و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶

تاریخ اصلاحات 5

غارت زمينهاي کليسا؛ 1527-1550

تصرف زمينهاي کليسا و صومعه ها نقش خود را در اصلاحات در آلمان داشت اما انگيزه آن به طور عمده مادي نبود. شايد فشار همسايگان در يک امپراطوري عمدتاً کاتوليک باعث شده باشد شاهزاده هاي پروتستان به طور متقابل واکنش نشان دهند. زماني که فيليپ از هسه در سال 1527 صومعه ها را در ناحيه خود تعطيل نمود از عوائد آن براي آموزش روحانيون لوتري و تأسيس يک دانشگاه در ماربرگ استفاده کرد. زماني که موريس از ساکسوني زمينهاي کليسايي را در سال 1543 ضبط نمود از عوائد آن دانشگاه لايپزيگ و سه مدرسه جديد براي فراهم آوردن آموزش رايگان استفاده نمود

اما شاهان اروپاي شمالغربي که در سرزمينهاي خود اختيارات مطلقي داشتند چنين وجداني نداشتند. اولين کسي که به کوزه عسل صومعه ها دست اندازي کرد گوستاووس اول از سوئد بود. گوستاووس عقيده راسخ ديني نداشت ولي نياز زيادي به سرمايه مادي داشت. در سال 1527 او با استفاده از مناقشات لوتري در کنار تهديد سياسي که در مورد او وجود داشت در گردهمايي واستراس مشروعيت خود را براي تقسيم بندي داراييهاي کليسا توجيه نمود. اموال کليسا شايد يک چهارم تمامي زمينهاي پادشاهي را شامل مي شد. گوستاووس اعتقاد خود را به ايمان لوتري ابراز داشته بود اما هيچ کليساي ملي لوتري در سوئد مستقر نساخته بود. تنها در اواخر حکومت او بود که اين مذهب به زحمت پا فراتر از استکهلم گذاشت. گوستاووس در ميان حاکمان به منفعت طلبي شناخته شده است. او داراييهاي کليساي کاتوليک را بدون آن که جايگزيني براي آن قرار دهد تاراج کرد. حتي هنري هشتم در اين قبيل موضوعات با چند روز تأخير نکته سنجي مي کرد

هنري طي يک هفته پس از اعلام کردن خود به عنوان رهبري عالي کليسا در ژانويه 1535 به منشي اصلي خود، توماس کرامول مأموريت داد تا ارزيابي دقيقي از صومعه ها، اقامتگاههاي زنان راهب و ديگر داراييهاي کليسايي در انگليس و ولز انجام دهد. اين اقدام با کارآمدي زيادي از سوي کرامول به انجام رسيد و در يک سند عظيم با نام داراييهاي کليسا جمع آوري شد. قبل از پايان سال 1535 کارگزاران کرامول براي ثبت شواهدي از اهمال کاري و فساد در صومعه ها که در آن زمان يافتن چنين شواهدي کار مشکلي نبود فرستاده شدند. در سال 1536 روند تقسيم بندي اموال ثبت شده در ارزيابي ابتدايي براساس سواستفاده هاي يافت شده در ارزيابي ثانوي آغاز شد. در سالهاي اوليه اصلاحات مذهبي انگليسي هيچ ايمان ديني دخالت نداشت بلکه اين يک استراتژي خالص سياسي بود که از سوي هنري هشتم دنبال شد

برعکس، يک شاه شمالي ديگر که از ثروت صومعه ها در همان سال 1536 استفاده کرد يک لوتري متعهد بود. او کريستين سوم از دانمارک بود. کريستين از سن پانزده سالگي بوسيله يک استاد راهنما از دانشگاه ويتنبرگ آموزش ديده بود و اين مرد جوان درباره علايق پروتستان خود هيچ مخفي کاري نداشت. رسيدن او به قدرت تا زمان مرگ پدرش در سال 1533 به تأخير افتاد. يک حزب مخالف با گرايشات کاتوليک جنگ داخلي را برافروخت. کريستين سوم پس از گرفتن کوپنهاگن در ژوئيه 1536 شاه دانمارک، نروژ و ايسلند شد. او به سرعت اسقفهاي کاتوليک را بازداشت کرد، اموال آنان را مصادره کرد و صومعه ها را منحل نمود. سرمايه هاي عظيمي به خزانه سلطنتي سرازير شدند. در اکتبر همان سال کليساي لوتري دانمارک به طور رسمي مستقر شد. پس از آن نوبت نروژ بود که صومعه هاي آن پادشاه را ثروتمندتر کند. کليساي لوتري نروژ تا سال 1539 ايجاد شد. ايسلند کمي بيشتر مقاومت کرد اما انجا هم تا سال 1550 لوتري شد. هرچند هر سه کشور در طي سالهايي کوتاه به خاطر ايمان مذهبي يک حاکم مقتدر به ايمان جديدي درآمده بودند اما هر سه به نحو مستحکمي لوتري باقي ماندند

دين حاکمان يا دين مردمان؛ 1522-1560

اين مفهوم که هر کس قدرت را در اختيار داشته باشد نوع مذهب را برمي گزيند در هر جايي که يک پادشاهي يا ناحيه حکومتي طي اصلاحات مذهبي پروتستان شد صدق مي کرد و تنها استثنا اسکاتلند در سال 1560 بود. شاهزادگان آلماني که گرايشات لوتري داشتند پس از صلح اوگسبورگ براساس اقتدار سياسي خود اين مذهب را بر مردم تحت حاکميت خود تحميل مي نمودند. شاهان دانمارک و سوئد به اندازه کافي قدرت داشتند که همين سياست را در پيش گيرند و هنري هشتم با مذهب ويژه اي که در انگليش تأسيس کرده بود، آنجليکان همين روش را پي گرفت

اما در شهرهايي که به طور مستقيم از سوي حاکمي مورد حکومت نبود قانون ديگري رواج دشت. نمايندگان مردم مي توانستند نوع مذهب شهر را برگزينند و آن را همچون شاهان بر ديگر همشهريان خود تحميل کنند. اين قانون در امپراطوري روم مقدس که در آن شهرهاي سلطنتي اين حق را حتي پيش از معاهده اوگسبورگ در سال 1555 در اختيار داشتند اجرا مي شد. به عنوان نمونه شوراي شهر هامبورگ در سال 1529 تصميم گرفت تا همه شهروندان لوتري شوند

در همين زمان در استراسبورگ، يک شهر سلطنتي ديگر، يک روند غيررسميتر در حال وقوع بود. از حدود سال 1522 شهر بتدريج پذيراي حضور و تأثير کشيشان اصلاحگري بود که از الگوي زوينگلي تبعيت مي کردند. باور آنان طبق دستگاه فکري که در زوريخ توسعه يافته بود بر اين بود که شهروندان بايستي خود تعهد مذهبي خود و شهر خود را برگزينند. استراسبورگ براي دو يا سه دهه مرکز چنين نحله اي از اصلاحات راديکال بود. طي قرن شانزدهم از اين شهر اين انديشه وجدآفرين مبني بر خودانتخابگري در بين گروههاي شهري پايين دست راين و به سمت هلند گسترش يافت. اين انديشه در هلند نقش مهمي در جنبش آزاديخواهانه پايان همان قرن ايفا نمود. قدرتمندترين مبلغ اين انديشه واعظ فرانسوي جان کالوين بود. او از سال 1538 تا 1541 در استراسبورگ حضور داشت. اما در ژنو بود که او قدرت يک اصلاحات مذهبي موشکافانه را به طور ملموسي به اروپاي مسيحي نشان داد

مکتب مسيح کالوين؛ 1541-1564

اولين ديدار جان کالوين از ژنو تنها دو سال و تا سال 1538 طول کشيد. او در اين زمان به وسيله شوراي شهر به خاطر سخت گيري که در نظام مسيحي که مي خواست بر شهروندان تحميل کند تبعيد شد. او در استراسبورگ پناه گرفت تا دوباره در سال 1541 به ژنو فراخوانده شد. شهر در غيبت او درگير بحرانها و کشمکشهاي مذهبي شده بود. اکنون کالوين در صدد برآمد تا در ژنو يک تئوکراسي شهري راه اندازي کند. در اين جامعه کشيشهاي کليسا به نحو سخت گيرانه اي بر معيارهاي اخلاقي نظارت مي کردند. قوانيني در کليساي قرون وسطي درباره انضباط رفتاري وجود داشت که اغلب سختگيرانه ولي بيشتر نامؤثر بودند. ابداع کالوين اين بود که اخلاقيات را به نحو منحصر به فردي کامل و بدون ملاحظه تمايل خود افراد تحميل مي نمود

شهر خدا براساس آيات انجيل اداره مي شد. زنا با مرگ مجازات مي شد (آيه اي از لويتيکوس). در يک مورد يک مرد جوان به علت ضرب و شتم والدينش سر بريده شد (آيه اي از اگزودوس). کشيشها يا شهرداران سالانه به هر خانه اي سر مي زدند تا اخلاقيات را مورد پايش قرار دهند. ميخانه ها و رقاصي ممنوع شد. از جنبه هاي مثبت تغييرات اعمال شده رويکردي دموکراتيک تر به امور کليسا بود. نظام ريش سفيدي کليسا بوسيله کالوين مطرح شد که به عنوان بازگشتي به اصول اوليه مسيحيت درنظر گرفته مي شد و قدرت را به طور مشترک در اختيار افراد مسن کشيش و غيرکشيش قرار مي داد. هيچ کدام از اين گروهها تا زماني که بوسيله يک مجمع مورد انتخاب قرار نمي گرفتند اقتداري نداشتند. اما زماني که انتخاب مي شدند به اندازه کافي قدرت داشتند که ساختارهاي بسيار متفاوتي از شيوه اداره کليسا را اعمال کنند

اين شهر مثالي و اخلاق مدار، مشتاقان و تبعيديان را از تمامي اروپا به خود جذب مي کرد. يکي از اين تبعيديان جان نوکس بود که در سالهاي بين 1556 تا 1559 مسؤوليت امور جامعه انگليسيهاي فراري را برعهده داشت. خود او نيز از مجازاتهاي ماري، ملکه کاتوليک انگليس گريخته بود. او شهر کالوين را به عنوان کاملترين مکتب مسيح که از زمان حواريون تا به حال بر زمين وجود داشته است وصف مي کند. ژنو حقيقتاً يک مکتب مسيح بود. کشيشهاي آموزش ديده از اين محل براي گسترش مذهب، عليرغم خطرات عمده شخصي به تمامي اروپا فرستاده مي شدند

هواداران کالوين که با نامهاي مختلف هوگونوها، ريش سفيدگرايان، پوريتانها يا کالوينگرايان خوانده مي شدند به نوبه خود در صدد ايجاد اشکال اصلاحي کليسايي مربوط به خود در پادشاهيهاي کاتوليک فرانسه، اسکاتلند، انگليس آنجليکان و در هلند تحت حاکميت اسپانيا برآمدند. آنان از جنبه نظري دنباله رو اصلاحات سوييسي بودند که مخالف اصلاحات لوتر بود. اما کالوين يک عنصر سرسختانه و خشن به آن افزود؛ مفهوم تقدير که در افکار سنت پل و سنت آگوستين ريشه داشت. طبق اين باور، از جايي که همه چيز در دست خداست او بايستي پيشاپيش آنان را که نجات مي يابند گزينش کرده باشد. به اين ترتيب هر جامعه اي که شامل افراد مورد گزينش خدا باشد به طور مقدر به بهشت مي رود و ديگران سرنوشت قطعيشان لعنت الهي است

يک عنصر متمايز ديگر کالويني اصرار بر اين موضوع است که کليسا و دولت بايستي از يکديگر جدا باشند. کشيشها بيشتر بخشهاي زندگي را در ژنو کنترل مي کردند اما آنها قاضي دادگاههاي شهري نبودند و نبايد مي بودند. اين تمايز به فرقه هاي کالوينگرا استقلال بيشتري از فرقه هاي لوتري و آنجليکان مي داد زيرا هر دو فرقه در ارتباط نزديکي با حاکمان غيرکليسايي عمل مي کردند. کالوينگرايان اسکاتلندي در مخالفت با شاه اسکاتلند يک کليسا تأسيس کردند و اين در حالي بود که پدران مهاجرت از اقيانوس اطلس مي گذشتند تا در آنجا جوامعي کالويني بوجود آورند. آرمانهاي ژنوي اخلاقگرايي، صرفه جويي و سخت کوشي چنين جوامعي را به خوبي آماده رشد و رونق کرد هرچند تمايلاتي هم مبني بر خودخواهي و عدم تحمل در ايشان بوجود آورد

اصلاحات در فرانسه؛ 1559-1572

فرانسه به طريقي نسبتاً متفاوت نسبت به هر کشور ديگري تحت تأثير اصلاحات قرار گرفت. دليل آن اين بود که اين جامعه براساس اين موضوع از بالا به پايين تقسيم شده بود و طرفهاي مخالف تا حد زيادي نسبت به يکديگر در تعادل قرار داشتند به طوري که جنگ داخلي که به طور عمده براساس مذهب درگرفته بود براي چهار دهه طول کشيد. در طول نيمه ابتدايي قرن شانزدهم باور اصلاحگرانه مسيحي با تحريک کشيشهاي مبلغ که در ژنو آموزش ديده بودند، در بين مردم عادي فرانسه شيوع يافت. پروتستانها که در فرانسه با نام هوگونو شناخته شدند به اندازه کافي اقتدار يافتند که در سال 1559 يک گردهمايي کليسايي ملي در پاريس برگزار کردند

تا اين زمان اشراف قدرتمندي در جبهه پروتستان حضور داشتند که در بين ايشان حتي اعضايي از سلسله عظيم بوربون وجود داشت که از طريق يکي از اجداد دور خود، لويي نهم، شاخه اي از خاندان سلطنتي بود. دشمنان آنان، خانواده گيز به نحو شورمندانه اي متعهد به جبهه کاتوليک بودند. جنگهاي مذهبي قرن شانزدهم فرانسه جدال بين اين دو اردوي رقيب هم بود. در سال 1559 همان سالي که گردهمايي کليسايي پروتستانها در پاريس برگزار شد، هنري دوم در مراسم نيزه بازي شواليه ها کشته شد. در سه دهه بعد تخت سلطنتي فرانسه به طور پياپي بوسيله سه تن از پسرانش اشغال شد. اما دو نفر اول در هنگام تکيه بر تخت سلطنتي در سن نوجواني بودند. قدرت واقعي در دست خاندان گيز و بيوه هنري، کاترين دمديسي بود

ابتدا در سال 1559 خانواده گيز دست بالا را داشتند. شاه جوان، فرانسيس دوم با ماري ملکه اسکاتلند که مادرش از اعضاي خانواده گيز بود ازدواج کرد. او اما در سال 1560 درگذشت. کاترين دمديسي با به قدرت رسيدن پسر دوم خودش چارلز نهم سمت نائب السلطنه را در اختيار گرفت. در حالي که درگيريهاي جنگي پراکنده در فرانسه بين نيروهاي کاتوليک و پروتستان ادامه داشت، دغدغه اصلي کاترين حفظ تعادل قدرت بود تا ماندن خانواده اش را بر سر قدرت تضمين کند. او براي رسيدن به اين هدف ازدواج دخترش مارگارت را با هنري از ناواره يکي از اعضاي متنفذ خاندان بوربون ترتيب داد. ازدواج در سال 1572 اتفاق افتاد. طي يک هفته پس از آن وحشيگريهاي روز سنت بارتولوميو رخ داد

اصلاحات در انگليس؛ 1547-1662

هرچند هنري هشتم در سال 1533 کليساي انگليس را از رم جدا نمود اما اصلاحات مذهبي در آنجا زودتر از مرگ او در سال 1547 آغاز نشد. در واقع در سال 1539 پارلمان بنا به درخواست شاه قانون شش ماده اي را تصويب نمود که به موجب آن ايده هاي لوتري از قبيل ازدواج روحانيون يا هرگونه تفسير از عشاي رباني که متفاوت از تفسير رم باشد مردود و غيرقانوني اعلام شد. اما طي حکومت شش ساله پسر هانري، ادوارد ششم، دو نائب السلطنه پي در پي اين شاه جوان که دوکهاي سامرست و نورتامبرلند بودند يک اصلاحات مذهبي را طبق سنت کالويني پيش بردند. اين زماني بود که در کليساها و کليساهاي اعظم انگليس مجسمه ها و پنجره هاي شيشه رنگي تخريب شدند و نقاشيهاي ديواري آنها از بين رفتند

از جنبه مثبت در اين دوره دو ويرايش از کتاب دعا (1549 و 1552) توليد شد که به طور عمده اثر توماس کرانمر بودند. اين آثار که طي دوره هاي حکومتهاي بعدي از برخي جهات تغيير يافتند، نمايانگر نثر عالي کرانمر بودند که تشکيل دهنده پايه هاي کتاب عمومي دعا شدند. اين کتاب از سال 1662 به عنوان تنظيم کننده مراسم کليسايي انگليس مورد قبول قرار گرفت

اما اصلاحات مذهبي انگليس بايستي از آتش مي گذشت تا در شکل نهايي خود سازمان يابد. ماري اول که خواهر ادوارد بود طي حکومت پنج ساله اش دوباره با اعمال قدرت کاتوليسيسم رمي را بر انگليس تحميل کرد. شهداي پروتستان با هيزم سوزانده مي شدند تا براي کليساي آنجليکان دو مشخصه ثابت را به ارث گذارند؛ عدم علاقه به از شور مذهبي و تنفر از کاتوليسيسم رمي. طي حکومت اليزابت، خواهر ماري که غريزه قدرتمندي براي ايجاد مصالحه پس از نوسانهاي خشن در سالهاي پيش از خود داشتف کالوينگرايان در انگليس به اقليتي تبديل شدند که به طور عمده با نام پوريتانها شناخته مي شدند. ايشان مي خواستند کليسا را از تمامي آلودگيهاي کاتوليسيسم رمي پاک گردانند. در بين فرقه هاي متنوع پوريتان، پرسبيتريانها (ريش سفيدگرايان) غلبه داشتند. در جنگ داخلي انگليس که مي توان آن را تا حدودي به عنوان تداومي بر جدال بر سر اصلاحات مذهبي تلقي نمود، پرسبيتارينها حزب پارلمان بودند. برقراري مجدد شاهنشاهي در سال 1660 جريان غالب کليساي آنجليکان را بر سر کار آورد و پس از سال 1662 جريان غالب بر اهميت مصالحه و تطابق بين گروهها براساس يک موضعگيري معتدل و پردامنه تأکيد داشت

قانون يکسان سازي در سال 1662 روحانيون کليساي انگليس را موظف مي ساخت نسبت به مواد سي و نه گانه متعهد باشند. اين عقايد اصلي باور آنجليکان براساس نظرياتي که بوسيله کرانمر در سال 1553 ترسيم شده بودند و ده سال بعد در حکومت اليزابت تغيير يافته بودند پايه ريزي شده بودند. هدف در اين مواد تلاش براي جلب نظر دو گروه بود؛ کاتوليکهايي که ممکن است علاقه مند به رها کردن رم (و پنج تا از مراسم کليسايي آن) باشند و نيز پوريتانهايي که ممکن است اسقفها را تحمل کنند. حدود دوهزار روحاني که در آن زمان بر سر کار بودند در نتيجه مخالفت با اين مواد در دهه 1660 جان خود را از دست دادند. ايشان و پيروان آنان گروه غير مصالحه جو نام گرفتند که بيشترين تبعيضها را تحمل کردند. اينها شامل ريش سفيدگرايان، انجمن گرايان، باپتيستها، کواکرها و بعدها متوديستها بودند

اصلاحات در اسکاتلند؛ 1546-1560

اولين برخورد جدي بين اصلاح طلبان و جريان غالب در اسکاتلند در سال 1546 رخ داد. اين اتفاق به علت سوزاندن جورج ويشارت به عنوان يک کفرگو بوسيله اسقف اعظم سنت اندروس، کاردينال ديويد بيتون رخ داد. پروتستانها براي انتقام گيري کاردينال را در ماه مه 1546 کشتند و شهر و قلعه سنت آندروس را در اختيار گرفتند. آنان در اينجا بوسيله دولت اسکاتلند در محاصره قرار گرفتند در حالي که نيروهاي دولتي در انتظار دريافت کمک از فرانسه بودند. در آوريل 1547 جان نوکس که يکي از همکاران نزديک ويشارت بود به شورشيان در قلعه پيوست. خطابه هاي قدرتمند او در سنت آندروس به سرعت جايگاه رهبري جنبش اصلاحات را در اختيار او قرار داد. اما در ماه ژوئن مکافات عمل در شکل سربازان فرانسوي از راه رسيد. قلعه فتح شد و نوکس و ديگر پروتستانها تبعيد شدند تا به عنوان بردگان کشتي در ناوگان فرانسوي خدمت کنند. نوکس پيش از آن که آزاد شود نوزده ماه را اين گونه گذراند

اين واعظ که نمي توانست به اسکاتلند کاتوليک بازگردد در انگليس مورد استقبال قرار گرفت. اين پادشاهي اکنون در حال تجربه کردن اولين دوره حقيقي اصلاحات تحت حاکميت ادوارد ششم بود. نوکس با مسافرت کردن در سراسر کشور به گسترش ايمان خود اقدام نمود. اما به قدرت رسيدن ماري اول در سال 1553 او را ناچار ساخت براي امنيت خود به اروپاي قاره بگريزد تا اين که در نهايت در ژنو کالوين سکونت گزيد

در اين حين جنبش اصلاحات در اسکاتلند در حال قدرت گرفتن بود. در مدت بازگشت چند ماهه نوکس در سالهاي 1555-1556 اين حرکت انگيزه بيشتري به دست آورده بود و نيز بوسيله ملي گرايي تقويت شده بود زيرا دولت آزارکننده متعلق به يک نائب السلطنه بيگانه، ماري از گيز بود که دخترش ماري ملکه اسکاتلند در فرانسه بود. نقطه عطف جنبش اصلاحات اسکاتلند در سال 1559 فرا رسيد زماني که ماري از گيز به اين نتيجه رسيد که بايستي از ابزارهايي قدرتمند براي سرکوب اصلاح طلبان استفاده کند. نوکس از ژنو بازگشت تا در اين تقابل شرکت کند. سپاهي از اصلاح طلبان که با موعظه هاي او به هيجان آمده بودند از پرت به طرف جنوب حرکت کردند و در مسير راه صومعه ها را غارت کرده و تصاوير کليساها را نابود مي کردند. تا پايان ژوئن 1559 اصلاح طلبان به ادينبورگ رسيدند و نوکس در کليساي اعظم سنت گيلز به وعظ پرداخت. آنان شهر را تنها براي مدت کوتاهي در برابر نيروهاي فرانسوي ماري از گيز حفظ کردند. نه ماه بعد با درگيريهاي گوناگون سپري شد و اين در حالي بود که نوکس با نااميدي از اليزابت و ويليام سسيل کمک درخواست مي کرد. در نهايت در آوريل 1560 دولت انگليس ده هزار سرباز گسيل کرد. نتيجه کار يک معاهده صلح بين انگليس و فرانسه در ماه ژوئيه بود. هر دو طرف بايستي عقب نشيني مي کردند و اسکاتلنديها را به خود وامي گذاشتند. در اين زمان نائب السلطنه، ماري از گيز با آرامش در ژوئن درگذشته بود

نوکس فوراً اصول نظري خود را درباره کليساي اصلاحي اسکاتلند به رشته تحرير درآورد. اين نظريات بوسيله پارلمان اسکاتلند در ماه اوت پذيرفته شد. پارلمان همچنين اقتدار پاپ را رد نمود و استفاده از مجسمه ها و برگزاري مراسم عمومي کليسايي را منع کرد. اصلاحات نوکس در سال 1560 جهت گيري عمومي کليساي اسکاتلند را مشخص مي نمود اما اين کليسا هنوز کاملاً پرسبيتريان نشده بود و بخشي از نقشهاي اسقفها را حفظ نموده بود. اين موضوع اخير زماني که جيمز ششم و پسرش چارلز اول براي تحميل نمودن اسقفها بر کليساي اسکاتلند که اکنون تمايل داشت مستقل از قدرت اسقفها عمل نمايد اصرار ورزيدند اهميت ويژه اي يافت. جنگ اسقفها در فاصله سالهاي 1637 تا 1640 جنگ داخلي انگليس را مشتعل نمود و منجر به اعدام چارلز اول شد

تحت هدايت يک پارلمان پوريتان در وست مينستر يک نظريه جامع پرسبيتريان تدوين شد و بوسيله مجمع عمومي اسکاتلند در سال 1647 مورد قبول قرار گرفت. در سال 1690 ويليام سوم در همراهي با بيانيه وست مينستر، در نهايت پذيرفت که کليساي اسکاتلند پرسبيتريان باشد

از يک کشتار تا يک مراسم عمومي؛ 1572-1594

بسياري از اشراف هوگونوي فرانسوي در اوت 1572 براي عروسي شاهزاده مارگارت و هنري از ناواره در پاريس حضور داشتند. چهار روز پس از مراسم حرکتي براي به قتل رساندن يک پروتستان متنفذ، دريادار کوليني انجام شد. اين حرکت شايد بوسيله نائب السلطنه، کاترين دمديسي در همراهي با خانواده گيز برنامه ريزي شده بود. اما دريادار تنها زخمي شد. اين توطئه ناموفق کاترين را برآن داشت تا واکنش بيشتري نشان دهد. او دستور به قتل عام تمامي هوگونوهايي داد که در پاريس حضور داشتند. کشتار پيش از سحر بيست و چهارم اوت، روز سنت بارتولوميو آغاز شد. مغازه ها غارت شد و خانواده ها قصابي شدند. تا غروب بيست و پنجم اوت دولت اعلام توقف کشتار کرد اما اکنون توده جمعيت قابل کنترل نبودند. شهرهاي ديگر نيز از اين روال پيروي کردند. تخمينها درباره ميزان مرگ متفاوت است و ارقام احتمالي، مجموع کشتار هوگونوها را بين ده هزار و پانزده هزار اعلام مي کنند. هنري از ناواره که داماد بود نجات يافت اما بايد اعلام مي کرد که کاتوليک شده است

بيش از سه سال طول کشيد تا هنري از دربار فرانسه بگريزد و به ايمان پروتستان خود بازگردد و جبهه هوگونو را برعليه جبهه کاتوليک به رهبري خانواده گيز هدايت نمايد. پسر دوم کاترين، چارلز نهم در سال 1574 درگذشت. پسر سوم او به عنوان هنري سوم جاي او را گرفت. او فرزندي نداشت و و تنها برادر باقي مانده او در سال 1584 درگذشت. هنري از ناواره که يک پروتستان بود اکنون ميراثبر محتمل تخت سلطنتي فرانسه بود. سالهاي انتهايي سلسله والوا مايه هاي دراماتيک قوي دارد. هنري سوم در سال 1588 اتحاد خود را با جبهه کاتوليک فسخ کرد و دو عضو سرشناس خانواده گيز را به قتل رساند. او سپس به نيروهاي هنري از ناواره پيوست. اما خود شاه در سال 1589 به قتل رسيد. او در بستر مرگ عموزاده پروتستان خود را جانشين خود اعلام کرد و به اين ترتيب سلسله بوربون را به تخت سلطنت فرانسه رساند

هنري از ناواره که اکنون هنري ششم شده بود چندين سال کوشيد تا پادشاهي خود را در اختيار گيرد. پاريس که به نحو سرسختانه اي کاتوليک بود و به خوبي مورد دفاع قرار مي گرفت مانع اصلي او در اين راه بود. پاريس سرانجام در سال 1594 پس از آن که هنري دوباره خود را (با اختيار خود) کاتوليک خواند تسليم شد. هنري ششم شايد هيچ وقت جمله معروفي را که در اين باره به وي نسبت مي دهند نگفته باشد: پاريس ارزش يک مراسم عمومي کاتوليک را دارد. اما دلالت آن در تاريخ صحيح است. جنگهاي مذهبي طولاني فرانسه با يک مصلحت جويي ساده به انتها رسيد. اين مصالحه هنري را از نظر اخلاقي مجبور کرد تحمل مذهبي را در جامعه مطرح نمايد. بيانيه او در نانت که در سال 1598 امضا شد به هوگونوها حقوق شهروندي کامل، آزادي در عبادت (با محدوديتهايي خاص) و چندين منطقه مورد توافق که ايشان مي توانستند براي حفاظت از خود آن را با استحکام بندي نظامي مورد دفاع قرار دهند اعطا مي کرد. اين امتيازات به نحو خشني از سوي اکثريت کاتوليک مورد اعتراض قرار گرفت. آنان به نحو يکنواختي در اين مسير پيش رفتند تا اين که بيانيه نانت در نهايت در سال 1685 لغو شد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: