح بدم: اول اين که شکي در اهميت اوليه اهتمام فردي به امور اخلاقي و انساني نيست. بي شک بدون وجود انسانهاي پاک و وارسته اخلاق مدار و انسانگرا انديشه تشکيل مؤسسه اجتماعي در راستاي اهداف و دغدغه هاي اخلاقي، انساني و معنوي عبث و انحرافي خواهد بود. دوم اين که کمي در حاشيه انديشه دين حداقلي که در جو روشنفکري ديني و سياسي ايران به تبعيت از دکتر سروش هوادار زيادي داره کمي بيشتر مي نويسم. البته من دقيقاً کتابهاي دکتر را نخوانده ام ولي شنيده ها و خوانده هايي از حواشي و تأثيرات انديشه ايشان داشته ام. به طور مختصر بايستي بگويم مباني تئوريک اين ايده اعم از سکولاريسم اجتماعي، پلوراليسم فکري و ايدئولوژيک، مباحث هرمنوتيک و ذاتيات و عرضيات ديني رو قبول دارم اما فکر مي کنم از چنين مباني الزاماً به اين نتيجه نمي رسيم که دين بايستي از حداقل کارگزارهاي اجتماعي برخوردار بوده و بيشتر در حوزه فردي محدود باشه. احتمالاً آقاي دکتر در رسيدن به اين نتيجه تحت تأثير الگوهاي فکري غربي در دين گريزي اجتماعي يا تحولات و شرايط سياسي حال حاضر جمهوري اسلامي بوده اند. نگراني سياسي را که در طرح بحثهاي مرتبط با دين و معنويت در جامعه بروز مي کند به رسميت مي شناسم. به زودي الگوي سياسي چنين نهاد ديني اجتماعي که درباره آن مي نويسم مطرح خواهم کرد

هیچ نظری موجود نیست: